سایر منابع:
سایر خبرها
قتل اشتباهی پسر جوان؛ قاتل: فکر کردم مقتول دوست صمیمی ام است!
دوستم اشتباه گرفته ام از او عذرخواهی کردم. گفتم ببخشید که محکم زدم روی شانه هایت. اما او بد نگاه کرد. گفتم چرا بد نگاه می کنی؟ او گفت، تو زدی به شانه هایم بعد طلبکار هم هستی؟ در حال خودم نبودم و با هم درگیر شدیم و نفهمیدم چه شد که با چاقو ضربه ای به دست او زدم. اما باور کنید همه چیز در عالم مستی ام اتفاق افتاد و اصلا نمی خواستم جان او را بگیرم. حالا هم به شدت پشیمانم. سابقه داری؟ ...
حاج قاسم برای مان پدری می کرد
که در نبود پدر مرا می بیند و این خیلی حس خوبی بود. یا این که مثلا زمان هایی که دلتنگ پدر می شدم، پیامک های گاه و بیگاه ایشان واقعا روز من را می ساخت. شما شاعر هم هستید، شعرهای تان به دست حاج قاسم هم می رسید؟ شعرهایم را با واسطه دفترشان به دست شان می رساندم. یادم هست یک بار نامه ای خطاب به حضرت آقا نوشته بودم که یک بخشی از شعرهایم را در آن آورده بودم. این را آقا محمدجواد ...
جان فدا| روایت فرمانده گردان غواص ها از مرام حاج قاسم
از دوران دفاع مقدس او را در یاد نگاه داشته بود و آخرین دفعه که شهید سلیمانی به قشم آمدند به دلیل جلسات بسیار موفق نشدند حاج عباس را ببینند و نامه ای به او نوشتند و از او معذرت خواهی کردند؛ این نوع از توجه کمتر در مسئولین دیده می شود و در نوع خود بی نظیر است. اعتماد شهید سلیمانی به نیروهای رزمی استان هرمزگان بسیار بالا بود چنانچه در عملیات بدر، حاج قاسم مرا که فقط یک عملیات بیشتر شرکت ...
مهر سردار هنوز در قلب هاست/ محبتی که در دل همه بود
...> گوشه صحنه در معرض دید خودم هم رفتم بین جمعیت نشستم. از دوازده سالگی نقاشی را به طور جدی شروع کردم علاقه ام در حوزه دفاع مقدس بود و از چندین شهید مدافع حرم هم نقاشی کشیده بودم. تا قبل از شهادت حاج قاسم هیچ تابلویی از ایشان نکشیده بودم در مدرسه وقتی بعضی بچه ها به خاطر شهادت سردار گریه می کردند من حس خاصی نداشتم بعد از شهادت تازه داستان ها و روایت هایی را که از ایشان بود و کارهایی را که انجام داده ...
تک نگاری ها تصاویر جدیدی از شهادت حاج قاسم را در برابر مخاطب قرار می دهند
ثبت و ضبط کند. از روز تشیع روایت ننوشته ای دارید؟ روایت من در این کتاب، روایت مواجه اولیه من با خبر شهادت است. خاطرم هست که غروب آن روز جشنواره عمار در سینما فلسطین پیگیری می شد که بعد از خبر شهادت، جشنواره تعطیل شد و برنامه به شب شعری در رسای حاج قاسم سلیمانی تبدیل شد که من هم در آن شب غزلی که سروده خودم بود را خواندم و آن شب شعر یکی از عجیب ترین و خاص ترین شب شعر هایی بود که در ...
هنوز مردم خاله بتول صدایم می کنند!
هنری غیرتئاتری داشته ام. من از 13 سالگی کار تئاتر را از مدرسه آغاز کردم و آنرا تا پس از دیپلم ادامه دادم و به دانشکده هنرهای دراماتیک رفتم و از آنجا لیسانس بازیگری و کارگردانی سینما و تئاتر را دریافت کردم. این روند همواره ادامه پیدا کرد و در سال 1353 زمانی که همچنان دانشجو بودم وارد رادیو شدم که همچنان هم در این زمینه فعالیت دارم. اکنون در رادیو سلامت و رادیو نمایش همچنان فعالیت دارم. ...
قاتل مادر: برای رهایی از عذاب وجدان سه بار خودکشی کردم/ قرص برنج خریدم اما بعدا متوجه شدم قلابی بود و به ...
را درمان کردم و برای اینکه عفونت نکند آنتی بیوتیک مصرف کردم. با این حال می خواستم از شر خودم خلاص شوم. از فردی قرص برنج خریدم و آن را خوردم. اما فروشنده، قرص های گیاهی به جای قرص برنج به من انداخته و این بار هم زنده ماندم. چه شد که سر از مشهد در آوردی؟ نمی دانم. اصلا در حال خودم نبودم. 2روز در تهران سرگردان می چرخیدم و بعد سوار اتوبوس شدم و رفتم مشهد. در آنجا تعدادی قرص خریدم تا به زندگی ام پایان بدهم اما باز هم زنده ماندم و مردم در خیابان به دادم رسیدند. انگار قرار نبود بمیرم، قرار است زنده باشم و تا آخر عمرم با این عذاب وجدان زندگی کنم ...
خاطرات اسیر فلسطینی؛ 5 هزار روز در برزخ
ارائه می شود. بخش اول- انگیزه های تدوین کتاب 5 هزار روز در برزخ از زبان نویسنده کار نوشتن این کتاب را از سال ها قبل آغاز کردم و ابتدا زمانی که در انفرادی بودم خاطرات روزانه خود را می نوشتم اما اداره زندان های اسرائیلی در تفتیش های روزانه اکثر این نوشته های من را می گرفتند. با این وجود من نوشتن خاطرات خود را مجددا آغاز کردم و به تلاش برای مخفی کردن آنها ادامه دادم تا توانستم ...
کلا بچه پررو هستم اما معجزه شد که زنده ماندم!
بود چون با 130، 140 کیلومتر سرعت رفتم زیر تریلی *پس ماشین کلا مچاله شد. بله هیچی از ماشین نبود. حتی سقف هم نداشت. نمی دانم من چطور زنده بیرون آمدم. *یعنی بعد این ماجرا حتی بیمارستان هم نرفتی؟ خیر، مستقیم رفتم سر بازی. تلفنم هم حتی ترکیده بود. از یک بنده خدایی موبایلش را گرفتم و زنگ زدم به ناظر بازی و گفتم تصادف کردم و داغون شدم اما گفت خودت یه کاریش بکن. من هم ...
دل حاجی اگر طوفانی هم بود روضه اهل بیت آرامش می کرد
یک جایی خواندم که شما اصالتاً کرمانی نیستید، اما بیشتر فعالیت تان و ارتباط تان در دفاع مقدس و بعد از آن با رزمنده های کرمانی بود. چطور گذرتان به این خطه از کشورمان افتاد؟ من اصالتاً اهل خشت کازرون شیراز هستم. در زمان شاه که آیت الله مشکینی به ماهان کرمان تبعید شدند، شاگرد ایشان بودم و برای کسب فیض از محضر مرحوم مشکینی به روستای محی آباد ماهان رفتم. شاگرد خصوصی ایشان بودم و همانجا هم کار های تبلیغی انجام می دادم. در همین راستا به اغلب شهر های استان کرمان سفر کردم. مجرد بودم که در همین رفت و آمد ها با دختر خانمی از اهالی کرمان ازدو ...
حسرت های دوران کودکی مرا قاتل کرد
نعمت محروم بودم و نبودش چقدر به زندگی ام لطمه زده است. اما این افکار باعث شد به دنبال قتل او باشم تا انتقام بگیرم . شب حادثه چه اتفاقی افتاد؟ مادرم داخل پذیرایی بود و من با چاقو به او حمله کردم. بعد از کشتن مادرم، پشیمان شدم و تصمیم گرفتم به زندگی خودم هم پایان دهم. به همین دلیل با چاقو گردنم را زدم. اما زخم خیلی عمیق نبود و در این کار موفق نشدم. از خانه خارج شدم و دو روز در تهران ...
نقشه شوم مسعود با معشوقه اش برای دختر جوان+جزییات کامل
زن جوان 32 ساله ای که به همراه دخترش در پناه پلیس قرار گرفته بود، درباره یک ماجرای هولناک به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در دوران نوجوانی با محبوبه دوست صمیمی بودم، او هم محله ای ما بود و در یک مدرسه تحصیل می کردیم اما من در 14 سالگی ازدواج کردم و به دنبال زندگی خودم رفتم. چند سال بعد محبوبه هم در حالی ازدواج کرد که من دختر خردسالی به نام لیلا را در آغوش می فشردم. در این سال ها ...
داستان تجاوز به دختر جوان در حاشیه شهر
شروع شده بود، اما خودم نمی فهمیدم که در مسیر اشتباه قدم برمی دارم. خلاصه یک روز که از سرکار به منزل بازمی گشتم دو جوان را در مسیر مدرسه دخترانه دیدم که مزاحم یک دختر نوجوان شده بودند من هم برای خودنمایی و احساس غرور، به کمک آن دختر رفتم و او را تا نزدیکی منزلشان همراهی کردم. سپس شماره تلفنم را به او دادم که اگر فرد دیگری برایش مزاحمت ایجاد کرد با من تماس بگیرد. این ماجرا موجب ...
چشم در چشم خونین پس از بزم مستانه
کارت دارم. وقتی برگشت، دیدم او را اشتباهی گرفته ام و از او معذرت خواهی کردم، اما ما چشم در چشم شدیم. از طرفی هم من مست بودم و حال خوبی نداشتم که همین چشم در چشم شدن باعث شد با هم درگیر شویم. در درگیری، من با چاقو ضربه ای به دست او زدم و فکر نمی کردم اصلاً با این ضربه او فوت کند و بعد هم به خانه مان رفتم. الان چه حسی داری؟ خیلی پشیمان هستم. البته همیشه در زندگی ام بدشانسی آورده ام. شب حادثه هم قصد قتل نداشتم و امیدوارم خانواده مقتول مرا ببخشند. ...
کتاب پیغام ماهی ها به چاپ سیزدهم رسید
.... در بخشی از این کتاب می خوانیم: نشسته بودم ردیف آخر صندلی های مینی بوس، به چهره های خسته و معصوم بچه ها نگاه می کردم، که عموماً لبخند بر لب، خوابیده بودند. غرّش خفه موتور کوچک دیزلی، آمیخته با زوزوه باد سردی که پُر فشار از لای منفذهای زهوار در رفته دور پنجره ها به داخل هجوم می آورد، تنها صدایی بود که در اتاقک مینی بوس شنیده می شد. محض دفع الوقت، داشتم شعر پیغام ماهی ها ی مرحوم سپهری ...
خودکشی پسر راز قتل مادر را فاش کرد
.... از عطاری دو بار قرص برنج خریدم اما هر دو بار قرص تقلبی بود و زنده ماندم. بعد فرار کرده و راهی مشهد شدم . در گرمخانه، بوستان و حرم می ماندم. چطور بازداشت شدی ؟ زخم گردنم عفونت کرده بود که چند برگه قرص خریدم چند تا را خوردم که به فکرم رسید همه را بخورم و بمیرم که بیهوش در خیابان افتادم. مردم مرا به بیمارستان رسانده که زنده ماندم. ماموران به من مشکوک شده و راز قتل فاش شد. روزنامه جام جم ...
جان فدا| سجاده ای که هنوز باز است/ پای صحبت دختر اصفهان که حاج قاسم را قهرمان ملی می داند
بود اما من طور دیگری بودم. دهه فجر بود که مادرم یک نمایشگاه فرهنگی دعوت شد، با هم رفتیم، آن روز یک جانباز دوران دفاع مقدس به آن نمایشگاه آمد، با من هم صحبت کرد، صحبت هایش جادویی بود، با هرجمله ای من را از گذشته خودم جدا می کرد و خجالت زده ی شهدا و جانبازان و امام زمان(ع) می شدم. از آن روز به بعد بود که پایم به خانه جانباز محمد کریمی باز شد، پنجشنبه ها قبل از ظهر بود که پای ...
هدیه ویژه حاج قاسم برای خلبان ارمنی+ فیلم
... از جبهه به سمت اهواز پرواز می کردم. طبیعتاً تمامی پروازها در ارتفاع کم انجام می شد. متوجه جوانی مجروح شدم که ماشینش تازه مورد اصابت قرار گرفته بود. زیر آتش شدید بودیم. آتش بار عراقی ها خیلی سروصدا راه انداخته بود. البته کمی هم ترسیده بودیم. لحظاتی بعد با همان سرباز زخمی در حال پرواز به سمت اهواز بودیم. بعد از فرود دیدم همه با تعجب به بالگرد خیره شده اند. خودم هم تعجبم کرده بود، وقتی برگشتم ...
ناگفته های تاسف بار فنی ترین مرد شمشیربازی ایران
...، من در اپه بهتر نتیجه گرفتم و آن را ادامه دادم. البته در دوران مربیگری در هر دو رشته فلوره و اپه کار کردم. در دوران ورزشکاری در چه مسابقاتی حضور داشتید؟ من در دوران دانشجویی در قهرمانی جهان شرکت کردم. دو سال هم خدمت سربازی رفتم چون متولد عراق بودم، من را به خراسان تبعید کردند. دو سال از دوران قهرمانی را در سربازی بودم. پس از آن هم انقلاب شد و شمشیربازی دو سال پس از انقلاب ...
بازداشت قاتل مادر در بیمارستان
ها قبل از هم جدا شدند و بعد از آن من همراه مادرم زندگی می کردم و برادر کوچک ترم کیوان همراه پدرم زندگی می کرد. مدتی قبل پدرم به زندان افتاد و برادرم برای زندگی پیش ما آمد. صبح مثل همیشه به محل کارم رفتم تا اینکه ساعتی قبل به خانه برگشتم، اما هر چقدر در زدم کسی در را باز نکرد. وقتی با کلیدم در را باز کردم با جسد خونین مادرم روبه رو شدم و موضوع را به پلیس خبر دادم. ردپای قاتل همزمان با ...
ا عتر ا ف به قتل د ر هو ا خو ا هی بر ا د ر
آن ها گرفتم و چند ضربه به کتف و پهلوی رضا زدم. او روی زمین افتاده بود و نمی توانست حرکت کند. همان موقع فرار کردم و چند روزی مخفی بودم که فهمیدم رضا فوت کرده است. چند روز از فوت مقتول گذشته بود که تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم، اما پلیس مرا شناسایی و دستگیر کرد. در این حادثه خودم به تنهایی مرتکب قتل شدم و پسرخاله و برادرم نقشی نداشتند. آن ها فقط شاهد ماجرا بودند و حتی سعی کردند مرا آرام کنند، اما ...
شجاعت، تدبیر و بینش سردار دل ها مثال زدنی است
یعنی تا سال 1360 در کردستان حضور داشتم و سه بار هم مجروح شده ام. پس از آن به جنوب رفتم. در قرارگاه خاتم الانبیا(ص) همراه بهترین عزیزانم از شهید چمران گرفته تا آقای رضایی و شهید حاج قاسم سلیمانی همکاری داشته ام. دوازده سال پیش بازنشسته شدم. اما به شکل دفتری و اسمی! با خودم گفتم خسته ام! همه عمرم را در بیابان ها بوده ام الان وقت آن شده که با نوه ام وقت بگذرانم. بعضی از دوستان می گفتند شما ...
من و بچه 6 ماهه را گذاشت و رفت
سپیده را برای اولین بار در یکی از کلاس های دانشگاه دیدم. نگاهمان که با هم تلاقی کرد، همانطور خیره ام شد و چشم از من برنداشت. پسر مؤدب، پرشر و شور و البته مغروری بودم که مصمم بودم در دانشگاه به کسی دل نبندم و سرم توی کار خودم باشد. سپیده اما همه ی معادلاتم را به هم ریخت... به کلی او را فراموش کرده بودم تا اینکه دوباره بعد از یک هفته کلاسمان تکرار شد و دوباره همان نگاه ها ...
واکنش حاج قاسم به ازدواج دوباره یک همسر شهید
محمود ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود. بعد رو کرد به همسرم و گفت: شما چند کار مهم انجام دادی. اول این که سنت پیامبر(ص) را انجام دادی؛ دوم این که فرزند شهید را پدری می کنی و سوم این که دختر ما را سرپرستی می کنی. چند بار با کلمه دخترم مرا خطاب کردند که بسیار برایم دلنشین بود. قبل از ازدواج من، پدرم از دنیا رفته بود و همیشه آرزو داشتم ای کاش زنده بود و یک بار به خانه ام می آمد حالا احساس می کردم آن روز ...
اخاذی های سریالی سارق نابغه موبایل
شدیدی پیدا کرده ام و باید خرج موادم تامین شود. بعد از آن هم محکوم به رد مال می شدم و چاره ای جز سرقت نداشتم برای تامین پول مالباخته ها. چرا تنهایی می رفتی سرقت؟ چون حوصله شراکت با کسی را نداشتم. دونده خوبی هستم، می رفتم سرقت و بعد در یک چشم برهم زدن با پای پیاده فرار می کردم و از موقعیت و خطر دور می شدم. بار اول و دومی که افتادم زندان، حین فرار، مردم دستگیرم کردند، اما در ...
داستان جوان 19 ساله در منزل نامادری
نگذشته بود که فهمیدم او 8 سال از عمرش را پشت میله های زندان سپری کرده و به تازگی از زندان آزاد شده است. مادرم مسیر خلافکاری را پیش گرفته بود و به همین دلیل هم زمانی که کودکی خردسال بودم سرپرستی مرا به پدرم سپرده و به دنبال سرنوشت سیاه خودش رفته بود! با این همه من که احساس می کردم از کتک کاری ها و زخم زبان های خواهران و برادران ناتنی ام رها شده ام و در کنار مادرم حس غرور داشتم، به انتقام ...
درخواست عاجزانه مادر شهید مدافع امنیت از جوانان
می دهند جمعیت را پراکنده کنند. همچنین به مغازه داران بگویند که کر کره مغازه هایشان را پایین بکشند تا دچار آسیب و خسارت نشوند. ناگهان ضارب که چاقو هایی همراه خود داشت از خانه ای بیرون می زند. اول ضارب یک چاقو در شکم یکی از افراد که آنجا حضور داشت می زند و بعد حسین زینال زاده را به شهادت می رساند. همین طور چند نفر را مجروح می کند. دانیال دور ماشینی می چرخد که با ضارب چشم تو چشم می شوند و پایش به ...
شهادت لباس تک سایز است
علی آقا قطع شده و قرار است عملی روی پایش انجام بگیرد که خیلی سخت و حساس است. وقتی به خانه پدرش رفتم از فضای حاکم متوجه شدم، علی شهید شده، 30 آذر به شهادت رسیده بود ولی ما 2 روز بعد از شهادتش با خبر شدیم. باورم نمی شد، همه اش می گفتم دروغ است. علی آقا به من قول داده که برمی گردد، اما هرچه زمان می گذشت مطمئن می شدم که دیگر برگشتی در کار نیست. پلاک،انگشتر و کاغذ نوشته هایش را برایم آوردند آنها را ...
سردار سلیمانی ناجی سامراء
به من گفتند اگر بخواهیم کمک تان کنیم، شش ماه طول می کشد. عصبانی شدم و گوشی را قطع کردم. دستانم را به روی میز گذاشتم و به کودکان مظلومی که در شهر وجود داشتند، فکر می کردم. ناگهان با خودم گفتم با ایران تماس بگیرم... بعد از سلام و علیک شرایط پیچیده مان را برایشان شرح دادم. آنها در جواب گفتند نیروی قدس را به کمک شما می فرستیم و برای از بین بردن محاصره تا ساعات آینده چند جنگنده به منطقه ...