سایر منابع:
سایر خبرها
مادربزرگ فرمانده در خط مقدم!
: ببین این ها همه مجید هستند و خانواده دارند. بعد مجید مادرم را به منزل فرستاد. چند روز بعد مجید و شهید علی هاشمی به منزلمان آمدند و کلی به این موضوع خندیدیم. در واقع این اتفاق یک خاطره ماندگار برای ما شده بود.
قطع انگشت در دعوای دو برادر بر سر ارثیه
.... *می دانی حالا باید دیه بدهی؟ من که قصد نداشتم او را اذیت کنم. دیه ای هم ندارم بدهم. دارایی من ارثیه پدرم است که برادرم نمی دهد. *شغلت چیست؟ کارگر هستم. *پدرت چه چیزی برای شما به ارث گذاشته بود؟ یک خانه داشت که مغازه ای هم از خانه درآورده بود و کار می کرد. برادرم هم خانه را تصاحب کرده و هم مغازه را. *حالا که بازداشت ...
چند داعشی گوشم را بریدند!
بیشتر با مخاطب کمک شایانی می کند. کتاب، ساده و روان و خوش خوان است؛ تا آنجا که اگر درگیری و مشغولیت جانبی نداشته باشید بیش از یکی دوساعت برای خواندنش زمان لازم نیست . انچه در ادامه می خوانید، گوشه هایی از انتهای کتاب است... اول مانتوی بلند مشکی را پوشیدم بعد روسری را انداختم سرم. جلوی آینه ایستادم. انگار چند سال پیر شده بودم. چادر را انداختم سرم و رفتم به طرف در حیاط که همیشه ...
پسرم را به خاطر ارثیه پدرش کشتند
ضربه به کتفش زدم و بعد یک میله آهنی برداشتم و به سرش کوبیدم که او روی زمین افتاد با اینکه حرکتی نمی کرد، اما می ترسیدم از جایش بلند شود و من را بکشد به همین خاطر پارچه ای را دور گردنش انداختم و خفه اش کردم و از کارگاه خارج شدم و به خانه رفتم. صبح روز بعد وانت مزدای پدرم را آوردم و با یکی از کارگران کارگاه جسد را در صندلی عقب گذاشتم و آن را در حوالی گلزار پاکدشت رها کردم. ...
انگیزه ام از شهادت، مسئولیت انسانی در پیشگاه خداست
مبرم به مسکن دارند، کلا به آن خانواده ای که حلبی نشین باشد و نمونه اش را تلویزیون گهگاهی نشان می دهد بدهید. 3- تمام کتابهای موجودم را به مسجدی که کتابخانه ندارد و در آن جانماز و عبادت بر قرار هست اهدا کنید. 4-مدال های کشتی ام را به فقیرای عزیز بعنوان یادگار و مدال الله را به مادرم و به پدرم مشترکا به عنوان سمبل یادگاری تقدیم می کنم. پروردگارا تو شاهد باش من فقط برای دین تو بپا خاستم و هدفی جز استقرار دین توحیدت نداشتم. انتهای پیام/ ...
دوستش پرسید می خواهی چه کاره شوی؟ گفت می خواهم شهید شوم!
کتفش شکست. بار دیگر اشرار به ماشینش تیراندازی کردند و مجروح شد. سختی کارش را به خانواده نمی گفت تا مادرم نگران نشود. از شهادتش چطور باخبر شدید؟ روح الله روز تاسوعای سال 1394 شهید شد. هر ساله روز عاشورا ما در روستایمان مراسم داریم که به چهار روستای همجوار دسته می بریم. شام غریبان مسجد محل مراسم بود. سفره که پهن شد مردم به پدرم نگاه می کردند و آهسته حرف می زدند. خبر شهادت روح الله ...
رکورد ازدواج دختری از 13 سالگی تا 30 سالگی ! / از آخرین شوهرش هم طلاق گرفت
. وقتی هم بعد از چند روز به خانه بازمی گشت به هر بهانه ای مادرم را زیر مشت و لگد می گرفت و پیکرش را سیاه و کبود می کرد. به همین دلیل او هیچ توجهی به من و خواهرم نداشت و من هم که فرزند بزرگ خانواده بودم فقط چهره زخمی و خون آلود مادرم را می دیدم و از صداهای بلند و جیغ وحشت داشتم. بالاخره پدرم به جرم فروش مشروبات الکلی دستگیر و روانه زندان شد.در این شرایط مادرم موفق شد با کمک دایی ام طلاق ...
بارداری پیش از ازدواج روزگارم را سیاه کرد
می فهمیدم و نه از بدبختی های پس از آن اطلاعی داشتم. ماجرای دردناک سرنوشت دختر 17 ساله در واقع آینده من در میان خواسته ها و کشمکش های پدر و مادرم رو به تاریکی و تباهی گذاشت در شرایطی که حضانت من به پدرم واگذار شده بود مادرم ازدواج کرد و دنبال زندگی خودش رفت. چند روز بعد هم پدرم زنی را به عنوان مادر به من معرفی کرد. او خیلی با من مهربان بود و برایم دلسوزی می کرد به ...
قتل پدر توسط پسر ناخلف/ رابطه نامشروع پسر جوان با نامادری رنگ خون به خود گرفت+جزییات
شد و برای رسیدگی در اختیار شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی اصغر عبداللهی قرار گرفت. همدستی پسر نوجوان و نامادری در قتل پدر خانواده آروین در نخستین جلسه دادگاه، درباره جزئیات قتل گفت: دو سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. وقتی هشت ساله بودم، پدرم با آناهیتا ازدواج کرد و چند سال بعد خواهر و برادرم به دنیا آمدند. ارتباط من و آناهیتا خوب بود؛ اما ...
سرنوشت نامعلوم پدری بعد از 21 سال/ شکایت دختر مرد میانسال از مادر و سه عمویش
پدرم می رفتم. مدتی بعد پدرم دوباره ازدواج کرد. بعد از چند سال با همسر دومش هم دچار اختلاف شد. پدرم راننده کامیون بود و حتی به کشورهای خارجی هم سفر می کرد. او 21سال قبل از خانه اش بیرون رفت و به طور مرموزی ناپدید شد. به بیمارستان ها، پلیس، پزشکی قانونی و زندان ها سر زدیم اما ردی از او نبود. سال ها در پی او بودم. در این مدت چند بار پلیس خواست جسد های مجهول الهویه را ببینم که هیچ کدام متعلق به پدرم ...
فرزند آیت الله محفوظی: مادرم در مسیر انقلاب و خط امام، به صراحت لهجه شهرت داشت
سختی یادم می آید که چند نفر از نیروهای ساواک به همین خانه ای که هستیم وارد شدند و کتابخانه شخصی پدرم را به هم ریختند. مادرم عکس امام (همان عکسی که امام با عینک کتابی را مطالعه می کند) را زیر چادر نگه داشته بود و با ساواکی ها به شدت بحث می کرد که مگر آقای خمینی چه کار کرده؟ شما چه حقی دارید کتاب ها را به هم بریزید؟ چرا پنج نفر با اسلحه به خانه ریختید؟ یکی، دو نفر از ساواکی ها حسب معمول آن زمان بی ...
زندگی تلخ مردی که 3 ماه بعد از ازدواج به خاطر مهریه بازداشت شد
سینا از همسرش جدا شده و حالا به خاطر پرداخت نکردن مهریه بازداشت شده است. او صاحب یک مغازه است و سه ماه بعد از ازدواج همسرش را طلاق داده است. سینا از زندگی اش می گوید: چطور با همسرت آشنا شدی؟ یکی از دوستان مادرم معرفی کرد. خانمی که دوست مادرم بود گفت الهه را می شناسد و ما را به هم معرفی کرد و ازدواج کردیم. قبل از ازدواج با هم آشنا شده بودید؟ ...
مادر به پدر گفت تو دیگر حسین را نمی بینی
آن کسی که این کار را کرده است حسین من است؛ چون هیچ کسی دل و جرات حسین من را ندارد. مادرم خیلی خوب حسین را می شناخت. وی بیان کرد: بعد از چند روز که دنبال حسین گشتیم؛ یک فردی از خرمشهر جلوی در خانه آمد و خبر شهادت حسین را به ما داد. بعد از چند روز که از مراسم حسین گذشت امام خمینی این پیام را صادر کردند که: رهبر ما آن طفل 13 ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ ...
فقط 19 سالم بود که مرا الکلی و معتاد به حشیش کرد و عاقبت آن شب...
به گزارش اینتیتر به نقل از وقت صبح، دختر 19ساله ای که برای رهایی از گرداب هولناک تلخکامی های زندگی وارد مرکز انتظامی شده بود با بیان این که داستان اشک آلود من، قصه ای عبرت آموز برای دختران جوان و خانواده هاست به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: هنوز چند ماه بیشتر از جشن تولد 18 سالگی ام نمی گذشت که یکی از آشنایان دور پدرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگرچه من ...
رابطه شرم آور زن مشهدی با مرد متاهل
مشکوک شد. تا جایی که یک روز از طریق تلفن همراه متوجه مکالمات خصوصی بین من و سپهر و قرار بعداز ظهر شد. همسر سپهر با خانواده اش به مسافرت رفته بود و قرار شد من برای تهیه غذا و امور نظافتی منزل سپهر به خانه اش بروم. اما هنوز چند دقیقه بیشتر از ورودم به خانه سپهر نگذشته بود که ناگهان سیاوش به همراه ماموران انتظامی وارد خانه شدند و ما را دستگیر کردند. حالا هم اگرچه پشیمانی سودی ندارد و من با آبروی خود و خانواده ام بازی کرده ام. اما نمی دانم در این اوضاع تاسف بار سرنوشت جشن عروسی دخترم چه می شود و... ...
کتاب اِل دیِگو – به مناسبت زادروز دیه گو مارادونا
شکم آن همه نان خور راحت نبود و پدرم برای تامین هزینه ها، هر روز تا حد مرگ کار می کرد. برای همین سعی می کردم زیاد گند نزنم، ولی سخت بود. گاهی پدرم بلافاصله بعد از گرفتن دستمزدش، برایم یک جفت کفش می خرید، چون از بس فوتبال بازی می کردم، خیلی زود پاره می شدند. واقعاً گریه آور بود. در واقع، هم به خاطر از بین رفتن کفش ها گریه می کردم و هم به خاطر کتک های پدر. با این حال، کینه ای از او به دل ندارم. آن ...
عباس شاخه گل نامزدش را کجا پنهان می کرد؟!
گروه جهاد و مقاومت مشرق – در کتاب لبخندی به رنگ شهادت که زندگی نامه و خاطرات جوان مؤمن انقلابی، مدافع حرم، پاسدار عباس دانشگر است، زندگی نامه شهید با این تعابیر نگاشته شده است؛ عباس دانشگر فرزند مؤمن در هجدهمین روز از اردیبهشت ماه سال 1372 شمسی در شهرستان سمنان و در خانواده ای متدین به دنیا آمد. حضور او در مسجد و پایگاه بسیج باعث شد که رفتار و گفتارش با اخلاق اسلامی آراسته شود. او از ...
قتل برادر ناتنی به خاطر اختلاف بر سر ارث پدری/ زن افغان خود را وکیل ایرانی جا زد
پدرم تابعیت ایرانی بگیرد و همه اموالش را به نام خودش سند بزند؛ اما پدرم بعد از چند سال متوجه شد آن زن افغان است و با مدارک و شناسنامه جعلی خودش را ایرانی معرفی کرده است. برادر ناتنی ام رضا حاصل همان ازدواج است و بعد از سال ها برادرم را به خاطر اختلاف مالی کشت. او حتی در زمانی که در زندان است سعی کرده برای ما پاپوش درست کند و ما را به دردسر بیندازد. بعد از گفته های متهم و وکیل مدافع او و گفته های خواهر مقتول قضات برای تصمیم گیری وارد شور شدند. ...
کوچک ترین نویسنده لرستانی خالق اثر زیبای حاج قاسم و بچه ها
به گزارش امید لرستان ، زهرا که هشت سال دارد و کلاس دوم ابتدایی است، متولد محله ماسور خرم آباد است. هر چند در کشور کودکانی همسن و سال زهرا هستند که کتاب شان مجوز چاپ گرفته اما نکته مهم در خصوص کتاب زهرا فارغ از سن کم موضوعی است که انتخاب کرده، یعنی حاج قاسم سلیمانی که به مفهوم واقعی کلمه به کودکان عشق می ورزید. تربیت در خانواده ی مذهبی و اهل فرهنگ و مطالعه بدون شک در موفقیت و ...
معمای 21 سال ناپدید شدن راننده کامیون | چه کسی راز ناپدید شدن مرد میانسال را می داند؟
...؛ صبح دیروز زنی جوان قدم در شعبه ششم دادسرای جنایی تهران گذاشت و به طرح شکایت از مادر و عموهایش پرداخت. وی به بازپرس محمدرضا صاحب جمعی گفت: حدود 21 سال قبل بود که پدر و مادرم به دلیل اختلافاتی که بینشان وجود داشت، تصمیم گرفته بودند از یکدیگر جدا شوند. پدر من راننده کامیون بود و معمولا به شهرهای مختلف سفر می کرد. او آخرین بار برای انجام کاری از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. در آن زمان من ...
6 پادشاه را دید و سر خم نکرد | سه خاطره از بزرگ واقف و مجموعه دار کتب و نسخ خطی
. 2 سالی از همکاری من و برادرم می گذشت. در این هنگام، پدر و مادرم به فکر ازدواج من و برادرم افتادند. آنها تمایل داشتند که مراسم ازدواج هر دوی ما در یک شب برگزار شود... پدرم که بر مفصل بودن مراسم اصرار می ورزید. روزی مرا خواست و چنین گفت: من تمام مخارج این کار را از فروش چند جلد کتاب خطی و قدیمی که قبلاً برای این کار در نظر گرفته ام می پردازم. نیت من بر این قرار گرفته که بهای این کتاب ها ...
کتاب فرندز -دوستان و عاشقان – نوشته متیو پری – به مناسبت درگذشت هنرپیشه ای که ماه ها با سریال فرندز ...
پیاده شد و من، مامانم و پدربزرگم ایستادیم و به صدای ریزش و غرش آبشار هنگام ریختن درون ژرف دره ی نیاگارا گوش دادیم و پدرم را تماشا کردیم که با سرعت و برای همیشه دور شد. معلوم شد که دیگر قرار نبود با همدیگر در خانه ی کوچک کج ومعوجمان زندگی کنیم. تصور می کنم که آن موقع ها به من گفتند که پدرم به زودی برمی گردد. مادرم احتمالاً گفت: نگران نباش. بابا رفته سر کار، متیو. زودی برمی گرده ...
به آتش کشیدن ماشین مرد جوان توسط تازه عروسش با همدستی مرد غریبه + جزییات
دیگر نتوانست حقیقت ماجرای رقص آتش در دوئل عشقی را پنهان کند؛ بنابراین با ارشاد و نصیحت های رئیس کلانتری به بیان سرگذشت خود پرداخت و گفت: چند سال قبل مادرم به دلیل اعتیاد پدرم از او طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت. پدرم نیز با زن دیگری ازدواج کرد و من در همان سن نوجوانی مجبور شدم با نامادری زندگی کنم! روزها و شب ها را با دلتنگی سپری می کردم اما هیچ کس به من توجهی نداشت. گویی همه درگیر ...
آن قدر دنبال هادی رفت که از داوود چیزی باقی نماند!
خاطرات و همراهی او با شهدایی است که خود با آن ها زیسته و در جبهه های جنگ تحمیلی همرزم شان بود. شهدایی نظیر داوود عابدی و غلامعلی رجبی گفت وگوی جوان با این رزمنده دفاع مقدس را پیش رو دارید. در چند سالگی به جبهه اعزام شدید؟ اولین بار 16 سال داشتم که به جبهه رفتم. امتحانات سال دوم هنرستان که تمام شد، مصادف بود با 15 خرداد سال 60. همزمان مادربزرگم فوت کرده بود و پدر و مادرم به شهرستان ...
پ؛ مثل پیراهن؛ مثل پلاک
خانواده ای که در محله شهید داشتیم عزا نشود. خبر را بعد از تعطیلات عید به ما دادند. رضا مفقودالاثر شده بود. مجلس ترحیم گرفتیم. بعد خبر آمد که تلویزیون عراق تصویر رضا در اسارت را نشان داده است. رفتیم بنیاد شهدا، عکسی که به ما نشان دادند، خیلی شبیه رضا بود. 14 سال منتظر ماندیم. مادرم پا از در خانه بیرون نمی گذاشت. فقط قبول کرد حج برود و برگردد. بعد گفتند پیکر برادرم در عملیات تفحص پیدا شده است. خوب ...
این جوان قربانی قتل برادر ناتنی اش شد / ارث پدری رنگ خون گرفت + عکس
تابعیت ایرانی نمی دادند .به همین خاطر پدرمان تعدادی از املاکش را به نام دوستانش سند زده بود و از 25 سال قبل به فکر انتقال اسناد به نام خودش بود .تا اینکه با زنی که خودش را وکیل معرفی کرده بود آشنا شد و با او ازدواج کرد .زن جوان وعده داده بود می تواند برای پدرم تابعیت ایرانی بگیرد و همه اموالش را به نام خودش سند بزند. اما بعد از چند سال پدرم متوجه شد آن زن افغان بوده و با مدارک و شناسنامه جعلی خودش ...
شهیدی که زندگی مردم فلسطین را در صحنه تئاتر اجرا کرد
خانواده به شهر برازجان مهاجرت کردند. او دوره راهنمایی را در مدرسه شهید مدرس و سال اول و دوم دبیرستان را در مدارس شهید بهشتی و امام خمینی(ره) و سال های سوم و چهارم را در مجتمع آموزشی رزمندگان شهر برازجان به پایان رسانید. در دوران رژیم گذشته چند سال عضو مجموعه خانه بهداشت که بعدها با عنوان بهزیستی نام گرفت. پیش از انقلاب فعالیت های انقلابی داشت و اعلامیه های امام(ره) را در سطح شهرستان پخش و در ...
تعرض مرد صاحبکار به زن مطلقه 20ساله
. این زن جوان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت:پدرم با کارگری هزینه های خانواده 6نفره اش را تامین می کرد و من هم فرزند دوم آن ها هستم؛ اما پدرم اوضاع مالی خوبی نداشت و به همین خاطر هم من در 16 سالگی پای سفره عقد نشستم و با جوانی عصبی و معتاد ازدواج کردم. قربان بی جهت مرا کتک می زد و ناسزا می گفت ولی من همواره سکوت می کردم تا شاید او روزی دست از این رفتارهای خشن ...