سایر منابع:
سایر خبرها
حمله تند پرویز پرستویی به یکی از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری + عکس
جانباز عزیزو که هیچ نسبتی هم با من نداشت، آوردم خدمتتون و گفتم: ایشون در زمان جنگ به عنوان فرمانده ماسکش و داده به سربازش که شیمایی نشه حالا خودش شیمیایی شده. دو نوع سرطان داره. 75 بار عمل جراحی شده. 250 ماه سابقه بستری شدن در بیمارستان ساسان داره وبرای تسکین دردش با چاقو میزنه توسرش والکل و نمک میریزه که درد اصلی اش فراموشش بشه. پدرش ...
روایت دلتنگی های 9 خانواده شهید در کتاب پری خانه ما
...> جزییات جدید از ماجرای ترور سردار سلیمانی در کتاب جدید فرمانده سابق سنتکام ایثار و استواری این مادران برایم شگفت انگیز است، تا جایی که در خاطرم مفاهیم و سوالاتی رازآلود به جا گذاشته است. اینها خاطرات روشن تری است که از جنگ به یاد دارم و همیشه دوست داشتم به آنها بیندیشم و درباره آنها بنویسم . در بخشی از پری خانه ما می خوانیم: چهارده ساله بودم که کبری خانم آمد خواستگاری ام ...
روایت جالب یک واسطه گر ازدواج؛از دختر 15 ساله تا زن مطلقه 49 ساله را به مردان معرفی می کنم
سوالم فکر می کند و می گوید: الحمدلله نه تا به حال مشکلی برایم پیش نیامده. من با چند نفر از اساتید هم در این باره صحبت کردم که معتقد بودند این کار خوبی است و ادامه آن هیچ اشکالی ندارد . ازدواجی به شیرینی یک جعبه گز وقتی از ایشان خواستم یک خاطره خوب از سال ها واسطه گری ازدواج بگویند، برایم گفتند: سال گذشته یک خانمی با من تماس گرفت و از من پرسید: شما ما را می شناسید؟ من گفتم: نمی ...
معجزه ای از قرآن این بار در رفسنجان؛ خانه ای در آتش سوخت اما قرآن نسوخت+فیلم و عکس
مشاهده کردیم که دو جلد قرآن فقط رو جلد و قسمت بیرونی آن ها سیاه شده بود و تمامی صفحات و آیات قرآنی همه سالم بودند!! با خانم این خانه که هم صحبت شدیم کوهی از درد بر شانه هایش سنگینی می کرد اما همینکه در این آتش قرآن ها سالم ماندند و اهل خانه در زمان آتش سوزی در منزل حضور نداشتند خدا را شاکر بود. خانه خانم رحیمی با تمامی وسایلش آتش گرفته بود روایت این بانوی 40 ساله از این ...
آخرین روزهای امام در خانه چگونه گذشت
و نمی توانستند از پله پایین بیایند. ایشان از جلو اتاق ما که رد می شدند، به من گفتند: می آیی آنجا با هم ناهار بخوریم؟ چون خانم نمی توانند پایین بیایند. گفتم: بله آقا ما خدمت شما هستیم، با هم آمدیم. توی حیاط که حاج احمد آقا رسید و به ایشان گفت: آقا چند نفر از دکترها آمده اند، با شما کار دارند. امام فرمودند: بسیار خوب، بگویید باشند تو اتاق من الان می روم پهلویشان و بلافاصله رفتند و شاید ...
(تصاویر) بیوگرافی و عکس های شخصی فرهاد آئیش و همسرش
جا با مائده همسرم آشنا شدم حدودا سه سالی دورادور با هم ارتباط داشتیم تا اینکه یک روز ناگهان به من الهام شد که مائده می تواند جفت من باشد!همان موقع بود که شماره اش را گرفتم و گفتم: تو جفت من هستی و می خواهم با تو ازدواج کنم. فکرش را کنید 5 صبح به وقت آلمان به مائده زنگ زده بودم و او از شدت تعجب فقط می خندید و فکر می کرد دارم باهاش شوخی می کنم باید بگویم که مهریه همسرم فقط 5 سکه است. ...
سرماخوردگی تابستانی یا زمستانی: کدوم بدتره؟
سرماخوردگی تابستانی مثل انتروویروس می تونن باعث این علائم بشن، در حالی که تو سرماخوردگی های زمستانی کمتر شاهد چنین علائمی هستیم. چه تو گرما باشیم چه تو سرما، پیشگیری از سرماخوردگی حرف اول رو می زنه. چند تا راهکار ساده ولی موثر می تونن تا حد زیادی از ابتلا به سرماخوردگی تو هر فصلی، از جمله تابستون، جلوگیری کنن: اینکه سرماخوردگی تابستانی یا زمستانی بدتره، جواب قطعی نداره. هر دوی این ...
بعد از جدایی برای تامین مخارج زندگی رحمم را اجاره دادم/ داستان دوم: سهیلا
نیا آمد ماه ها بود که روزهای سخت و تاریکی را می گذراندم. چند ماه بعد از بارداری متوجه شدم همسرم معتاد است. خیلی زود از کارش اخراج شد و من با کلاس های آنلاینی که داشتم هزینه های زندگی را می دادم. با وجود بارداری ساعت ها کلاس برگزار می کردم. با آمدن الینا دیگر زمان و توانی برای برگزاری کلاس نداشتم. امید هر روز بدتر می شد. خانواده اش هیچ کمکی به ما نمی کردند و خانواده من هم که اصلا وجود ن ...
امام و شهدا رفتند و جا ماندم
) را خواندم پیش خود عهد بستم هرجایی که امام هست من هم همانجا باشم؛ ولی امام و شهدا رفتند و جا ماندم. پرسیدم کدام بیت؟ با بغض گفت: گر کُشی یا بنوازی ای دوست/ عاشقم یار وفادار توام از صحن بیرون آمدم، موکب هایی را دیدم که به مردم آب و غذا تعارف می کردند. نا خودآگاه یاد مسیر مشایه افتادم، صدای هلابیکم زوار باز هم سر تاسر مغزم پیچید. جرعه ای آب از دست خادمین نوشیدم، بعد رو به آسمان کردم و به نیابت از امام و شهدا زیر لب گفتم: سلام الله علی الحسین(علیه السلام) ...
حکایت زندگی معنوی امام خمینی(ره) از زبان محافظ ایشان
می کنید؟ عرض کردم: دارم لامپ نصب می کنم که حیاط در شب ها روشن باشد. هیچ حرفی نزدند. وقتی که نیم ساعت قدم زدنشان تمام شد، تشریف بردند داخل. چند لحظه بعد دیدم روی پاکت باطله مرقوم فرموده اند، این قبه ها را بردارید و اگر خواستید در منزل من کاری بکنید قبلاً به من بگویید. من این یادداشت را پیش خانم بردم و گفتم: خانم! آقا این را نوشته اند. شما فرمودید لامپ بزنم. من که سر خود کاری نمی کنم. خانم گفتند ...
شرح خونِ دلی از دولت سیزدهم در بخش معدن
.... علی آبادی که آمد شروع کرد به خرابکاری ، یک فرد بی ربط به کار را از مپنا آورد گذاشت بالای نهاد اجرایی معدن کشور و مدیر کل حوزه ی وزارتی زمان روحانی را گذاشت معاون حقوقی و پارلمانی وزارت صمت و یک فرد باز مانده از دولت حسن کلیدساز و اصلاح طلبان رو بردن داخل هیات مدیره سازمان و از طرفی هم در مورد سازمان نظام مهندسی و مسائلش هم هیچ ورودی نکردند . من توئیت تندی زدم و از وی و ...
ظاهر معمولی نه جرم است و نه بیماری
می گوید: هر جا که می روم مرکز توجه هستم و همه بر می گردند و طور خاصی آدم را نگاه می کنند. این ها به کنار، با حرف هایشان هم آدم را آزار می دهند. بعضی ها که مودب ترند می گویند ماشالله به قدت و بعضی ها هم از کلمات و عباراتی مثل دراز، نردبون، دستت به خدا می رسه و اون بالا هوا چطوره استفاده می کنند. بعضی ها هم آدم را شماتت می کنند و می گویند چه خبره، دیگه می خوای چیکار کنی؟ انگار که من کار زشتی انجام داده ام و باید متوقفش کنم! ...
مادری که برای شهادت فرزندش دست به دعا شد
بار دورش چرخیدم و گفتم: محمدمهدی مادر امروز می سپارمت دست خدا! امیدوارم خدا بهترین ها را برایت رقم بزند. باورتان نمی شود از در آی سی یو بیرون آمدم به خانم پرستارش گفتم: من بیرون می نشینم تا شما داروهای محمدمهدی را تزریق کنید و... همین که نشستم روی صندلی کنار آی سی یو، کد 99 را اعلام کردند. با این حال که متوجه شدم منظورشان محمدمهدی است، جلو رفتم، پرستار گفت داریم محمدمهدی را احیا می کنیم ...
خاطره 4 عکاس از اولین مواجهه شان با امام (ره)
.... امام فرمودند: بگذار کارش را بکند. حال عجیبی داشتم. در یک لحظه هم شاتر می زدم، هم نگاتیو عوض می کردم، هم عرقم را خشک می کردم، هم ایشان را می بوسیدم. قابل وصف نیست. بعد از چند دقیقه فرمودند تمام نشد؟ گفتم چرا. رفتم دستشان را گرفتم. گفتند چه شد باز؟ گفتم اجازه بدید صورتتان را ببوسم. بوسیدم. ناهار هم آبگوشت خوردم. وقتی آمدم بیرون هوا گرگ و میش بود. خیلی خوشحال بودم. ...
درگیری لفظی خبرنگاران با ویسی در نشست خبری؛ ساکت آمد به سمت و فحش داد
. گفتم که پلیس امنیت بیاید. بعدش هم باید جادو و جنبل را جمع کنیم. من حرف بدی نزدم. ویسی در واکنش به اینکه چرا با ساکت الهامی درگیر شد، گفت: ساکت آمد سمت من و فحش را کشید . خبرنگار در اینجا به ویسی گفت که تصاویر چیز دیگری را نشان می دهد و شما به ساکت الهامی حمله کردید. ویسی در پاسخ گفت: شما دارید یک کاری می کنید. شیطونی می کنید. تصاویرش را نشان دهید. من داشتم می رفتم ...
احترام به قانون در سبک زندگی امام خمینی (ره)
بیدار شدن، ساعت هم زنگ نمی زد زیرا امام به وقت، خواب می رفتند و به وقت، از خواب برمی خاستند. گناه دیگر تو بی نظمی است روزی از دانشگاه به خانه آمدم و در حالی که سر و وضع مرتبی نداشتم مستقیماً خدمت امام رفتم. هم لباسم سیاه بود و هم کفش هایم خاکی. امام همان طور که در حیاط قدم می زدند، اخمی کردند و از من پرسیدند: چرا با این قیافه به دانشگاه می روی؟ من به شوخی گفتم: در دانشگاه ...
تجاوز دو پسر قوی هیکل به دختر دبیرستانی در باغ متروکه
به دنبال ماجرای هک گوشی مدیر مدرسه برای دسترسی به سوالات امتحان دو مرد به دانش آموزدختر تجاوز کردند. همه چیز از یک توهم برای بدست آوردن نمره عالی شروع شد من سونیا و الناز زنگ تفریح در حیاط مدرسه به دنبال راهی بودیم که به سوالات امتحان دسترسی پیدا کنیم آنطور که متوجه شده بودیم سوالات در گوشی خانم مدیر بود باید به گوشی خانم مدیر دسترسی پیدا می کردیم تا بتونیم سوالات رو کپی کنیم، اما این ...
شهیده ای که برای دفاع از خرمشهر سفره عقد را رها کرد
هم می پوشد . فردا صبح با انفجاری که در چند محله آن طرف تر ما اتفاق افتاد، بچه ها برای کمک رفتند و گفتند شاید در این خانه ها کسی از اهالی خرمشهر جا مانده است، برویم کمک شان کنیم. همانطور که بچه ها تک تک خانه ها را بررسی می کردند، گلوله ها هم پشت سرهم می آمد که اولین شهید عروس خرمشهر شهناز محمدی زاده در این واقعه آسمانی شد . من این خاطره را از زبان خانم عابدی گفتم تا دختر خانم هایی تا ...
حکایتی تأمل برانگیز از زیارت امام رضا (ع)
همین دلیل، این بنده خدا از برخورد سرد بنده، یکه خورد و خداحافظی کرد و رفت. سپس، وارد صحن شدم و رفتم تا از یکی از درب ها وارد حرم مطهر شوم یکی از اولیاء الهی و خوبان مشهد که به او اطمینان داشتم را دیدم که بدون آداب و تشریفات به سمت بنده آمد و گفت: شیخ مرتضی! امام رضا علیه السلام فرمودند: نیا داخل! به زیارت من نیا! ایشان گفت که یک مرتبه دلم ریخت. چون به این آقا اطمینان داشتم که حرف بی حساب ...
نگهبان شاهنامه
دلش نخواسته بود بیاید نقالی یا نمایش آیینی ببیند یا گوش بدهد. خیلی توی ذوقم خورده بود روز پایانی جشنواره به بازار کاشان رفتم . یکدفعه تصمیم گرفتم آنجا هم اجرایی کنم. اما خب با اینکه یکی از عوامل جشنواره من را همراهی ام می کرد و کمک بسیاری کرده بود با من به بازار آمد. در آن بازار زیبا در یکی از سراها دیدم زنگ زورخانه ای آویزان است و توریست های خارجی هم رفت و آمد می کردند. یکهو توی دلم گفتم اینجا محل ...
الهی که به حق علی نصف شه ای زیورو!
.... - کجااااااا؟ - خونه ی بتول خانم بودم بی بی. بتول خانم. - چِشُم روشن. چِشُم روشن. میه من نگفتم خونه ی بتول قدغنه بیری. - چرا آخه نباید برم بی بی؟ رو چه حسابی؟ - رو حسابی که من میگم... دختره ی چیش سفید صد دفه گفتم ای دختر بتول دختر خوبی نیس. اَ سر و وضُشم معلومه. - سر و وضعش مگه چشه بی بی؟ دلیل نمیشه هر کی مرتب می گرده و به خودش ...
عکس همسر ، دختران و خانواده مجید مشیری بازیگر شیرازی سینما
روز تست رسید به آموزشگاه رفتم. آقایان سیروس الوند، مهدی هاشمی، امین تارخ و خانم گلاب آدینه پشت میز نشسته بودند، یک دوربین هم آنجا بود، آن موقع کلاس های بازیگری خیلی بهتر بود، دوره های سوار کاری و شمشیر بازی را هم آموزش می دادند، به هر حال از من خواستند تا آن متن را بخوانم و من نشستم و متن را خواندم که بخشی از آن را هنوز به یاد دارم، بازیگر سینما و تلویزیون گفتم تو از کویر چه می ...
بازی مرگ در شب مافیا
. رفتم تا توضیح دهم که دوستان من و ایلیا کاسه داغ تر از آش شدند و قرار دعوا گذاشتند . به محل قرار رفتیم اما آنها نیامدند و بعد از چند دقیقه به خانه بازگشتیم . در راه پله ها بودم که دوستم شایان زنگ زد و گفت دوباره باید به محل دعوا برویم . به او گفتم خودم مشکل را با ایلیا حل می کنم اما با حرف هایش تحریکم کرد تا به محل دعوا بروم. وقتی به آنجا رسیدیم، ایلیا و دوستانش نیامده بودند . بعد از پنج دقیقه ای ...
علی پروین پیراهن پرسپولیس را 10 میلیون با من حساب کرد | من کجا، باتیستوتا کجا؟
پایان رافت، بازیکن سابق پرسپولیس معتقد است که امسال دو هفته پایانی لیگ برتر خیلی جذاب و هیجانی شده است. مهمان ما در خبرآنلاین بود.حرف برای گفتن زیاد داشت اما نمی شود همه درد دل ها،همه ناگفته ها و همه ناملایمتی ها را در یک گفت و گوی دو – سه ساعته بیان کرد.با این حال بازیکن سابق پرسپولیس هر سوالی که از او کردیم را شفاف جواب داد و اصلا سعی نکرد چیزی را به دور از منطق جواب بدهد. او بیشتر خاطره بازی کرد و از روزی گفت ...
خاطره جالب از سبک زندگی حضرت امام خمینی (ره)
ایرانیان مملو بود، با ورود امام صدای تکبیر بلند شد. دانشجویان عزیز بی اختیار خودشان را در آغوش امام انداختند و امام هم با آغوش باز از آنها استقبال کردند و عکسی که یکی از دانشجویان دست به گردن امام انداخته است و در کتب درسی ابتدایی هم به چاپ رسیده است در این روز گرفته شده است. 4 کمک به همسر در کار منزل و بچه داری عروس حضرت امام(ره) خانم فاطمه طباطبایی نقل می کند که: خانم می گفتند ...
از بابا رضا به بچه ها
نماز از کرم امام رضاییم یه جور خیاله دیگه من خیال کردم آقا حرفاش و داره میگه آخر قلب پدر و راضی کردی مراقبت بودم تو حرم بازی کردی دنیا شبیه بازی بالا بلندی بالا پایین داره با خدا باشی می خندی دل نبندی بابا رضا یادش نمیره گفتی تو دفترم چیا نوشتم هشت تا امام رضا(ع) نوشتی واسم ...
میوه ای که یک شهر را به هم ریخت
به گزارش تابناک به نقل از برترین ها: بهار است و فصل توت های خوشمزه و چند رنگ فرا رسیده. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که با گذر از خیابان ها شاهد چیدن توت توسط افراد مختلف باشید. توت های خوشمزه ای که در میان حسرت های روزگار شاید برای چند ثانیه حس و حال شیرینی را به آدمی ببخشند. اما نکته بارزی که این روزها در سطح شهر درباره درخت های توت می بینیم، خالی شدن برگ درختان از سفید و قرمزهای ...
پَرپَروک ؛روایتی از زیست و ادبیات مردمان بوشهر
موفقیت های خوبی دسته یافته است. گاهی از زبان خود زنان، به باورهایی می پردازد که درد و رنج زنان سنت بوده است. مفاهیمی مثل اینکه زن بدون شوهر چیزی نیست و باید وجود خود را با وی تکمیل کند: نه خاله... زن باید تو خونه بشینه، سایۀ مرد رو سرش باشه. قشنگی زن به مردشه. می بینی مو چقدر خارکور شدم از وقتی شوهرم رفت؟ کاشکی مو هم می رفتم شاسمیل جمعش می خوسیدم؛ بعدِ او زنده نگردم. سارا ...
دوست دارم استقلال قهرمان شود اما شانس پرسپولیس بیشتر است/ هواداران از تیم نکونام راضی نیستند/ وقتی ...
نیستم بعضی شب ها 2 بار یا 3 بار زنگ می زد و پدرم به خاطر عشق و تعصب به استقلال خیلی وقت ها ریپورتم را می داد (می خندد). بعضی روزها در ترکیب اصلی نبودم از منصور خان بعد از بازی سوال می کردم چه شده، می گفت آمارت را داده اند دیشب پارتی بودی! به خاطر تیپ خاصتان طرفدار خانم زیاد داشتید چطور این دوران منجر به ازدواجتان شد؟ خوب برادران خانم من استقلالی بودند و در یک مهمانی خانوادگی با ...