سایر منابع:
سایر خبرها
مطمئن باشید ما خمینی را نمی کشیم تا امامزاده درست شود
. روز 16 شهریور 42 سپهبد نصیری رئیس شهربانی کل کشور، مرا احضار کرد ولی من نزد او نرفتم. عصار نامی که از افسران ارتش و مراقب پدرم در آن منزل بود، نزد من آمد و اصرار کرد که من خودم شما را نزد سپهبد نصیری می برم و برمی گردانم. بعد از چند بار آمد و رفت تا اینکه با نظر و مشاوره پدرم تصمیم گرفتم که پیش نصیری بروم. عصار می خواست من را با ماشین شخصیش ببرد که نپذیرفتم و گفتم باید ...
جنجال هووی قاتل در دادگاه جنایی
مجبور به ازدواج اجباری شدم و بعد از طلاقم، با شوهرم به صورت موقت ازدواج کردم اما همیشه به زندگی او و همسرش حسادت می کردم. دوست داشتم شوهرم همیشه پیش من باشد و از این که به خانه خودشان و پیش همسر اولش می رفت، ناراحت بودم. برای همین روز حادثه درحالی که شب قبلش، کلید خانه مقتول را از خانه خواهرشوهرم برداشته بودم، صبح زود به خانه این زن رفتم و پس از این که با او درگیر شدم، با ضربات چاقو جانش را گرفتم ...
کلاهبرداری پلیس قلابی زن در بی تالک
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، هفدهم بهمن امسال پسر جوانی با حضور در پلیس فتای استان خراسان رضوی از یک پلیس زن به اتهام کلاهبرداری شکایت کرد. مالباخته در اظهاراتش گفت: دو ماه پیش با دختر جوانی در بی تالک آشنا شدم و ارتباطمان شکل گرفت و هر از گاهی با هم تلفنی حرف می زدیم. او مدعی بود از ماموران انتظامی است و درجه سروانی دارد. به گمان این که گفته هایش صحت دارد فریبش را ...
به دنیا آمدن ؛ واقع گرا و جذاب
. به همین دلیل این موضوع کلیشه ای تبدیل به بحرانی جدید و درامی خاص می شود که همراهی برانگیز است و جذابیت دارد. چطور این نگاه شکل گرفت؟ واقعیت این است که من از آغاز نگران سطحی شدن فیلم نبودم و راجع به آن فکر هم نکردم چون این موقعیت از زاویه ای که مرا تحت تاثیر قرار داده بود، به نظرم همچنان تازه بود. مساله آدم های این قصه و موقعیتی که در آن قرار می گیرند، صرفا مسائل اقتصادی نیست و من سراغ ...
دغدغه بیماران از خانه تا بیمارستان!
واحدهای خدماتی که با هدف کمک رسانی بلاعوض از سوی دولت ها در اختیار شهروندان هستند، حمایت های اجتماعی را به افراد اختصاص می دهند که در همه جای دنیا رایگان است. برای مثال تماس با پلیس 110 و کمک خواستن یا تماس با سامانه 118 و دریافت شماره تلفن. اورژانس پزشکی نیز یکی از این واحدهای خدماتی بوده که در بیمارستان های مختلف کشور راه اندازی شد تا ضمن انتقال سریع بیماران به بیمارستان در موارد مختلف درمان های سرپایی و مشاوره به بیماران ارائه دهند که البته همه این اقدامات باید رایگان باشد. ...
پلیس فداکار سارق خشن را دستگیر کرد
است با برادرم خودرو سرقت می کنیم و روز حادثه هم قصد فروش قطعات داخل خودروی سرقتی را داشتیم که به دام افتادیم. وی در ادامه گفت: گوشی های سرقتی متعلق به دو دختر مورد علاقه ما است که مدتی قبل سرقت کرده بودند. در حالی که بررسی ها نشان می داد دو برادر سارق مدتی قبل هم خودروی پرایدی را از شهرک ولیعصر در جنوب تهران سرقت کرده اند، به دستور قاضی ایزد موسی، بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت، پرونده برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفت. ...
فیلمبرداری از دختران در مخفیگاه شیطان
خواست سوار شوم. بعد از سوار شدن او کیفم را روی صندلی عقب گذاشت. در طول مسیر دوباره درخواستش را تکرار کرد که عصبانی شده و در بزرگراه همت از ماشین خارج شدم. خواستم با خانه تماس بگیرم که متوجه سرقت دو گوشی تلفن همراهم از داخل کیف شدم. پسر جوان به بهانه قرار دادن کیفم روی صندلی عقب، گوشی های تلفن همراهم را سرقت کرده بود. ماموران در ادامه پاشا را شناسایی و به پایگاه دوم پلیس آگاهی منتقل ...
شهید مدافع حرم: چرا باید در سوریه جنگید؟
به گزارش میبدخبر به نقل از فارس: رضا شاعری؛ شهید سید محمد حسین میردوستی از رزمندگان و مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود که در عملیات محرم و در روز تاسوعا توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید. از این رو جهت مصاحبه با این خانواده یه منزل شان رفتیم. در همان لحظات اول با روحیه بالا و قابل ستایش پدر شهید سید محمد حسین میردوستی مواجه شدیم. پارچه سبز روی شانه پدر شهید میردوستی نشان از سادات بودنش داشت. دستی به محاسن سفیدش کشید و ما را با احترام مضاعف به آپارتمان ساده اش دعوت کرد. در بین صحبت هایشان مدام به پیش وند نام شان که همان عبارت سید که آن را شناسنامه خانواده شان می دانستند تاکید داشتند و در لحظه به لحظه مصاحبه، شهیدشان را با نام کامل آقا سید محمد حسین خطاب می کردند. سید محمد یاسا فرزند شهید که در یک سالگی پدر را از دست داده در خانه مشغول بازی بود. چند دقیقه بعد مادر شهید(زینب میرشاهی) و همسرش (راضیه سادات میردوستی) به جمع مان ملحق شدند و مصاحبه ما با این عزیزان شروع شد که در ادامه متن آن را خواهید خواند: *شهید میردوستی اولین شهید دهه هفتادی ما چهار فرزند داشتیم و فاصله سنی همه آن ها بین دو تا سه سال بود. دختر اولمان متولد سال 62، آقا سید قاسم متولد سال 64، دختر بعدی مان متولد 68 و محمد حسین هم آخرین فرزند ما و به قول معروف ته تغاری بود. سید محمد حسین 13 تیر ماه 1370 به دنیا آمد که فکر می کنم پسرم اولین شهید دهه هفتادی مدافع حرم باشد. *شیطنت هایش خاص خودش بود محمد حسین خیلی سرزنده بود و شور و حال خاص و شیطنت های به خصوصی داشت و به خواهرش که یک سال و نیم فاصله سنی داشتند خیلی وابسته بود. یک جورهایی عین خواهر و برادر دوقلو همه جا با هم می رفتند. یک روز در حین بازی وقتی بالای رختخواب ها رفته بودند شهید میردوستی از آن بالا افتاد و زبانش کمی آسیب دید و پاره شد. از همان نوجوانی با همین خواهرش پنج شنبه ها بر سر مزار شهید احمد پلارک و دیگر شهدای بهشت زهرا(س) می رفتند. *دوره کامل پزشک یاری عملیاتی را در هفت ماه گذراند سید محمد حسین بسیار فعال و پر تکاپو بود و در سال 90 به عضویت بسیج ویژه صابرین در آمد. او در کنار آموزش های نظامی آموزش پزشک یاری هم دیده بود و مطالعات آزاد در این زمینه داشت. به قول معروف او یک پزشک یار عملیاتی بود و در طی هفت ماه این دوره را فرا گرفته بود و کارهایی مثل بخیه، حجامت، سرم زدن را به طور کامل مسلط شد. حتی گاهی موارد برخی از بیماری ها را هم به خوبی تشخیص می داد. ما برای دیپلم گرفتن آقا سید قاسم خیلی سختی کشیدیم (خنده) اصلا دل به درس نمی داد اما محمد حسین وقتی در دبیرستان وارد شد و قصد داشت انتخاب رشته کند مدیر دبیرستان خیلی از او تعریف کرد که احساس غرور کردم. اولویت اول انتخاب رشته اش هم ریاضی و فیزیک بود. مسئولین مدرسه تاکید داشتند تا در آنجا بماند و این رشته را بخواند ولی فرزندم به رشته کامپیوتر علاقه وافری داشت و به همین دلیل در دبیرستان فنی و حرفه ای ثبت نام کرد. وقتی هم برای ثبت نام در رشته کامپیوتر به مدرسه رفتیم مدیر مدرسه گفت این پسر که نمراتش خوب است به نظرم ببرید همان ریاضی را بخواند اما با اصرار شهید در رشته کامپیوتر ثبت نام اش کردند. *می گفتم تو برای خودت به ما محبت می کنی پدرش مدتی بود که دائما سرفه می کرد. شب ها این این عارضه حادتر می شد و سید محمد حسین برای آقای میردوستی یک لیوان آب می برد. همیشه می گفت: من موظفم به شما خدمت کنم، وظیفه فرزند این است که به پدر و مادرش خدمت کند این جز مسائل اخلاقی مهم است که نباید ساده از کنار آن بگذریم . می گفت: اگر محبت به پدر و مادر زیاد باشد انسان طول عمر پیدا می کند. من هم به شوخی به او می گفتم پس تو برای طول عمر خودت به ما محبت می کنی. *مادر بزرگش نام او را انتخاب کرد پدر بزرگ همسرم نود و هشت سال سن داشت و در تمام عمر نماز شب اش به نماز صبح متصل بود و از نظر اعتقادی خاص بود. مادر شوهرم تنها فرزند این مرد مومن و اهل خدا بود. وقتی محمد حسین به دنیا آمد از من درخواست کرد اگر اجازه بدهی نام پدرم را روی پسرت بگذارم. من هم با کمال میل و با اشتیاق قبول کردم. او هم روی اسم کاملش یعنی سید محمد حسین خیلی حساس بود و کلا عاشق اسم اش بود، اگر کسی محمد خالی صدایش می کرد حتما تذکر می داد. *این پسر من هم یک خشوی دیگر است محمد حسین برخی از تکه کلام های کودکی اش را حفظ کرده بود و در صحبت هایش به کار می برد. مثلا به خرگوش می گفت خَشو و یا به جریمه کردن می گفت: الان پلیس جمیله اش می کنه. گاهی به محمد یاسا هم می گفت این پسر من یک خشوی دیگر است. *با پودرهای سفید محدودشان می کردم محمد حسین و خواهرش که پشت هم بودند خیلی شیطنت می کردند و بعضی اوقات خیلی خسته می شدم، تنها راه چاره ای که پیدا کردم این بود که آن ها را می نشاندم گوشه ای از خانه و با این پودرهای سفید رنگ، یک دایره دورشان می کشیدم و می گفتم نباید بیرون بیایید با این ترفند در همان جا بازی می کردند و فقط وقت هایی که می خواستند دستشویی بروند بیرون می آمدند(خنده) اما بعد دوباره به محدوده ای که برایشان ترسیم کرده بودم بر می گشتند. وقتی کوچک بود عین چارلی چاپلین راه می رفت، می گفتم محمد یاسا هم عین خودت راه می رود. چند روزی بود که بعد از شهادت پدرش اصلا همان چند کلمه را هم که می گفت ادا نمی کرد. وقتی رفقای پدرش برای سر سلامتی آمدند منزلمان محمد یاسا خوشحال شده بود. حس می کردم پدرش را در جمع دوستانش می بیند، خیلی رفتارش تغییر کرد و سرحال شد. شاید این مطلب خیلی شعاری باشد اما ما غائل به این هستیم که شهدا زنده اند و وقتی رفتار محمد یاسا را بعد از چند روز سکوت دیدم بیشتر به این آیه ایمان آْوردم. *شهادت فرزندم بدترین داغ بود اما مطمئنم بهترین راه است برادرم شهید شد و داغ مادر هم دیده ام اما هیچ داغی مثل داغ اولاد نیست. با این حال افتخار می کنم که فرزندم در راه اسلام به شهادت رسیده است. درست است که شهادت و نبودن فرزندم بدترین داغ است اما مطمئنم بهترین راه را انتخاب کرده ایم. *چرا باید در سوریه بجنگیم پدر شهید میر دوستی در ادامه این مصاحبه گفت: پدرم روحانی و اصالتا اهل استان گلستان بود. او با گروه فدائیان اسلام همراهی می کرد و در دوران انقلاب اسلامی نیز فعالیت های چشمگیری داشت. بنده معتقدم شهادت محمد حسین جان برکتی برای خانواده ماست و این شهید برای عموم ملت ایران و متعلق به اسلام است. برخی در این روزها می گویند چرا ما باید به صورت نیابتی در سوریه بجنگیم و باید در جواب این هم وطنان تاکید کنم که قطعا مرزهای ما امروز مرزهای جهان اسلام است و هر جا اسلام تهدید شود وظیفه ماست که در آنجا حضور داشته باشیم و خدمت بکنیم. بنده خودم پاسدار هستم الحمدالله در زمان جنگ هم توفیق جانبازی داشتم و در آن دوران با شکوه با پدر و برادرانم به جبهه می رفتیم و برادرم آقا سید مجتبی میردوستی در عملیات بازی دراز به شهادت رسید و علی اصغر میرشاهی برادر همسرم نیز قبل از عملیات بیت القدس 6 به شهادت رسید. شوهر خواهرم که از رزمندگان غواص بود نیز در عملیات فاو به شهادت رسید. به نظرم برجسته ترین شاخصه آقا سید محمد حسین اخلاق او بود و سپس بحث تحصیلی او که خداروشکر وضعیت مطلوبی داشت. اما از ویژگی های او علاقه خاص اش به بسیج و هیئت بود. ولایت مداری و پاکار نظام بودن در ایام فتنه 88 هم نباید از قلم انداخت. وقتی درگیری های سال 88 به اوج خود رسیده بود شهید میردوستی آمد و گفت می خواهم با بچه های پایگاه برای سرکوب این آشوبگران بروم و خودم او را به حوزه معرفی کردم و اتفاقا به مسئول حوزه سفارش کردم که محسن از پس درگیری برمی آید و از او در مناطق درگیری که سخت تر است می توانید استفاده کنید. بلافاصله سید محمد حسین برادر بزرگترش هم آمد و به اتفاق هم رفتند. *در راه شهادت گوی سبقت را از من ربود قدیم ها در منزلمان یک هیئت هفتگی داشتیم و پسرانم نوجوان بودند. شهید میردوستی به دلیل اینکه کوچک تر بود به قول بچه هیئتی ها خارج سینه می زد. در همان عوالم کودکی و نوجوانی محمد حسین رفت بیرون هیئت و برادر کوچکش سید محمد حسین را دعوا کرد و گفت: وقتی نمی توانی با جمع هماهنگ سینه بزنی خب سینه نزن. داداشش می گفت ما که تو هیئت منظم سینه میزدیم جا موندیم اما او از ما جلو زد. بنده سال ها سابقه جنگ دارم و همیشه آرزوی شهادت داشته و دارم. به هر حال به لحاظ سن و سال و سابقه هم حساب کنید من از پسرم بیشتر در فضای جنگ بودم. الغرض! آقا سید محمد حسین توی هیئت منظم سینه نمی زد اما به قول آن شعر که حضرت آقا خواند ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند... فرزندم که حدود 30 سال از من کوچکتر بود گوی سبقت را ربود و به این مقام عظیم دست یافت. حکایت محمد حسین و من حکایت آیه السابقون و السابقون اولئک المقربون است. *آقا جان برایت آب آوردم یکی از خاطرات خوبی که از آقا محمد حسین به یاد دارم این است که به علت عارضه ای که داشتم شب ها درخواب سرفه های مکرر داشتم و در آن مدت تا صدای سرفه من را می شنید با یک لیوان آّب بالای سرم حاضر می شد و می گفت: آقاجان برایت آب آوردم . *آرروی شهادت در آخرین روز زندگی محمد حسین جوان و پویا بود و آرزوهای زیادی در سر داشت. برای خانه ای که به تازگی از مسکن مهر گرفته بود برنامه هایی جهت زیبایی نمای داخلی خانه آشپزخانه داشت. آپارتمان جمع و جوری که با هزار مشقت برای رفاه حال خانواده اش تهیه کرده بود وسایلی نظیر کابینت و برخی از وسایل گرمایشی نداشت. قبل از سفرش به همسرش گفته بود وقتی برگشتم آشپزخانه را کابینت می زنم و باقی کارهای که نیمه تمام را تکمیل می کنم. حالا همین جوان که این آرزوها را داشت یک شب قبل از شهادت به رفقایش گفته بود: من دیگر آرزویی جز شهادت ندارم او در آخرین روزها به نقطه ای می رسد که هیچ آرزوی دنیایی نداشت و خدا را شکر همچون مولایش حضرت ابوفاضل در روز تاسوعا به شهادت رسید. موقع رفتن فرصتی برای دیدار نبود و تلفنی زنگ زد و خداحافظی کرد. وقتی پیکرش را آوردند صورتش خیلی سالم بود احساس می کنم برای اینکه ما دوباره ببینیم اش چهره اش سالم مانده بود. نحوه شهادتش هم این طور که می گویند موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن شهید عزیز کاملا متلاشی شده بود سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی خورده بود. وداع با پیکر شهید امجدیان همزمان با سید محمد حسین ما در تهران انجام شد اما شهید امجدیان را به زادگاهش کرمانشاه بردند و در آنجا دفن کردند. خانواده شهید امجدیان ساکن کیان شهر هستند. *مایه قوت قلب همرزمان همرزمان شهید می گفتند: آقا سید، محمد حسین شما روحیه بالایی داشت صحبت هایش و حضورش باعث قوت قلب بچه ها بود. وقت هایی که می خواستیم با خانواده هایمان تماس بگیریم شهید میردوستی الویت تماس را به دوستانش اختصاص می داد و در این زمینه ایثار می کرد. بنده به عنوان پدر محمد حسین معتقدم که پسرم از من سبقت گرفت و به من نشان داد که هنوز باب شهادت باز است. من در پیچ و خم این دنیا گیر کردم و به این سعادت بزرگ که آرزویش را داشتم نرسیدم. گاهی اوقات هم کارهایی می کرد که جای دعوا کردن داشت اما چون رفتار هایش با شوخ طبع خاصی همراه بود، اصطلاحا دلم نمی آمد و نمی توانستم تنبیه اش کنم. *آماده جهاد هستم در یگان نظامی آن ها بین رزمندگان تی شرت توزیع کرده بودند و به شهید میردوستی ذکر یا اباالفضل(ع) افتاده بود و مثل حضرت عباس(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسید. در طول جنگ تحمیلی چند تن از پسرعموها، برادرم و الان هم پسرم را از دست دادم اما هیچ وقت از عملکردم پشیمان نبودم و ان شاءالله به وقت نیاز حتما خودم برای جهاد می روم. *سید محسن خدمتگزار جمهوری اسلامی است با توجه به اینکه جانباز بودم و 36 ماه سابقه جنگ دارم، آقا سید محمد حسین بخش عمده ای از خدمتش را معاف شد. حدودا هفت ماه خدمت کرد. با فرمانده پادگان آشنا بودم. یک هفته بعد از اینکه شهید میردوستی در محل خدمتش مستقر شد زنگ زدم پادگان تا جویای احوالش بشوم. مسئول پادگان که از دوستانم بود گفت: آقا سید اگر زنگ زدی اینجا سفارش محمد حسین را بکنی باید بگویم رفتار و اخلاقش مورد تایید ماست. با اینکه خیلی جوان است اما خیلی مردانه برخورد می کند در همین مدت کوتاه خودش را ثابت کرده و به معنای واقعی کلمه خدمتگزار جمهوری اسلامی است. شهید میردوستی سرباز نمونه تشکیلات بود و از همان جا جذب نیرو ویژه صابرین شد. خیلی مسئولیت پذیر بود و همیشه در تلاش می کرد مسایل و مشکلات زندگی اش را خودش سر و سامان بدهد. بیست ساله بود که گفت می خواهم ازدواج کنم. گفتم کمی تحمل کن اما مصر بود و همان موقع دست به کار شدیم و دخترعمویش را خواستگاری کردیم. *محمد یاسا پاک و دور از گناه همسر شهید میر دوستی: محمد حسین پسرعموی من بود. ما هفتم مهر سال 90 عقد کردیم و یک سال بعد هم به خانه خودمان رفتیم. برای انتخاب نام محمد یاسا کلی تحقیق کردیم. یاسا به معنی پاک و دور از گناه است. همسرم به ندرت عصبانی می شد و اگر هم به آن نقطه می رسید پس از ناراحتی و عصبانیت برای اینکه از دلم در بیاورد هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد و جبران می کرد. اما وقتی عصبانی و ناراحت می شد. کمی طول می کشید تا دلش را به دست بیاوری. او با برادرش آقا سید قاسم باجناق هم بود. سید محمد حسین به شوخی می گفت: من هر کاری بکنم از دست سید قاسم نمی توانم فرار کنم. او برادرم بود حالا چند سال ست باجناق هم شده ایم، اخیرا در سپاه هم همکار شدیم و متاسفانه به هیچ وجه از دست قاسم نمی توانم راحت بشوم . دفعه اولی بود که به سوریه رفت قبل از این سفر در مبارزات و جنگ هایی که با گروهک های تروریستی زاهدان، شمال غرب کشور بود حضور فعال داشت حتی در این عملیات ها دستش آسیب دید و گچ گرفته بود و برای اینکه اختلالی در سفر سوریه اش پیش نیاید گچ دستش را باز کرد. *اگر نروم هزاران کودک یتیم می شوند وقتی گفت می خواهم بروم سوریه خیلی بی قرار شدم. محمد حسین گفت: اگر امثال من برای جنگ نروند هزاران محمد یاسا یتیم می شوند و خدای ناکرده اگر جنگ به اینجا کشیده شود فرزندان ما مثل کودکان سوری قتل عام و آواره می شوند . طبیعی ست که هیچ کس دوست ندارد اول زندگی و در جوانی همسرش را از دست بدهد اما به خاطر این حرف هایش قبول کردم و با این صحبت ها متقاعدم کرد. توی همان دست نوشته مختصرش که چند وقت قبل از شهادتش نوشته با محمد یاسا درد و دل کرده و از نبودنش معذرت خواهی کرده و تاکید داشته که به پسرش بگوییم به چه دلیل این راه را انتخاب کرده است. *خانم ها در معراج الشهدا پیکر شهید را تشییع کردند وقتی رفتیم معراج الشهدا با همه نزدیکانم گفتم وقتی پیکر محمد حسین را آوردند اگر داد و فریاد و ناله بزنید مدیونید. محمد حسین دوست ندارد. لطفا وضو بگیرید و برایش دعا بخوانید. وقتی چهره اش را دیدم احساس کردم از همه زمان هایی که دیده بودمش خوش سیماتر و زیباتر شده بود. رفتیم بالای سرش نشستیم و دعای توسل خواندیم. جالب است که بدانید پیکر و تابوت محمد حسین را در معراج الشهدا خانم ها و محارم اش مانند عمه ها و خواهرهایش تشییع کردند. *درایت و مدیرتش در امورات خانه مایه قوت قلبم بود زمان ازدواج شهید میردوستی بیست سال بیشتر نداشت اما در مسائل اقتصادی خیلی خوش فکر بود. همین که اول راه بودیم و پس انداز خاصی نداشتیم طبیعتا خرید وسایل زندگی و بحث مسکن و تشکیل زندگی کار دشواری بود. اما با درایت و برنامه ریزی همسرم این مسائل حل می شد. همیشه در تنگناهای مالی خیالم از بابت محمد حسین راحت بود با رفتارهای مردانه اش خیلی امیدوارم می کرد به او ایمان داشتم که مشکل را حل می کند و تا جایی که ممکن بود نمی گذاشت شرایط سخت شود. کار در آژانس و یا در سوپرمارکت و کارهای متنوع از جمله این موارد بود. *تاسیس سوپرمارکت برای تامین مخارج در مناسبت های متنوع یک وسیله که نیاز خانه بود می خرید. مثلا وقتی محمد یاسا به دنیا آمد وقتی بیمارستان آمد هدیه برایم نخریده بود و من خیلی ناراحت شدم اما وقتی به خانه رفتیم دیدم یک کارتون بزرگ آوردند و من که متعجب شده بودم دیدم که یک ماشین ظرفشویی خریده است. برای تامین هزینه های خانه در سوپرمارکت، آژانس و دیگر مکان ها کار می کرد. حتی همین چند وقت پیش یک مینی سوپر دم منزل مان باز کرده بود. *بی قراری پسر در شب شهادت محمد حسین خواهر شوهرم که به همسرم خیلی وابسته بود همیشه به من دلداری می دهد. همیشه می گوید حس می کنم داداشم هست اما گاهی دلم برای جر و بحث های خواهر و برادری مان تنگ می شود. محمد حسین به محمد یاسا خیلی وابسته بود برای دندان در آوردنش کلی ذوق کرد و خودش را می زد. (خنده) گوشی هوشمند داشت آن را به من داد و می گفت در طول روز از کارهایش برایم عکس و فیلم بگیر تا ببینم و شب ها با چه لذتی نگاه می کرد. این روزها که همسرم نیست احساس می کنم محمد یاسا خیلی دلتنگی پدرش را می کند. به خصوص وقت هایی که کودکان هم س ...
تاجگردون: زنجانی فرد نیست شبکه است
: روز اول به من اعلام شد بدهی را پرداخت کنم، اما گفتم ضامن هستم و هنوز سررسید چک صادرشده فرا نرسیده است. پس از یک ماه حجت الاسلام اژه ای، در زندان با من ملاقات کرد تا مشکل حل شود . او افزود: اعلام کردم چون منابع مالی من در خارج از کشور در تحریم است و قابلیت جابه جایی در خارج از کشور را ندارد، حاضر هستم اموال خود را در ایران بابت وجه تحریم شده به وزارت نفت واگذار کنم که مورد موافقت قرار گرفت ...
زنجانی: خائن بودم، سرمایه گذاری نمی کردم
بود را بازداشت کرد. بابک زنجانی تصریح کرد: من اگر خائن بودم در ایران سرمایه گذاری نمی کردم. همچنین اگر کلاهی را برداشته بودم بعد از آن چک نمی دادم و تفاهم نامه امضاء نمی کردم؛ زیرا کسی که قصد کلاهبرداری داشته باشد برای چه باید تفاهم نامه امضا کند. از طرف دیگر به من اعلام شده بود که بازداشت می شوم و با اطلاع بازداشت به دادستانی رفتم و کسی مرا دستگیر نکرد. وی افزود: چرا باید به ...
از مبادله پایاپای تا تلاش برای ساخت بیمارستان
...> استاندار وقت مازندران دوباره رو کرد به من و گفت: برخی افراد از عهده این کار برنمی آیند، شما حاضر هستی که کمک کنی؟ گفتم: "برای انقلاب جان می دهم"، البته احتمال ترور ما هم وجود داشت ولی با این وجود قبول کردم. بعدها متوجه شدم به دلیل اقدامات مناسبی که در سرکوب منافقان در آموزش و پرورش داشتم، شورای هماهنگی وقت پیشنهاد فرماندار شدن بنده را به استاندار وقت مطرح کرد و مورد موافقت قرار گرفت. ...
نیم نگاهی به خدمات مرحوم صحفی از زبان خودش
انداخته و نشسته بود. روبروی او نشستم، اتفاقاً رییس شهربانی هم جریان را شنیده بود. او نیز با چند مامور آنجا آمده بود یک وقت درگیری پیش نیاید و چقدر خوب هم شد که پیش بینی درست از آب درآمد. به شیخ صوفی گفتم سوال اول ما این است، آیا شما شهرهای دیگری مثل قم، بروجرد و خرم آباد را صوفی کردید؟ یا اول این افتخار را به ما دادید. مقداری حرف زد ولی جواب سوال مرا نداد. گفتم سوال من بی جواب ماند ...
پرویز پرستویی: مردم الکی حالشان خوب است! (2)
در گرگ و میش جاده ما در مینی بوس هستیم و آمبولانس هم پشت سرمان و آخرهای 72 ساعت هم هست و اگر برویم و ساعت هشت صبح به روستا برسیم این قضیه درآمده. من احساس کردم که راننده مسیر را اشتباه می رود وقتی به ایشان گفتم، قرار شد جلو بنشینم، برای همین نگران خانم گلستانی شدم که یک وقت خوابشان نبرد و اگر کسی خوابش می برد از قصه می رفت بیرون. برای همین گفتم که بیا پیش من. خانم گلستان پنج تا دختربچه ...
این دخترِ قهرمان را از دست ندهید
این فیلم برایم بسیار اهمیت داشت و به همین دلیل دست خودم را به لحاظ فرم و اجرا باز گذاشتم. به عنوان مثال برخی دغدغه هایم در دو سه فیلم اخیر منجر به سینمایی نسبتا آرام با کمترین پلان و اتفاق بیرونی شده بود اما حالا که می خواستم وارد دنیای دیگری شوم که متعلق به نسلی دیگر است، مجبور بودم سبک و سیاق قبلی ام را تا حدی کنار بگذارم و فرم جدیدی را تجربه کنم که تا جای ممکن به دنیای دختران نزدیک باشد. ...
بچه مایه دار!
رفاقت باز شد. حرف هایی که بینِ مان ردوبدل شد را به یاد ندارم؛ اما آنقدر خوش صحبت و خوش برخورد بود که روز دوم رفاقتِ مان گفتم که می خواهم بیایم منزلِ تان. او هم پیشنهادم را به فال نیک گرفت و قرار شد که بعد نماز برویم منزلِ شان. از مسجد که رفتیم بیرون، توی ذهنم خانه شان را تصور می کردم؛ خانه ای شیک در محله مرفه نشین شهر، با پدر و مادری که حداقلش یا دکتر هستند یا مهندس. همه این ها را از ...
قاتل برادرزاده بازیکن سابق استقلال پای میز محاکمه
صادر کرد. با ردیابی شماره پلاک پراید سارق، هویت او به نام روزبه 30 ساله شناسایی شد. او از مجرمان سابقه دار است که چند بار به جرم سرقت خودرو، کیف قاپی و آزار و اذیت زنان دستگیر شده بود. با تجسس های گسترده، متهم در پاتوق سارقان دستگیر شد و در بازجویی ها به قتل اعتراف کرد. او درباره روز حادثه گفت: آن روز در حال مسافرکشی در آن محله بودم که پس از پیاده کردن مسافر، متوجه دختر جوان و ...
پاسخ 20 فعال حوزه بانوان به دو سوال درباره مطالبات این قشر از جامعه
مختلف به اقشار و گروه های گوناگون تقسیم کرد، زنان شهری و روستایی، متأهل و مجرد، خانه دار و شاغل، دانشجو، دانش آموز، زنان سرپرست خانوار، زنان خود سرپرست، زنان بد سرپرست، به لحاظ گروه های مختلف سنی نیز تقسیم بندی نوجوانان دختر، دختران جوان، میان سالان، سالمندان وجود دارد، لذا مطالبات گروه های مختلف زنان ممکن است با هم متفاوت باشد. بر حسب شرایط محیطی و ویژگی های فردی، نوع تفکر و رویکرد زنان تنوع در ...
خاطرات همراه امام از نوفل لوشاتو: ابراهیم یزدی مشاور امام نبود/مسعودرجوی می خواست بادیگارد امام باشد
سخنرانی در یک اتاق با دانشجوها دیدار می کردند. بعد از نماز یک جوان سید و روحانی به طرف من آمد و گفت آقای توکلی شما کِی به پاریس آمدی؟ گفتم من شما را نمی شناسم، گفت من سیدحسین پسر حاج آقا مصطفی خمینی هستم، شما را از وقتی می آمدید منزل امام با پدرم و آقای عراقی گعده می کردید به خاطر دارم. رفت و به امام خبر داد که ما آمدیم. امام خیلی حاج مهدی را دوست داشت، خیلی با ما شوخی کردند، از ما پرسیدند کِی آمدید ...
فساد اداری از منظر امیرالمؤمنین علیه السلام
.... وقتی مرا دید، باز ایستاد و با روی گشاده و مهر و مدارا به سوی من آمد و گفت: خواسته ای داری؟ گفتم: بلی؛ و جریان ظلم آن مرد را به ایشان گفتم. آن حضرت گریست و گفت: خدایا! تو گواهی که من به آنها فرمان ستمگری بر بندگانت و رها کردن حقوق تو را نداده ام. آنگاه از جیب خود، تکه پوستی در آورد و درآن چنین نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان... هنگامی که نامه ام را خواندی، کارهایی را که در دست توست، سامان ...
مرگ هولناک دختران جوان تهرانی هنگام فرار از خانه +عکس
شکستم و وارد آن جا شدم که یک دفعه دیدم پنجره اتاق او باز است و هر دو سقوط کرده اند. آنها وقتی داخل اتاق رفته بودند با استفاده از ملحفه و پتو طناب درست کرده و قصد داشتند با آن از پنجره طبقه چهارم خودشان را به حیاط برسانند که این اتفاق افتاد. این درحالی بود که مادر فرناز 17ساله با مراجعه به دادسرای جنایی پایتخت از خانواده دوست دخترش شکایت کرده است و به بازپرس پرونده گفته است: عصر روز حادثه سر ...
تقاضای اعدام برای بابک زنجانی
اینکه احتمال می رفت از کشور فرار کنم، بازداشت شدم . متهم ردیف اول پرونده نفتی تصریح کرد: اگر خائن بودم در ایران سرمایه گذاری نمی کردم؛ اگر کلاهی برداشته بودم، بعد از آن چک نمی دادم و تفاهم نامه امضا نمی کردم؛ از طرفی دیگر به من اعلام شد بازداشت می شوم و با اطلاع از بازداشت به دادستانی رفتم و کسی مرا دستگیر نکرد . زنجانی با طرح این پرسش که چرا باید به خارج از کشور فرار می کردم و مگر هرکسی که بدهی ...
ماجرای تبانی د ر لیگ یک فوتبال چه بود؟
.... من با تیم در هر دو اردو حضور داشتم و قبل از بازی با نفت آبادان هم گل زده بودم. متاسفانه مالک باشگاه یعنی شخص آقای پرهام در بازی بعدی اجازه حضور من در لیست 18 نفره را نداد و من قبل از بازی به خانه برگشتم. آقای پرهام نامه زد که من در تمرینات شرکت نکنم آقای پرهام خودش تیم را به حاشیه برده ما به نفت آبادان باختیم. قبل از بازی با خونه به خونه بابل سر تمرین رفتم و دیدم روحیه ...
زندگینامه 'امیرجعفری' + تصاویر
. خصوصیات اخلاقی امیر جعفری از زبان همسرش: امیر، مهربان و خیلی خانواده دوست است، اما خب کم طاقت و گاهی اوقات عصبی است که البته هر انسانی گاهی اوقات عصبی می شود. و اما مشخصات رامین فر از زبان امیر جعفری: هر چی بگم کم گفتم، مهربان، انسان دوست و از معدود افرادی که هیچ وقت خنده از لبانش محو نمی شود. آیین یک نام قدیمی است، چند تا آیین جعفری ششم شهریور سال 1386 و در شب نیمه شعبان به دنیا ...
سرقت از دختران با پیشنهاد ازدواج
پسری جوان بعد از خواستگاری از دختران، به خانه آنها دستبرد می زد. به گزارش شرق، سرقت از منزلی در منطقه فرمانیه چند روز قبل از طریق مرکز فوریت های پلیسی 110 به کلانتری تجریش اعلام شد و پرونده برای رسیدگی در اختیار پایگاه یکم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت. دختر شاکی پس از حضور در پلیس آگاهی تهران بزرگ، در اظهاراتش به کارآگاهان گفت: ساعت 9:30 روز حادثه همراه مادرم از منزلمان ...
دعای ابوحمزه ثُمالی+ترجمه
وَسَلَبْتَنی مُناجاتَکَ اِذا اَ نَا ناجَیتُ مالی کُلَّما قُلْتُ قَدْ داخل نماز شدم و حال مناجات را از من گرفتی در آن وقتی که به راز و نیاز پرداختم، مرا چه شده است که هرگاه با خود گفتم صَلَُحَتْ سَریرَتی وَقَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوّابینَ مَجْلِسی عَرَضَتْ باطن و درونم نیکو شده و نزدیک شده از مجالس توبه کنندگان مجلس من، گرفتاری لی بَلِیةٌ اَزالَتْ قَدَمی ...
در این سال ها سینما جواب نیازهای من را نمی داد
خیلی وحشتناکی است، به طوری که وقتی شب این ماسک را برمی داشتند تا چند ساعت احساس نمی کردم آن را برداشته ام و مدام به خودم می گفتم اگر یک لحظه این روی صورتت بچسبد، چه کار می کنی؟ این ترس هایی بود که با تنگ بودن و نفس نکشیدن زیر ماسک خیلی تجربه سنگینی برایم رقم زد، ولی من خیلی آگاهانه می خواستم آن را تجربه کنم تا ببینم حداقل در 10 روز چه اتفاقی ازنظر فیزیکی برای آدم می افتد. این فیلم، ما را با ...
آخرین دفاعیات بابک زنجانی/درخواست اعدام برای متهمین/نقش برجسته متهم ردیف دوم در فروش محموله های نفتی
دادستان خواهد بود. متهم ردیف اول پرونده فساد نفتی تصریح کرد: از همان روز اول بارها گفتم که وجوه شرکت HK در بانک مالزی به دلیل وجود تحریم ها قابل انتقال نیست. زنجانی با بیان اینکه شرکت HK و وزارت نفت به این امر واقف بودند، گفت: به دستور وزیر نفت در دولت قبل جلسه ای تشکیل و مقرر شد من به عنوان ضامن حاضر شوم و وجه شرکت HK نزد بانک مالزی تبدیل دین شود و قرار بر این شد این مبلغ را ...
افشاگری 2 بازیکن در مورد تبانی در لیگ یک
و روی سکوها باشم تیمم را تشویق می کنم؛ چه زمانی که در امارات بودم و چه زمانی که در استقلال و پرسپولیس بازی می کردم همیشه به مازندرانی بودنم افتخار می کردم. من به این تیم نیامدم که معروف شوم یا پول بگیرم بلکه به اینجا عرق دارم و دوست داشتم به همشهری هایم کمک کنم. شهر ما یک سینما ندارد و تمام عشق مردم تیم نساجی است. از تمام مردم شهرم بابت محبتی که دارند تشکر می کنم. همین الان 30 هزار هوادار به ...
با لواشک دختران را خام می کردم!
.... چگونه خودشان می آمدند؟ به بهانه ازدواج با این سه نفر دوست شدم. باورتان می شود قرار بود آخر بهمن با سه دختر ازدواج کنم. دختران به بهانه ازدواج، خام حرف های من می شدند. چرا دختران را تهدید به انتشار فیلم های سیاه می کردی؟ فیلمی در کار نبود و برای این که یکی از آنها شکایت نکند، به دروغ تهدید کردم فیلم سیاه گرفته ام و منتشر می کنم. در خانه را ...
دغدغه آقا درباره نفوذ دهها سال قدمت دارد
هم دارید، چون ایشان توصیه کرده بودند بروید از مرحوم پدرتان، حمایتی برای ایشان بگیرید. این موضوع را برای ثبت در تاریخ بفرمایید. بله، ایام تابستان بود و داشتم کتاب های دکتر شریعتی را می خواندم. پدر ما، بسیار مبادی آداب بودند. ایشان در اتاقم را زدند و گفتند: طاها! اجازه می دهی وارد شوم؟ گفتم: بفرمایید. یک میز تحریر قدیمی فلزی داشتم و پشت آن نشسته بودم و داشتم مطالعه می کردم. یک صندلی هم ...