سایر منابع:
سایر خبرها
تجاوزهای دوست مداوم دوست همسرم / شوهر بی غیرتم درجزیان بود اما اهمیت نمیداد!
سرگذشت غم انگیز زن جوان که خواسته های بی شرمانه همسرش از او منجر به هم آغوشی با دوستان ناباب شوهرش شده بود. این زن جوان درباره ماجرای ازدواجش با مردی بی بند و بار گفت: پدرم کارگری ساده و بی سواد بود که به سختی می توانست هزینه های زندگی خانواده 5 نفره اش را تامین کند. به همین دلیل هم هیچ کدام از خواهران و برادرانم نتوانستند حتی تا مقطع دیپلم تحصیل کنند. من در خانواده ای بزرگ شدم که نه ...
از چاله به چاه افتادم/ از شوهرم جدا شدم تا به عقد موقت دوست صمیمی اش در بیایم!
همت دوست شوهرم بود و گاهی که شوهرم در خانه نبود او می اومد و آنقدر از من تعریف می کرد که دچار وسوسه های شیطانی می شدم و به ناچار از شوهرم جدا شدم و صیغه او شدم بیشتر بخوانید: نقشه شوم شیرینی فروش 45 ساله برای دختر نوجوان زن 38ساله ای می گوید: به طور سنتی با “جلال” ازدواج کردم او کارمند بود و به من عشق می ورزید من هم به امور خانه داری مشغول شدم و با به دنیا آمدن دخترم روزگار ...
تجاوز به دختر نوجوان با وعده خواستگاری/ اجرای نقشه شوم سهیل در یک روز لعنتی
دختر نوجوانی به همراه پدرش به پلیس رفت و گفت 8 ماه قبل در راه برگشت از مدرسه با پسری به نام سهیل آشنا شدم او شماره تلفنش را به من داد. یک هفته بعد با او تماس گرفتم و بعد از آن دوستی ما شروع شد. در این مدت رابطه خوبی با هم داشتیم تا اینکه سهیل مدتی قبل مرا به میهمانی در خانه اش دعوت کرد. او ادامه داد: پسر دایی سهیل و دوست دخترش نیزآنجا بودند بعد از ساعتی وقتی آنها آنجا را ترک کردند سهیل ...
تله راننده ماشین لاکچری برای دختران ساده / او یک چوپان بود!
ادعا می کرد تاجر است و می خواهد پس از ازدواج برای زندگی به کشور کانادا برود. به هر حال ما مدتی با هم تلفنی و پیامکی در ارتباط بودیم و درباره شرایطمان با هم صحبت کردیم و حتی دختری را به عنوان خواهرش به من معرفی کرد و من با او هم چند باری صحبت کردم و قرار بود او همراه خانواده اش به خواستگاری ام بیاید. شاهرخ یک بار هم مرا به رستورانی دعوت کرد و وقتی سر قرار آمد، لباس های شیک به تن داشت و ...
13 فروردین و درگذشت یک بزرگِ بازیگری/ جمشید مشایخی و ماجرای دیدار با تختی!
پهلوان تختی رسید و استاد مشایخی خاطره ای از جوانمردی جهان پهلوان تختی را این چنین نقل کرد: من جوان بودم عاشق جهان پهلوان تختی؛ یک بار ایشان را دیدم همان سال 1336 که در اداره هنرهای دراماتیک استخدام شدم و هنوز بازیگر آن چنانی نبودم که مرا بشناسند. من در زردبند ایشان را دیدم و دوست پدرم ما را پاگشا کرده بود، به من گفتند ماشین را قفل کن، بیا! ، یک مقداری عقب ماندم به شب برخورد کردم، تا برسم به آن ها ...
پایی که جا ماند یادداشت های سید ناصر حسینی پور از جنگ
و نهایتاً عراقی ها پایش را قطع می کنند و جلوی پیشرفت عفونت گرفته می شود. او در بازداشتگاه های مختلف مورد ضرب و شتم قرار می گیرد و بازجویی می شود ولی هرگز به عقایدش پشت نمی کند. در آبان 1366، در سالگرد شهادت برادرش، سید هدایت الله حسینی پور، می داند که خانواده برای هر دوی آن ها مراسم برگزار کرده اند. چند روز مانده به آزادی اش می شنود که بازرسان سازمان صلیب سرخ قرار است برای نام نویسی آن ...
سمیع را کشتم زیرا هنگامی که خواب بودم نقشه شومش را اجرا کرده بود !
ورود و اقامت غیر قانونی به ایران از خود دفاع کرد . وی گفت: همه اعضای خانواده ام در ایران زندگی می کنند و بیشتر آنها در مشهد ساکن هستند .من یک سال پیش به یک قاچاق بر سه میلیون تومان پول دادم و او مرا به ایران آورد .مدتی بود همراه سمیع و دوست دیگرم شریف به عنوان کارگر در زیرزمین یک خانه اتاقکی را به مبلغ 160 هزار تومان اجاره کرده بودیم و اجاره آن را بین خودمان تقسیم می کردیم. ما روزها ...
می خواستم با تمام وجودم برای کشورم عالی باشم/ حجاب ما در مسابقات توجه همه را جلب می کرد
کردید؟ مرادیان: زمانی که والیبال را شروع کردم هدف اولم فقط حضور در تیم ملی بود و بعد می خواسم لیبروی یک تیم ملی شوم که خداروشکر با تلاش زیاد به این هدف نیز رسیدم. فارس: چه مسیری را برای حضور در تیم ملی طی کردید؟ مرادیان: سال 87 به تیم ملی دعوت شدم و چند سال پیاپی یار آخر خط می خوردم چون بازی ها با یک لیبرو بود و من هرسال قوی تر در اردوها شرکت می کردم و جا نزدم و ...
ادامه دادن راه شهدا، دل کندن از جاه و مقام است
فراموش نکنید و برادرم تقوا را. اگر در زندگی هر بدی از من دیده اید حلالم کنید. به دوستان و آشنایان توصیه می کنم قدری به خودشان بیایند تا خدای ناکرده در دام شیطان گرفتار نشوند. اگر شهید شدم، مرا در فردوس رضای دامغان در کنار شهدا دفن کنید. از برادرانم می خواهم، پدر و مادر را بیشتر دلداری بدهند. خوشا به حال آن هایی که در این راه بروند. انتهای پیام/ ...
دام سیاه مربی مشهدی برای شاگردان نوجوانش
حتی زمانی که خانواده اش در منزل نبودند، هرکدام از بچه ها را به خانه اش در منطقه قاسم آباد می برد و ... آزار و اذیت پسر از طرف معلم این مرد جوان ادامه داد: بعد از شنیدن این ماجرای تلخ، بلافاصله به سراغ فرزندم رفتم و حقیقت موضوع را جویا شدم. وقتی پسرم به خود و دیگر دوستانش اشاره کرد، دیگر نتوانستم تحمل کنم و برای پیگیری قانونی به همراه فرزندم و دوستش به کلانتری آمدم چرا که طبق ...
خاطرات جذاب و خواندنی دوبلور دوست داشتنی
... شعله های آمستردام تماشای فیلم شعله های سوزان آمستردام در سینما رکس لاله زار و صدای پیش پرده گفتن مرحوم عطاالله کاملی در این فیلم نخستین جرقه علاقه مندی به هنر دوبله و گویندگی در ذهن والی زاده جوان بود. او با یادی از آن روز می گوید: وقتی صدای مرحوم کاملی را شنیدم گفتم: خدای من چه صدایی. من در سینما اخبار چی می گم و او چه می گوید. از این طریق با هنر دوبله آشنا شدم. بعد از 2، 3 سال که ...
سرنوشت شوم زن مطلقه بعد از دومین جدایی/ خیانت مسعود با او چه کرد؟
به گزارش رکنا ، زن 26 ساله که گویی کوله باری از غم را به دوش می کشید با بیان این که جوان مجرد فقط برای پول و ثروت با من ازدواج کرد که زنی مطلقه بودم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: آخرین فرزند یک خانواده شش نفره هستم، اما پدر معتادم زمانی که من فقط دو سال داشتم، مادرم را رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت و با زن دیگری ازدواج کرد،اما او هفت سال بعد از این ...
عکسی که سند استفاده عراق از بمب های شیمیایی آلمان شد
.... به واسطه یکی از دوستانم به نام شعبان نصیری که آن زمان معاون بنیاد کرج بود و بعدها در دفاع از حرم اهل بیت (ع) در سال 1396 حین عملیات مستشاری در موصل عراق و در جنگ با کفار داعش به شهادت رسید، به عنوان مسئول امور جانبازان انتخاب شدم. چون من از رزمندگان و جانبازان جبهه بودم با همه احساس نزدیکی داشتم و به خصوص اینکه بیشتر جانبازان کرج را می شناختم. یک روز بعدازظهر در راهروی ...
عکس | هیولای فاضلاب کودک 8 ساله را بلعید | شوک به بدنش وارد نکردند چون منفجر می شد | واکنش سریع دادستان
شاوردی عموزاده میثم می گوید: در خانه بودم که پدرم تماس گرفت و گفت: میثم گم شده، با تماس پدرم همه عموزاده ها و آشناها در به در دنبال میثم منطقه را قدم به قدم و خانه به خانه گشتیم، خبری از میثم نشد که نشد. حال پدر میثم خیلی خراب بود، نای راه رفتن نداشت، تقریباً ساعت 7و30، هشت شد که هنوز خبری از میثم نبود هوا تاریک شد، برای اینکه همه جا را گشته باشم، در حال گذر از کنار گودال حفاری فاضلاب ...
نقشه شوم برای شب عید کارمندان یک شرکت / سناریوی سعید باورنکردنی بود!
...> وی افزود: ساعت 11 ظهر بود که 80 میلیون تومان را داخل کیسه ای گذاشته بودم و از بانک خارج شدم و زمانی که به خودرویم رسیدم، 2 جوان قوی هیکل پیش رویم ایستادند و خواستند بسته پول ها را در اختیارشان قرار دهم. ترسیده بودم و خواستم پا به فرار بگذارم که آنها با چاقو مرا تهدید کردند و با هم درگیر شدیم که در این ماجرا آنها با چاقو دستم را زخمی کردند و لباس هایم پاره شد که در پایان دزدان پول ها را ...
گفتگو با یک زن خائن / نادر استخدام شوهر مریم بود تا با او ارتباط پنهانی بگیرد
پسر عمه ام بود. من و اسماعیل هیچ علاقه ای به هم نداشتیم و فقط به اصرار خانواده هایمان با هم ازدواج کردیم. وی 11 سال از من بزرگ تر بود. اختلاف تو و همسرت سر چه موضوعی بود؟ اسماعیل خسیس بود و مرا سر هر موضوعی کتک می زد. او اجازه نمی داد با موبایلم به خانواده ام زنگ بزنم. از خساست های شوهرم خسته شده بودم تا اینکه رگ دستم را زدم تا خودکشی کنم. وقتی زنده ماندم، قبول کرد تا از هم جدا ...
محاکمه پسرشیطان/ دختر جوان مرگ را به چشم دید!
شده بودم می خواستم در را باز کنم و فرار کنم که با مشت به صورتم کوبید و دندان هایم شکست و دهانم به شدت آسیب دید. او کشان کشان مرا با یک واحد آپارتمانی برد. دختر جوان که از به یاد آوردن صحنه ای دلهره آور به گریه افتاده بود ادامه داد: پسرخاله آرش هم در آنجا بود که خانه را ترک کرد و من و آرش تنها ماندیم . او به شدت مرا کتک زد و بدون توجه به التماس هایم آزارم داد . سپس مرا سوار ماشین کرد و ...
تولدت مبارک اسطوره شهید+فیلم
همشهری ها برای زیارت حرم امام حسین علیه السلام راهی کربلا شدیم. آن روز ها سفر به کربلا خیلی سخت و طاقت فرسا بود. مخصوصاً برای همسر من که باردار هم بود. بعد از آنکه مأموران مرزی عراق اجازه دادند، به سمت خانقین حرکت کردیم. راه پر از دست انداز باعث شد تا حال همسرم بد شود. پرسان پرسان بردیمش پیش یک دکتر عراقی. معاینه اش کرد و گفت: بچه صددرصد سقط شده! برگشتنی با درشکه آمدیم، رفتیم منزل مان که ...
سرنوشت زن پولدار که از 2 شوهرش طلاق گرفت / چون مطلقه بودم بابک هر روز تعقیبم می کرد!
از آن که به دلیل های پی در پی همسرم از او طلاق گرفتم، دیگر نمی خواستم چشم و گوش بسته ازدواج کنم؛ چرا که همسر اولم را پدرم انتخاب کرد و من نقشی در ازدواج نداشتم، اما باز هم به دلیل این که محبتی در زندگی از اطرافیانم ندیده بودم فریب خوردم و بار دیگر با فردی قمارباز ازدواج کردم که اکنون شرخرها در جست وجوی او هستند تا ... زن 26 ساله که گویی کوله باری از غم را به دوش می کشید با بیان این که ...
سرنوشت شوم عاشقانه دختر ایرانی در دوبی
اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پنج ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من هم مانند خیلی از کودکان دیگر فرزند طلاق نام گرفتم. دختر جوان تجربه تلخی از عاشقی داشت پدرم به خاطر لجبازی و زجر دادن مادرم حضانت مرا به او نداد به همین دلیل مجبور شدم دوران کودکی ام را در آغوش مادربزرگی سپری کنم که بسیار سختگیر بود. پدرم به خرید و فروش زمین و منزل اشتغال داشت و تنها به خوش ...
تجاوز شرم آور پسر جوان به زن متاهل در پارکینگ
.... من دلم برایش سوخت و به او گفتم که مشکلاتش را درک می کنم بعد هم به او پیشنهاد دوستی دادم چون فکر می کردم شرایط مان مثل هم است. متهم ادامه داد: بعد از مرگ پدرم خانواده ما از هم پاشید و من خانه را رها کردم و خیلی تنها شدم، با دیدن این زن فکر کردم می تواند همدم خوبی برایم باشد. بعد هم برای صحبت به یکی از اتاقک های داخل پارکینگ رفتیم و من با رضایت خودش با او ارتباط برقرار کردم اما وقتی ...
خاطره بازی با رضا فیاضی از سفره های رنگین نوروزی | مادرم همیشه می گفت تو بوی عید می دهی
. به نحوی که همه خانواده ما به جشن نوروز و آئین های آن علاقه مند شدند. خانواده ما پر جمعیت بود و منم پسر بزرگ خانه بودم و حرفم برای پدر و مادر و خواهر برادرهایم حرمت داشت. فیاضی دستش را زیر چانه می برد، انگار خاطره ای دیگر در ذهنش جان گرفته باشد، از مادرش یاد می کند: مادرم همیشه می گفت تو بوی عید می دهی و آمدنت همه را سر زنده می کند. این جمله مادر را خیلی دوست داشتم. بعدها که سرباز و دانشجو شدم و ...
همخوابی شیطانی دختر تهرانی با مرد متاهل / آرمیتا سقط جنین کرد+ عکس
....او می گفت وضع مالی خوبی دارد و می خواهد به زودی ازدواج کند. تله شیطانی برای آرمیتا وی ادامه داد: من که حرف های مرد جوان را باور کرده بودم به دیدنش رفتم. ما چند بار برای تفریح با هم بیرون رفتیم. او می گفت عاشقم شده و می خواهد به خواستگاری ام بیاید تا اینکه او یک روز به بهانه ای مرا به خانه اش دعوت کرد. وقتی به خانه مجردی سیاوش رفتم او که اسیر وسوسه های شیطانی شده بود آزارم داد ...
ماجرای هدیه حضرت زهرا (س) به مادر شهید محمودی/ روایتی از عضویت نوجوان 13 ساله در گردان شهادت
؟ بچه من که نمرده گریه می کنید؟ پسرم شهید شده و به همه گفتم کسی حق ندارد برای پسر من لباس مشکی بپوشد. دفاع پرس: شهید رضا جهازی و علیرضا رابطه خیلی صمیمانه ای باهم داشتند، طوری که علیرضا بعد از شهادت رضا جهازی آرام و قرار نداشت و حتی وصیت کرده بود بعد از شهادتش پیکرش را کنار مزار رضا دفن کنند. این رابطه صمیمانه از چه زمانی شکل گرفت؟ ما و خانواده شهید جهازی در محله گوهردشت زندگی ...
خوش شانس بودم؛ حرف های جرمی رنر از مرگ، زنده ماندن و پیروزی!
گیرد و می گوید: من زنده ماندن را انتخاب کردم. با خودم گفتم مرا نمی کشد، به هیچ وجه این طور نمی شود. گوشت و استخوان زیادی از دست دادم اما سوخت گیری کردم و با عشق و تیتانیوم پر شدم. این مصاحبه همچنین شامل فیلم هایی از فیزیوتراپی رنر هم هست از جمله اینکه او برای اولین بار با اسکوتر زانو حرکت می کند. وی از شبکه های اجتماعی هم برای ارایه پیشرفت های گام به گامش استفاده می کند و 2 روز پیش ...
کتاب مایک پمپئو: خدمت در دولت ترامپ لطف خدا بود/ آمریکا درخشان ترین ستاره در تاریک ترین آسمان های جهان ...
لزوماً مورد تأیید نیست. قسمت اول/مقدمه اواخر دهه ی 1980 زمانی که یک ستوان جوان سواره نظام بودم، با جوخه ی تانکم در [شهر] گرافنوور در آلمان تمرین می کردیم. یک روز، تانک ام1اِی1 آبرامز م را به میدان آتش توپ خانه بردم تا مانور و شلیک را تمرین کنیم. توپچی ام متخصص چهارم مارتینز بود. توپ اصلی را او کنترل می کرد؛ من هم درست بالا و پشت سرش بودم. گلوله های 105 میلی متری شلیک می کردیم و ...
ماجرای دعای استغفار 70 بند امیرالمومنین چیست؟
...! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که لباس تکبر به من پوشانید و فرو رفتن در آن موجب ذلّت گردید، یا مرا از وجود رحمتت مأیوس گردانید، یا نا امیدی مرا از بازگشت به طاعتت بازداشت، چون به جرم بزرگم آشنا و نفس خویش بدگمان بودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 50- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ أَوْرَدَنِی الْهَلَکَهَ لَوْ لَا ...
شهید مدافع حرم که به علمدار معروف شد
خواستم و بعد از نمازهایم دعا می کردم که خدا کمک کند. آقا ابوالفضل قبل از عقد هیچ وقت با من کلامی حرف نزده بود ولی خودش می گفت: از دوران دانشجویی اش من را در نظر داشتم تا وقتی که خانواده شان پیشنهاد می دهند و به خواستگاری من آمدند. خرداد سال 90، من در خوابگاه بودم و فصل امتحانات بود. پدرم به من زنگ زد و گفت: خانواده آقا ابوالفضل به خواستگاری ها آمده اند. از خوشحالی و استرس این موضوع، چند تا ...