شما طبق قانون شهید شده اید!
سایر منابع:
سایر خبرها
تلخ و شیرین اهدای عضو از زبان یک هماهنگ کننده پیوند
دیگر خوب می شود، زنده می ماند و با ما غذا می خورد؟ به خودم گفتم این ها چه چیزهایی است که خدا سر راه ما قرار می دهد. مسیرم تغییر کرد و برگه استعفا را پاره کردم و ماندم. مدیر مرکز فراهم آوری اعضا و نسوج پیوندی خوزستان گفت: بعد از جنگ گفتم آیا می شود جلوه های ایثار و گذشت را دید اما وارد کاری شدم که دیدم می شود. اهدای عضو اوج از خودگذشتگی و تبلور عشق و خدایی بودن است. حسرت برای ...
آقا دست ما را گرفته است
ثامن است، افتخارش همراه کردن دل دوست داران اهل بیت(ع) با فرهنگ شیعی است. او از خادمان بارگاه منور امام هشتم و مداحان آستان ملک پاسبان ولی نعمت مان حضرت علی بن موسی الرضا(ع) از ارادت خود به امام مهربانی میگوید. چگونه وارد عرصه مداحی برای اهل بیت(ع) شدید؟ پدر بزرگم روضه خوان محافل روضه خانگی بود و من به واسطه ایشان از کودکی با مداحی و روضه خوانی آشنا شدم. از سال 53 با استفاده از ...
اهدای عضو، تولدی دوباره در کالبد انسان های دیگر است
کودکانی که منتظر دیدن لبخند و نگاه مهربان پدر و مادرانشان هستند، پدر و مادرانی که در صف پیوند بودند فکر کردم. این پدر ایثارگر خاطرنشان کرد: برای یک پدر، خیلی سخت است که این کار را انجام دهد اما وقتی به بخشیدن زندگی به جوانان دیگر فکر می کند این کار برایش هموار و راحت می شود. وقتی به تولد دوباره دخترم در کالبد انسان های دیگر فکر کردم با توکل بر خدا، برگه ها را امضا کردم و راضی به اهدای ...
زن هوسران شوهرش را با سیانور کشت / نبش قبر راز قتل را فاش کرد
است .من بارها با او درد دل کردم و از بدرفتاری های شوهرم به او گفتم. رابطه عاطفی میان ما دوباره زنده شده و به یکدیگر علاقمند شده بودیم که داریوش پیشنهاد داد از همسرم جدا شوم. او هم می خواست زنش را دهد تا با هم زندگی کنیم .اما وقتی گفتم همسرم راضی به جدایی نیست نقشه قتل شوهرم را کشید. او می گفت باید شوهرم را بکشم در غیر این صورت عکس های خصوصی را که برایش ارسال کرده بودم به شوهرم نشان می دهد و حقیقت ...
همگام با حاج قاسم و رزمندگان لشکر ثارالله
لشکر 5 و 6 تخلیه کرده بود. سؤالات زیادی در ذهنم بود و از خود می پرسیدم که هدف دشمن از این عقب نشینی چه بوده و قرار است در آینده چه کاری انجام دهد؟ برای هیچ کدام از سؤالاتم پاسخی نداشتم، ولی بر خدا توکل کردم و گفتم ان شاءالله ما پیروز خواهیم شد و این عقب نشینی، از ترس آنهاست. بعد از چند روز، تصمیم گرفتم به خط مقدم درگیری بروم. با جیپ، از جاده ای که عمود بر کرخه کور بود، حرکت کردم ...
بیا مشهد
.... امدادگر می گفت: تمام بدن من خوب شده بود و فقط پای چپم مانده بود. از آنجا مرا به شیراز آوردند.... یک ارتشی وارد شد و گفت: شما فلانی هستی؟ من در خانه ناراحتی دارم و پای مرا قطع خواهند کرد. نوبت عمل خودت را به من می دهی؟ من قبول کردم و گفتم مسئله ای نیست. دیگر حالا از فکر عمل خلاص شدم. وضو گرفته، خوابیدم. با نیت خوابیدم و با خدا عهد بستم که ای خدا، اگر پای من خوب شود، بلافاصله به ...
ماجرای دختری رشتی که سایه برای او شعر نوشت (2)
ذهنم مونده... حب من می دونم که در چه حالی بودم که پا شدم رفتم سر قبر مادرم یادمه که در یه لحظاتی به مادرم گفتم مادرجان! سایه گریان است... قطره های اشک تند تند به گونه های عاطفه می افتد... نصف شبی عجب گرفتاری شدیم! مثل بچه ای که از یه چیزی می ترسه یا از یه چیزی فرار می کنه و می آد خودشو بندازه تو بغل مادرش گفتم مادرجان! ... هنوز هم همین طوره در یه لحظاتی، تنها تو خونه هستم مثل ...
شاید اگر روزبه را تعویض نمی کردند استقلال دربی را می برد/ شبانه زمین را غلطک زدم تا تمرین لغو نشود
ا حجازی وی نیمکت آبی ها تحت عنوان سرپرست بنشیند. کسی که شما از کودکی او را کنار ناصر خان دیده بودید و حتی در بنگلادش هم شاهد حضورش کنار پدر بودید. وقتی آتیلا سرپرست شد خودم به او زنگ زدم. البته خودش هم لطف کرد و با من تماس گرفت. واقعا خوشحال شدم که آتیلا را در استقلال دیدم. من یک استقلالی متعصب هستم و حالا از وقتی که آتیلا روی نیمکت استقلال بنشیند تعصبم به این تیم بیشتر هم می شود. به نظرم این و ...
عادت مخصوص حاج قاسم در عملیات های دفاع مقدس
... یگان های تحت امر قرارگاه مرکزی کربلا، که پس از اعلام رمز عملیات وارد عمل شدند، فهمیدند هیچ نیرویی در مقابلشان نیست! گویی دشمن به حمله ما پی برده و منطقه را از دو لشکر 5 و 6 تخلیه کرده بود. سؤالات زیادی در ذهنم بود و از خود می پرسیدم که هدف دشمن از این عقب نشینی چه بوده و قرار است در آینده چه کاری انجام دهد؟ برای هیچ کدام از سؤالاتم پاسخی نداشتم، ولی بر خدا توکل کردم و گفتم ان ...
متهم متواری از سوئد اخراج و در ایران دستگیر شد
بگویم همسرم کشته شده به اشتباه گفتم همسرم را کشته ام. به خودم که آمدم تازه فهمیدم چه اشتباهی کرده ام بعد با خودم گفتم کسی باور نمی کند که او را نکشته باشم. به پدر زنم گفتم که او را کشته ام و شاهدی هم برای اثبات حرفم نداشتم به همین دلیل تصمیم گرفتم فرار کنم. از ایران به صورت مخفیانه خارج شدم و به ترکیه رفتم از آنجا به نروژ و بعد هم به سوئد رفتم. 17 سال از 20 سال فرارم را در ...
قتل وحشتناک پدر خانواده مقابل چشمان دختر خردسالش در خیابان های تهرانسر! + علت چه بود؟
... قیچی را کجا انداختی؟ هنگام فرار، قیچی را داخل یکی از پارک های غرب تهران انداختم. پس از ارتکاب جنایت کجا رفتی؟ به روستای پدری خود واقع در اسفراین رفتم و می خواستم کشور را با کمک قاچاقچی ها ترک کنم که بازداشت شدم. پشیمانی؟ بله! نمی خواستم مرد جوان را مقابل چشمان دختر خردسالش به قتل برسانم؛ پشیمانم و شرمنده خانواده مقتول هستم. به گزارش سلام نو متهم برای سیر مراحل قانونی پرونده به زندان اعزام شد و تحقیقات همچنان ادامه دارد. ...
این شهردار ذلیل شده کجاست؟!
مردم ولی نعمت ما هستند به روایت کتاب سلام بر ابراهیم زندگی نامه شهیدابراهیم هادی ابراهیم در تابستان 1361که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پیگیر مسائل آموزش وپرورش شد. در دوره های تکمیلی ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد. با عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش وپرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم: آقا ابرام چی شده ...
علی خلیلی؛ چاپ با تبصره صبر
استانبول گذشته و وارد خیابان منوچهری می شویم، تقاطع خیابان ارباب جمشید و نبش کوچه مهر تابلوی چاپ سعادت دیده می شود که تاریخ تاسیس آن را سال 1345 نشان می دهد یعنی چیزی نزدیک به نیم قرن. در یکی از روزهای سرد دی ماه که آلودگی هوای تهران همچون همیشه در وضعیت هشدار قرار داشت، مهمان علی خلیلی بودیم تا با او گپی بزنیم از سالیان دور تا لحظه های نزدیک، هر سه پسر نیز در کنار پدر بودند و او را در این ...
از شهید محمدحسین فهمیده بیشتر بدانیم
هجوم عراقی ها به خرمشهر محاصره می شوند. محمد رضا شمس، دوست و هم سنگر حسین زخمی می شود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می رساند و به سنگر خود بر می گردد و می بیند که تانک های عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره آن ها هستند. حسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و در دستش گرفته بود به طرف تانک ها حرکت می کند. تیری به پای او می خورد و از ناحیه پا مجروح می شود. ...
شرفی: آقای تاج، پول ویلموتس چه شد؟
زمان گفتم، اما خواب بودند! بعد 100 داور علیه من امضا جمع کردند در حالی که تعداد داورها 30 نفر هم نبود! من هم گفتم حق تان هست همین قدر پول بگیرید! نامه زدند که شرفی دارد از ایران خارج می شود و به امریکا می رود؛ مراقبش باشید! من رفتم پیش صفایی فراهانی؛ گفتم دارم بلیت می گیرم بروم خانواده ام را ببینم. اگر ممنوع الخروج هستم به من بگو که گفت برو و خیالت راحت باشد. فیلم ها را دیدند و متوجه شدند حرف من ...
وقت خدمت،خبر شهادت پسرم رسید
...> و شما هم راهی مشهد شدید... بله. نخستین سفرم به مشهد این گونه اتفاق افتاد و در آن سفر من بیمار شدم و برای اینکه سربار اقوام نباشم خودم را به حرم مطهر رساندم و رو به حضرت گفتم: آقاجان به شما می گویند غریب. امروز من هم غریبم! من زائرت هستم، شفایم را بده که سربار اقوام خود نباشم. این را گفتم و از ایوان طلای صحن انقلاب بیرون آمدم، بعد آن دعا احساس کردم بهتر شده ام. 56 سال پس از نخستین ...
جستجوی نافرجام مرد 43 ساله در پی خوشبختی ؛ 5 بار ازدواج کردم
به گزارش سلامت نیوز به نقل از همشهری آنلاین، مرد 43 ساله که برای یافتن پسر فراریش دست به دامان پلیس شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی طبرسی شمالی مشهد گفت: در یکی از شرکت های خودروسازی مشغول کار هستم اما هیچ گاه رنگ خوشبختی را ندیدم چراکه وقتی دیپلم گرفتم و عازم خدمت سربازی شدم، مادرم دختر یکی از همشهری های خودش را که ساکن مشهد بود برایم خواستگاری کرد و من هم پذیرفتم. ...
یک گزارش درباره مجروحان جنگ
را به چشم می دیدم، مجروحیت خودم را اصلاً به حساب نمی آوردم. گاهی مجروحان کاری می کردند که در برابرشان کم می آوردم و شرمنده می شدم. بارها اتفاق افتاد به خانه مجروحانی می رفتم که وضعیت مالی خوبی نداشتند؛ ولی وقتی وارد منزلشان می شدم، خدا می داند با چه زحمتی با میوه از من پذیرایی می کردند. یک بار خانه مجروحی رفتم. نعوذبالله مثل یک منتظر واقعی که در انتظار غایبش است و حالا آمده، برخورد ...
نخستین واکنشم به جواب مثبت سرطان بهت و گریه بود + فیلم
.... ما با پدر رفتیم شیراز و مدرسه را هم که کلاس چهارم بود در آنجا به مدرسه رفتم. بهمن ماه که شد گفتیم خداحافظ! ما داریم می رویم. یعنی همیشه آماده جدا شدن بودیم. هیچ وقت این طور نبودم که اگر الان اینجا هستم، فردا یا یک ماه دیگر هم قرار است باشم. همیشه آماده رفتن بودم. می گفتم الان اینجا هستم، یک ماه دیگر قرار است بروم. خیلی راحت می پذیرفتم و می گفتم باشد، خداحافظ. بچه ها گریه می کردند. چون چند ماه ...
بعد از شهادتم شیرینی پخش کنید
که این کار را برای من انجام دهد. اول از همه رویم را طرف پدر و مادرم می کنم و به آن ها می گویم که اگر فرزند شما به درجه رفیع شهادت نائل شد افتخار کنید نه این که برایم عزا داری کنید بلکه جشن بگیرید و شیرینی به همه بدهید که فرزند شما شهید شده است و این را هم بدانید که شهدا زنده هستند و ناظر بر اعمال شما. پس اگر گریه ای است برای خودتان بکنید که خداوند تبارک و تعالی آخرت شما را ...
قتل مرد 40 ساله با شلیک 2 گلوله
تمام شد. چند ماه بعد از جدایی هم با بابک آشنا شدم. روز حادثه به میهمانی او در یکی از باغ های قرچک رفتم. اما یک ساعت بعد سعید به یکباره وارد باغ شد و با اسلحه چند گلوله به بابک شلیک و فرار کرد. مریم افزود: من هم با اینکه خیلی ترسیده بودم بابک را به داخل ماشینم انداختم و او را به بیمارستان رساندم تا شاید بتوانم او را از مرگ نجات دهم. اما از آنجایی که نگران بودم پای من هم در پرونده باز شود ...
واکنش روزنامه اطلاعات به توهین نماینده مجلس به مردم
، شهردار استانبول اظهار داشت ما سعی می کنیم خانه های اطراف این مسجد را بخریم و تبدیل به فضای سبز کنیم چون مسجد فضای سبز لازم دارد، این هم نمونه ای از مساعدت یک دولت لائیک اما به احترام شیعیان که تبعه آن کشور هستند فرقی نمی گذارد ! یکی از روحانیون مساجد ترکیه گفت من در زمان صدام در جنگ عراق و ایران برای حمایت از جبهه حق و اسلام که ایران بود غیر رسمی با رزمندگان اسلام همراهی داشتم و مجروح هم ...
زهی خیال باطل...
.... به ما ضربه سختی زدند، داغ عزیز بر دل ما نشاندند، اما این را بدانند که این راه ادامه دارد و شهادت رضا هم خللی در اراده ما ایجاد نخواهد کرد. هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سال ها لباس نظام بر تن داشتم و خدمت کردم، اما این عاقبت بخیری نصیب پسرم شد. وقتی پیکرش را در معراج شهدا دیدم، گفتم بابا جان از من سبقت گرفتی. همیشه از خدا می خواستم که پیشمرگت بشوم که نشد. رضا نظامی بود، لباسش کفنش بود، راهش ...
روایت برادرانگی در نمایشگاه کتاب
کردم شاید از روی چهره بشناسدم، خنده صورتش را پر کرد، چشم هایش ریزتر شد، گفت: نه! یعنی "چرا باید بشناسمت؟!" گفتم: من مرتضی قاضی ام، برادر شهید دکتر محمد قاضی!! خنده از روی صورتش محو شد. چند ثانیه فقط نگاهم کردم، بدون اینکه عکس العملی نشان بدهد. گفت بیا تو. پشت سرش رفتم توی اتاق. پشت میزش نشست. از پدر و مادرم پرسید، خصوصاً مادرم. از خودم که کجا درس می خوانم. قشنگ معلوم بود دارد وقت می خرد تا این ...
ماجرای خواستگاری علی حاتمی از زری خوش کام، قهر فردین با آن ها و مهریه 500 هزارتومانی
.... برای اولین بار آقای حاتمی را در آنجا دیدم. این دیدار صرفا جلسه معارفه و آشنایی بود و خیلی جدی درباره کار صحبت نکردیم؛ حتی خلاصه قصه را هم برای من تعریف نکردند. جلسه به دلیل دندان درد علی حاتمی و قرار دندان پزشکی ایشان نیمه کاره ماند و مابقی صحبت ها به جلسه بعدی موکول شد. در جلسه دوم آقای حاتمی قصه را برایم تعریف کردند؛ خیلی خوشم آمد، اما گفتم این روزها درگیر کار آقای میرلوحی در اسالم هستم ...
ماجرای رسوایی چارلی چاپلین و زنی که او را متهم به تجاوز کرد
. من پدر این طفل نیستم و هرگز هم زیر این چک را امضا نمی کنم... جون که از جواب من بسیار عصبانی شده بود به عجله مرا ترک گفت و از در بیرون رفت. هنوز چند روز از این ماجرا نگذشته بود که دیدم ورقه ی احضاریه ای از طرف دادگستری برای من آمده. وقتی به دادگاه رفتم متوجه شدم که بلی جون از دست من به مقامات قضایی شکایت کرده و ادعای شرف نموده است! وقتی سخنان چارلی به این جا رسید چشمان خود را به نقطه ی ...
مرور سرگذشت مددجویان یاور شهر 10| شهرداری در یاورشهرها چه تعداد ظرفیت ایجاد کرده است؟
بساط می نشستم. بچه طلاق هستم و امروز من نتیجه تصمیم های نادرست والدینم است. 11 سالم بودم که برای ترک به کمپ رفتم اما پس از خروج دوباره به سمت مواد برگشتم. علاوه بر آن هم چندین بار اقدام به ترک کردم و حتی در یک دوره ای، 4 سال پاک بودم که بنا به دلایلی دوباره دچار لغزش شدم و امروز هم 11 ماه است که پاک هستم اما از کمپ (یاورشهر) بیرون نرفته ام. چرا که دلم می خواهد جشن یک سال پاکی ام را اینجا بگیرم و پس ...
قتل وحشتناک پدر خانواده مقابل چشمان دختر خردسالش در خیابان های تهرانسر! + علت چه بود؟
به گزارش سلام نو، پسر جوانی که در خیابان تهرانسر، مردی را مقابل چشمان دخترش به قتل رسانده بود، با هوشیاری کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قبل از اینکه از کشور خارج شود، دستگیر شد ...
در گرانی هم علمی تخیلی ها می فروشند
به دست گیرد. مخصوصا که شعار امسال نمایشگاه کتاب بخوانیم و بسازیم هم است. این گزارش، با کمک والدین، نوجوانان و ناشران در نمایشگاه نوشته شده و درباره فروش کتاب های حوزه نوجوان، ژانری که این گروه سنی بیشتر آن را می خوانند و تالیف، ترجمه و... حرف زده ایم. غرفه های کودک و نوجوان مثل چند سال اخیر، در ضلع شرقی مصلای امام خمینی قرار داشتند. برای رسیدنم به این سالن ها چند پله را به سمت پایین رفتم و ...