سایر منابع:
سایر خبرها
شهیده ای که کفنش حرم امام رضا (ع) را طواف کرد
نمی خوام، برای منم کفن بیار. سلیقه سنیه را می دانستم؛ تسبیح ریز کوچک دوست داشت. چند دفعه برایش گرفته بودم. گفتم: خب تو اول گفتی تسبیح. از همان تسبیحا برات می یارم. گفت: نه جوشی، توروخدا حالا که برای مریم کفن میاری برای منم بیار. گفتم: باشه. بعد گفتم: سال مرزوق نزدیکه ها. بچه ها دیگه خودتون می دونین. من سپردم به شما. 13 مرداد نزدیکه. یه چیزی تهیه کنین، حتماً برید سر خاک مرزوق. گفتند: باشه بابا، تو ...
شهیدی که زندگی بانوی نویسنده را متحول کرد
دانید بگویید. چون من تخصص حرفه ای نداشتم و تا زمانی که به حوزه هنری معرفی شوم هیچ اطلاعات ادبی هم نداشتم، همه مصاحبه ها را کامل می نوشتم. بعد موارد مشترک را خارج، اضافه ها را حذف و نکته هایی که ناقص بودند را با تماس مجدد با راوی ها کامل می کردم. چندین بار فیلم ها را می دیدم و مصاحبه ها را گوش می کردم. به اندازه یک کمد دو طبقه دست نوشته داشتم. گاهی ده ساعت می نوشتم و اصلاح می کردم. در سال چهارم ...
فلافلی آلمان
قسط گوشی جور میشه. اقساطش هم خدا کریمه. بد جوری تو فکر گوشی بودم، طوری که ساعت ده شب که بساط فلافلی را جمع کردم و گاری را بستم پشت موتورم، هر مشتری اومد، سئوالش می کردم؛ گوشیت چه مارکیه؟ و چه گوشی بهتره؟ خونه که رسیدم، رفتم دوش بگیرم. از شوق خرید گوشی توی حموم آواز سر دادم. فاطی هم صداش بلند شد و گفت:"چه خبرته! خونه رو سر گذاشتی! شنگولی!حتماً امروز فروشت خوب بوده؟ " گفتم: "بد نبود فاطی. ...
جهادگر گمنام از 19 سال تبلیغ در روستاها می گوید/ قیامتی که در بم برپا شد/ بیمه نامه ای که خانواده را ...
فاصله 230 کیلومتر ی از کرمان، منطقه ای بسیار بسیار محروم تا جایی که حتی امکانات اولیه در آنجا نبود، تا زلزله شدید بم در آن منطقه مشغول تبلیغ بودم. بعد از زلزله به دلیل شرایط روحی خانواده مجبور شدم از کرمان به یکی از روستاهای استان یزد که 250کیلومتر با شهر یزد فاصله داشت، هجرت کرده و چند سالی هم در آن منطقه به فعالیت پرداختم و حدود سال 1385 به استان اصفهان و شهرستان تیران و کرون آمدم و ...
شهیدی که دفاع از خاک وطن را بر استادی دانشگاه ترجیح داد
و ادامه تحصیل بده، اما اگر توقع بیش از این را داری خوب مشغول به کار شود، به هر حال تصمیم با خودت است، علیرضا با خوشحالی گفت: من منتظر بودم که این را از زبان خودتان بشنوم و تشکر کرد و در دانشگاه صنعتی شریف به ادامه تحصیل پرداخت. عشق خدمت به انقلاب و مردم محروم در وجودش شعله ور بود. او در جهاد همدان در کنار برادر شهیدش محمدرضا بود. محمدرضا می گفت: گرما شدید بود و علیرضا زبان روزه در حالی ...
سرگذشت دزد وحشت آفرین
مسافرخانه ها و هتل ها روی آورد و من هم که احساس مردانگی می کردم کمر همت را بستم و به شاگردی در تعویض روغنی مشغول شدم. وسوسه های رویاگونه با فروش مواد مخدر با آن که پدری بالای سرم نبود، اما زندگی خوبی داشتم تا این که چهار سال بعد یکی از نزدیک ترین افراد خانواده پدرم با وسوسه های شیطانی و رویاگونه اش مسیر زندگی ام را تغییر داد و مرا در بیراهه فلاکت و بدبختی رها کرد. یک روز او به من گفت با پول ...
ناراحتم که نتوانستم همه افراد کلینیک سینا را نجات بدهم
سیم برق آتش سوزی به وجود آمد. من نتوانستم از همکف داخل بروم و کسانی را که داخل بودند نجات بدهم. بعد دور زدم و پشت ساختمان رفتم و دیدم 10 -11 نفر خانم در حال کمک خواستن بودند. وی افزود: 500 -600 نفر آن پایین جمع شده بودند. کسی بالا نمی رفت. یک بچه کوچک، با یک خانم باردار، یک پرستار، یک آقا و 5 یا 6 نفر خانم را دیدم. اول یک شلنگ آب به دستم بستم تا بالا بروم. 5 متر عرض شیشه ها بود که آنها ...
گفتگو با عالیه حجت زاده، یکی از اولین دانش آموخته های رشته روزنامه نگاری در ایران
1357 و نیامدن به سر کار تا زمان پیروزی انقلاب، انتشار اعلامیه ها و فتوا های امام (ره) در کنار انتشار اخبار رژیم شاهنشاهی، روز های پرتنش و روز های آزادانه نوشتن و سرانجام یک روز تیتر می زنند شاه رفت و روز بعد امام آمد ، تیتر های به یادماندنی تاریخ روزنامه نگاری کشور. نوشتن برای بانوان بعد از انقلاب حضور بانو حجت زاده در حوزه زنان به بعد از انقلاب مربوط می شود. در سال 1364، سید ...
پیکر حمید 8 سال مفقود بود
استخوان خالی بود. همه استخوان هایش سالم بود ولی جمجمه اش چون تیر خورده بود سالم نبود. دو تا ماشین برایش تزئین کردند و خنچه برایش بستند در خلدبرین به خاک سپردیم. 8 سال پیکر حمید مفقود بود. سه سال بعد از آزادی اسراء بچه ها را آوردند، همان موقع پیکرش را نزدیکی بصره پیدا کردند، چون حمید زبان عربی می دانست او را می فرستادند جلو که همه جا را دید بزند و بعد بقیه افراد پشت سرش می آمدند. ...
ناگفته های تاجیک از 88| انقلابیون انقلاب را می خورند [+فیلم]
... لطفاً شأن مرا حفظ کن و حق و حقوق مرا حفظ کن. یا بعضی وقت ها به تعبیر بدیو شما نیازمند این هستید که برای تغییرات اجتماعی و سیاسی یک شکلی از رادیکالیته و یک میزانی از رادیکالیته را تجربه کنید. بعضی از کتاب های شریعتی را از اول تا آخر نوشتم چون در آن سنی که بودم بسیاری از مطالبش را متوجه نمی شدم *شما این رادیکالیته را با شریعتی تجربه کردید؟ فرمودید بعد از سال 88، یک بار دیگر ...
باید آدم هایی تربیت کنیم که از خودمان بهتر باشند 12 مرداد 1399 ساعت: 18:5
.... این باعث می شود که انسان همه کارهایش را در زندگی خودش انجام دهد. سپید: بعد از آن به کازرون آمدید و وارد دوران متوسطه شدید، ؟ وارد دبیرستان شاپور در کازرون شدم. کلاس هشتم بودم. در آن کلاس خیلی درس می خواندم به همین خاطر مورد تمسخر برخی از همکلاسی هایم قرار می گرفتم چون در آن زمان خیلی درس خواندن رسم نبود. به همین علت در سال اول و دوم کمی سخت گذشت. من به درس خواندن علاقه داشتم ولی در نهایت با ...
خاطرات خواندنی زنان یک روستا از سال های جنگ
و جنگ برای ما بچه ها همراه با شادی بود. بزرگ تر که شدم جنگ را با خاطرات پدر دوره کردم. خاطراتی که هرکدام را بارها شنیده بودم اما باز هم مشتاق دوباره شنیدنشان بودم. آن قدر که شیرین روایت می شدند. افتادن در تله محاصره عراقی ها و خالی شدن قمقمه ها و زدن به دل دشمن برای به دست آوردن چند لیتر آب باید نفس را بند بیاورد نه اینکه تو را به خنده بیندازد. جنگ را توی فیلم ها هم دیده بودم. قهرمان ...
گفت وگو با همسر شهید ضیائی | یا عباس آقا یا هیچ کس!
بزرگترها حتی خواهرهایم را داشتم و هر وقت هم بحثمان می شد سکوت می کردم. در خانه شوهر نیز همینطور بودم؛ هر وقت چیزی می گفتند سکوت می کردم و بعد به همسرم می گفتم. او هم بخاطر اینکه سکوت کرده و جواب نداده بودم، تحسینم می کرد و می گفت خودم به حسابشان می رسم. بیشتر بحث هایمان با همسرم سر بچه ها یا بیشتر ماندن در خانه مادرم بود چون دوست داشتم بیشتر بمانم ولی همسرم می گفت با من بیا و با من برگرد. من هم ...
پاشازاده: گفته بودم حرفم را در زمین می زنم/ فقط مرا ترور نکردند!
.... من برای این مملکت زحمت و بدبختی کشیدم و مصدوم شدم. به من گفتند باید از فوتبال خداحافظی کنی، اما برگشتم. من آنقدر عرضه داشتم که با دو تا رباط صلیبی عمل کرده دوباره لژیونر شدم و رفتم آلمان هفت سال بازی کردم. من اولین نفری بودم که در آلمان مدرک مربیگری گرفتم و به ایران آمدم. من با پنج تیم قهرمان شدم. تیم نساجی را بستم و همان تیم بعد از اینکه رفتم هفت هفته نتیجه نگرفت، اما همچنان بالای جدول بود ...
پاشازاده: گفته بودم حرفم را در زمین می زنم/ فقط مرا ترور نکردند!
.... من برای این مملکت زحمت و بدبختی کشیدم و مصدوم شدم. به من گفتند باید از فوتبال خداحافظی کنی، اما برگشتم. من آنقدر عرضه داشتم که با دو تا رباط صلیبی عمل کرده دوباره لژیونر شدم و رفتم آلمان هفت سال بازی کردم. من اولین نفری بودم که در آلمان مدرک مربیگری گرفتم و به ایران آمدم. من با پنج تیم قهرمان شدم. تیم نساجی را بستم و همان تیم بعد از اینکه رفتم هفت هفته نتیجه نگرفت، اما همچنان بالای جدول بود ...
لبخند حاج محسن به بازار نشر و کتاب
حاج محسن دین شعاری." گفتم: جلّ الخالق! به حق چیزهای ندیده! معاون گردان تخریب، آن هم با این قیافه! پس آن همه ریش حنایی چی شد؟! او را اولین بار اوایل سال 1364 در گردان تخریب با همان ریش بلند دیده بودم. هر موقع برای دیدن دوستانم می رفتم او را هم می دیدم و سلام وعلیک داشتم. دین شعاری بر خلاف قیافه اش با آن تیپ و ریشش که بعضی ها فکر می کردند خشن و باجذبه است، خیلی آدم خوش مشربی بود. چون فضای گردان ...
همیشه چند روز قبل از سال تحویل فرزند شهیدم به خوابم می آید
سحری گرفته، با عجله افطاری را آماده کردم، خورد و رفت. خواب دیدم که از پشت بام با صورت نورانی پایین آمد، ازش پرسیدم که کجا بودی که چند روزه ندیدمت؟ گفت: رفته بودیم اسراء را آزاد کنیم و فردا صبح اخبار اعلام کرد که اسراء آزاد شدند. ربابه حسینی، زن برادر شهید: حدود یک سال بود که عروس این خانواده شده بودم، خیلی فرد با محبتی بود و به همه بچه های کوچکتر از خودش محبت می کرد ...
ناجی عملیات های دفاع مقدس چه کسی بود؟
گرفت اما چرا احمد فیاضیه را انتخاب کرد؟ چون می دانست اگر فشار بیاورد، می تواند پل عراقی ها را ببندد و تمام جبهه را بی خاصیت کند. در فتح المبین هم در واقع کسی جلوی جناح احمد نبود. آمد از زلیجان وسط کوه میشداغ رفت رقابیه. این طرف هم مرتضی قربانی، رئوفی و متوسلیان بود. بعد این طرف تر من بودم و خرازی. او آمد تا خط مرز من و خرازی و با عملی که انجام داد خطوط دشمن را سقوط داد. مانور احمد در بیت ...
پاشازاده: شاهین باید اینجوری بازی کند
بگویم این بچه را اذیت نکنید و خیلی نامردید. پاشازاده اضافه کرد: من برای فوتبال این مملک زحمت و بدبختی کشیدم. در تیم ملی حقم را خوردند چیزی نگفتم، مصدوم شدم و گفتند باید خداحافظی کنید، اما با دو پارگی رباط صلیبی دوباره بازی کردم و رفتم اروپا و هفت سال در زمین فوتبال بودم. این ها ارزشی نداشت؟ اولین نفری بودم که در آلمان مدرک مربی گری گرفتم و به این مملکت آمدم. با پنج تیم قهرمان شدم و تیم ...
سخت ترین دوران یک معلم
از 30 سال موظفی خدمتش به تعلیم و تربیت بچه ها مشغول است و شغل انبیا را دارد. تاکنون 7 جلد کتاب دینی با زبان ساده تألیف کرده است تا نوجوانان بتوانند پاسخ بسیاری از سؤالات خود را پیدا کنند. گفت وگوی ما با او که ساکن محله فلسطین است درباره روش مدیریت خاص او در کلاس است. تربیت معلم دهه 60 بعد از انقلاب دانشگاه ها به دلیل انقلاب فرهنگی بسته می شود و هیچ راهی جز تربیت معلم نمی ماند. چون ...
سرگذشت عجیب و بی نظیر شهید طلبه مدافع حرم
آن را گرم کرده بود غسل شهادت کرده بود، بعد هم رفته بود خط و شهید شده بود. ایشان یک نیروی عادی بودند و فرمانده می آیند چند نفر را انتخاب می کنند و چون ایشان توان بدنی بالایی داشتند همراه بقیه می روند. در محاصره دشمن گیر می کنند و همه جا می پیچد که تعدادی از بچه های کازرون در محاصره گیر کرده اند، پاسداران به آقا محمد و چند نفر از نیروهای بسیجی می گویند که شماها برگردید عقب؛ اما او می گوید من ...
ذلیل بشی کروناااا!
وقتی برای اولین بار اسم کرونا را شنیدم فکر کردم می خواهند به همه مردم عزیز، روی کوپن ، اتومبیل خارجی بدهند! چون یکی از خودروسازهای محبوب من یعنی تویوتا، در طول سالهای متمادی مدلهایی مشابه همین نام روانه بازار کرده از جمله: تویوتا کورونا ، تویوتا کرولا و تویوتا کارینا . خیلی خوشحال شدم؛ چون واقعاً از دست این ابوقراضه ای که سوار می شوم خسته شده بودم! ولی با روشنگری و آموزش های ...
شیرزن کارخانه
خواستگاری بروند حتما آقای موسوی را برای ریش سفیدی و بزرگ تری با خود می بردند حتی برای خرید زمین و خانه هم سراغ سید می آمدند. سید 4 سال پیش از دنیا رفت و طاهره خانم ماند و دو فرزندش. جواد و هوای جبهه سیدجواد می توانست به راحتی سربازی نرود، چون خانواده موسوی یک شهید در راه انقلاب داده بود. سیدجواد می توانست کنار همسر و دو فرزندش بماند. می توانست بماند و به دنیا آمدن فرزند سومش را ...
نشان سرلشکری اهدایی رهبری زیبنده شانه های مادرم است
منظرتان می گذرد. هنگام شهادت پدر چند سال داشتید؟ من متولد 24 فروردین ماه سال 59 در شیراز و فرزند دوم هستم. از دو تا سه سالگی تا هشت سالگی درپایگاه شهید نوژه همدان بودیم و از این سن به بعد ساکن تهران شدیم. زمان شهادت پدرم، وارد 9 سالگی شده بودم. قطعاً بخش هایی از خاطرات شما از پدرتان به شنیده ها و خاطرات بزرگ تر ها و بستگانتان بازمی گردد. چقدر پدرتان را می شناسید؟ ...
خسرو سینایی بدرود حیات گفت
...> او درباره کوشش هایش از کودکی گفته بود: دفعه ی اولی را که روی صحنه رفتم قشنگ یادم است. توی کودکستان رشدیه ی ساری بود. لباس ملوانی تنم کردند و یک شعر به زبان فرانسوی به من دادند که بخوانم. ترجمه ی فارسی نامش می شد" من همه ی شکلات ها را می خورم". بعد ها در تهران در دبیرستان منوچهری، یادم هست تئاتر های مختلف کار می کردیم. اما در واقع چیزی که در آن زمان هرگز به آن فکر نکرده بودم سینما بود. گفتم که ...
تصاویر/ رنگ عجیب یک پلنگ در حیات وحش
به گزارش فرارو، ابیشیک پانگیگس که یک دانشجوی مهندسی است می گوید اولین بار بود که به این سافاری رفتم و وقتی این پلنگ را مشاهده کردم مات و مبهوت شدم. این پلنگ خالدار است اما بخش زیادی از بدنش نیز سیاه است که صرفا به دلیل جهش ژنتیکی است و به آن ملانیسم می گویند. بر این اساس رنگندانه در بدن به حد افراط می رسد و پوست حیوان از رنگ طبیعی خود تیره تر دیده می شود. ابیشک گفت: پس از ده دقیقه تماشا کاملا متحیر بودم و شروع به عکاسی کردم. خیلی خوش شانس بودم چون به مدت 40 دقیقه این پلنگ را تماشا کردم. ...
کرونا جان کارگردانِ عروس آتش را گرفت
عوارض ناشی از کرونا دوباره بستری شد و وضعیت رو به وخامتش درنهایت چنین فرجامی را در پی داشت. سینایی زاده ی 29 دی 1319 در ساری است. او درباره سال های کودکی اش گفته بود: من از بچگی عاشق هنرپیشه ها بودم. یادم هست تابستان ها کله ام را مثل دزد های دریایی با پارچه می بستم و جلوی آینه شمشیربازی می کردم و یادم می آید خاله ام خیلی به ما محبت داشت و من را همراه با بچه های خودش که هم سن و سال بودیم می بُرد سینما ...
روایت یکی از کاربران فضای مجازی از امام جمعه مردمی اهواز + عکس
پیدا شود... در همین حین چشمم به یک روحانی سید دوخته شد! کسی که نماینده رهبر انقلاب بوده و الان بدون هیچ تشریفاتی و حتی محافظی در حال خروج از سالن پرواز بود. صدای اذان بلند شد؛ راهشو کج کرد و به سمت وضوخانه رفت... به دنبالش رفتم وضو گرفتم و پشت سرش آرام وارد نمازخانه فرودگاه شدم. گوشه ای از نمازخانه را انتخاب و کنار باقی مردم شروع به خواندن نماز کرد ...