برگ هایی از زندگی شهیدسامرا
سایر منابع:
سایر خبرها
جان فدا| واکنش حاج قاسم به ازدواج دوباره یک همسر شهید
. دوباره صبح روز 8 فروردین همان آقا ساعت 8 صبح تلفن زد و گفت: حدود یک ساعت دیگر خدمت می رسیم. آن موقع تازه فهمیدم سردار سلیمانی قرار است تشریف بیاورد. یک لحظه استرس و شوق باورنکردنی همه وجودم را گرفت. سریع بلند شدم تند تند خانه را مرتب کردم و میوه مختصری هم آماده کردم. شنیده بودم حاج قاسم ناراحت می شود اگر پذیرایی از او مفصل باشد. فرزند دومم هم 50 روزه بود و خیلی بی قراری می کرد، اما در ...
پیرزن باهوش، پرستار قلابی را به دام انداخت
...> شهناز دختر مهربان و خوبی به نظر می آمد اما من به هر غریبه ای شک دارم. از طرفی در روزنامه ها و سایت های خبری خوانده بودم که بعضی از این پرستارها سارق هستند. او ادامه داد: به همین دلیل به رفتارهای شهناز اعتمادی نداشتم، هر غذایی هم درست می کرد می گفتم خودش اول بخورد بعد من می خوردم. روز حادثه برایم آبمیوه می ریخت که دیدم چیزی داخل آبمیوه ام ریخت. من هم به روی خودم نیاوردم و زمانی که ...
روایتی شنیده نشده از لحظات قبل از شهادت سردار سلیمانی؛ یادگاری از آخرین پرواز + تصاویر
قرار بود به تهران برود و بعد به عراق برود. اما چون ولادت حضرت زینب سلام الله علیها بود، اول به سوریه رفت و بعد از سفر پرماجرایش عازم عراق می شود و در نهایت حدود 10 دقیقه پس از پیاده شدن از هواپیما، ماشین آن ها توسط پهپاد های آمریکایی مورد اصابت قرار گرفته و همه آن ها به شهادت می رسند. منبع فارس باشگاه خبرنگاران جوان وب گردی وبگردی ...
زندگی عجیب دختری که فرزند همسر صیغه ای پدرش است
. *چرا تنها رفت وآمد می کنی. خواهر و برادر یا مادری نداری؟ راستش تا چند سال پیش فکر می کردم خواهر و برادر ندارم اما بعد متوجه شدم دو برادر دارم. مادرم هم وقتی نوجوان بودم فوت کرد. *چطور می گویی چند سال قبل متوجه شدی دو برادر داری؟ وقتی مادرم فوت کرد روزهای سختی را می گذراندم، یک روز دو پسر همراه زنی جاافتاده مقابل خانه ما آمدند و گفتند خانواده پدرم هستند ...
جان فدا| روایت اشک های بی امان و لبخندی که هنوز دل می بَرد
بود و بحث شکل گرفته بود از الگوی سوم زن مسلمان بگیر تا وظایفش یک به یک مطرح می شد و همه در موردش حرف می زدند. حتی کسانی که هندزفری داخل گوششان بود بیخیال آهنگ شده بودند و در مورد الگوی زن مسلمان صحبت می کردند فکرش را هم نمی کردم این همه بحث شکل بگیرد، ساعت از نیمه شب گذشته بود چشم های همه قرمز شده بود اما هنوز ادامه می دادند و ابعاد شخصیتی حضرت زهرا(س) را جز به جز بررسی می کردند. این بی خوابی را ...
روایت هایی شنیدنی از سردار دل ها در سرمای امیرچخماق
: در اخرین سفری که شهید الله دادی به یزد آمد همدیگر را در ساختمان عتبات عالیات دیدیم. موقع رفتن به او گفتم حاجی مراقب خودت باش. 20روز بعد جسد سوخته او را آوردند. در زمان تشییع دیدم حلقه امنیتی دور جسد هستند. آن موقع بود که دیدم سردار سلیمانی هم آمد. حاج قاسم میکروفن را گرفت و با آن جایگاه ویژه ای داشت گفت مردم بایداز شما قولی بگیرم. بعد گفت شهید الله دادی چه آدمی بود همه گفتند خوب بود. آن مو قع همه ...
جان فدا| رازهای عمامه مدافع حرم و تسبیح حاج قاسم/ سلاح های سلیمانی در میدان نبرد چه بود؟
حجت الاسلام حجت معین الدینی روحانی مدافع حرمی است که از روزهای حضورش در سوریه از سردار دل ها داشت. او از اولین باری که قرار بود به سوریه برود و پروازشان کنسل شد، سخن به میان آورد و گفت: در همان ایام حاج قاسم را دیدم و گفتم می خواهم بروم سوریه، دلم می خواهد شهید شوم، حاج قاسم لبخندی زد و پرسید با کی می روی و سپس گفت شهادت خوب است اما شما باید باشید و خدمت کنید . سفر دوم سال 96 اردیبهشت و ...
اولین خاطرات شفاهی شهید سلیمانی در کتاب ذوالفقار
بار اعدام بود . در جلسه ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم ، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم . رهبری بلافاصله فرمودند : که همین الان زنگ بزن آزادش کنند ! من بدون چون و چرازنگ زدم ، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که آقا چرا ؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم ؟ چرا دستور ...
جان فدا| فرزند شهیدی که هدیه حاج قاسم را پس داد!
روز بعد از سخنرانی حاج قاسم به خانواده ها اطلاع دادند به نماز خانه سالن بروید. آنجا برای همه خانواده تک تک میزی گذاشته بودند. سردار چند دقیقه سر میز هر خانواده می نشست. چهره حاج قاسم از نزدیک به قدری پرصلابت بود که انگار نمی شد مستقیم در چشم هایشان نگاه کرد. در عین حال بسیار بسیار صمیمی بودند. به میز ما رسیدند. پسرم که حدود 6 سال داشت از ایشان خواست هدیه ای به او بدهد. سردار یک انگشتر به ...
جان فدا| روایت خبرنگار فارس از دیدار با حاج قاسم/ با بغض رفتیم، با خنده آمدیم
قاسم بغض کرد و گفت: همیشه دست مادرم را می بوسیدم و دلم می خواست کف پایش را هم ببوسم، اما هیچ وقت موفق نمی شدم، در آخرین دیداری که با او داشتم، مریض احوال بود، توی حیاط زیر نور آفتاب استراحت می کرد، کف پایش از زیر رواندازش بیرون زده بود، زمانی پاها را دیدم، خودم را به او رساندم و کف پاهایش را بوسیدم. وقتی بعد از آن همه سال در آن روز توانستم این کار را انجام دهم، توی دلم گفتم احتمالا این آخرین باری ...
علی اصغر با شهادتش مرا به دیدار آقا فرستاد/ نذر مادر ادا شد
، برخی خانواده شهدای شاهچراغ (ع) با رهبری دیدار داشتند، من نیز حضور داشتم. آخر جلسه بود که حالم بد شد و نتوانستم از نزدیک آقا را ببینم. اما برای بار دوم از ایشان اجازه گرفتم و به حضورشان رفتم . عبای آقا را بوییدم و بوسیدم. بعد از این دیدار احساس آرامش و تسکین می کنم. آقا گفتند مادر شهید علی اصغر کجاست؟ من برخاستم و ایشان از اخلاق علی اصغر پرسید. گفتم پسرم خیلی مظلوم و مهربان بود و خیلی ...
ناگفته های هنگامه گلستان از کاوه گلستان
...، برای دریافت ویزا داشته باشیم. رفتیم و به ما گفتند اگر زوج بودید بلیت تور ارزان تر می شد، مبلغ خیلی قابل توجه بود و این مبحث شوخی ما شد، اما درمیان همان شوخی ها فهمیدیم که حرف هایمان شوخی نیست شاید بهانه ای لازم داشتیم برای گفتن و آن روز راز قلب هایمان را گفتیم. همین شد که روز ژانویه که همه در جشن و پایکوبی بودند ما به دفترخانه ازدواج رفتیم، تنها روزی که دفتر خانه وقت داشت؛ روزی که هیچ کسی ...
جزئیات تازه از دیدار سردار سلیمانی با پوتین | چرا حاج قاسم مانع کشتن نفر دوم تکفیری ها شد؟ | نظر ...
بود و داعشی ها هم این موضوع را به خوبی می دانستند. سردار اسدبیگی خاطره ای از نامه حاج قاسم به صدام را اینگونه تعریف می کند: با توجه به شرایط سوریه و تصرف منطقه ابوکمال، سردار سلیمانی مدتی در یک خانه خالی در این منطقه ساکن بود ولی بعد از اتمام کارهایش یک نامه ای به صاحب خانه نوشت و از او طلب حلالیت کرد، حاج قاسم در این نامه خطاب به این شهروند سوری نوشته بود که مدتی از خانه شما استفاده ...
ماجرای رشادت های باورنکردنی غواصان کربلای 4 در روایت حبیب چرا لباس غواصان رنگارنگ بود؟
، خانواده شهدا و شهروندان برگزار شد، مرشد مشک دانی و مرشد میرزاعلی حماسه خوانی انجام دادند که به شدت مورد استقبال قرار گرفت. در این برنامه، سیدکمال هاشم زاده که در شب های خاطره کاروان روایت حبیب، اجرای برنامه ها را برعهده دارد با شعری در رثای حاج قاسم سلیمانی به حاضران در برنامه خیر مقدم گفت. کریم مطهری مهمان اول برنامه بود که برای خاطره گویی روی سن آمد. وی که فرمانده گردان غواصی ...
سرزمین بی فصل چگونه شکل گرفت؟
جام جم بازخورد خوبی گرفتم از خانم مرادی خواهش کردم که درباره حاج حمید کتابی بنویسم اما ایشان گفتند کتابی نوشته شده و در شرف چاپ است. من اما انگیزه ام را حفظ کردم و تمام خاطرات خانم مرادی در شبکه های مجازی را پرینت گرفتم. وقتی من در حال نوشتن کتاب بودم، احساس کردم همه نوشته هایم به سمت خانم مرادی گرایش دارد و به ایشان گفتم اجازه می دهید قصه را به نام شما بنویسم و شخصیت محوری کتاب، شما باشید؟ من در ...
جان فدا| سردار دلها به روایت یک فرزند شهید/ از تلاش بی وقفه فرمانده برای تحقق ظهور تا بی قراری یاران اهل ...
...، سردار گفت: سید خیلی خوشحال شدی، خانمم گفت در تمام عمرم این طور خوشحال نشده بودم، حاج قاسم گفت پس دعا کن دل من هم شاد شود، خانمم مکث کرد و چیزی نگفت. من گفتم الهی امین. همسرم گفت من می دانم در دل شما چه می گذرد و چه چیزی آن را خوشحال می کند ولی نمی توانم دعا کنم. حاجی ادامه داد سید تو متوجه منظور من نشدی ولی خانمت شد، ناگهان به خودم آمدم و گفتم شما تقاضای شهادت دارید؟ حاجی گفت صد ...
حمید چگونه از پری خواستگاری کرد؟
. آن جلسه را بعد از نماز که همه رفته بودند برگزار کردیم و در واقع بی اجازه این کار را کرده بودیم که کسی نبیند من به مسجد رفته ام، ولی جلسه بعد را اجازه ندادند ما وارد شویم، چون زن ها اساساً حق ورود نداشتند. **: مثل عربستان بود... همسر شهید: بله، چون روستای عرب نشین بود. **: پس یک رژیم مخصوص برای خودش داشت! همسر شهید: بله، یادم هست جلسه بعد را حاج حمید در ...
تهدیدم کردند که برای پرسپولیس بازی کنم
محمدخانی و پنجعلی هم گیر کردم. آنها گفتند حالا که استقلالی ها بیرونت کرده اند، بیا پرسپولیس. متاسفانه در استقلال جو سنگینی برای من درست کرده بودند. من از بچگی در استقلال بودم اما آدم وقتی در یک خانواده نمی تواند کار کند بهتر است بگذارد و برود. من اصلا بعد از جدایی از استقلال چند ماه فوتبال بازی نکردم. به آلمان پیش برادر خانمم رفتم. شاهرخ بیانی از حسرت قهرمانی سوم استقلال در آسیا هم حرف زده است ...
پویش راویان فاطمی | داستان بگویم؟! یکی آن وسط گفت نه!
.... باز هم اصرار به ادامه بحث داشتند برای ساعت بعد ... پایه ششم ابتدایی پسرانه، خانم معلم هم سر کلاس نشست. داستان تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را گفتم، همه در دفتر های شان یادداشت کردند، حتی خانم معلم! خدایا! ما را از زمره کسانی که فرهنگی حضرت زهرا (س) را رواج می دهند قرار بده ... ...
ضارب روی سینه دانیال نشست و بی رحمانه تیغ کشید
روز صبح که از خواب بیدار شدم خیلی آشفته بودم. ظهر به او زنگ زدم و گفتم برایت آش رشته پختم. آخر دانیال آش رشته خیلی دوست داشت. خوشحال شد و گفت مامان باشه زود برمی گردم خانه. اما دیر کرد. زنگ زدم دیدم جواب تلفن را نمی دهد. نگرانش شدم. به دوستش زنگ زدم که گفت با هم بودیم. از شرکت بیرون آمدیم به سمت خانه از هم جدا شدیم. الان من به خانه رسیدم. به دوستان دیگرش زنگ زدم. گفتند دانیال در درگیری های خیابان ...
هادی پور: کسانی هستند که اولویت شان تکواندو نیست
تکواندو خیلی بهتر خواهد بود. دارنده سه مدال طلای مسابقات دانشجویان جهان تصریح کرد: با وجود این اتفاقات، دوباره برای مسابقات گرندپری تمرین کردم. پس از مدتی قرار شد یک تیم به تورنمنت کره جنوبی اعزام شود و من نیز پذیرفتم که شرایط مالی تیم ملی خوب نیست و خودم باید در این شرایط هزینه کنم و با گرفتن اسپانسر در مسابقات حاضر شوم. بعد از یک مدت متوجه شدم همه تیم به جز من و سجاد مردانی اعزام شدند ...
سیل بند سردار/ حاج قاسم آن روز عطر خاک باران خورده می داد
بی اعصابی مثل حکیمه توضیح بدهی نویسنده ای و خبرنگار و آمده ای پای قصه ی زنانه اش بنشینی چون حرف آدم ها را به سخنرانی مسئولین ترجیح میدهی، حوصله میخواست که من آن روز حتی یک ذره اش را هم نداشتم. با صدای بلندی خداحافظی کردم و بی آنکه نگاهش کنم به طرف در رفتم: اگر مثل خودت عرب نبودم شاید این رفتارت برایم عجیب نبود، چون آداب و رسومتان را نمی شناختم و با خودم می گفتم بی خیال، حتما این آدم ها اینجوری اند ...
نا گفته های پزشک مصدق در حصر / دلایل درگذشت دکتر مصدق
ماشینم گذاشتند. وقتی خارج می شدم آقای دکتر مصدق گفتند دفعه بعد دخترتان را هم بیاورید. ایشان تا دم در قلعه همراهم آمدند و هر چه اصرار کردم که نیایند و شرمنده ام نکنند، قبول نکردند. ایشان می گفتند مقام اطبا بالاست. به ایشان گفتم: انشالله هفته آینده می آیم و خبرهای خوب برای شما می آورم. نوع ضایعه که معلوم شد داروها را هم می آورم. ظاهراً چیز مهمی نیست. دکتر مصدق گفتند: امیدوارم خبر خوبی برای من بیاورید ...
همراهان بهشتی حاج قاسم| پدر شهید رحیمی: خوشا به سعادت همسر و دخترم!
ق را گفتند، هیچ وسیله ای نبود که خودم را به آنها برسانم. وی افزود: با سختی و هزار بدبختی آمدم و دنبال آنها گشتم. دخترم با صورت زمین خورده بود، آنها را نشناختم، همسر برادرم آنها را شناسایی کرد. لباس های همسر و دخترم خاص بود، پارچه آن لباس ها را از نجف و کربلا خریده بود، خمس شان را داده بود و برش زده بود و دوخته بود، باهمان ها به کربلا رفت، برای تشییع پیکر سردار سلیمانی هم همان ها را پوشیده ...
حاج قاسم مصداق جاویدانِ فناء فی الله است
...، بی تکلف و با همان سخاوت همیشگی، مرهمی می شود برای آلام مردمی که زندگی شان را در سیل از دست داده بودند. وی با بیان این که حاج قاسم نه تنها فرمانده میدان که فرمانده دل ها نیز بود، عنوان کرد: در ایام سیل خوزستان ظرفیت ها و امکانات زیادی وجود داشت ولی نیازمند مدیریت صحیح و کارآمدی بودیم که این امکانات را به طور یکپارچه و برابر به مناطق آسیب دیده برساند و تبعیضی صورت نگیرد؛ تنها کسی که می توانست این رسالت را به نحو احسن انجام دهد و همه هم از او تبعیت کنند حاج قاسم سلیمانی بود. او کسی بود که محبتش در جان و دل مردم رسوخ کرده بود و این محبت تا همیشه ادامه خواهد داشت. ...
قاتلانی که هرگز اعدام نمی شوند/ باور کردم پشیمان شده است
واقعاً پشیمان شده و طلب حلالیتش را جدی گرفته است: به من گفتند که قاتل خیلی التماس دعا دارد و طلب حلالیت می کند. روز اعدام به او (رهنورد) گفتم این اعدام برای تو کم است. اما بعد از اعدام او را به خدا واگذار کردم. گفتم آن دنیا با قاتل پسرم کاری ندارم. بخشیدم. او می داند و خدای بالا سرمان . چه کسی برخیزد؟ دو برادر سنی نداشته اند که پدرشان از دنیا رفته، حسین دوازده ساله و سبحان سه ...
به یاد ندارم دستور سر بریدن اتوبوس ها را داده باشم!
ندارم دستور سر بریدن اتوبوس ها را داده یا با آن موافقت کرده باشم. وی با بیان اینکه نسبت به مقوله اتوبوس ها بسیار حساس بودم، می افزاید: حتی همان روزی که میخواستم حکم خود را بگیرم، ابتدا به قزوین رفتم و اتوبوس های شهرداری رشت را در آن جا بازدید کردم و واقعا هم حسرت خوردم و از روز بعد هم به مدیرعامل وقت سازمان حمل و نقل گفتم به جد پیگیر وضعیت این اتوبوس ها باشید و آن ها را تعیین تکلیف کنید ...
رمز پیروزی در بزرگ ترین موزه جنگ جهان/ فراتحلیلی مادی از آینده جمهوری اسلامی!
به گزارش گلستان ما، دکتر حسن بیارجمندی در یادداشتی با عنوان "رمز پیروزی در بزرگ ترین موزه جنگ جهان" نوشت؛ آغازین روزهای پاییز 1390 و چند روز قبل از سفرم به مسکو بود.یک سفر ویژه و دوری چندساله از ایران و خانواده و اقوام و همه وابستگی ها و دلبستگی هایم که به راحتی قابل عبور نبود. صبح قبل از پرواز با یکی از دوستان قرار برای آخرین هماهنگی های سفر داشتم؛بعد از دو ساعت گفتگو ، طلایی ترین ...