شگفتی استاد مصری از قرائت قرآن شهید
سایر خبرها
می خواستم گزارشگر فوتبال شوم اما به جبهه رفتم
.... علاقه ام به حدی بود که وقتی بچه ها در دبیرستان بازی می کردند یک قوطی کنسرو در دستم می گرفتم و بازی آنها را گزارش می کردم. آن موقع 19سالم بود. آن موقع استاد بهمنش را داشتیم که در کار خودش بی همتا بود و من خیلی تحت تأثیر او به گزارشگری علاقه مند شدم. آنقدر شیفته گزارش های استاد شده بودم که پدرم و مادرم می گفتند شب هم در خواب فوتبال گزارش می کنی و مزاحم خواب بقیه می شوی. پس مثل خیلی از ...
موفقیت در آزمون الهی(حدیث دشت عشق)
سالگی به شهادت رسید و از او یک پسر و دو دختر به یادگار مانده است. دختر شهید مهدی آزمون می گوید: همیشه با وجود خستگی با روی خندان به خانه می آمد و با ما بازی می کرد؛ صبح روز شهادتش، ساعت 10 صبح به خانه آمد و گفت که شیفتش بعد از ظهر است، آن روز ناهار کمی دیر آماده شد و پدرم بدون خوردن ناهار رفت، چون آدم دقیقی بود و می خواست سر ساعت در محل کارش حاضر شود، با خنده گفت شب می آیم و با هم به گردش ...
قطب زاده مأموریت داشت دست انقلاب را از هنرمندان طرفدار امام خالی کند
. جالب این بود که مردم و بچه های جبهه هم از این فیلم راضی بودند و حتی به ما نامه داده بودند و از این فیلم خوششان آمده بود. گفت که پس چه کار می کنی؟ گفتم من را بردار! آقای زنگنه که معاون فرهنگی میرحسین بود، به من گفت که استعفا بده! گفتم که نمی دهم. آخر سر آنقدر این موضوع را دنبال کردم تا اخراجم کنند، به میرحسین گفتم که بالا بروید پایین بیایید این کار را نمی کنم، اما من به این اخراج و عزل برای تاریخ نیاز دارم، شما ادعای هنرمند بودن و فرهنگی بودن می کنید، اما بسیار روش کثیفی دارید که با هنر و فرهنگ سیاست زده برخورد می کنید. ...
وقتی شنیدن نحوه شهادت فرزند پس از 36 سال اشک مادر را درآورد/ شگفتی قاری مصری از تلاوت قاری شهید
هم با خود ببریم. شهید حسین محمدی سمت چپ ردیف جلو می خواهم نفر اول وارد جلسه شوم تا دوبار بخوانم علاقه حسین به جلسات استاد موسوی تا حدی بود که صبح های جمعه زود از خواب بیدار می شد و راه می افتاد، می گفت: می خواهم نفر اول وارد جلسه شوم، این گونه می توانم دوبار بخوانم. به لطف استاد موسوی به قاری خوبی تبدیل شد و در مسجد قدس مرتب تلاوت می کرد. شاگردی که ...
استاد حوزه علمیه اصفهان مطرح کرد: توصیه علامه طباطبایی برای رفت و آمد و مجالست با افراد
فراهم آوردن موجبات خشنودی خداوند است. وی افزود: اولین نعمت، سلامتی بدن است و از آن بالاتر، خدای متعال به ما قدرت عقل عطا کرده، چرا که اگر عقل نداشتیم، عزت و سربلندی نداشتیم. استاد حوزه عنوان کرد: نعمت بالاتر از دو مورد یاد شده، تدین به دین اسلام و نعمت ولایت است که در این باب در روایت ها آمده است اگر کسی تمام عمر خود را روز و شب نماز بخواند و روزها، روزه بگیرد و هر سال حج انجام ...
منافقین می خواستند پیکر همسرم را بسوزانند/ دروغ پراکنی اسرائیل پیرامون یک ترور
که مصطفی هنوز از پله های اداره بالا نرفته بود که فردی که سوار بر موتور بود وی را صدا می زند و می گوید برادر حق شناس! نامه دارم شهید برمی گردد که چند تیر به دستش می زند تا نتواند اسلحه اش را بردارد و دفاع کند و سپس به شکم و طحال وی تیراندازی می کنند و نقش بر زمین می شود. صبح همان روز پلیس پاسبان زنگ ما را زد و گفت با حق شناس کار دارم که چون سابقه چنین موضوعی وجود نداشت تعجب کردم اما ...
حبیب زنده است و برمی گردد!
صدیقه یوسفی مادر شهید حبیب الله اعرابی از فروردین سال 1367 این درد جان سوز را با خود یدک می کشد؛ درد دوری و بی خبری و به قول خودش چشم به دری را! همان که بغض کهنه ای شده و انگار سال هاست توی گلویش مانده و خاک می خورد. با غمی ته نشین شده در صدایش، می گوید: خدا قسمت هیچ مادری نکنه. چشم به دری، بد دردیه! نزدیک به یک ماه است که پیکر حبیب را آورده اند و مادر چون شرایط روحی مناسبی ندارد، خیلی رغبتی به حرف زدن با ما نشان نمی دهد. مهر مادری اش اما مانع از این ...
میرحسین دنبال توقیف "برزخی ها" بود/ تخریب جریان هنر انقلابی توسط مخملباف + فیلم
بح تا شب اینجا در حال فعالیت و کار برای فرهنگ و هنر انقلاب هستم حالا به عنوان فساد درش را ببندم؟ " تصویری از تالار رودکی که بعد از انقلاب به تالار وحدت تغییر نام داد این قصه به گوش امام رسید، نزدیک ساعت 10 صبح بود که امام به آقای اشراقی که در قم ساکن بودند زنگ زدند که "بیا تهران". بالاخره آقای اشراقی را ساعت 2 بعدازظهر به تالار آوردم، از صبح نه صبحانه و نه ناهار خوردم فقط آب خورد ...
مقاومت دلاوران هوانیروز در برابر دستور عقب نشینی از خرمشهر
زنده ادامه خواهیم داد. روایت برادر مرعشی از آخرین روز های حضور در خونین شهر برادر مرعشی درباره وضع مسجد جامع و اطراف پل چنین توضیح می دهد: در صبح روز سوم آبان (1359/08/03)، مسجد جامع تقریباً سقوط کرده بود و عراقی ها به 30 متری مسجد رسیده بودند. در همان لحظات خطیر، چند نفری در مسجد جامع، کار تدارکاتی می کردند که چند نفر از برادران روحانی به سراغ آن ها رفته، گفتند: دیگر امیدی نیست ...
افسر ارتش شاهنشاهی که رزمنده دیروز و شاعر امروز است
نیز طبق رسم هر روزه پرچم در حیاط صبحگاه بالا رفت و ظهر خبر دادند که انقلاب پیروز شده است. سرهنگ رضوی آمد پیش من و گفت جناب زارع حالا پرچم را چطور بیاوریم پایین گفتم من با چند تا از سربازها پرچم را پایین می آورم. چند سرباز بردم و کنار پرچم ایستادیم. گفتم بر جمال پیامبر خدا(ص)، بلند صلوات و سپس پرچم را پایین آوردیم. همان روز هم سرهنگ رضوی برای جلوگیری از درگیری بین ما و افسرهای تندرو و ...
غسل شهادت در محاصره
سیدحمید آمد. آن زمان سید حمید دانشجوی کشاورزی بود. مسئولشان می گفت: من که از دست آن چهار نفر عصبانی بودم، وقتی سیدحمید گفت برای خدمت آمده ام، با عصبانیت گفتم برو از آقای رضایی وسایلت را بگیر و سرویس ها را بشور. زمانی که سیدحمید رسید ظهر بود، عصر رفتم دیدم همه جارا با نظم خاصی مرتب کرده. روز اول تا نیمه شب کار کرد و از خستگی حرفی نزد. مسئولش از من پرسید این چه کسی است که فرستادی؟ پسرخوب و مودبی است، در ...
سماجت دشمن برای پیشروی در سی و سومین روز جنگ تحمیلی
، نیروهای اعزامی از دزفول و آذربایجان با چند تن از بچه های خرمشهر، در خیابان آرش برای جلوگیری از پیشروی دشمن، با تمام وجود ایستادگی می کنند. سی، چهل نفر در مقابل تعداد بسیاری از نیروهای دشمن قرار می گیرند. با وجود فشار سنگین دشمن، بچه ها به مقاومت ادامه می دهند، اما کسی نیست آن ها را پشتیبانی کند. به زودی از نظر مهمات در مضیقه قرار می گیرند. با بی سیم درخواست مهمات می کنند، اما انتظار بی ...
از نوزادی همه عاشقش بودند
...> **: شما مثلا در خانه ماندید، از یک راه مخفی خودشان را سعی کردند نجات بدهند. مادر شهید: ما زن ها ماندیم. **: بعد از اتفاقی که آن شب افتاد، چند روز بعدش شما مهاجرت کردید؟ مادر شهید: آنها رفتند یک جای دیگر و در منطقه کوهستانی منتظر ما بودند، بعدش من با مادرم و داداش هایم رفتیم. **: شب بود؟ مادر شهید: روز بود، به ما کاری نداشتند. ...
ترور نافرجام توسط منافقین / زخمی که تا ابد خواهد ماند
را توضیح می دهد. ترور آن روز حدود ساعت 8 و 45 دقیقه صبح به همراه همسرو دو پسرم با ماشین از جلوی خانه پدرم در حال حرکت بودیم که موتورسواری سپر به سپر، کنار ماشین من ایستاد. فکر کردم سوالی دارد؛ شیشه را پایین کشیدم. دو نفر بودند که نفر جلویی اسلحه را کشید و به سمتم شلیک کرد؛ فریاد زدم و از خانم و بچه هایم خواستم از ماشین پیاده شوند. مردم در خیابان همه شاهد این صحنه بودند و جیغ و ...
بیهقی پدر نثر فارسی است؟
زبان را مانند بیهقی با دقت و با در نظر داشت جزئیاتش به کار نگرفته است، می افزاید: بیهقی یک جا می گوید: روز شنبه، نیمه شوّال، نامه سلطان مسعود رسید، بر دست دو سوار از آن وی، یکی ترک و یکی اعرابی و چهار اسبه بودند و به چهار روز و نیم آمده بودند... چه کسی این گونه ظریف سخن گفته است؟! در نمونه ای دیگر، ما معمولا می گوییم: آهو را دیدم اما بیهقی چگونه می گوید: آهویی دیدم ماده و بچه با وی ! ما به نگاه بیهقی ...
قرائتی: جلسات تفسیر قرآن را همیشه به پا داریم
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان ، حجت الا سلا م محسن قرائتی صبح امروز در جمع مدیران کل استان اصفهان در استانداری اصفهان اظهارداشت: همه دنیا رئیس جمهور دارد، اما امتیازی که ما در کشور داریم آن است که بالاتر از رئیس ولایت فقیه قرار دارد. وی در بخش دیگری از سخنان خود با بیان آنکه ما هم به قرآن و هم به نماز نرسیده ایم، افزود: دانش آموزان راهنمایی بیشتر از دبیرستانی ها، دبیرستانی ها بیشتر ...
رقص پرحاشیه امیر جعفری در ملأ عام!! | ریما خانوم بیا تحویل بگیر! + فیلم لو رفته
عصبی می شود. و اما مشخصات رامین فر از زبان امیر جعفری: هر چی بگم کم گفتم، مهربان، انسان دوست و از معدود افرادی که هیچ وقت خنده از لبانش محو نمی شود. امیر جعفری و ریما رامین فر ششم شهریورماه سال 1386 در شب نیمه شعبان صاحب فرزند پسری به نام آیین شدند. آیین پسر این زوج هنرمند شباهت زیادی به پدرش دارد و رابطه امیر جعفری با پسرش چیزی بیش از یک رابطه پدر و پسری است و بیشتر با هم رفیق ...
مفقودشدن مرموز یک دانش آموز 12ساله
ما زندگی می کنیم. روز حادثه ساعت 11 و 30 دقیقه صبح ملیکا برای خرید تنقلات به سوپرمارکت سر کوچه مان می رود. از خانه ما تا سر کوچه شاید 100 متر هم نشود. چند دقیقه ای گذشت و از ملیکا خبری نشد. من و پدرش نگران شدیم. سابقه نداشت ملیکا برای خرید به مغازه سر کوچه مان برود و اینقدر طول بکشد. اتفاقا ما همان روز کارگر داشتیم. همسرم موتورش را روشن کرد تا دنبال ملیکا برود. یک ربع از رفتن همسرم گذشت و من استرس ...
جریان نفوذ در اشغال خرمشهر/ رئیس جمهور ایران چطور سرباز صدام شد؟
منطقی به نتیجه آن فکر کند. در جنگی که دشمن، نفر را با گلوله توپ می زند، مگر می شود منطقی هم فکر کنی؟ خرمشهر؛ شهری که تا همین دو ماه قبل، زندگی در آن جریان داشت و مردم مشغول کار و بارشان بودند و بچه ها در کوچه پس کوچه هایش بازی می کردند، حالا زیر چکمه های دشمن بود. تا چند روز قبل، تابستان داغ کوی طالقانی برای ساکنانش دلچسب بود و کسی نمی دانست قرار است چه بلای ناگهانی بر این مردم وارد ...
آداب مهمِ مهمانی رفتن که همه باید رعایت کنند
اگه میخوای شب خونه کسی بمونی، قبلش اینو بخون به وقت برید و بازگردید ناراحتی هایتان را با خودتان نبرید با همه سلام و احوالپرسی کنید به میزبان کمک کنید هدیه ای هم در نظر بگیرید بدون اجازه به وسایل میزبان دست نزنید سرکشی نکردن به دیگر جاهای منزل میزبان در گوشی حرف نکنید مواظب بچه ها باشید برای ترک مهمانی نفر آخر نباشید اگه میخوای شب خونه کسی بمونی، قبلش اینو بخون به گزارش اقتصاد آنلاین ...
شهادت نتیجه اخلاص محمدعلی بود
آن ها بازی و گاهی با بزرگ تر ها صحبت می کرد. یک لحظه همه حواسمان رفت سمت بازی بچه ها. بازی شان گرم شده بود. یکی از آن ها گفت بچه ها! من آرزو دارم خلبان شوم. دیگری گفت من دوست دارم معلم شوم. آن یکی گفت من می خواهم مثل دایی جبهه بروم. همه آن ها دوست داشتند نظر دایی شان محمدعلی را هم بدانند. همه نگاه ها به سمت او رفت. محمدعلی هم متوجه شان شد. آهسته گفت: من آرزو دارم شهید بشوم! از روز بازی بچه ها خیلی ...
اسارت در کومله به جرم معلمی/ نان و پنیر و کِرم می خوردیم! حق سوال نداشتیم
خبرگزاری فارس-همدان؛ لحظه ای روی بام دلتان بنشینید و به چهاردیواری آبستن به التهاب دقایق سری بزنید؛ به همان بن بست تکراری میان دره و قله که روزش آغتشه به تشویش بود و غم شبانه اش شریک اشک. به همان بازجویی های گاه و بی گاه و جرم های ندانسته، به پاهای بی قرار و سرگردان در کوه و کمر، به دل های سنجاق شده به بی خبری و به نامه های خط خورده و نرسیده؛ سری بزنید تا بدانید چه گذشت ...
جانبازان و آزادگان زرتشتی | روایتگر یگانگی و همبستگی همه ایرانیان
9 ماهه باردار بودم و پسر چهارم بنده بنانم رشید، 20 روز بعد از شهادت همسرم به دنیا آمد. به من چیزی نگفتند که شوهرت شهید شده، اما دیدم چند روزی است که همه به خانه دایی بنده می روند و من از تماشای این موضوع در تعجب بودم. فریدون نژادکی از شهدای زرتشتی ایران است/ عکس: ایبنا روز 10 مهر بچه ها را آماده کردم به دیدار فامیل برویم. دایی بنده من را دید و گفت کجا می روی؟ وقتی شنید که ما به ...
یک قشم و یک آقا مجتبی/ روایت شهیدی که همیشه با وضو بود+عکس و فیلم
، خیلی کوتاه بود. فارس: شنیدیم که شهید با وضو آن روز از خانه بیرون رفته بود؟ همسر شهید: بله. ایشان همیشه با وضو بودند. صبح که از خانه بیرون می رفتند، وضو می گرفتند. حتی گاهی برای وضو گرفتن، مائده را هم با خود می برد و مائده هم وضو می گرفت. روز حادثه هم با وضو از خانه بیرون رفتند. حوالی ساعت 11 شب بود که با خبر شدیم بدلیل اصابت گلوله کلت کمری دچار جراحت شدند و چون گلوله از نزدیک ...
اگر شهید شوم، بدون مادرم به بهشت نمی روم
قرآن استاد موسوی بلده هم شرکت می کرد و قاری قرآن بود و صوت خوشی هم داشت. هنوز هم در جلسه استاد موسوی از او و دیگر شهیدان یاد می کنند. بعد از انقلاب فعالیت هایش بیشتر شد و سال 1361 برای رفتن به جبهه عزمش را جزم کرد، من باز هم مخالفت کردم، چون نگران بودم که او را از دست بدهم، گفت: نگران نباش اگر شهید شوم، شما را شفاعت می کنم و با خود به بهشت می برم. نامش را شاهین گذاشته بودیم ...
شلیک 11 تیر به سر و قلب منادی اتحاد اقوام ایرانی
شان را به آن ها داده بود تا هر چه می خواهند تهیه کنند. برادرم آن روز همه پول های کارتش را بین آن چند نفر تقسیم کرد. بار ها می گفتم داداش به فکر همسر و فرزندان خودت هستی؟ می گفت: بله. ایشان مغازه برنج فروشی داشت. همه اجناس برای خودش نبود، اما همین مقدار کم هم برایش برکت داشت. ناصر بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. نظام جمهوری اسلامی خط قرمزش بود سیدخان از فعالیت های شبانه روزی و ...
خون شیعه و سنی در مقابل منافقین ایستاد
هر چه بیشتر مشروعیت دادند و سرانجامش شد یتیم شدن بچه هایی که هیچ گناهی نداشتند و پدران شان تنها به این جرم که می خواستند امنیت کشور از دست نرود، به شهادت رسیدند. همسر شهید در ادامه می گوید: وقتی شلوغی ها شروع شد، ما را به منزل پدرم برد. روز جمعه بود. وقتی درگیری ها شدت گرفت، با او تماس گرفتم و پرسیدم: کجا هستی؟ گفت من می روم مسجد برای نماز و بعد به خانه برمی گردم. برایم سخت بود که خانه نیستم، اما ...
حالا خودش است، یک کودک
هستند و خودش با برادر 13ساله اش برای کار آمدن تهران یک اتاق پایین تهران با چند تا بچه دیگه گرفتند و شب ها برای خواب آنجا می روند و هرچه هم کار می کنند برای مادرشان می فرستند. گفتم: چطوری برای مادرت پول می فرستی؟ گفت مامانم ایرانی است و کارت بانکی دارد، پولم را می دهم به آقا داود و یک کم ازش برمی داره باقی برای مامانم کارت به کارت می کنه. گفتم: افشین لباست خیلی قشنگه، خودت خریدی ...
نگاهی به جریان شکل گیری انقلاب اسلامی و مبارزه با منافقین با محوریت مسجد رسول اکرم(ص) کرج
.... چند نفر از بچه ها را فرستادند تا از سمت اتوبان بیایند بالای سر منافقین، جمعیت زیاد و زیادتر می شد، پائین مردم و حاج آقا بودند، بالا هم بچه هایی که فرستاده بود از سمت اتوبان بیایند. منافقین فور کردند کاملا محاصره شده اند شروع کردند به فرار کردن نه به سمت خلج آباد و تهران بلکه به سمت حصار، آن روز 240 نفر را دستگیر کردند، اتوبوسی آمد و این 240 نفر را بُرد جاده محمدشهر، باغ جهان بانی که پادگان شده ...
مادرم گفت دشمن کور خوانده است دماوند با پرتاب سنگ ریزه تکان نمی خورد!
شهادتش بسیار متفاوت شده بود، حتی دو شب قبل از شهادتش بچه های بسیج و دوستانی را که در یادواره شهدا زحمت کشیده اند، دورهم جمع کرد تا از آن ها برای همراهی شان در هر چه بهتر شدن برنامه تقدیر کند. یادواره شهید از سال 1373 برای اولین بار در چند خیمه برگزار شد و امروز به جایی رسیده ایم که هفدهمین یادواره را در وسعت زیاد و با همراهی سخنرانان کشوری و لشکری، برخی سفرا و فرماندهان سپاه در روستای خود اجرا می کنیم ...