قهرمانی که دو بار شکست سنگین را باهمت خود شکست داد
سایر منابع:
سایر خبرها
خوشبختی در شیراز طلاق در تهران
پدر مخالف بود و به همین خاطر می گفت زودتر عروسی بگیرید. بعد از شش ماه عقد، جشن عروسی را گرفتیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم. اخلاقش خوب بود. خانواده دلسوزی هم داشت. انصافاً هیچ وقت هیچ بدی از خانواده شوهرم ندیدم. ***** کمی با گوشه شالش ور می رود و ادامه می دهد: سه سال از زندگی مشترکمان گذشت. دانشگاهم تمام شد. پسرم به دنیا آمده بود. روی ابرها بودم و واقعاً از با او ...
راوی کتاب ابوباران : آنچه در کتاب گفتم واقعی است/ خودسانسوری نکردم
مغازه را واگذار کردیم اما راضی هستیم و یک لقمه نان را در می آوریم. * خاطره ای از روزهای رزم سوریه او در مورد حال غریب جدا شدن از منطقه هم گفت: خیلی حال غریبی است من بسیجی بودم، برخی دوستان بودند که دو ماه می آمدند و شش ماه نبودند برای آنها راحت تر بود که از منطقه جدا شوند. اما من تقریبا پنج سال و نیم آنجا بودم و شاید ده روز مرخصی می رفتم . زمانی که تصمیم گرفتم خانه بمانم، تا ...
اولین و آخرین دیدار من و پسرم عید قربان بود
...، صبح زود وقت اذان بود، خودم در را برایش باز کردم و با آنکه چند کوله پشتی روی دوشش بود با آن سنگینی بارش اول با دیدن من خودش را انداخت تا دست من را ببوسد و بعد به خودش اجازه داد که وارد خانه شود. به مادرش هم الی ماشاءالله احترام می گذاشت و همیشه به ایشان می گفت برای شهادتم دعا کنید. حتی روز پدر سال قبل از شهادتش برای من کیک گرفته بود. جشن روز پدر برایم برگزار کرد. بعد از جشن برگشت به من گفت ...
یک قدم تا طلاق فاصله داشتم/ می خواستم ازدواج ام خاص باشد
به گزارش جهانی خبر؛ دعوت در یازدهمین شب خود میزبان زوجی از سبزوار بود حمید طیب و آمنه محمدآبادی؛ آمنه ماجرای آشنایی و ازدواج شان را این طور تعریف کرد: من تک دختر یک خانواده تقریباً مرفه بودم که در یکی از محله های خوب سبزوار ساکن بودیم؛ 16 ساله بودم یک مستأجر در طبقه پایین منزل مان داشتیم من با او دوست بودم یک روز به من گفت آقایی که در کوچه رفتگری می کند از شما خوش اش آمده است و تو را دوست دارد ...
اعتراف ناپدری به شکنجه مرگبار پسر 6 ساله
اعترافاتش گفت: من از همسر قبلی خود یک دختر داشتم وقتی با مادر رسول ازدواج کردم دختر من و پسر همسرم هم با ما زندگی می کردند. روز حادثه من برای دخترم یک گوشی تلفن خریده بودم، اما رسول سر این موضوع با دخترم درگیر شده بود و دعوا کردند البته بیشتر اوقات با هم دعوا می کردند، اما آن روز من خیلی عصبانی شدم و رسول را کتک زدم می خواستم تنبیه شود به همین خاطر با سیگاری که دستم بود او را سوزاندم، اما ناگهان ...
شاید جانم را بگیرند، اما عشقم را به امام خمینی هرگز
سال ابتدا برای کسانی که تازه به مسجد می آمدند و نماز خواندن را خوب و صحیح نمی دانستند آموزش نماز گذاشتم و بعد هم آموزش قرائت قرآن. حدد 15 نفر می شدند. بعضی هایشان هم که بچه کوچک داشتند و نمی توانستند در کلاس ها شرکت کنند، من شخصاً به خانه هایشان می رفتم و به آن ها آموزش می دادم. کمی بعد به اسلام آباد رفتیم. دزدی مهمات از پاسگاه آن قدر روایت هایش دلنشین و شنیدنی است که من را ...
سرگذشت هولناک مردی که دنبال لوبیای سحرآمیز بود
دوران کودکی ام تحمل رفتارهای کنترل گرانه پدربزرگ و مادربزرگم را برایم دشوار می ساخت به طوری که از خانه متواری شدم و در 12 سالگی کارتن خواب نام گرفتم. روزها دست فروشی می کردم و شب ها کنار خیابان یا روی نیمکت داخل پارک می خوابیدم. یک شب که کنار یکی از خیابان های منتهی به حرم مطهر روی یک کارتن دراز کشیده بودم، بین خواب و بیداری صدای چند جوان را شنیدم که درباره من صحبت می کردند. آن ها تصمیم داشتند که ...
مهربانی را از خودمان دریغ نکنیم
دیروز صبح این اولین پیام روزم بود که دریافت کردم: سلام. قبول باشه روزه و نمازتون آقای سپاهی! ان شاءا... که سلامتین! ببخشید مزاحمتون شدم. خانه نه برنج نه روغن مانده بود. گفتم اگه امکانش هست، مبلغی بتونین بدین چیزی تهیه کنم، ماه مبارک پیش بچه ها شرمنده نشم. پیام را که خواندم، یاد دو سه سال قبل افتادم و اولین پیامی که از این جنس به دستم رسید؛ پیامی که چند کلمه آن هم ایراد املایی داشت، اما زنی ...
مواجهه همسر مدافع حرم با تکه های جگر شوهر! +عکس
.... تخت همسرم پر بود از تکه هایی از جگر. حالشان بد شده بود. داشتم با چشمم می دیدم که ایشان روی تخت افتاده اما باز هم ذهنم اجازه نمی داد قبول کنم که زندگی شان تمام شده. مدام می گفتم حاج محمد که به من زنگ زد گفت ظهر نیا، شب تماس می گیرم که بچه ها را بیاوری در حیاط بیمارستان تا ببینمشان... به حاج محمد می گفتم: بلندشو؛ چشمهایت را باز کن. مگر قرار نبود شب بچه ها را بیاورم؟ من می روم بچه ها ...
هنگام گوش دادن به برنامه صدای قاشق و چنگال هم شنیده نمی شد
مدرسه هفته ای دو تا سه روز برای ضبط برنامه می رفتم. این ماجرا تا دبیرستان ادامه داشت، تا این که 19 ساله شدم و به عنوان کسی انتخاب شدم که در نمایش های رادیویی به صورت دائم همکاری داشته باشد. بعد از آن چون علاقه مند به تهیه کنندگی بودم دوره های تهیه کنندگی را گذراندم و وارد این عرصه شدم. وقتی اولین بار پشت میکروفن نشستید، نگران نبودید؟ اولین بار خیلی اضطراب داشتم. البته غیر از من چند ...
حمله بی رحمانه به باغ پیرمرد سنندجی
تهران (پانا) - برنامه دهم دعوت شب گذشته میزبان حاج مراد زالی و خانواده اش بود؛ حاج مراد قصه ازدواج خود را شرح داد. حاج مراد قصه ازدواج خود را شرح داد و گفت: سال 69 ازدواج کردم و دو بچه دارم ماریا و مازیار اما بعد از مدتی از همسرم جدا شدم؛ مقصر این اتفاق من بودم؛ بعد از گذشت مدتی مجدداً با همسر اول ام ازدواج کردم اما باز هم از یکدیگر جدا شدیم. همسرم هیچ گناهی نداشت؛ 5 سال بچه ها رابدون ...
37 سال زندگی در کنار پاسدار و جانباز دوچشم
پس از آن اشاره می کند و می گوید: سال 58 به خواستگاری عموزاده ام رفتیم و عقد کردند؛ با سر و سامان گرفتن حسن به او گفتم: دیگر تو صاحب همسر هستی، به سپاه نرو. خیلی اصرار می کردم چون هر روز خبر شهادت پاسداران را می شنیدم و خیلی نگران بودم که مبادا برای پسرم نیز اتفاقی بیفتد. هر روز با حسن صحبت می کردم تا از سپاه خارج شود. تا اینکه یک روز با ناراحتی آمد و گفت: به خاطر شما دیگر به سپاه نمی روم. فردای آن ...
روزه داری زیر آتش توپخانه دشمن
به گزارش ردنا ( ادیان نیوز )، محمد سمیرمی ، رزمنده هشت سال دفاع مقدس از خوزستان درباره حال و هوای ماه مبارک رمضان در جبهه ها گفت: روزه داری رزمندگان در جبهه تنها به ماه مبارک رمضان ختم نمی شد . ما در خرمشهر حدود 10 نفر بودیم که قرار گذاشته بودیم روزهای دوشنبه و پنجشنبه را حتماً روزه می گرفتیم. هر روز هم قرار می گذاشتیم در خانه یکی از بچه ها افطار می خوردیم؛ شهید جهان آرا نیز در میان ما بود. ماه ...
بانویی که در کنار رج های قالی، زندگی تولیدکنندگان را هم ساخت
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سیما، در دوازدهمین شب از ماه رمضان، بینندگان شبکه پنج سیما، شاهد حضور یک چهره مردمی و یک خواننده خوش صدا در جشن رمضان بودند. این برنامه قصد دارد که همانند سال های گذشته، جشن رمضانی با شکوه در فضای استودیویی برگزار و امید، شادی آفرینی و شادی بخشی را در جامعه منتقل کند. از این رو هرشب مهمان های متفاوتی از اقصی نقاط ایران دارد که قصه های جذاب و شنیدنی دارند. ...
یوسف بن علوی: امام خمینی فردی متواضع بود و عمان از انقلاب اسلامی حمایت کرد
. امام خمینی شخصیتی متواضع داشت و در یک خانه ساده که شامل دو اتاق بود زندگی می کرد، یک اتاق برای استراحت و یک اتاق برای استقبال از مردم بود. بن علوی گفت: آن زمان ما با یمن جنوبی درگیر بودیم و من گفتم فرصتی پیش آمده تا من در این خصوص سوالی را از امام خمینی می پرسم. وی افزود: من اولین نفر از جهان عرب و همه دنیا بودم که با امام خمینی ملاقات داشتم. به او گفتم کشوری عربی وجود دارد که حاکمان آن به دین و اسلام اعتقادی ندارند و منتظر بودم که امام بگوید باید به جنگ با آنها رفت، اما امام پاسخ داد که آنها اسلام را نمی شناسد باید آنها را دوباره آموزش دهیم. انتهای پیام/. ...
گپ و گفت با محمد بیات، صحاف دوره گرد محله پنجتن | شیرازه خدمت بر کتاب زندگی آقا محمد
التیمور به خانه برمی گشتم، خسته بودم و با غریبه ای که کنار دستم نشسته بود، از وضعیت بد کاری درددل کردم؛ اینکه 20روز است صبح می روم سرگذر و غروب دست خالی به خانه برمی گردم. بنده خدا بی مقدمه گفت صحافی می کنی؟ من بچه روستایی چه می دانستم صحافی چیست. با تعجب گفتم صحافی چه رقم کار است؟! گفت کار سختی نیست، برگه های کتاب را کنار هم می گذاری و چسب می زنی. این شد که از فردای آن روز به کارگاه صحافی اش در ...
4 دعای حاج آقا مجتبی تهرانی برای فرزندان
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، در کتاب خاطرات آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، یکی از نزدیکان ایشان نقل می کند: وقتی تازه می خواستم به بچه دار شدن فکر کنم در محل دفتر مرجعیت، خدمتشان رسیدم؛ عرض کردم تازه می خواهیم به فکر بچه دار شدن بیفتیم، چه کنیم؟ فرمودند: خوب کردی اول آمدی پیش من. بهترین ماه های سال برای انعقاد نطفه، ماه رمضان است، نزدیک های نیمه ماه هم از همه بهتر است، چون هر ...
وقتی پوست صورت بهزاد فراهانی کنده شد
وقتی پی یِس می خواهد شروع شود، یک چای می گذاری توی سینی، می روی داخل، می گذاری جلوی رئیس که مرتضی عقیلی نقشش را بازی می کرد و بعد برمی گردی بیرون، گفتم چشم. تمرین کوتاهی کردیم و گفت حالا برو. من همه چیز را پیش بینی کرده بودم جُز چهارچوب چوبی در را، لذا یک پایم به چهارچوب گرفت و با صورت خوردم کف زمین اما سینی را در دستم نگه داشتم و بعدها فهمیدم تفرشی آزاد چون می دانست چه اتفاقی می افتد، زیر ...
نقش جواد جوادی به شخصیت من نزدیک است
سریالم گل ریزان بود. در برنامه موج نو تاکسی که سال 84 از شبکه دو پخش شد مجری بودم و می توان گفت با آن برنامه معرفی شدم. میوه ممنوعه کار بعدیم بود و نقش سینا را بازی کردم و با آن سریال بیشتر دیده شدم. سریال های به کجا چنین شتابان، عبور از پاییز، پرستاران، راه و بیراه، آخرین بازی و ... و همچنین فیلم های سینمایی بهت، ایکس لارج، سرزمین آبی بخشی از کارهایم بود. رهبری ادامه داد: همیشه دوست داشتم ...
ناگفته هایی از شهید مدافع حرم دزفول / شیوه متفاوت شهید ابوالقاسمی برای هدایت گنده لات ها
وضوح در شخصیت او خودنمایی می کند حال پس از چند سال از رفتنش رفتار و سکانش گرمی بخش محفل ها است و آنچه می خوانید تنها مختصری از شرح سیره شهید مدافع حرم شهیدسیدمجتبی ابوالقاسمی است. در ادامه بخشی از سجایای اخلاقی، رشادت و بزرگی این شهید و الامقام را از زبان دوستان شهید ابوالقاسمی را ملاحظه می کنید. علی قاسمی دوست شهید ابوالقاسمی می گوید: دست بردار نبود. عادتش شده بود که هر شب، سر راه بچه ...
روایت مجاهدت ها و ایثارگری های اژدر محمدی دوست + عکس
.... من قبول نکردم و گفتم: آمده ام فقط در عملیات شرکت کنم. مسئولیت قبول نمیکنم. اواخر پاییز سال 1362 بود. آن موقع من کارمند شهرداری بودم. به خاطر بیت المال با مسئولان خودم در کشمکش بودم. نمی توانستم بعضی مسائل را قبول کنم و از آن چشم پوشی کنم. با شهردار وقت مشکل داشتم و او هم با من مشکل داشت. وقتی فهمیده بود که من به جبهه رفته ام؛ حقوقم را قطع کرده بود و من از این بابت به مضیقه افتاده ...
ناگفته های خواننده پاپ از آهنگ تهران
...: هشتمین شب از ویژه برنامه تلویزیونی جشن رمضان با یک قصه جالب توجه و حضور خواننده ای که برای دهه هفتادی ها خاطره انگیز بود از شبکه پنج سیما پخش شد. زینب پورابراهیم و بابک افرا در این قسمت از برنامه میزبان محمد جلیلی از استان مازندران بودند. مردی که در سال 1366 پدر می شود اماهزینه ترخیص همسر و فرزندش که 7 هزار تومان بوده را نداشته است. او همان جا از خداوند می خواهد آنقدر به او دارایی ...
داریوش ارجمند: وقتی ویلن خریدم، پدرم گفت غلط کردی
تهران (پانا) - داریوش ارجمند، در برنامه همرفیق ، از مراجعه اش به عثمان محمدپرست، برای یادگرفتن دوتار گفت و خاطراتی از خریدن ساز و مخالفت پدرش با این کار را بازگو کرد. داریوش ارجمند، بازیگر پیشکسوت، این هفته مهمان همرفیق شهاب حسینی شد. او در بخشی از این برنامه گفت: در جوانی ام دوست داشتم ساز بزنم. مادرم تار می زد و بسیار خوب هم می زد. خاطرم هست مرا که می گذاشت روی پایش تا ...
روایت باورنکردنی یک مادر شهید از پایبندی فرزندش به نماز در 8 سالگی! +فیلم
فقط 8 سال داشت، اما نمازش هیچ وقت قضا نمی شد. وی ادامه داد: مسئولیتی در بسیج را داشتم و پایگاه حضرت زهرا سلام الله علیها در قم را مدیریت می کردم، اسم محمد را در بسج نمی نوشتند و می گفتند سنش کم است. خودم دستش را گرفتم و به پایگاه بسیج رفتم. گفتم، حالا یک بچه ای هم می خواهد پناهنده اسلام شود، شما نگذارید. دوست دارید ما مادر ها بچه هایمان را توی بغل بگیریم؟ پس چه کسی از این مملکت مواظبت ...
آواز دل نشین پیرمرد یزدی در برنامه افطار شبکه یک سیما
بیان کرد: از ازدواج خود بسیار راضی هستم؛ من از راه دور به خانه شوهرم آمده بودم؛ زندگی سختی داشتیم؛ از همان اول زندگی از دوری مادر و خانواده عذاب کشیدم اما زندگی خود را دوست دارم. بابا قنبر ادامه داد: سال 57 دیپلم داشتم اما بیکار بودم تا این که رفتم گواهینامه گرفتم بعد از آن از یکی از دوستانم خواهش کردم روی تا ماشین پدرش کار کنم ظرف 20 روز راننده کامیون شدم؛ اوایل ازدواج با همسرم در دو ...
مرد جنگ باشی، غرب و جنوب فرقی ندارد
موقت در اطراف کوه های مریوان فرستادند. خیلی از روز ها کار خاصی نداشتیم و به قول معروف پشه می پراندیم. اما یک شب که به پایگاه مان شبیخون زدند، فهمیدم جنگ دارد روی دیگرش را به من نشان می دهد. همان روز گفتند کسانی که به پایگاه ما شبیخون زده اند، توانسته اند به پایگاه دیگری بروند و سر چند رزمنده را ببُرند. روز بعد پیکر شهدا روی قاطر به محل پایگاه ما رسید. از سر کنجکاوی آن ها را نگاه کردم. چنان ترسی به ...