سایر منابع:
سایر خبرها
... تدریس در شهر ارواح از روز های بگویید که امنیت کشور در خطر بود و باز هم معلمان برای دانش آموزان کم نگذاشتند؟ من آن زمان دبیر زبان انگلیسی یکی از دبیرستان های کرمانشاه بودم. همزمان همسرم هم در دوره راهنمایی تدریس می کرد که مانند بسیاری از مردان غیور آن دوران در همان سال های آغازین جنگ، داوطلبانه عازم جبهه های دفاع از کشور آبا و اجدادی مان شد. در آن شرایطی که گاهی ممکن بود ...
پل نادری و نجات پایگاه دزفول هم بود. بله. روز چهارم جنگ بود. این ها رسیدند به پل نادری. با توپخانه دزفول را می زدند. آن روز 250 سورتی پرواز کردیم. من هم آن روز 3 سورتی پرواز کردم. وقتی بمب می زدیم گریه می کردم که چرا باید در خاک خودمان بمب بندازیم! این احساس را کسی نمی فهمد. حسن لقمانی نژاد هم که بعد از ما اسیر شد، می گفت چرا من باید در خاک خودم اسیر شوم؟ به من می گفت یکی از شانس های تو ...
را نداشت. دکتر آن روز خیلی نسبت به من و پدرم محبت کردند و نگذاشتند مکدر شوم. البته بعد ها در یکی از دعوت هایی که مؤسسه فرهنگی شهید نواب صفوی از مهندس مهدی چمران و بچه های جنگ های نامنظم داشت، ایشان تعریف کردند که وقتی شش ساله بوده اند، تمام روز های ماه رمضان که آقاجانم در مسجدشاه بازار سخنرانی داشتند، دکتر چمران دست او را می گرفته و همراه خود به آنجا می برده که از سخنرانی های ایشان یاداشت بردارد ...
...> وی افزود: دعواهای راست و چپ اینجا خودش را نشان داد. دوره سخت جنگ هم بود. یعنی وسط جنگ که موشکباران شهرها بود و تهران به دلیل بمباران خلوت بود، بنا بود روز قدس مردم از حاشیه های تهران به شهر بیایند و روز قدس برگزار شود و همان روز قرار بود که اگر انتخابات تأیید شود، مرحله دوم انتخابات نیز برگزار شود. انصاری اظهار داشت: با آن اختلاف معلوم بود که روز قدس برگزار نمی شود و جنگ هم موجب شده بود ...
. این جانباز به خاطر بیماری فقط می توانستبه سختی و با مشکلات فراوان راه برود. یک شب می خوابد و خواب می بیند که امام رضا به او گفته برو تو شفا گرفتی! او حدود 6 ماه توانست راه برود. این جانباز با خانمش یک روز در تلویزیون مشهد مقدس را می بینند و هر دو باهم گریه می کنند که آقا ما را فراموش کرده است. بعد ما به آنها زنگ می زنیم و می گوییم که بیایید برویم مشهد. آمدند مشهد ولی این عزیز جانباز، عین سه شب را ...
منافقان با آن ها همکاری و سخنان ما را به عربی برای بعثی ها ترجمه می کردند ما هم سعی می کردیم با زبان محلی صحبت کنیم تا آن ها زیاد متوجه نشوند. بعد از بصره ما را به مرکز استخبارات در بغداد بردند. علی احمدی 22 سال سن داشت که روز 3 اسفند 1362 در عملیات خیبر منطقه هورالعظیم به سمت شهر القرنه عراق بر اثر ترکش از ناحیه پهلو مجروح شد و به اسارت نیرو های بعثی درآمد، این آزاده دفاع مقدس در بیان ...