سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی سرطان گرفتم شوهرم زود ازدواج کرد
بالاخره در حالی صاحب خانه شدیم که دخترم نازیلا به دنیا آمده بود. در این شرایط دل کندن از پدر و مادرم بسیار برایم دشوار بود چرا که نازیلا نیز به پدر و مادرم علاقه عجیبی داشت و آن ها نیز نمی توانستند دوری ما را تحمل کنند ولی از این که خانه ای خریده بودیم خیلی خوشحال بودم در میان گریه و خنده اسباب کشی کردیم تا این که سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد. من و فرشاد در موضوع مالی هیچ مشکلی با یکدیگر نداشتیم اما ...
ادعای زن گمشده: شوهرم مرا مجبور به اخاذی از مردان پولدار می کرد!
زندگی می کنم به من پیشنهاد داد برای مدتی در خانه اش زندگی کنم تا بعد برای زندگی به کشور ترکیه برویم. من هم برای فرار از زندگی با همسرم به خانه فرانک رفتم و در تدارک رفتن از ایران بودم که دلتنگی به سراغم آمد. نگران مادرم بودم و می دانستم او به دلیل اینکه از سرنوشت من بی اطلاع است رنج می برد و ناراحت است. تصمیم گرفتم مادرم را در جریان قرار بدهم و به او اطمینان بدهم که حالم خوب است و مشکلی ندارم اما ...
خودکشی دختر نوجوان بعد از جدایی پدر و مادر
خودکشی دیگری زده بود. او در تحقیقات گفت: پدر و مادرم که از هم جدا شدند، من نزد مادرم رفتم. جدایی آنها، آسیب خیلی زیادی به من زد و دچار افسردگی شدید شدم. آنقدر حالم بد بود که تصمیم گرفتم به زندگی ام پایان دهم. به همین دلیل دو هفته قبل، با تهیه قرص تصمیم به خودکشی گرفتم. اما از شانس بدم، مادرم مرا به بیمارستان برد. با اینکه از مرگ برگشته بودم، اما نمی توانستم با این شرایط کنار بیایم و به همین دلیل تصمیم ...
راز اخاذی های یک زن گمشده از مردان ثروتمند
تحت تحقیق قرار گرفت. او در تجسس ها راز زندگی سخت خود را این طور روایت کرد: از شوهرم خسته شده بودم. دو سال است ازدواج کرده ایم، ولی در این مدت شوهرم زندگی مرا نابود کرد. او مرتب از من می خواست که به سراغ مردان پولدار بروم، از آن ها اخاذی کنم و پول به جیب بزنم. مثلا سوار خودرو های گران قیمت می شدم، با راننده طرح دوستی می ریختم و بعد او را بیهوش کرده و پول برمی داشتم. یا به خانه مردان ...
روایت همسر شهید دارایی/ بیشتر هوای اهل سنت را داشت
با هم خریدیم زوج جوانی هستند و ثمره زندگی شان دو فرزند است. همسر شهید دارایی می گوید: بزرگترهایمان می گویند که از بچگی مال هم بودیم. پدر و مادرهایمان می گویند که همبازی دوره کودکی هم بودیم تا 5 سالگی. بعد از آن اما به دلیل مراعات های تربیتی و مذهبی دیگر هم را ندیدیم. من دبیرستانی بودم و او هم طلبه یکی از حوزه های علمیه شده بود. به پیشنهاد خانواده اش به خواستگاری آمدند. سال 1393 عقد کردیم. یک ...
شهید مرادخانی آمد و مصطفی را با خودش برد!
و از من و خواهرم می پرسید پدر با شما تماس نگرفته است که من هم برای دلداری مادرم می گفتم شاید منطقه جنگی است و دسترسی ندارد. مجبور شدم خودم پیگیری کنم که آیا پدرم زنده است یا خیر؟ شاید هم این کار در آن شرایط برای دلداری به خودم بود. چون هر روز بر شایعات افزوده می شد که پدرم یا به اسارت درآمده یا شهید شده است؟ من دو، سه هفته به سپاه شهرستان سر می زدم و پیگیر این قضیه بودم. چون آن ها هم اطلاعی ...
عاقبت شوم خیانت؛ قتل زن جوان در صحنه خودکشی
جنایت را فاش کند! طولی نکشید که قاضی صفری نیز عازم پلیس آگاهی شد و دقایقی بعد عامل این جنایت مقابل قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب نشست و این جنایت هولناک را چنین بازگو کرد. از حدود 4 سال قبل با آن زن جوان آشنا شدم. من آن زمان در کار تجارت پسته بودم و تعداد زیادی از دختران و زنان جوان را برای شکستن پسته استخدام می کردم در عین حال نیز با پرایدم مسافرکشی می کردم و آن ها را با گرفتن ...
همه دار و ندارم را در رمز ارز و بورس به باد دادم
زن 38 ساله که توسط نیروهای کلانتری به اتهام کلاهبرداری دستگیر شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یکی از روستاها به دنیا آمدم. پدرم به شغل بنایی اشتغال داشت و زندگی آرامی را تجربه می کردیم. 20 سال قبل رمضان به خواستگاری ام آمد و من هم که به او علاقه مند بودم، بلافاصله پای سفره عقد نشستم چرا که او شاگرد پدرم بود و شناخت خوبی از خانواده اش داشتیم. اگرچه بعد از آغاز ...
دعوت رویایی
را از نظر می گذرانیم: دعوت رویایی با خواهرم قرار گذاشته بودم که فردا برای خداحافظی و رفتن به مشهد به منزلش بروم. شب پس از انجام کار های خانه به بستر رفتم و خوابیدم. در میانه های شب و در عالم رویا خوابی زیبا دیدم، در حال آماده شدن برای رفتن به خانه خواهرم بودم که اصغر با ساکی در دست وارد منزل شد. خیلی خوشحال شدم او را در بغل گرفتم و بوسیدم. پس از احوال پرسی اصغر گفت ...
سبک زندگی شهید اصلانی به روایت همسرش/ باید دوید؛ با نشستن نمی توان خادم مردم شد
تری شده و کم کم مرا آماده شنیدن خبر شهادت همسرم کردند. مادری که بی وضو به بچه ها شیر نداد از اینکه کِی و چطور شد که زهراخانم و شیخ شهید، همدم و هم مسیر 33سال زندگی مشترک با هم شدند، می پرسیم. پورعلی می گوید: نسبت دور فامیلی داریم. من نوه خاله شیخ بودم. اصالت پدری شان یزدی بود. بعد از خشکسالی بزرگی که قبل از انقلاب در یزد پیش آمد، خانواده های زیادی به شهرهای مختلف به خصوص، ...
دعوای رضا رویگری با خانم بازیگر | توهین رضا رویگری به سارا خوئینی ها
.... آن شب وقتی خیلی عصبی شدم آنچنان فشار خونم بالا رفت که لخته را رد کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی که بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همان جا بیهوش شدم. از پسرتان خبر ندارید؟ رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) که مثلا روز پدر بود با یک اس ام اس روز پدر را به من تبریک گفت. تارا: البته بعد از یک سال. قهر هستند؟ ...
دیدار عجیب با مصدق و هدایت
این برخورد در زندگی اش می نویسد. او درباره ی این اثر خود نوشته است: ... وقتی در کوچه پس کوچه های خاکی ان روزهای دو پرسه می زنم و به یاد وقتی که بچه بودم می افتم، هنوز هم نمی دانم سیاه بودند یا سپید. آن موقع ها دلم می خواست مثل همه ی بچه ها بازی کنم، سینما بروم، مسخره بازی دربیاورم و با آن ها از ته دل بخندم... بعضی جمعه ها با پدر و مادرم بروم خانه ی فامیل پا توی بیابان های شاه عبدالعظیم ...
آقایحیی مرا به فوتبال ایران معرفی کرد
. پرسپولیس هم تیم خوبی است و در لحظاتی از بازی به ما فشار آورد ولی ما در مجموع فوتبال خوبی را به نمایش گذاشتیم، خصوصا در نیمه دوم. البته این را هم بگویم که پنالتی پرسپولیس به هیچ عنوان درست نبود و تصمیمی که داور گرفت کار ما را سخت تر کرد. در مورد درخشش خودت صحبت کن. فکر می کردی 2گل بزنی؟ فقط خدا را شکر می کنم و گل هایم را به پدر و مادرم و همچنین هواداران استقلال تقدیم می کنم. ...
سرنوشت زهره قائمی، عامل ترور شهید صیاد شیرازی+ عکس
ولی مادرم هیچ وقت نمی گذاشت به ما بد بگذرد. سه سال راهنمایی را در مدرسه علوی درس خواندم. به علت این که سعید محسن** فامیل مان بود، برادرم سیاسی شده و با سازمان آشنا بود. او من را هم از سال 55 یا 56 با سازمان آشنا کرد. کلاس دوم و سوم راهنمایی زندگینامه شهدا را خوانده بودم. تابستان 58 همراه برادرم به انجمن میثاق رفتم و از آن جا فعالیتم را که کار تبلیغاتی بود شروع کردم. دکّه می زدیم، یا ...
حاشیه ها اصلا برایم مهم نیست/ به عشق خادم الرضا شدن قهرمان جهان شدم
، پدرم هم خیلی پسر دوست داشت همان جا نذر امام رضا(ع) می کند و اینکه اگر بچه پسر و سالم به دنیا آمد اسمش را رضا می گذارم، بعد که به بیمارستان فیروزگر رفتند گفتند بچه سالم است و من در همان جا به دنیا آمدم و شدم علی رضا و با حال و هوای امام رضایی بزرگ شدم. وی ادامه داد: یادم نمی آید چند بار و اولین بار کی به زیارت آقا رفتم چون پدر و مادر مادرم اهل نیشابور هستند، لذا ما زیاد مشهد رفتیم، زمان ...
درخشش قرآنی لعل
نام کردم و در کنار حفظ، تحصیل حوزه را هم ادامه دادم و تا سطح سه پیش رفتم. در دومین سال آموزش سطح سه حوزه بودم که فرزند سومم را باردار شدم. همسرم گفت دیگر ادامه ندهم. به مرحله استادیاری رسیده بودم و جزو ممتازین بودم، اما دیدم آقای لعل درست می گوید و ممکن است خانواده وضعیت سختی را تجربه کند و به همین دلیل ادامه ندادم. هنوز هم از سوی بسیج و حوزه پیشنهاد دارم که برای تدریس بروم، اما زهراخانم هنوز ...
همدستی با سارقان؛ وقتی مالباخته عاشق سارق می شود!
کیف عاشق هم شدند و کمی بعد با همدستی یکدیگر شروع به سرقت در خیابان های تهران کردند. سرقت های این باند ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل دختری جوان به اداره پلیس پایتخت رفت و گفت سارقان موتورسوار کیف او را قاپیده و اموالش را سرقت کرده اند. وی توضیح داد: در یکی از خیابان های شرق تهران بودم که ناگهان دختر و پسری جوان که سوار بر موتور بودند به سمت من آمدند. آن ها در یک چشم به هم زدن کیف مرا ...
طلاق بهاره رهنما علنی شد
یل پنهان کاری نیست و گاهی بقول توده مردم جار زدن هم لزوما دلیل بر شادی نیست من یک زن مستقل هستم با قدرت ها و ضعف های خودم و درس ها و دردها و رنج هایی که دوباره بلند شدن و قد کشیدن را بمن آموخت! سالی را که گذراندم تا آخرین روزهایش برایم پر بود از “از دست دادن های سخت” :عاطفی، مالی، کاری و ... اما به حسب تربیت مادری سخت کوش و پدری مهربان باز هم یا علی گفتم و بلند شدم و با تکیه ...
معلمی که رمز موفقیت خود را دوستی با دانش آموزانش می داند
شیمی خیلی علاقه مند شده اند و الان معلم یا استاد شیمی هستند. دیدار شیرین با دانش آموزان قدیمی او می گوید: بعد از گذشت سال ها گاهی بچه ها برایم پیام های محبت آمیز می فرستند. چون پدرم دبیر بود و خیلی از درس خوانده ها و دکتر و مهندس های فردوس شاگردش بودند، من با این فضا آشنا هستم. اینکه بچه ها بعد از موفقیتشان پیام می دهند حس خوبی دارد. همیشه به بابا می گفتم: چه حس خوبیست هرجا ...
شهیدمحمد زارع: پشتیبان ولایت فقیه باشید
با دشمنان اسلام مبارزه کنید. برادران بسیجی از شما می خواهم که مثل همیشه در بسیج مسجد حاضر باشید و مسجد را خالی نگذارید، با قرآن و دعا خواندن هایتان و پاسداری هایتان این منافقین کوردل و آمریکا را به وحشت بیندازید و همیشه در دعاهایتان مرا دعا کنید تا خداوند گناهانم را ببخشد. پدر و مادر عزیزم اگر لیاقت داشتم و شهید شدم برای من گریه نکنید بلکه باید با خوشحالی خود با دشمن مبارزه ...
شوهر برای فرار از مهریه، زنش را به رابطه با مرد غریبه متهم کرد
زندگی مشترک و گرفتن خانه نیست! اذیت و آزار هایش ادامه داشت تا اینکه هفته گذشته مرا به خانه ی پدرش دعوت کرد وگفت بیا راجع به شرایطت با پدر و مادرم حرف بزن، وارد خانه که شدم متوجه شدم کسی خانه نیست و نقشه ای دارد، بلافاصله از خانه زدم بیرون، چند بار تماس گرفت و در نهایت وقتی جواب دادم گفت اگر تا فردا مهریه ات را نبخشی به پدر و مادرت می گم که تو دوشیزه نبودی و قبل از ازدواج با من ،با کسی رابطه داشته ای ...
بهاره رهنما طلاقش از حاجی را تایید کرد!+ عکس
ضعف های خودم و درس ها و درد ها و رنج هایی که دوباره بلند شدن و قد کشیدن را بمن آموخت! سالی را که گذراندم تا آخرین روزهایش برایم پر بود از “از دست دادن های سخت”:عاطفی، مالی، کاری و .... اما به حسب تربیت مادری سخت کوش و پدری مهربان باز هم یا علی گفتم و بلند شدم و با تکیه به خدای بقول مادرم خوبی ها و با باور اینکه پدر هنوز هم مرا میبیند و بعشق مادر بودنم، دست بر زانوی خودم برای ادامه ...
عرب سرخی: یک عمر که کسی را حصر نمی کنند
. ابتدای مأموریتم با شهادت برادر دومم مواجه شدم و پدر و مادرم به دلیل کهولت تنها بودند و بنابر این من تقاضای بازگشت دادم و تا بخواهند برای من جانشینی مشخص کنند زمان برد. وقتی به ایران برگشتم در معاونت مطبوعاتی مشغول شدم؛ با آقای مهندس امین زاده که آن موقع تازه حکم گرفته بودند تا پایان دوره آقای خاتمی در معاونت مطبوعاتی بودم. وقتی آقای خاتمی استعفا دادند و آقای لاریجانی وزارت را گرفتند، ما ...
امیدوارم هیچوقت به آن روزها برنگردم
دارم مواد مصرف کنم! اوضاع همانطور ادامه داشت تا اینکه به خدمت سربازی خوانده شدم. عزا گرفته بودم که باید برای مواد چه کنم. چند روز اول را به هر سختی که بود با خوردن قرص های قوی و... گذراندم تا اینکه رفته رفته دوستان موادی ام را پیدا کردم و شروع کردم به مصرف کردن... ***** سمانه را مادرم برایم در نظر گرفته بود. انگار روزشماری می کرد تا من خدمتم تمام شود و دستم را جایی ...
مصطفایی که خلیل خدا شد-فاطمه ظاهری بیرگانی
...: بیا و زن و بچه ات را به خانه بیاور گفت: مادر من در حال اعزام به سوریه هستم تا این را گفت.جیغ زدم و گفتم مادر چه می گویی، بلند شو بیا، گفت: مادر من الان تهرانم، دارم میرم سوریه.مادر شهید سکوت می کند و در حالی که نگاهش را به در و دیوار دوخته است به فکر فرو می رود. خواهر شهید ادامه این جریان را بازگو می کند و می گوید بعد از پایان مکالمه مادرم با مصطفی با همسرم تماس گرفتم چون احتمال می دادم او در ...
برای آخرین بار، بابا خدا نگهدار
را پرسیدم ایشان گفت: سال گذشته در همین زمان از امام رضا (ع) خواستم اگر سال بعد مرا طلبید با همسرم به اینجا بیایم که حاجتم را گرفتم. وقتی که ایشان به بیماری کوید 19 مبتلا شد، در خانه قرنطینه شد. به دلیل اینکه دخترم آسم داشت بچه ها را از خودمان جدا کردیم و آنها را به خانه دایی شان فرستادیم. روز آخری که بچه ها برای دیدن پدر به خانه بازگشتند و پدرشان را از پشت پنجره ملاقات کردند، موقع رفتن پسرم دستش ...
عارف ناشناخته
... سه سال در مدرسه شعله بودم. سه سال آنجا بودم و بعد رفتم پیش جانِ جانان سید محمود طباطبایی رحمت الله علیه در دبیرستان احمد نی ریزی. این آدم خیلی آدم بزرگی بود. خیلی بزرگ بود. خیلی ها مدیون این آدم هستند و یکی هم من هستم. این آدم، با محبتی که داشت تمام عقده های مرا خالی کرد. - آقا سید محمود خودش رفت اسم مرا ثبت کرد برای کنکور دانشگاه تهران. می خواهم بگویم که چقدر این آدم ...
نگاهی به زندگی شهید غلام عباس داشته
مادر 18سال داشت که به جبهه رفت، خیلی پاک و با ایمان بود. تازه برای خواستگاری رفته بودیم ولی جبهه را ترجیح داد و رفت. غلامعباس با همسایه ها خیلی خوب بود و به یتیمان نیز زیاد کمک می کرد. خیلی علاقه به جبهه رفتن داشت و می گفت: اگر باز هم سربازی بروم، شاید مرا به جبهه نبرند ولی داوطلبانه به عنوان بسیجی به جبهه می روم. همیشه به ما می گفت: از من خیالتان راحت باشد چون راهی را که می روم، راه راستی ...