سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای قتل هولناک زن و مرد مسیحی
نکرده اند و پرونده بسته می شود، من هم به همین خاطر گردن گرفتم. سپس یاسر در جایگاه ایستاد. او گفت: من مرتکب قتل نشدم و قتلی هم ندیدم. در راه برگشت بودیم که زکی خواست پیاده شود، تومیک هم دنبال او رفت اما بعد از چند دقیقه برگشت، وقتی گفتم زکی کجاست گفت خودش می آید. من دیگر از او خبر ندارم و سرقتی هم از خانه زکی نکرده ایم. بعد از پایان گفته های متهمان و وکلای آنها هیات قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند. پ ...
حکایت اهل راز
...، با لحنی آمیخته به مزاح و جملاتی شیرین به آرامی سرم را فرو آوردم و گفتم: بچه ندارم. پیرمرد از اینکه شاید مرا آزرده باشد نگران شد و پس از جملاتی گفت: چند سال است ازدواج کرده ای؟ گفتم: بیش از هفت سال. گفت: خدا بزرگ است و شما جوان! دیر نشده است. آن روز گذشت و من با آن پیر خردمند هیچ نگفتم. از زندگی و چه چه های آن گله نداشتم. در سال هایی که بر زندگانی مشترکِ خوب و ...
عشق به خواهرزن کار دست داماد داد!
با دامادمان مشکل خانوادگی حادی داشتیم. او بعد از 7 سال زندگی مشترک و به خاطر بیماری پوستی خواهرم که بعد از به دنیا آمدن فرزندش تیره رنگ شده بود، ادعاهای بی شرمانه ای را مطرح می کرد که عاشق فرد دیگری شده است. وی ادامه داد: شب هنگام من به او گفتم طلاق خواهرم را می گیرم. ولی او به دلیل این که هنوز درگیر پرداخت سکه های مهریه برای طلاق همسر سابقش بود، از دادگاه و پاسگاه می ترسید و موضوع طلاق ...
روایت حمیده سلامتی درباره جنایت بزرگ دانمارک علیه کودکان
موسوم به خانه تابستانی اقامت کردیم. در این خانه نه داریوش به مهدکودک می رفت و نه من به کلاس زبان، همین موضوع منجر به شروع دخالت های شهرداری در زندگی سه نفره ما شد. به اجبار به شهر اول -وردین بورگ- برگشتیم که شروع یک سلسله حوادث تلخ از همان جا آغاز شد. خانه جدید چند ماهی بود که خالی مانده بود. فلکه آب را که باز کردیم دیوار ها نم کشید و نم در عرض چند روز همه جا را گرفت و دیوار ها کپک زد ...
سلاح مردان روی دوش زنان
زندگی کنیم و با ولایت از این دنیا برویم. ارتباط خوبی با شهدا داشت و علاقه زیادی به رفتن به مزار شهدا از خود نشان می داد، به ویژه گلستان شهدای اصفهان و نهایتاً همان جا منزل ابدی اش شد. پای پیاده تا حسینیه حاج محمد در ادامه از روز دیدار با رهبری و چگونگی دعوت شدنش به این دیدار باشکوه می گوید: چند روز قبل از اعزام به این سفر به ما زنگ زدند و گفتند شما قبلاً درخواست دیدار با رهبری داشته اید ...
چرا کتاب یادداشت های علم ؟
معنای فلسفی کلام، به صورت مساله مانده است. اما برگردم به کار خودم در یادداشت ها. یادداشت های علم به صورت دفتر به دفتر در فاصله سال های 1372 تا 1386 در خارج منتشر شد و بعد از انتشار هر مجلد در خارج، انتشارات کتاب سرا در ایران هم بنا به قراردادی که با خانم علم داشته عین همان را در ایران منتشر کرد. وقتی هفت مجلد منتشر شد و همه نسخه ها در عالم کتاب ایران تمام شد و همچنان تقاضای کتاب در میان ...
به عشق یوسف
خوان فردا صبح بندازن توی دستت و بِدنت به پسرعمه . من تازه اینجا ماجرا را فهمیدم. گفت: حالا چه کار می کنی؟ گفتم: ایراد نداره! فرار می کنم! فرار؟ بله. تصمیم گرفتم فرار کنم و بروم خانه عمویمان. ساعت 5صبح دور از چشم همه از خانه فرار کردم و رفتم خانه عمویمان. فقط آبجی ام خبر داشت. آنجا هم که رسیدم، عمویم گفت: تو 5صبح اینجا چه کار می کنی؟ داداشم چیزی شده؟ ماجرا را تعریف کردم. گفت: خب ...
قدرت الله میرزایی؛ یک نمونه الگوی پیشرفت است
محاسبه گاز تفنگ را انجام دهد، ولی اصلاً نمی دانست که به چه دردی می خورد. فقط تئوری می دانستند. بنده بیشتر اطلاعات و تجربیاتم را از روی کار هایی که خارجی ها انجام داده بودند، به دست می آوردم؛ مثلاً چکاننده را شبیه چکاننده سلاح دیگری طراحی می کردم. همیشه هم به همکاران می گفتم که چندان به محاسبه نیاز نیست؛ چون ما ابتدای کار بودیم و محاسبات باید امتحان خودش را پس می داد و وقت هم کم بود. ...
میراث ابراهیم پس از یک قرن زیستنِ تاریخ؛ معمای نیم قرن سکوت نویسنده و سینماگر موج نوی ایران
اقتصاد24- شاید همین خوب است. تنهایی، همیشه تنهایی؛ از مرگِ هیچ کس دلت نمی گیرد، هیچ کس هم از مردنت دلش نمی سوزد، اینجوری بهتر است. ؛ این جمله از داستان از روزگار رفته حکایت نوشته ابراهیم گلستان، امروز که تنها چند ساعت از مرگش گذشته، حس و حال غریبی دارد. او که در واپسین روز مرداد رفت. در همان ماه کودتا، او که با حضور زیرکانه در دادگاه دکتر مصدق، تصاویری تاریخی از آن محاکمه ثبت کرد. او که در ...
متخصص قلب شد تا به خدا نزدیکتر شود + فیلم
که بغض کرده بود متوجه نشد که من ماجرا را فهمیده ام. در آمبولانس گوشه ای از برچسبی که به آمبولانس می زنند تا داخل معلوم نباشد، کنده شده بود و از آنجا نور به زانوهایم می تابید. با خودم گفتم خدایا تمام پزشکان این بیمارستان نتوانستند برای من کاری کنند، اما من دوست دارم این نور را در این دنیا ببینم. با وجود اینکه آدم مؤمنی نیستم دو نور سفید به سمت من آمدند و گفتند تو خوب می شوی و وقتی شما با روپوش سفید ...
وکسی نمی داند در کدام زمین می میرد روایتی از البرز تا نپال
، ساعت سه نصفه شب بود چون قطار تفلیس ایروان را از دست داده بودیم. قرار بود از ایروان با اتوبوس برگردیم ایران و سفر را تمام کنیم. از مرز رد شدیم چون گفتیم جاده است دیگر، مثل همیشه کمی جلوتر در خانه ای روستایی می خوابیم یا چادر می زنیم. نمی دانستیم باید چند ساعت در آن جنگل بی نور راه برویم تا جایی برای چادر زدن یا خانه ای برای اقامت پیدا کنیم. بی تجربگی و دو سه ساعت معطل ماندن مان کنار جاده ی خلوتِ ...
دختری که همیشه از خانه فراری بود...
. تا این که روزی من با آن پسر 17ساله تماس گرفتم و به هاشم گفتم اگر عاشق دخترم شده است. برای یک بار با پدر و مادرش به خانه ما بیاید تا گفت وگوهای مقدماتی را برای ازدواجشان انجام دهیم! ولی خبری از او نشد تا این که مدتی قبل وقتی ثنا به مدرسه رفت، دلشوره عجیبی وجودم را فرا گرفت. احساس می کردم او به مدرسه نمی رود! به همین دلیل به مدرسه اش رفتم، ولی مدیر مدرسه گفت: امروز ثنا ...
کسانی که از ایران رفتند نتوانستند کارهای بزرگ بکنند
زبان سوئدیم خیلی خوب شده بود! نمی فهمیدم چه می گویند، اما تمام دیالوگ های فیلم را از حفظ بودم. آن زمان پدرم شروع کرده بود به خرید فیلم از خارج و مثلا بادکنک قرمز آلبر لاموریس را خریده بود و یک شب در میان یکی از این فیلم ها را برای مان پخش می کرد. خوب بود دیگر. خوش می گذشت. جمع های خانه شما تا چه زمانی ادامه داشت؟ گاهی هم همه خانه آل احمد می رفتند. فقط خانه آل احمد و بابا. ...