سایر منابع:
سایر خبرها
به خاطر پسرم
که احتمال دارد از نسل ها قبل به محمدرضا رسیده باشد. بعد از گذشت این همه سال علم هیچ پیشرفتی در مورد این بیماری نداشته است؟ نه، تنها یک دارو وجود دارد که آن هم درمانی نیست و فقط کنترل کننده است. ما مرتب با دکترش در تماسیم. اما هنوز اتفاق جدیدی نیفتاده. همسرتان چطور هم به این امور می رسید هم زندگی را می گرداند؟ صبح ها سر کار می رفت. رئیس و همکارانش هم به ...
بولتن سینما ؛ مجلۀ خبری روزانۀ سینما (7 اسفند)
گرایی نبود رئیس سازمان سینمایی با بیان اینکه مدت هاست که حرف های تلخی دارم که می خواهم با شما سینماگران بزنم، اما جشن هایی با وقت محدود مانند همین امشب فرصت مناسبی نیست که آن ها را بیان کنم و در فرصتی دیگر آن ها را بیان خواهم کرد و با شما درمیان خواهم گذاشت، گفت: علی ای حال بخش کوچکی از این مطالب را در این جلسه می گویم. ابتدا اینکه طبق برنامه ریزی هایی که صورت گرفته است، انتخابات خانه سینما ...
بولتن تئاتر ؛ مجلۀ خبری روزانۀ تئاتر (7 اسفند)
تشییع پیکر بهرام ریحانی ، برنامه ریزی علی پویان برای اجرا در تئاتر شهر، جشنواره های تئاتر از نگاه لک، نادری و تجنگی، تقدیم اجرای دو نمایش یک صبح ناگهان به کارگردانی حسین پاکدل و پاییز به کارگردانی نادر برهانی مرند به روح بهرام ریحانی ، آغاز بازبینی پنجمین جشنواره سراسری تئاتر ایثار، گزارشی از تئاتر جدید گروه جینگولد به کارگردانی دیوید استالر در ایتالیا، و درنهایت صحبت های لیلی رشیدی درخصوص نخستین تجربه کارگردانی اش در تئاتر سرخط مهمترین اخبار تئاتر و هنرهای نمایشی امروز را به خود اختصاص داد. ...
همراه با بانویی که با ارثیه اش مدرسه می سازد/عکس
آموزش و پرورش و مرد شد کارمند بانک سپه. زندگی شادی که این دو با هم داشتند از برق نگاه هما پیداست، از خاطرات کار کردن های دو نفری شان، از لبخند نشسته گوشه لب او وقت تعریف کردن از شهروز، از شیرینی بودن با هم، ساختن پله پله زندگی، رشد کردن، پیروز شدن، از پله های موفقیت بالا رفتن، با هم، همیشه، صادقانه، عاشقانه. اما شیشه زندگی آنها ترک برداشت؛ 28 سال بعد از با هم بودن، وقتی هنوز ...
هیتلر: نیازی به مفتخور نداریم
بلشویسم در داخل پایان خواهم داد." آدولف هیتلر جوری فنجانش را سر کشید که گویی چای در آن نیست، و خون بلشویسم است. رییس "پیراهن قهوه ای ها"، فاشیست های آلمان، نگاه نافذش را بر من متمرکز می کند و ادامه می دهد: "بلشویسم بزرگترین شری است که ما را تهدید می کند. بلشویسم را در آلمان بکشید و آن وقت هفتاد میلیون مردم آلمان را به قدرت بازگردانده اید. فرانسه قدرت خود را مدیون ارتشش نیست ...
بیش فعالی در کودکان و بزرگسالان
فرزندتان شدید؟ - آیا رفتارهای نگران کننده در همه زمان ها یا فقط در موقعیت های خاص رخ می دهد ؟ - شدت مشکلات فرزندتان چقدر است ؟ - چه چیزهایی رفتار کودکتان را بدتر می کند؟ - چه چیزهایی رفتار کودکتان را بهبود می بخشد؟ - مصرف کافئین فرزندتان چقدر است؟ - ساعات خواب فرزندتان چگونه است و الگوهای فرزند شما چه کسانی هستند؟ - عملکرد تحصیلی فرزند شما در حال حاضر و نیز ...
انتخاب های سخت (9)
مقاوم تر از ریچارد هالبروک نیست. تنها چند ساعت بعد، اوضاع به سمت بدتر شدن تغییر مسیر داد. حدود ساعت 8 شب، 13 دسامبر 2010، ریچارد هالبروک از دنیا رفت. او دقیقاً شصت و نه سال داشت. پزشکان او از اینکه نتوانستند جانش را نجات دهند، آشکارا ناراحت بودند اما اظهار داشتند ریچارد با عزتی نادر در حالی که از چنین حادثه آسیب زایی رنج می برد، وارد بیمارستان شد. من بی سر و صدا با خانواده ریچارد، کتی، پسران ...
زندگی و مرگ شاعر زبان بسته ها در 7 پرده
پاسخ درست می داد جایزه می گرفت. یکی از سوالات این بود؛ فرستنده باد پاییزی کیست؟ که منظور فرستنده شعر باد پاییزی بود. من این باد را از تبریز فرستاده بودم! در آخر شعر آورده بودم: ای خدا راضی مشو این باد بد / برگ گل های مرا پرپر کند، که همین طور هم شد یا نشد! آخر پاییز، پدرم به سفری همیشگی رفت. من آن وقت 15 ساله بودم. 4- روزی یکی از بچه های شیطان جوادیه با سنگ، زد یکی از پره های دوچرخه ام را ...
سرو قلیان های با طعم شراب!+تصاویر
خود از 15 سالگی اولین کام را از این کوزه پر دود گرفته و تا الان هم که 35 سال دارد نتوانسته حتی یک هفته آن را ترک کند. احمد تک سرفه های زیادی دارد، صدایش را صاف می کند و می گوید: من هرروز بعد از ساعت کاری باید قلیان بکشم، اگر این همه پولی را که پای قلیان گذاشته بودم جمع می کردم تا الان حداقل یک خانه کوچک خریده بودم . وقتی از او می پرسم هر ماه چقدر هزینه می کند، می گوید: بستگی ...
خاطره ای شنیدنی از استاد شفیعی کدکنی
روی آن نقش بسته بود، حس می کردم؛ چادر را جلوی دهان و بینی ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می ...
از تبدیل زیرزمین به کارگاه تا قاچاقی که بلای جان تولید شد
کرده و خطاب به وی می پرسیم: چرا پولت را صرف امور تولیدی نکرده ای و در این بازار دلار خرید و فروش می کنی؟ که در پاسخ می گوید: ای بابا، الان فقط واسطه گری و دلالی سود دارد و اکثر تولیدکنندگان ورشکست شده اند. الان اگر تولید به صرفه بود، همه ما حاضر بودیم پولمان را صرف امور تولیدی کنیم، اما خرید و فروش دلار برای ما که نه مالیات می خواهد و نه هزینه زیادی، بهتر است. نحوه پاسخ این ...
هزینه میلیاردی برای 2سال سکونت!
...> ساریخانی به یاد دارد که دور تا دور اتاق خواب ایرج پاسال، کمد کار شده بود. وسط اتاق هم، سنگی بزرگ قرار داشت که از 380 تکه سنگ رنگی با نقشی شبیه به گل وسط قالی تشکیل می شد تمام اتاق ها و حتی چارچوب درها با دست منبت کاری شد. ما تنها نبودیم. گچ کارها و سنگ کارها هم نقش و طرحی به جا گذاشتند. مختصات ویژه یک کاخی که تنها دو سال ساکن داشت! حیاط خانه پاسال آنقدر بزرگ است که در گوشه ای ...
گفتگو با نرگس آبیار، کارگردان فیلم شیار 143
...، صبوری می کند و رنج می کشد؛ ولی این رنج بزرگش می کند. مهم این است که پسرش برگردد و اهمیمت ندارد چه جوری. انگار جسد پسرش را که می بیند آرام می گیرد چون آن فراق تمام شده. حتی از اتاق جنازه که می آید بیرون، دخترش را دلداری می دهد و می رود خانه قالی اش را تمام می کند و پایین می آورد. مثل پیرمرد رمان پیرمرد و دریا که وقتی نتیجه زحمتش خراب می شود، روز بعد دوباره راهی دریا می شود. خوب ...
دنیای پرخاطره کریم باوی؛ از مستطیل سبز تا جبهه های جنگ
رفت و یک سانتر کرد و من هم روی دست دروازه بان و مدافعان بلند شدم و آن توپ را وارد دروازه کردم و سپس عبداللهی به من گفت تو کجا بودی و کجای کره زمین زندگی می کردی؟ بعد من را به اتاق برد و به من گفت تو چطوری این قدر به هوا بلند می شوی و سر می زنی؟ او گفت باید به تمرین بیایی که من به او گفتم می خواهم به جبهه بروم و امروز هم به خاطر امیر قلعه نویی به این جا آمدم. او گفت تو به تمرینات بیا و من هم گفتم ...
با میرزا عبدالجبار خان در مکه و مدینه (سال 1326 ق / 1287 ش)
خود را به غراب گذاشته و چهار مجیدیه داده روانه شدم. غراب به اجبار باد خیلی با تانّی می آمد. در میان دریا قلیان خواستیم آوردند، کشیدم تا نزدیک جده شده، پیاده شده، به تذکره خانه رفته، تذکره ها را داده، بلیط [بلیت] گرفته آمدند. به رییس، بلیط داده رد شده، خانة حاجی سید محمود آمده، در مرتبة فوقانی، اتاق خیلی مجلل که مثل اسباب و حمام همه حمل و شب منزل نموده، ناهار خورده خوابیده، چایی خورده، بازار رفته ...
استقبال از بهار را با خانه تکانی محله شروع کنیم
کرده اند، حسابی به جان در و دیوارهای پذیرایی و اتاق ها افتاده اند، فرش ها را داده اند قالیشویی، پرده ها را شسته اند، پنجره ها را برق انداخته اند، کف زمین را چندباره تی کشیده اند، برای نظافت راه پله ها و پنجره ها کارگر خدماتی آورده اند، خلاصه همه کار کرده اند تا جلوی مهمان های عید آبروداری کنند. هیچ کم و کسری در کار نیست؛ همه چیز برای استقبال از بهار آماده است، اما انگار یک جای کار هنوز ...
دیدار با یک "جانباز افغانستانی" مدافع حرم
.... اگر به حفظ حرمت ایشان اعتقاد دارید نباید که فقط برای آن ها گریه کنید. الآن فضا، فضای مقاومت است باید رفت وسط میدان و دفاع کرد. 10 روز طبقه بالا زندگی کردم. ته دلم ناراحت بودم اما به آن ها گفتم از شما جدا هستم. دیگر نگویید من روح الله دارم و شیعه ام. با این مدلی که نمی خواهید به میدان برویم دیگر در ماه محرم برای شهادت امام حسین(علیه السلام) عزاداری نکنید. بعد از 10 روز راضی شدند و گفتند ...
وعده صادق حاج قاسم
...... صحبت ها و هماهنگی های کوتاه کاری که به اتمام رسید، رو کردم به آقای شهردار و گفتم: همه می دانیم که دولت خاتمی، بعد از کرباسچی و الویری، پای شما را از شرکت در جلسات هیات دولت بریده است! و برای زمین خوردن عَلَمی که مردم با خون دل به دست شما و شورای شهر جدید سپرده اند، لحظه شماری و پایکوبی می کنند؛ برای حفظ این بیرق، هر مساعدتی که از ما ساخته است دریغ نخواهیم کرد. اما فقط به یک سوال و تردید جدی یاران ...
اصول چیدمان در اتاق کودک
این فضا دارای استانداردهای خاصی برای طراحی است که کمتر به آن توجه شده. در طراحی اتاق کودک برای استفاده از رنگ های شاد دست تان باز تر است، پس زمان انتخاب رنگ کمی کودکانه فکر کنید . همان طور که فضاهایی مثل پذیرایی، نشیمن و آشپزخانه با سلیقه پدر و مادر انتخاب می شود، بهتر است از سلیقه بچه ها هم برای انتخاب رنگ و چیدمان اتاق خودشان کمک گرفته شود. در نهایت این کودک شماست که بیشترین زمان را ...
آغاز یک دیکتاتوری خشن و دیگر هیچ!
، از آن رو در خور توجه است که با بیان جزئیات همراه گشته و می تواند خواننده را در حال و هوای اولین لحظات کودتا قرار دهد: امشب در حدود ساعت 2 بامداد با سر و صدای شدید تیراندازی و شلیک چند تیر توپ از خواب پریدم. صبح که آشپزم، علی اکبر به سر کار آمد خبر داد قزاق ها اختیار شهر را در دست گرفته اند. او هم مثل آشپزهای فرانسوی از همه جا خبر دارد. ساعت 10 صبح به سمت سفارتخانه می روم که به آقای پِرنی (Perny ...
وقتی همه صاحب عزا هستند
توی پارک ایثار یا همان پارک خانه هنرمندان همان جایی که به قول معروف قو پر نمی زند؛ همان جایی که نزدیک به هزار نفر آدم جمع شده اند دور هم تا با او خداحافظی کنند. توی محوطه جلوی حوض از تیپ و تریپ آدمها پیداست همه بر و بچه های هنری اند، هر چند که چند تایی از سیاسیون سابق و فعلی هم آمده اند ولی وقتی کیومرث پوراحمد، احمد طالبی نژاد، تورج منصوری، فرهاد ورهرام، رسول صدر عاملی و جعفر پناهی و این ...
ناگفته های بایگان از زندگی شخصی و حرفه ای
دویدم و پله ها را بالا رفتم و وقتی به اتاق رسیدم، دیدم که همه جمع هستند و مادرم یک ربع قبل از اینکه من بیایم از دنیا رفته بود. *در تمام آن هفت سال نمی دانستید که مادرتان سرطان دارد؟ - نه! آن اواخر تا حدودی بعضی ها متوجه شده بودند. اصلا من تصور نمی کردم که چنین اتفاقی بیافتد و آن را هیچ وقت باور نمی کردم. *شادترین لحظه زندگی تان چه بود؟ - چند روز پیش پسرم داشت از ...
همه چیز درباره آلزایمر
آلزایمر ممکن است آگاهی خود را نسبت به شرایط فعلی که در آن زندگی می کنند مثل روزها، فصل و ... از دست بدهند. همچنین آلزایمر توانایی مغز را برای تفسیر آنچه فرد می بیند مختل می کند و به طور کل فهم وقایع اطراف را با مشکل مواجه می سازد و در نتیجه بیماران ممکن است حتی در محیط های آشنا نیز گم شوند. نوشتار و گفتار آلزایمر باعث اختلال در توانایی تمرکز و تفکر به خصوص در مفاهیم انتزاعی ...
آیت الله سید مهدی درچه ای؛ عالم ساده زیست
برای مهمانی (که) آن شب به خانه اش بروم. قبول کردم و رفتم. برای خواب هم مرا نگه داشت. فردا مرا به حمام برد؛ پس از بیرون شدن از حمام؛ دیدم وسائل حمام تازه و لباس نو و بسیار خوب ازقبیل عبا، عمامه، قبا و پیراهن و غیره را تماماً گذارده تا بپوشم. بعداً که به مدرسه آمدم؛ دیدم مقداری پول طلا هم در جیب قبا برای مخارج بعدی گذارده بود. [4] حوزه علمیه اصفهان آیه الله سید محمد مهدی درچه ...
کجا پای مصنوعی می سازند؟
هایی هستم که از مدرسه بدو بدو خارج می شوم اما یک روز درس مان تمام نشده بود و مجبور شدیم 5دقیقه ای بیشتر در کلاس بمانیم. بعد که تعطیل شدیم همه بچه های مدرسه رفته بودند خانه شان به جز یکی! شاگردی که روی ویلچر، کوچه مستقیم و طویل مدرسه مان را به سمت خیابان روبه رویی سلانه سلانه داشت طی می کرد. دویدم و در سه سوت رسیدم پشت ویلچرش. یک دفعه احساس کرد معجزه شده! دیگر نیازی نبود به بازوانش فشار بیاورد تا چرخ ...
زانوهایی که پله شدند/گرفتن هزینه بنزین ماشین اداره از مادر/دزدی که ازرفتار شهید شرمنده شد
بیگانه چراغ قوه اش را روشن کرد و شروع به بهم ریختن اثاثیه منزل نمود تاقچه ها را نگاه کرد و چیزی نیافت و بعد به سراغ کمد رفت آنجا هم دستش به چیزی نرسید به هر کجا که گمان می برد شاید چیزی در آنجا گذاشته باشند سر زد اما باز هم چیزی نیافت . آن مرد از اینکه به کاه دان زده بود سخت ناراحت شد و با عصبانیت بسیار از اینکه چیزی داخل خانه نیست اسباب و اثاثیه منزل را بهم زد . با بلند شدن سر و صداها ، اسد آرام ...
سیدضیاء طباطبایی؛ مردی سرشار از رمز و راز؟
اگر اشاره ای محبت آمیز در این نوشته می بینند آن را به حساب حقیقت جویی و حقیقت گویی صرف بگذارند. آیا وقتی که صحبت از سیدضیاءالدین طباطبائی می شود باید خانه ای متروک، اتاق های تاریک، راهروهای تنگ، درهای بسته و آدمیانی را که چون سایه رفت و آمد می کنند در نظر آورد؟ آیا وقتی به سید و زندگی او می اندیشیم باید فکر کنیم که مردی فرو رفته در هاله ای از ابهام و راز در بر ما قرار خواهد گرفت که همه ...
جدال نجات یافتگان هواپیمای سقوط کرده ایران - 140 با مرگ
روی زانویش می زند که ببین چه کرده اند با عزیزانم. عموهای امیر و مصطفی هم هستند. حال آنها هم دست کمی از خاله ندارد و نگران به زهره و مصطفی چشم دوخته اند. حسن عموی امیر و مصطفی می گوید: همین که جان شان را از دست نداده و زنده مانده اند، خدا را شکر می کنم. اما دعا کنید از روی تخت بلند شوند. در همین حین که مشغول صحبت کردن با آنها هستیم، دو سبد گل به اتاق زهره می فرستند. روی یکی از آنها نوشته بود ...
امر به معروف و نهی از منکر دو فریضه ی بسیار بزرگ
زدم اما آنچه که ندیدم اثری از 110 بود.نهی از منکر بنده در محل پیچید و غروب روز بعد پدر دامادرا دیدم با چهره ای برافروخته و گفت روش ما این است و از این پس هم ادامه خواهد داشت و با زبان بی زبانی گفت به تو ربطی ندارد.گفتمش اگر کهکشانی از رحمت را با خود خواهی برد، ادامه بده. 2- مسجد رفتم کسی شیر آب مسجد را باز کرده بود آب با فشار می رفت گفتم جانم به اندازه نیاز آب را باز کن و وقتی نیاز نداری ...