سایر منابع:
سایر خبرها
یادداشت یکی از پیشکسوتان انقلاب در باره عدم تایید صلاحیت حجتی کرمانی برای مجلس خبرگان
نهادی ترس و بیم ندارند. امروز کسانی که در مکتب و منبر خود با اسلامیت و روحانیت انقلاب و قیام علیه شاه مخالفت می کردند و با همه وجود سعی نمودند تا صدای انقلاب و امام را خاموش کنند. آنچنان انقلاب را به نام خود مصادره کرده اند که گویی اصلاً خمینی ها، هاشمی ها و حجتی ها در نهضت و مبارزه نبوده اند. این نورسیدگان دو آتشه که در نتیجه تلاش و مبارزه و تحمل زندان و شکنجه پیشکسوتان انقلاب بر اریکه ...
ماجرای انتخاب آیت الله خامنه ای به رهبری انقلاب
رضا (ع) شدند و خبر تبعید مرا دادند. من حرکت نکردم. سرهنگ پرسید: چرا از جایت حرکت نمی کنی؟ جواب دادم: بعد از مراجع، داری با یکی از علمای بزرگ کشور صحبت می کنی، مؤدب باش . ما را بردند و یک شبانه روز در سلول نگه داشتند و بعد هم آمدند و ما را به سمیرم اصفهان تبعید کردند. در آن دوره مقام معظم رهبری هم در سیستان و بلوچستان تبعید بودند. ایرانشهر؟ بله، در ایرانشهر. ما را از سمیرم ...
بررسی و تحلیلی از شخصیت امام خمینی (1343-1340)
زمان مرحوم آقای بروجردی، اگر نگویم از چهل و چند سال پیش از این، از زمان مرحوم آقای بروجردی این نقشه را داشته اند، منتها با بودن ایشان می دیدندکه مفسده دارد اگر بخواهند کارهایی را انجام بدهند. بعد از اینکه ایشان تشریف بردند به جوار رحمت حق تعالی؛ از همان اول، اینها شروع کردند به اسم احترام از مرکزی، کوبیدن این مرکز را؛ نه از باب اینکه حُبی به آن مرکز داشته اند؛ به هیچ مرکزی از مراکز دیانت اینها ...
گزارش کامل مراسم اختتامیه سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر
تمام وجودش شبانه روز سختی این کار خطرآفرین و بحرانی را به جان خرید. خدا را شاکرم و افتخار می کنم این جایزه را در این صحنه و این رویداد بزرگ گرفتم. متأسفانه پدرم را در شرایط تولید فیلم از دست دادم به امید قیامت که ایشان را ببینم. از آقای رزاق کریمی به بچه های مستند شأن و شخصیت داد تشکر می کنم. * دستاورد فنی و هنری: رضا تیموری برای تصویربرداری مستند "اهالی یک طرفه" محکوم کردن ...
بشارتی: می خواستم از آیت الله طالقانی دلجویی کنم اما او مارا نپذیرفت/احمدی نژاد استاندار نمونه بود
و هرچه می گفتم مرا به دکتر ببرند موثر نبود. در نهایت یک نفر را با لباس دکتری جلوی سلول آوردند. او هم بدون اینکه وارد سلول شود گوشی را روی قلبم گذاشت و گفت تو که حالت خوب است و رفت. موقع رفتن به او گفتم لااقل گوشی را در گوشت می گذاشتی که ظاهر ماجرا حفظ شود. این هم وضع معالجه بیماران در زندان بود و این قصه سر دراز دارد. با این حال همه این ها زیر دست ما آمدند و بازجویی شدند. شما بعد از ...
علی منصوریان کی روشِ کی روش است!
...، قاضی رفت بیرون. هر چه نشستیم دیدیم خبری نیست. سرمان را انداختیم پایین رفتیم. رفتیم تا اینکه نهایت منجر به این شد که یک روز آقای فائقی رفتند اداره پست. رفتم آنجا. فائقی و تقدس نژاد معاون سازمان بودند که رفتند صداوسیما. یهو گفتند ناهار بیا اینجا با هم باشیم. گفتیم چطور یاد فقیر فقرا کردید. رفتیم آنجا. تا رفتیم دیدیم خدا بیامرز ناصر احمدپور و آقای جیرودی از آنجا بیرون آمدند. ناهار خوردیم. یهو ...
خاطرات همراه امام از نوفل لوشاتو
داشتند همه روزنه های باریک را بهم وصل کنند. موتلفه در جریان بازداشت امام در سال 42 تحصن بزرگ علما را در تهران شکل داد و بسیاری از علمای بزرگ را از سراسر کشور به تهران آوردیم و این افراد حکم فقهاهت و اجتهاد امام را تایید کردند و دولت شاه هم که براساس قانون قانون نمی توانست فقیه مجتهد را محاکمه یا اعدام کند در نتیجه بعد از مدت کمی ایشان آزاد شدند. پاکروان رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ...
آغاز سفر اسارت / بیمارستان و بازجویی
، سری تکان داد و دستور داد برای اتاق عمل آماده ام کنند .من را روی صندلی چرخ دار گذاشتند و به غرفه ی عملیات کبری بردند و روی تخت مخصوص عمل جراحی خواباندند . دکتر ، بدون بی هوشی یا بی حسی ، با یک تیغ شروع به بریدن قفسه ی سینه ام کرد .از تعجب چشمانم گرد شده بود . مثل اینکه می خواست زنده زنده پوستم را بکند .با این که توانی برایم نمانده بود ، از شدت درد فریاد می کشیدم و با دست دکتر را هل دادم عقب ...
زندان خاطراتی که موزه عبرت شد
به ملت مسلمان ابراز داشتند. بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون بعد از نصایح بسیار و ادای وظیفه روحانیت ، نتیجه این شد که امروز - که 26 شهرشعبان است - از اوایل روز عده ای رجاله با مامورین دولت در شهر مقدس قم به راه افتادند و به مردم بی پناه قم و طلاب و روحانیون حمله کرده و اهانت نمودند و بسیاری راکتک زدند و به زندان بردند. جمعی از مامورین و رجاله به ...
حاجی مایلی از گدایی از احمدی نژاد تا کتک کاری با رحیمی می گوید
...، در عین اینکه سواد نداشت اما پروفسور بود. خدا پدرم را هم بیامرزد. * شما چند سال تان بود که پدرتان فوت کرد؟ - 7، 8 سال است که فوت کرده اند. * پس زندگی سختی داشته اید؟ - همیشه کار کرده ام. من دیوار راست را هم بالا می رفتم. * فنس راست را هم بالا رفتید... - خوب تخلیه اطلاعاتی می کنید. (خنده) * زندان اوین را بگویید؟ چه خبر ...
نگاهی متفاوت به مجادلات مذهبی در باره قانون متحد الشکل شدن لباس در دوره پهلوی اول
زندگینامه سید محمدعلی مبارکه ای (1316 1365 ق) از علمای دوره رضا شاه، منبری و نویسنده، و در عین حال مردی جهاندیده و نقاد مسائل اجتماعی است. از وی، دست کم رساله حجابیه او را می شناختیم که متن آن را عینا در رسائل حجابیه آورده ام. عنوان آن رساله سرادق دوشیزگان و سعادت ایرانیان است که به عنوان رساله ی بیست و دوم در مجموعه رسائل حجابیه (ص 441 463) منتشر شده است. این اواخر کتاب گزیده دانشوران و رجال اصفهان از وی منتشر شد (قم، 1393 به کوشش رحیم قاسمی) که بر اساس عنوانی که برای آن انتخاب شده، هم در انتخاب شرح حالها، و هم در ارائه متن، گزیده است. به ویژه در متن، صدها مورد با سه نقطه ... مشخص شد ...
خاطره حضور مقام معظم رهبری در مشهد بعد از تبعید به جیرفت/ بی حرمتی عمال رژیم شاه به حرم حضرت رضا(ع)/ ...
پناه می بردند، حکم خدا در مورد دزد و قاتل را آنجا اجرا می کردند، احتیاجاتشان را آنجا مطرح می کردند و هم آنجا به یاری هم می آمدند؛ تصمیمات مهم، قرارهای راهپیمایی، اجازه برای راهپیمایی، نحوه عمل، نوع شعارها، نوع شعار و خیلی چیزهای دیگر همه و همه در این خانه و پاتوق هایی مثل مسجد کرامت شکل می گرفت. بعد از روی کار آمدن ازهاری، فرمانده نظامی مشهد دستور داد راه مردم به این خانه ها مسدود کنند ...
فرهنگ در رسانه
انقلاب خون دل خورده اند؛ اما این روز ها کسی ازآن ها سراغی نمی گیرد. کسانی که زندان رفته اند، شکنجه شده اند و آوارگی کشیده اند؛ اما هیچ طلبی از انقلاب ندارند. عزت شاهی یکی از همان افراد است که سال ها درد زندان و شکنجه های ساواک را به جان خریده تا با چشم خود پیروزی این انقلاب را ببیند و حالا بعد از گذشت سه دهه از آن از هیچکس طلبکار و به هیچکس بدهکار نیست. مرد جان سخت شکنجه های زندان های طاغوت حالا ...
مرد همسرکش در حبس می ماند
طلاق همسرم گرفتم و ماجرا را برایش شرح دادم. اکرم پذیرفت که بین او و ایوب رابطه دوستی وجود داشته، اما قول داد که دیگر رابطه ای بین آنها وجود ندارد. من از طلاق او منصرف شدم و به زندگی مان ادامه دادیم تا اینکه متوجه رابطه پنهانی آنها شدم. این بار راهی دادگاه شدم و علیه هر دو طرح شکایت کردم که به شلاق محکوم شدند. از آن روز به بعد زندگی خانوادگی مان همیشه با مشاجره دنبال می شد. همسرم پرستار ...
خدا می داند در ترکیه چه بر سر امام آمد/ برخی گوش به فرمان مثلث شوم هستند
بوده و تحصیلات حوزوی دارد. مبارزات سیاسی خود را همزمان با نهضت فدائیان اسلام به رهبری شهید سید مجتبی نواب صفوی و بیعت با آیت الله کاشانی شروع کرد و به گفته خودش دو انقلاب را پشت سر گذاشته در حالی که کسانی که حالا روایت گر انقلاب هستند تنها یک دوره را درک کرده اند. طی این دوران حدود 10 الی 14 بار دستگیر شده و بالغ بر 10 سال زندانی سیاسی بوده و 12 نوع شکنجه را تجربه کرده که اسناد همه این خاطرات در کتاب ...
روحیه انتقام از ساواک در سال 54 بی نظیر بود/هرچه سابقه دارم از مرحوم عباسی است
تبرئه شدم و در دادگاه دوم به یک سال زندان محکوم شدم که یک ماه بعد که شد 12 ماه ، آزادشدم و طی 8 ماه هرروز اداری غیرتعطیل ما را به ساواک می بردند برای شکنجه شلاق و کابل ، قپونی و ریش هایم را می کندند. دست هایمان را زیر دوپا می گذاشتند گردنمان را پایین می آوردند دستها را پشت گردن دستبند می زدند بدن کاملا جمع میشد مثل توپ و لگد نثارمان می کردند. انتهای پیام/ ...
روایت هشت سال اسارت و مقاومت
حاج آقا ابوترابی بعد از اینکه با همة اسرا دست داد، گوشه ای نشست. همه دورش حلقه زدیم. با بسم الله شروع کرد و در ادامه گفت: پسرانم، به اسارت به عنوان یه نوع زندگی نگاه کنید. ما باید سعی کنیم خودمون رو زنده نگه داریم. آزادگی اونه که اگه توی زندان هم باشی، آزاده باشی. نذارید کسالت و غم به شما چیره بشه که این دشمن شماست و خود شیطانه. خودتون رو مشغول کنید. نذارید روزمرگی پیدا کنید. برنامه ریزی کنید و کارهای فرهنگی انجام بدید. کلاس های آموزشی، ورزشی و...، هر کس هر توانایی که داره انجام بده و به بقیه یاد بده که این زکات علمشه. وقتی توی این زندان این کارها رو انجام بدید، ثوابش از زمانی که آزاد بودید بیشتره. حاج آقا مروتی مسئول فرهنگیِ شماست. آ ...
پیشوا ی انقلاب در فارس کیست؟/ بازخوانی فتنه ای که نخستین امام جمعه شیراز را مورد هجمه های ناجوانمردانه ...
سیداحمد پیشوا از ابتدای نهضت امام خمینی، پرچمداری این نهضت را در کازرون بر عهده داشت به گونه ای که فعالیت های وی به شدت از سوی ساواک رصد می شد. نام و امضای وی از سال 1341 پای اعلامیه ای علما و روحانیان فارس در حمایت از قیام روحانیت موجود است که از آن جمله می توان به اعلامیه ی مشترک 47 نفر از علما و روحانیان فارس در حمایت از قیام روحانیت پس از تصویب لایحه ی انجمن های ایالتی و ولایتی ...
شورای نگهبان صلاحیت فرزند آیت الله کاشانی را تایید کرد
شورای نگهبان صلاحیت فرزند آیت الله کاشانی را برای انتخابات مجلس دهم تایید کرد. به گزارش 9صبح ؛ مهندس سید احمد کاشانی از مبارزین سیاسی قبل از انقلاب است که 6 سال از عمر خود را پیش از انقلاب در زندان های ساواک گذراند. وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دوره های اول و دوم مجلس شورای اسلامی به نمایندگی مردم نطنز و قمصر انتخاب شد. وی در مجلس اول از دوستان و همرزمان شهیدانی چون سید حسن آیت ...
در و دیوار اینجا ظلم را فریاد می زند
زمان زندان مثل یک دانشگاه بود برای ما. انگار که باید از این مرحله عبور می کردیم، در زندان تجربیاتی به دست می آوردیم که ما را در ادامه مسیری که انتخاب کرده بودیم مصرتر می کرد. من حدود سه ماه در بند یک در طبقه اول زندانی بودم و بعد به بند عمومی در طبقه پنج و شش منتقل شدم. بیشتر بازجویی ها و فشارهای روانی برای ماه های اول بود و در ماه های آخر تقریبا از بازجویی خبری نبود. البته میزان و شدت بازجویی ها ...
شهید مدافع حرم: چرا باید در سوریه جنگید؟
به گزارش میبدخبر به نقل از فارس: رضا شاعری؛ شهید سید محمد حسین میردوستی از رزمندگان و مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود که در عملیات محرم و در روز تاسوعا توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید. از این رو جهت مصاحبه با این خانواده یه منزل شان رفتیم. در همان لحظات اول با روحیه بالا و قابل ستایش پدر شهید سید محمد حسین میردوستی مواجه شدیم. پارچه سبز روی شانه پدر شهید میردوستی نشان از سادات بودنش داشت. دستی به محاسن سفیدش کشید و ما را با احترام مضاعف به آپارتمان ساده اش دعوت کرد. در بین صحبت هایشان مدام به پیش وند نام شان که همان عبارت سید که آن را شناسنامه خانواده شان می دانستند تاکید داشتند و در لحظه به لحظه مصاحبه، شهیدشان را با نام کامل آقا سید محمد حسین خطاب می کردند. سید محمد یاسا فرزند شهید که در یک سالگی پدر را از دست داده در خانه مشغول بازی بود. چند دقیقه بعد مادر شهید(زینب میرشاهی) و همسرش (راضیه سادات میردوستی) به جمع مان ملحق شدند و مصاحبه ما با این عزیزان شروع شد که در ادامه متن آن را خواهید خواند: *شهید میردوستی اولین شهید دهه هفتادی ما چهار فرزند داشتیم و فاصله سنی همه آن ها بین دو تا سه سال بود. دختر اولمان متولد سال 62، آقا سید قاسم متولد سال 64، دختر بعدی مان متولد 68 و محمد حسین هم آخرین فرزند ما و به قول معروف ته تغاری بود. سید محمد حسین 13 تیر ماه 1370 به دنیا آمد که فکر می کنم پسرم اولین شهید دهه هفتادی مدافع حرم باشد. *شیطنت هایش خاص خودش بود محمد حسین خیلی سرزنده بود و شور و حال خاص و شیطنت های به خصوصی داشت و به خواهرش که یک سال و نیم فاصله سنی داشتند خیلی وابسته بود. یک جورهایی عین خواهر و برادر دوقلو همه جا با هم می رفتند. یک روز در حین بازی وقتی بالای رختخواب ها رفته بودند شهید میردوستی از آن بالا افتاد و زبانش کمی آسیب دید و پاره شد. از همان نوجوانی با همین خواهرش پنج شنبه ها بر سر مزار شهید احمد پلارک و دیگر شهدای بهشت زهرا(س) می رفتند. *دوره کامل پزشک یاری عملیاتی را در هفت ماه گذراند سید محمد حسین بسیار فعال و پر تکاپو بود و در سال 90 به عضویت بسیج ویژه صابرین در آمد. او در کنار آموزش های نظامی آموزش پزشک یاری هم دیده بود و مطالعات آزاد در این زمینه داشت. به قول معروف او یک پزشک یار عملیاتی بود و در طی هفت ماه این دوره را فرا گرفته بود و کارهایی مثل بخیه، حجامت، سرم زدن را به طور کامل مسلط شد. حتی گاهی موارد برخی از بیماری ها را هم به خوبی تشخیص می داد. ما برای دیپلم گرفتن آقا سید قاسم خیلی سختی کشیدیم (خنده) اصلا دل به درس نمی داد اما محمد حسین وقتی در دبیرستان وارد شد و قصد داشت انتخاب رشته کند مدیر دبیرستان خیلی از او تعریف کرد که احساس غرور کردم. اولویت اول انتخاب رشته اش هم ریاضی و فیزیک بود. مسئولین مدرسه تاکید داشتند تا در آنجا بماند و این رشته را بخواند ولی فرزندم به رشته کامپیوتر علاقه وافری داشت و به همین دلیل در دبیرستان فنی و حرفه ای ثبت نام کرد. وقتی هم برای ثبت نام در رشته کامپیوتر به مدرسه رفتیم مدیر مدرسه گفت این پسر که نمراتش خوب است به نظرم ببرید همان ریاضی را بخواند اما با اصرار شهید در رشته کامپیوتر ثبت نام اش کردند. *می گفتم تو برای خودت به ما محبت می کنی پدرش مدتی بود که دائما سرفه می کرد. شب ها این این عارضه حادتر می شد و سید محمد حسین برای آقای میردوستی یک لیوان آب می برد. همیشه می گفت: من موظفم به شما خدمت کنم، وظیفه فرزند این است که به پدر و مادرش خدمت کند این جز مسائل اخلاقی مهم است که نباید ساده از کنار آن بگذریم . می گفت: اگر محبت به پدر و مادر زیاد باشد انسان طول عمر پیدا می کند. من هم به شوخی به او می گفتم پس تو برای طول عمر خودت به ما محبت می کنی. *مادر بزرگش نام او را انتخاب کرد پدر بزرگ همسرم نود و هشت سال سن داشت و در تمام عمر نماز شب اش به نماز صبح متصل بود و از نظر اعتقادی خاص بود. مادر شوهرم تنها فرزند این مرد مومن و اهل خدا بود. وقتی محمد حسین به دنیا آمد از من درخواست کرد اگر اجازه بدهی نام پدرم را روی پسرت بگذارم. من هم با کمال میل و با اشتیاق قبول کردم. او هم روی اسم کاملش یعنی سید محمد حسین خیلی حساس بود و کلا عاشق اسم اش بود، اگر کسی محمد خالی صدایش می کرد حتما تذکر می داد. *این پسر من هم یک خشوی دیگر است محمد حسین برخی از تکه کلام های کودکی اش را حفظ کرده بود و در صحبت هایش به کار می برد. مثلا به خرگوش می گفت خَشو و یا به جریمه کردن می گفت: الان پلیس جمیله اش می کنه. گاهی به محمد یاسا هم می گفت این پسر من یک خشوی دیگر است. *با پودرهای سفید محدودشان می کردم محمد حسین و خواهرش که پشت هم بودند خیلی شیطنت می کردند و بعضی اوقات خیلی خسته می شدم، تنها راه چاره ای که پیدا کردم این بود که آن ها را می نشاندم گوشه ای از خانه و با این پودرهای سفید رنگ، یک دایره دورشان می کشیدم و می گفتم نباید بیرون بیایید با این ترفند در همان جا بازی می کردند و فقط وقت هایی که می خواستند دستشویی بروند بیرون می آمدند(خنده) اما بعد دوباره به محدوده ای که برایشان ترسیم کرده بودم بر می گشتند. وقتی کوچک بود عین چارلی چاپلین راه می رفت، می گفتم محمد یاسا هم عین خودت راه می رود. چند روزی بود که بعد از شهادت پدرش اصلا همان چند کلمه را هم که می گفت ادا نمی کرد. وقتی رفقای پدرش برای سر سلامتی آمدند منزلمان محمد یاسا خوشحال شده بود. حس می کردم پدرش را در جمع دوستانش می بیند، خیلی رفتارش تغییر کرد و سرحال شد. شاید این مطلب خیلی شعاری باشد اما ما غائل به این هستیم که شهدا زنده اند و وقتی رفتار محمد یاسا را بعد از چند روز سکوت دیدم بیشتر به این آیه ایمان آْوردم. *شهادت فرزندم بدترین داغ بود اما مطمئنم بهترین راه است برادرم شهید شد و داغ مادر هم دیده ام اما هیچ داغی مثل داغ اولاد نیست. با این حال افتخار می کنم که فرزندم در راه اسلام به شهادت رسیده است. درست است که شهادت و نبودن فرزندم بدترین داغ است اما مطمئنم بهترین راه را انتخاب کرده ایم. *چرا باید در سوریه بجنگیم پدر شهید میر دوستی در ادامه این مصاحبه گفت: پدرم روحانی و اصالتا اهل استان گلستان بود. او با گروه فدائیان اسلام همراهی می کرد و در دوران انقلاب اسلامی نیز فعالیت های چشمگیری داشت. بنده معتقدم شهادت محمد حسین جان برکتی برای خانواده ماست و این شهید برای عموم ملت ایران و متعلق به اسلام است. برخی در این روزها می گویند چرا ما باید به صورت نیابتی در سوریه بجنگیم و باید در جواب این هم وطنان تاکید کنم که قطعا مرزهای ما امروز مرزهای جهان اسلام است و هر جا اسلام تهدید شود وظیفه ماست که در آنجا حضور داشته باشیم و خدمت بکنیم. بنده خودم پاسدار هستم الحمدالله در زمان جنگ هم توفیق جانبازی داشتم و در آن دوران با شکوه با پدر و برادرانم به جبهه می رفتیم و برادرم آقا سید مجتبی میردوستی در عملیات بازی دراز به شهادت رسید و علی اصغر میرشاهی برادر همسرم نیز قبل از عملیات بیت القدس 6 به شهادت رسید. شوهر خواهرم که از رزمندگان غواص بود نیز در عملیات فاو به شهادت رسید. به نظرم برجسته ترین شاخصه آقا سید محمد حسین اخلاق او بود و سپس بحث تحصیلی او که خداروشکر وضعیت مطلوبی داشت. اما از ویژگی های او علاقه خاص اش به بسیج و هیئت بود. ولایت مداری و پاکار نظام بودن در ایام فتنه 88 هم نباید از قلم انداخت. وقتی درگیری های سال 88 به اوج خود رسیده بود شهید میردوستی آمد و گفت می خواهم با بچه های پایگاه برای سرکوب این آشوبگران بروم و خودم او را به حوزه معرفی کردم و اتفاقا به مسئول حوزه سفارش کردم که محسن از پس درگیری برمی آید و از او در مناطق درگیری که سخت تر است می توانید استفاده کنید. بلافاصله سید محمد حسین برادر بزرگترش هم آمد و به اتفاق هم رفتند. *در راه شهادت گوی سبقت را از من ربود قدیم ها در منزلمان یک هیئت هفتگی داشتیم و پسرانم نوجوان بودند. شهید میردوستی به دلیل اینکه کوچک تر بود به قول بچه هیئتی ها خارج سینه می زد. در همان عوالم کودکی و نوجوانی محمد حسین رفت بیرون هیئت و برادر کوچکش سید محمد حسین را دعوا کرد و گفت: وقتی نمی توانی با جمع هماهنگ سینه بزنی خب سینه نزن. داداشش می گفت ما که تو هیئت منظم سینه میزدیم جا موندیم اما او از ما جلو زد. بنده سال ها سابقه جنگ دارم و همیشه آرزوی شهادت داشته و دارم. به هر حال به لحاظ سن و سال و سابقه هم حساب کنید من از پسرم بیشتر در فضای جنگ بودم. الغرض! آقا سید محمد حسین توی هیئت منظم سینه نمی زد اما به قول آن شعر که حضرت آقا خواند ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند... فرزندم که حدود 30 سال از من کوچکتر بود گوی سبقت را ربود و به این مقام عظیم دست یافت. حکایت محمد حسین و من حکایت آیه السابقون و السابقون اولئک المقربون است. *آقا جان برایت آب آوردم یکی از خاطرات خوبی که از آقا محمد حسین به یاد دارم این است که به علت عارضه ای که داشتم شب ها درخواب سرفه های مکرر داشتم و در آن مدت تا صدای سرفه من را می شنید با یک لیوان آّب بالای سرم حاضر می شد و می گفت: آقاجان برایت آب آوردم . *آرروی شهادت در آخرین روز زندگی محمد حسین جوان و پویا بود و آرزوهای زیادی در سر داشت. برای خانه ای که به تازگی از مسکن مهر گرفته بود برنامه هایی جهت زیبایی نمای داخلی خانه آشپزخانه داشت. آپارتمان جمع و جوری که با هزار مشقت برای رفاه حال خانواده اش تهیه کرده بود وسایلی نظیر کابینت و برخی از وسایل گرمایشی نداشت. قبل از سفرش به همسرش گفته بود وقتی برگشتم آشپزخانه را کابینت می زنم و باقی کارهای که نیمه تمام را تکمیل می کنم. حالا همین جوان که این آرزوها را داشت یک شب قبل از شهادت به رفقایش گفته بود: من دیگر آرزویی جز شهادت ندارم او در آخرین روزها به نقطه ای می رسد که هیچ آرزوی دنیایی نداشت و خدا را شکر همچون مولایش حضرت ابوفاضل در روز تاسوعا به شهادت رسید. موقع رفتن فرصتی برای دیدار نبود و تلفنی زنگ زد و خداحافظی کرد. وقتی پیکرش را آوردند صورتش خیلی سالم بود احساس می کنم برای اینکه ما دوباره ببینیم اش چهره اش سالم مانده بود. نحوه شهادتش هم این طور که می گویند موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن شهید عزیز کاملا متلاشی شده بود سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی خورده بود. وداع با پیکر شهید امجدیان همزمان با سید محمد حسین ما در تهران انجام شد اما شهید امجدیان را به زادگاهش کرمانشاه بردند و در آنجا دفن کردند. خانواده شهید امجدیان ساکن کیان شهر هستند. *مایه قوت قلب همرزمان همرزمان شهید می گفتند: آقا سید، محمد حسین شما روحیه بالایی داشت صحبت هایش و حضورش باعث قوت قلب بچه ها بود. وقت هایی که می خواستیم با خانواده هایمان تماس بگیریم شهید میردوستی الویت تماس را به دوستانش اختصاص می داد و در این زمینه ایثار می کرد. بنده به عنوان پدر محمد حسین معتقدم که پسرم از من سبقت گرفت و به من نشان داد که هنوز باب شهادت باز است. من در پیچ و خم این دنیا گیر کردم و به این سعادت بزرگ که آرزویش را داشتم نرسیدم. گاهی اوقات هم کارهایی می کرد که جای دعوا کردن داشت اما چون رفتار هایش با شوخ طبع خاصی همراه بود، اصطلاحا دلم نمی آمد و نمی توانستم تنبیه اش کنم. *آماده جهاد هستم در یگان نظامی آن ها بین رزمندگان تی شرت توزیع کرده بودند و به شهید میردوستی ذکر یا اباالفضل(ع) افتاده بود و مثل حضرت عباس(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسید. در طول جنگ تحمیلی چند تن از پسرعموها، برادرم و الان هم پسرم را از دست دادم اما هیچ وقت از عملکردم پشیمان نبودم و ان شاءالله به وقت نیاز حتما خودم برای جهاد می روم. *سید محسن خدمتگزار جمهوری اسلامی است با توجه به اینکه جانباز بودم و 36 ماه سابقه جنگ دارم، آقا سید محمد حسین بخش عمده ای از خدمتش را معاف شد. حدودا هفت ماه خدمت کرد. با فرمانده پادگان آشنا بودم. یک هفته بعد از اینکه شهید میردوستی در محل خدمتش مستقر شد زنگ زدم پادگان تا جویای احوالش بشوم. مسئول پادگان که از دوستانم بود گفت: آقا سید اگر زنگ زدی اینجا سفارش محمد حسین را بکنی باید بگویم رفتار و اخلاقش مورد تایید ماست. با اینکه خیلی جوان است اما خیلی مردانه برخورد می کند در همین مدت کوتاه خودش را ثابت کرده و به معنای واقعی کلمه خدمتگزار جمهوری اسلامی است. شهید میردوستی سرباز نمونه تشکیلات بود و از همان جا جذب نیرو ویژه صابرین شد. خیلی مسئولیت پذیر بود و همیشه در تلاش می کرد مسایل و مشکلات زندگی اش را خودش سر و سامان بدهد. بیست ساله بود که گفت می خواهم ازدواج کنم. گفتم کمی تحمل کن اما مصر بود و همان موقع دست به کار شدیم و دخترعمویش را خواستگاری کردیم. *محمد یاسا پاک و دور از گناه همسر شهید میر دوستی: محمد حسین پسرعموی من بود. ما هفتم مهر سال 90 عقد کردیم و یک سال بعد هم به خانه خودمان رفتیم. برای انتخاب نام محمد یاسا کلی تحقیق کردیم. یاسا به معنی پاک و دور از گناه است. همسرم به ندرت عصبانی می شد و اگر هم به آن نقطه می رسید پس از ناراحتی و عصبانیت برای اینکه از دلم در بیاورد هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد و جبران می کرد. اما وقتی عصبانی و ناراحت می شد. کمی طول می کشید تا دلش را به دست بیاوری. او با برادرش آقا سید قاسم باجناق هم بود. سید محمد حسین به شوخی می گفت: من هر کاری بکنم از دست سید قاسم نمی توانم فرار کنم. او برادرم بود حالا چند سال ست باجناق هم شده ایم، اخیرا در سپاه هم همکار شدیم و متاسفانه به هیچ وجه از دست قاسم نمی توانم راحت بشوم . دفعه اولی بود که به سوریه رفت قبل از این سفر در مبارزات و جنگ هایی که با گروهک های تروریستی زاهدان، شمال غرب کشور بود حضور فعال داشت حتی در این عملیات ها دستش آسیب دید و گچ گرفته بود و برای اینکه اختلالی در سفر سوریه اش پیش نیاید گچ دستش را باز کرد. *اگر نروم هزاران کودک یتیم می شوند وقتی گفت می خواهم بروم سوریه خیلی بی قرار شدم. محمد حسین گفت: اگر امثال من برای جنگ نروند هزاران محمد یاسا یتیم می شوند و خدای ناکرده اگر جنگ به اینجا کشیده شود فرزندان ما مثل کودکان سوری قتل عام و آواره می شوند . طبیعی ست که هیچ کس دوست ندارد اول زندگی و در جوانی همسرش را از دست بدهد اما به خاطر این حرف هایش قبول کردم و با این صحبت ها متقاعدم کرد. توی همان دست نوشته مختصرش که چند وقت قبل از شهادتش نوشته با محمد یاسا درد و دل کرده و از نبودنش معذرت خواهی کرده و تاکید داشته که به پسرش بگوییم به چه دلیل این راه را انتخاب کرده است. *خانم ها در معراج الشهدا پیکر شهید را تشییع کردند وقتی رفتیم معراج الشهدا با همه نزدیکانم گفتم وقتی پیکر محمد حسین را آوردند اگر داد و فریاد و ناله بزنید مدیونید. محمد حسین دوست ندارد. لطفا وضو بگیرید و برایش دعا بخوانید. وقتی چهره اش را دیدم احساس کردم از همه زمان هایی که دیده بودمش خوش سیماتر و زیباتر شده بود. رفتیم بالای سرش نشستیم و دعای توسل خواندیم. جالب است که بدانید پیکر و تابوت محمد حسین را در معراج الشهدا خانم ها و محارم اش مانند عمه ها و خواهرهایش تشییع کردند. *درایت و مدیرتش در امورات خانه مایه قوت قلبم بود زمان ازدواج شهید میردوستی بیست سال بیشتر نداشت اما در مسائل اقتصادی خیلی خوش فکر بود. همین که اول راه بودیم و پس انداز خاصی نداشتیم طبیعتا خرید وسایل زندگی و بحث مسکن و تشکیل زندگی کار دشواری بود. اما با درایت و برنامه ریزی همسرم این مسائل حل می شد. همیشه در تنگناهای مالی خیالم از بابت محمد حسین راحت بود با رفتارهای مردانه اش خیلی امیدوارم می کرد به او ایمان داشتم که مشکل را حل می کند و تا جایی که ممکن بود نمی گذاشت شرایط سخت شود. کار در آژانس و یا در سوپرمارکت و کارهای متنوع از جمله این موارد بود. *تاسیس سوپرمارکت برای تامین مخارج در مناسبت های متنوع یک وسیله که نیاز خانه بود می خرید. مثلا وقتی محمد یاسا به دنیا آمد وقتی بیمارستان آمد هدیه برایم نخریده بود و من خیلی ناراحت شدم اما وقتی به خانه رفتیم دیدم یک کارتون بزرگ آوردند و من که متعجب شده بودم دیدم که یک ماشین ظرفشویی خریده است. برای تامین هزینه های خانه در سوپرمارکت، آژانس و دیگر مکان ها کار می کرد. حتی همین چند وقت پیش یک مینی سوپر دم منزل مان باز کرده بود. *بی قراری پسر در شب شهادت محمد حسین خواهر شوهرم که به همسرم خیلی وابسته بود همیشه به من دلداری می دهد. همیشه می گوید حس می کنم داداشم هست اما گاهی دلم برای جر و بحث های خواهر و برادری مان تنگ می شود. محمد حسین به محمد یاسا خیلی وابسته بود برای دندان در آوردنش کلی ذوق کرد و خودش را می زد. (خنده) گوشی هوشمند داشت آن را به من داد و می گفت در طول روز از کارهایش برایم عکس و فیلم بگیر تا ببینم و شب ها با چه لذتی نگاه می کرد. این روزها که همسرم نیست احساس می کنم محمد یاسا خیلی دلتنگی پدرش را می کند. به خصوص وقت هایی که کودکان هم س ...