سایر منابع:
سایر خبرها
خانه این شهید. پس از اجازه وارد شدیم، پدر شهید گفت: شما آقای قرائتی هستی؟ گفتم: بله، دوید خانمش را صدا زد و گفت: بیا قصه را برای حاج آقا تعریف کن! مادر شهید گفت: فرزندم به دلیل علاقه اش به کبوتر، تعدادی کبوتر داشت. یک روز گفت: چرا من کبوترها را در قفس نگه داشته ام، باید آزادشان کنم. او کبوترهای خود را آزاد کرد و پس از چند روز در بسیج ثبت نام کرد و راهی جبهه شد. مدتی گذشت، روزی یکی از ...
، می گوید: خیلی وقت ها خواب پدرم را می بینم. دلم برایش تنگ شده است. خیلی به یادش هستم. امروز هم در محفل قرآن به یادش بودم . از روز شهادت پدر می گوید و غمی وجودش را فرا می گیرد: پدرم پروژه کاری داشت و به شیراز رفته بود. قبل از برگشت به تهران، برای زیارت به شاهچراغ رفته بود که آن اتفاق افتاد. راستش روز اول که ماجرا را از من مخفی کردند و بعد هم گفتند که پدرم زخمی شده است. البته اولش هم مادرم ...
در سپاه قدس ادامه داد و سرانجام در سال 1390 از خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازنشسته شد. وی پس از بازنشستگی زمان خود را به سه قسمت تقسیم کرد؛ به این نحو که: مدت یک ماه در عراق حضور داشت و برای تأسیس بسیج مردمی عراق) الحشد الشعبی) جهت مقابله با داعش به فعالیت مستشاری مشغول می شد؛ سپس به ایران باز می گشت و مدت دو هفته برای تبدیل خانه پدری (در زادگاهش روستای ابودبس خوزستان) به ...
باحجب و حیا باشید! برای این چادرهای روی سر شما خون های زیادی ریخته شده است. همین قدر با نشاط باشید، همین قدر متین باشید و امام زمان(عج) را شاد کنید. دوباره پچ پچ بین دخترها زیاد می شد؛ انگار سئوال در ذهن شان بود که آرمان اصلا کیه! یکی از مربیان از من سئوال کرد که اگر امکانش هست، یک توضیحی به این بچه ها بده! آرمان را خوب می شناختم! نه اینکه از قبل دیده بودمش نه! بلکه از آن روز شهادت اش و تصویری که ...
پلیس شجاع محبوبه سادات توکلی می گوید: من دو سالی از برادرم، شهید سیدمحمد بزرگ تر هستم و با ایشان همبازی بودم. او برادر، دوست و همراه خیلی خوبی برای من بود. ما اصالتاً اهل افغانستان و جمعاً شش برادر و شش خواهر هستیم که سیدمحمد به شهادت رسید و افتخار خانواده ما شد. ایشان متولد 20 آذر ماه 1376بود. با توجه به شرایط آن زمان ابتدا ما اجازه تحصیل نداشتیم بعد از آن هم برادرم علاقه ای به درس نشان نداد. ...
زاده روستای تل سربیشه علیرضا نوروزی شاید هیچ گاه تصورش را نمی کرد که روزی بخواهد راوی سیره و سبک زندگی دردانه خانه اش باشد که رخت شهادت به تن کرد و افتخار خانواده اش شد. اما پدر کنارمان می نشیند و از شهید موسی نوروزی می گوید: پسرم موسی متولد 20 خرداد ماه سال 1377 بود. ما اهل روستای ده تل سربیشه از توابع بخش دیشموک استان کهگیلویه و بویراحمد هستیم. موسی دو خواهر و دو برادر دیگر هم داشت و پسر بزرگ خانواده بود. خیلی به من وابسته بود. یکی از آرزو های دوران کودکی اش این بود که پلیس شود. این را بار ها و بار ها به ما گفته بود. می گفت ...
) رفته و بعد از دعا به مزار شهدا می رفتیم. وی ادامه می دهد: یک شب، بعد از اتمام دعای کمیل با سعید به مزار شهدا رفتیم، به قطعه آخرین که رسیدیم، سعید ایستاد. گفتم: سعید جان چرا ایستادی؟ گفت: مادر، اینجا که می بینی، خانه من است و مرا اینجا دفن خواهند کرد. یک لحظه ناراحت شدم و گفتم سعید خدا نکنه چرا این حرف را می زنی. من خیلی ناراحت شدم شروع کردم به گریه کردن. سعید که مرا ناراحت دید، خندید و با ...