داستان جادوگر و پاداش های میلیاردی چه بود؟
سایر منابع:
سایر خبرها
ماشین بخرید اما از کرمان موتور نخرید!
...، ما در انبار خودمان خوشبختانه دسته موتور جلو را داریم و ماشین را برای تعمیر بیاورید! مجدد فردا صبح زود خودرو را بردم تا تعمیرات انجام شود. طبق معمول، تماسی بابت زمان آماده بودن خودرو زده نشد و پس از پیگیری خودم، برای گرفتن آن اقدام کردم. در زمان تحویل گرفتن، مسئول آن بخش انگار که متوجه یک نکته بسیار مهم شده باشد، گفت: راستی، واشر گلویی اگزوز شما هم مشکل دارد! من هم که کاملا متعجب بودم، گفتم ...
جان فدا| حاج قاسم و تنها امید کُردهای عراق/ حاج قاسم چگونه اربیل را ازسقوط نجات داد؟
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، داعش به دروازه اربیل رسیده بود و شرایط بحرانی بود. مسعود بارزانی درباره آن روزهای پرالتهاب اربیل گفت: در آن زمان، من با آمریکا، ترکیه، انگلیس، فرانسه و حتی عربستان سعودی تلفنی تماس گرفتم و تقاضای مساعدت کردم، همه آن ها یک جواب دادند و گفتند: ما نمی توانیم کاری بکنیم. بعد از این، با مقامات ایرانی تماس گرفتم و گفتم: اگر شما به ما کمک نکنید، من ...
ماجرای مشورتی که چند ماه عیسی را عقب انداخت
جراحی عیسی گفت: ایشان می گفت با آنهایی که در شهرمان هستند مشورت کردم و می گویند با چند وقت تمرین به حالت اولیه برمی گردی. من به او گفتم به صلاحت نیست و عیسی بعد از چندوقت گفت که شما درست گفتی. وقتی در بیمارستان به هوش آمد بالای سرش بودم و خودش، خود را عقب انداخت. به باشگاه لطمه خورد ولی مهم سلامتی اش است. مدیرعامل سرخ ها ادامه داد: او قبل از اینکه قرارداد ببندد هم با تیم تمرین می کرد چون ...
خبر فوری برای فرهنگیان/ احکام رتبه بندی معلمان بازنشسته سال 1400 چه زمانی صادر می شود؟
رتبه بندی معلمان سرانجام پس از حدود یک دهه انتظار در مرحله اجرا قرار گرفته است هر چند که هنوز هم رتبه نهایی معلمان تعیین نشده و در جدیدترین وعده مسئولان آموزش و پرورش، صادق ستاری فرد سرپرست معاونت برنامه ریزی و توسعه منابع وزارت آموزش وپرورش گفته است از این دی ماه فرآیند تعیین رتبه قطعی و نهایی معلمان انجام خواهد شد و تاکنون 50 هزار نفر از همکاران توسط هیئت های ممیزه مناطق تعیین رتبه شده اند. ...
روایت های شنیدنی از سردار دل ها در سرمای امیرچخماق
رزمایش ایشان به سردار الله دادی گفتند این آمادگی شما در این رزمایش را می خواهم در لبنان انجام بدهم. سردار الله دادی با همه دردی که داشت گفت من درخدمتم. اما سردار گفتند باید از همسرتان هم اجازه بگیریم. بعد خانواده سردار الله دادی را به مهمانسرا دعوت کرد و گفت همه باید راضی باشید تا ایشان به سوریه بیایند. همسر شهید الله دادی هم گفت من از آن موقعی که شما وحاجی را شناخته ام دربست درخدمت اسلام و امام و ...
جان فدا| داغی که بر دل ماند/ سرداری که میراث غیرت و مردانگی بر جای گذاشت
. همان صندلی اول درست روبه رویش نشسته بودم بعد از مراسم آمد سمتم تا حالا از نزدیک با هم برخورد نداشتیم چهارمین سالگرد شهادت پسرم مهدی نوروزی بود و از طرف قوه قضائیه سردار سلیمانی را به عنوان سخنران دعوت کرده بودند جلو آمد و چادرم را گرفت. گفت: برای شهادتم دعا کن مادر بغضم گرفت گفتم این چه حرفی است که می زنید حالا حالاها ما به شما احتیاج داریم خدا شما را برای مانگه دارد. گفت نه نه نه برایم دعا کنید ...
اعتراف سرپرست جنجالی تیم ملی
این طرح را دارم که از طرف سازمان مدیریت و برنامه مورد ارزیابی قرار گرفت. از سازمان تربیت بدنی تاییدیه گرفت. همه گفتند این طرح قابلیت اجرایی دارد. یک هفته بعد از تایید این طرح آقای اولیایی عوض شد و این طرح در کتابخانه من ماند و خاک خورد. همه اینها را گفتم که بگویم من با مدیریت در فوتبال بیگانه نبودم. همان موقع می گفتم شما بروید مدارک و رزومه سرپرست های سابق را ببینید، ببینید کدام یک سابقه من را ...
تکذیب جادوگری و دعانویسی برای تیم ملی از زبان مهرعلی
...، دوباره جلسه هیئت رییسه برگزار شود. من به آقای عزیزی خادم گفتم که در این جلسه حضور پیدا نکن؛ این جلسه قانونی نیست اما آن زمان آقای کامرانی فر اصرار داشتند که این جلسه برگزار شود . او ادامه داد: شب قبل از جلسه آقای عزیزی خادم به من گفت که آقای کامرانی فر به من گفتند دور هم می نشینیم و چهره به چهره است و اصلا جلسه نیست و فقط می خواهیم به خاطر دلخوری برخی، با هم صحبت کنیم و رسمی نیست ...
نقشه شوم مسعود با معشوقه اش برای دختر جوان+جزییات کامل
چند بار به طور اتفاقی یکدیگر را در محله قدیمی دیدیم و با یادآوری خاطرات گذشته با یکدیگر همکلام شدیم. متاسفانه سال ها بعد اختلافات شدید اخلاقی بین من و همسرم به جایی رسید که دیگر نتوانستم به زندگی مشترک با او ادامه بدهم، به همین دلیل از شوهرم طلاق گرفتم. یک روز که برای دیدن مادرم به محله قدیمی خودمان رفته بودم با محبوبه روبه رو شدم و تازه فهمیدم که او نیز مانند من مطلقه است و اکنون ...
حاج قاسم برای مان پدری می کرد
. نوع رفتارشان با فرزندان شهدا هم مانند رفتاری بود که با فرزندان خود داشت؟ حاج قاسم آن روزی که به خانه ما آمدند یک جمله به من گفتند: شما اسم تان فاطمه خانم بود دیگه؟ گفتم بله. گفت: من تا الآن دو تا فاطمه داشتم. از این به بعد سه تا فاطمه دارم. فاطمه سلیمانی، فاطمه مغنیه و فاطمه افشاریان . همان موقع من را گذاشت کنار دختر خودش و دختر عماد مغنیه. این قدر برایم حس جذابی بود. فکر می ...
جان فدا| این داستان! دختران حاج قاسم/ آمدم از شما بنویسم اما باید خود را از نو بنویسم
بودن فکر نکرده بودیم، اما این نسل در ابتدای مسیر از آن به عنوان هدف سخن میگوید! آمدم از شما بنویسم اما باید خود را از نو بنویسم بعد از گپ و گفتی کوتاه گوشه ای از سالن نشستم و به جوانی، انگیزه و شور و شعور جوانی شان از دور نگریستم و غبطه خوردم که چگونه شعور آنان در مسیر شور سروری می کند بر نسلی که همه یاوه گویان برایشان خواب دیده اند، در حال خود بودم که یکی از دختران نوجوان کنارم ...
محمد رویانیان: خانه ام را به خاطر پرسپولیس فروختم اما پولم را نمی دهند
تمام این سختی هایی که گفتید باز هم در سالیان گذشته از شما به عنوان یکی از گزینه های مدیرعاملی باشگاه پرسپولیس نام برده می شد. آیا در صورتی که این پُست بار دیگر به شما پیشنهاد شود آن را قبول می کنید؟ ، وی در پاسخ به این پرسش تأکید کرد: نه! من کلاً فرصتم را از دست دادم و دیگر هم دوست ندارم وارد فوتبال شوم و به پرسپولیس بیایم. من یک پلیس بودم و خدا توفیق داده و کارهای موفقی در زمان مسئولیتم ...
جان فدا| قول و قرار با پدری که هنوز در قاب می خندد
را مقابل صورتم دیدم لبخند بر لب داشت و می گفت: پسرم امیرعلی بیدار شو همان کس که منتظرش بودی آمده، گفتم: بابا اومده؟ لبخند مادرم روی صورتش محو شد اما برای اینکه من ناراحت نشوم چیزی نگفت، نه دوست بابا آمده. به اطرافم نگاه کردم خبری از دشت و آن همه گُل و زیبایی نبود فهمیدم هر چه دیدم فقط خواب بوده چند روزی بود که به تهران رفته بودیم و در یک هتل مستقر شده بودیم قرار بود حاج قاسم به دیدار ...
جان فدا| وقتی سردار به یک بانو عنوان سرلشکر داد/ چرایی تأخیر دیدار با خانواده شهدای خان طومان
شهید رادمهر و شهید کمالی هستند، صندلی گرفتند و کنار ما نشستند من صحبت هایم را شروع کردم و گفتم انتظار داشتیم شما سال های اول و دوم بعد از شهادت فرزندان مان تشریف بیاورید، البته این گلایه ما از جهت اعتراض نیست در پاسخ گفتند؛ از اینکه در مازندران حضور نیافتم دلیلش این بود پیکرهای شهدای خان طومان بازنگشته بود و ما از این جهت شرمنده بودم و ما در پاسخ گفتیم فرزندان ما این راه را خودشان انتخاب کرده بودند ...
سرداری که سرباز را فراموش نمی کرد
نشستن پشت فرمان کلاه نظامی ام را بردارم. از نگاه خودم همه چیز مرتب بود و می رفتم که خیلی عادی کارم را انجام دهم اما هنوز در روی صندلی راننده ثابت نشده بودم که سردار با نگاهی محبت آمیز و با لبخندی که صورت شان را زیباتر کرده بود، گفتند: ببینم مگر به شما یاد نداده اند که یک نظامی هنگام سوار شدن به خودرو و قبل از نشستن پشت فرمان، باید کلاه خود را بردارد؟ بعد خودشان مهربانانه کلاه را از روی سرم برداشتند ...
درخواست قصاص برای دامادی که همسرش را به خاطر سوءظن خفه کرد
همیشه صبح برای رفتن به محل کارم از خانه خارج شدم اما وقتی چند ساعت بعد با تلفن خانه و تلفن همراه همسرم تماس گرفتم و جواب نداد نگران شدم. هرجا که احتمال می دادم رفته باشد سر زدم و با همه آشنایان و دوستان مان تماس گرفتم اما خبری از همسرم نبود تا اینکه تصمیم گرفتم از پلیس کمک بگیرم. در ادامه مأموران تحقیقات خود را برای یافتن زن جوان پی گرفتند و مشخص شد مردجوان واقعیتی را پنهان می ...
سردار سلیمانی ناجی سامراء
به من گفتند اگر بخواهیم کمک تان کنیم، شش ماه طول می کشد. عصبانی شدم و گوشی را قطع کردم. دستانم را به روی میز گذاشتم و به کودکان مظلومی که در شهر وجود داشتند، فکر می کردم. ناگهان با خودم گفتم با ایران تماس بگیرم... بعد از سلام و علیک شرایط پیچیده مان را برایشان شرح دادم. آنها در جواب گفتند نیروی قدس را به کمک شما می فرستیم و برای از بین بردن محاصره تا ساعات آینده چند جنگنده به منطقه ...
شعر گفتن شوخی شوخی جدی شد
به حوزه هنری بولوار مدرس (چهارطبقه) می رفتم و با آخرین اتوبوس به طرقبه بر می گشتم. آن قدر رفتم و آمدم که دیگر بالا نمی آوردم! بلکه بهترین شعر هایم را داخل اتوبوس می گفتم. سال بعد مسابقات کشوری در اردوگاه باغرود نیشابور برگزار شد. نتایج شعر را گفتند اسم من نبود. نتایج قصه را گفتند بعد هم نتایج مطالعه و تحقیق را. من مات و مبهوت مانده بودم. من و عباس چشامی از بچه های سبزوار سرمان بی کلاه ...
کاش مثل دوران اجکت نمی کردم/روایت مشهور شهادت علی اقبالی دروغ است
...> * مشخص نبود کجا؟ نه دیگر. شهر. هدف این بود که تبلیغ کنیم که رفتیم و بغداد را زدیم. به صدام سیلی زدیم. بعد که گفتم شهر و خانه نمی زنم، گفتند اشکالی ندارد. شما بروید پایگاه الرشید را بزنید. گفتم می روم. در آن روز جانشین پایگاه سرهنگ ناصر کاظمی خیلی به من لطف و خیلی با من همکاری کرد. گفت چه خانه بزنی، چه رستوران بزنی و چه 10 هواپیما در پایگاه الرشید بزنی، تأثیر تبلیغاتی اش یکی است. تو ...
عمادالدین باقی، روزنامه نگار و فعال سیاسی اصلاح طلب: اگر نظام با همین فرمان جلو برود، آینده خوبی را نمی ...
و وضعیت خوبی در راستای تکثر نامزدها شکل گرفت و دیدید که میزان مشارکت هم چه قدر شد؟ اما به هرحال رای من محسن رضایی بود که آشکارا هم اعلام شد. سربسته می گویم؛ من به آقای موسوی گفتم شما فردی هستید که دغدغه عدالت دارید و خوب نیست که با لیبرال ها بجوشید. اجاره دهید به همین مقدار بسنده کنم. من اولین کسی بودم که موضع گرفتم و گفتم آنچه می بینیم انقلاب مخملی نیست که به دلیل همین موضع ...
شجاعت، تدبیر و بینش سردار دل ها مثال زدنی است
خدمت سردار دل ها حاج قاسم سلیمانی تقریبا 30 سال خدمت کردم بنده به عنوان سرباز کوچک و خدمتگزار نظام اسلامی در خدمت سردار دل ها حاج قاسم سلیمانی بودم و تقریبا 30 سال خدمت کردم. از روز اول مرداد ماه سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران درآمدم. جزو نسل اول سپاه به حساب می آیم. در روز دوم جنگ با شهید وصالی یا اصغر چریک، به گفته خودمان دستمال قرمزها، همکاری خود را در پاوه شروع کردم. قریب به دو سال یعنی تا سال 1360 در کر ...
جان فدا| ختم صلوات اهالی قنات ملک برای سلامتی مقام معظم رهبری/ وقتی حاج قاسم بانی می شود
خبرگزاری فارس_کرمان؛ زهرا بمی: روستای قنات ملک در شهرستان رابر زادگاه شهید سلیمانی، روستاییی ست که روزگاری اهالی اش دل خوش آن بودند که حاج قاسم عزیزشان ماهی یک بار به آنجا سر می زنند و هم ولایتی ها می توانند با او دیدار کنند. اهالی قنات ملک قدوم حاجی را مایه برکت برای روستا می دانستند و برای دیدنش لحظه شماری می کردند. اما سه سال است که مردمان این روستا از نبود سردار، داغی عمیق بر سینه دارند که تا ابد ...
واکنش حاج قاسم به ازدواج دوباره یک همسر شهید
کردم و میوه مختصری هم آماده کردم. شنیده بودم حاج قاسم ناراحت می شود اگر پذیرایی از او مفصل باشد. فرزند دومم هم 50 روزه بود و خیلی بی قراری می کرد، اما در همان حین کارهایم را کردم و سریع زنگ زدم منزل پدر شهید و گفتم قرار است مهمان بیاید برایمان. شما هم خودتان را برسانید. از محمود یاد گرفته بودم پشت تلفن رعایت مسائل امنیتی را بکنم. برای همین به آنها نگفتم مهمان چه کسی است. زنگ خانه به ...
روایت سردار غیب پرور از تحویل پیکر حاج قاسم سلیمانی
اهواز نشست، گروهی از پزشکان که تخصص آنها ژنتیک و DNA بود با من آمده بودند؛ پیکرها را تحویل گرفتیم. در جلسه با مسئولان اهواز تصمیم گرفتم که مسیر کوتاه را برای تشییع شهدا انتخاب کنیم چون باید سریع تر به مشهد و پس از آن به تهران می رفتیم و چاره ای نبود. مراسم تشییع پیکر شهدا در اهواز با چه شوری انجام شد، من نگران ازدحام جمعیت در فرودگاه اهواز در زمان برگشت بودم که همین طور هم شد ...
روایت یک محکوم به حبس ابد در زندان چناران که بازگشت به زندگی خود را عنایت حضرت زهرا (س) می داند
...: “ساعت 8:30 شب که کارمان تمام می شد، با رفقا دورهم جمع می شدیم و خوش می گذراندیم. کم کم مواد به جمعمان اضافه شد. اوایل دو هفته یک بار و بعد، هفته ای یک بار می کشیدم. بیست ساله بودم که رفتیم خواستگاری زینت و بله اش را در همان اوضاعی که مصرف کننده تفننی بودم، گرفتم. یک سال ونیم بعد، مصرف کننده ای تمام عیار بودم. باید می کشیدم تا بتوانم حرف بزنم، راه بروم، کار کنم و شبیه آدم های معمولی ...
جان فدا| روایت رفاقت سردار دل ها با رفیق شمالی
شهید شوم من گفتم شما باید دشمنان را فنا کنید، دو ماه سه ماه بعد از آن خبر شهادت شان را شنیدم. *سردار سر حرفش بود مادر شهید می گوید: با شنیدن خبر شهادت سردار دل ها دل تنگی ام بیشتر شد، همان لحظه یادم آمد که سردار می گفتند مادر دعا کن من شهید شوم من گفتم اگر شما شهید شوید چه اتفاقی می افتد اما سر حرف شان بودند و فقط آرزوی شهادت داشتند. صبح 13 دی ماه سال 98 ان روز تلخ ...
بازخوانی خاطرات سردار سلیمانی؛ دستور رهبر انقلاب به سردار سلیمانی برای آزادی یکی از اشرار/ فورا دستگیرش ...
خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم؛ اما بلافاصله، با تعجب بسیار زیاد پرسیدم که: آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟ رهبری گفتند: مگر نمی گویی دعوتش کردیم؟ بعد از این جمله، من خشکم زد. البته ایشان فرمودند: حتماً دستگیرش کنید. و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان تو است، حتی اگر قاتل پدرت هم باشد، حق نداری او را آزار بدهی. ...