خاطره 4 عکاس از اولین مواجهه شان با امام (ره)
سایر خبرها
بعد از جدایی برای تامین مخارج زندگی رحمم را اجاره دادم/ داستان دوم: سهیلا
.... وقتی الینا 3 ساله بود تصمیم به جدایی گرفتم. اما امید تهدید کرد که بچه را به من نمی دهد. بعد از آن اتفاق دیگر هر روز کتک خوردن هم به همه تلخی های زندگی ام اضافه شد. در نهایت بعد از یک سال تصمیم گرفتم با دادن حضانت دخترم به امید از او جدا شوم. چند بار پشیمان شدم اما در پاییز 1401 تصمیم سختی گرفتم و از آن زندگی بدون دخترم بیرون آمدم. بعد از آن امید دیگر اجازه نداد دخترم را ب ...
روایت سیدحسن نصرالله از آخرین ملاقات خود با امام خمینی(ره)+فیلم
من تا اتاق امام از اتاق خارج شد و من تنها ماندم. تحت تاثیر هیبتی که در آنجا وجود داشت قرار گرفتم. امام روی یک صندلی بلند نشسته بودند و من نیز روی زمین نشستم. وی می گوید: از شدت تحت تاثیر قرار گرفتن هیبتی که وجود داشت صدایم در نمی آمد امام به من گفتند نزدیک تر شو نزدیک تر شدم و در کنار ایشان نشستم پ. با ایشان صحبت کردم و نامه ای را که به همراه داشتم به ایشان دادم. امام پاسخ مسائلی که در ...
خاطره جالب زن آرژانتینی از یک نقاشی درباره امام (ره) + فیلم
، نقاشی او را کشیدم، امام خمینی (ره) بود و من نمی دانستم که پدرم آن نقاشی را نگه داشته بود. زمانی که من به ایران برای تحصیل علوم حوزوی رفتم، آن نقاشی را دوباره در خانه پدری گذاشتم و رفتم، به مرور هم آن نقاشی را دوباره فراموش کردم و دیگر آن را ندیدم تا این که چند سال پیش بعد از این که پدر و مادرم فوت کردند، برادرم آن نقاشی را در خانه پدر مرحومم پیدا کرد و به من داد، یعنی پدرم باز هم دوباره نقاشی من از ...
حکایتی تأمل برانگیز از زیارت امام رضا (ع)
به امام رضا علیه السلام دادم و برگشتم و فهمیدم دلیلش چه بود و درواقع، همان بی اعتنایی بنده به یکی از دوستان امام رضا علیه السلام بود و همان موضوع باعث شد تا از دیدار و زیارت امام رئوف علیه السلام محروم شوم. شیخ مرتضی حائری رحمت الله گفت با این که آدرس آن فرد را نداشتم با مکافاتی آدرسش را پیدا کردم و به سمت منزلش رفتم و در آغوش کشیدمش و او را بوسیدم و گفتم حلال کن. چون در حال خودم بودم ...
این مرد تهرانی زنش را کشت و از همه مراحل قتل فیلم گرفت!
مستشار تحت محاکمه قرار گرفت. در ابتدای جلسه پدر قربانی تقاضای قصاص دامادش را کرد سپس مرد عرب وقتی پشت تریبون دفاع ایستاد، گفت: من به همسرم خیلی علاقه داشتم اما او قدر محبت هایم را ندانست و به اشتباهات گذشته اش ادامه داد. روز حادثه تصمیم گرفتم که او را بکشم و نقشه ام را عملی کردم چرا که در زندگی برایش هیچ چیز کم نگذاشته بودم و همه امکانات رفاهی را داشت اما او در مدت دو سال زندگی مشترکی که داشتیم فقط به من دروغ گفت. بنابر این گزارش، سه قاضی عالیرتبه جنایی پس از بررسی تخصصی قصاص مرد همسرکش را منتفی دانستند و وی را به 10 سال زندان و پرداخت دیه کامل محکوم کردند ...
آخرین روزهای امام در خانه چگونه گذشت
، یک خرده گذشت، فرمودند: یادت نرود، حتما بیایی از من بگیری. گفتم: چشم، می آیم. فرمودند: می ترسم من بمیرم و زیر دین تو بمانم. گفتم: نه مطمئن باشید، من می آیم می گیرم، به خاطر اینکه من هم ممکن است که بمیرم و این ارثیه بچه هاست! خندیدند، فرمودند: نه، شماها ان شاءالله زنده هستید و سالم هستید، ولی بیا بگیر، من می ترسم زیر دین تو بمیرم . تقریبا ساعت 2 ناهارشان را خ ...
در ملاقات آقای آهنگساز با امام (ره) چه گذشت؟
، کوتاهی نکردم و هرکاری از دستم برمی آمد، انجام دادم. حالا هم گاه گداری به من مراجعه می شود و سعی می کنم، کمک کنم. شاهنگیان در بخش دیگری از خاطرات خود نیز به ملاقات با حضرت امام خمینی (ره) اشاره کرده و می گوید: بار ها توفیق دیدار حضرت امام (ره) نصیبم شده بود و به بهانه های مختلف، در محضرشان بودم ولی یک بار اختصاصاً خدمت امام (ره) رسیدم. من و حاج حسین آقا انصاریان، دو نفری رفتیم محضر ...
زنم با پسر همسایه خلوت کرده بود که وارد اتاق شدم و صحنه .... + گفتگو
اش رفتند و پی بردند این مرد وقتی پی برده محسن زنده مانده است خانه شان را ترک کرده و گریخته است. از فردای آن روز بررسی ها ی تخصصی برای ردیابی فراری آغاز شد و 33 روز بعد درحالیکه پلیس پی برده بود ناصر با ترک شهر به تهران رفته است این مرد با پای خود به نزد پلیس رفت و تسلیم شد. ناصر که بشدت گریه می کرد در بازجویی ها گفت:من آذر را دوست داشتم اما او کاملا سرد بود تااینکه 2 ماه پیش اتفاقی ...
حیاتی: خواندن خبر رحلت امام (ره) برای من سنگین و سخت بود
محمدرضا حیاتی گوینده پیشکسوت رادیو و تلویزیون درباره اعلام خبر ارتحال امام خمینی (ره) گفت: آن حادثه تاسف آور روز 14 خرداد سال 1368 هرگز برای من فراموش شدنی نیست. رحلت امام حادثه بزرگی بود و من هم گوینده باسابقه و کهنه کاری نبودم. فردی بودم که به عنوان یک گوینده در آن زمان زیاد به من بها نمی دادند. حدود 6 سال سابقه کار در رادیو و تلویزیون داشتم. اگرچه اکثر خبر های دوران جنگ و دفاع مقدس را من ا ...
امام و شهدا رفتند و جا ماندم
مطهر سلام دادم، خواستم بیایم بیرون گزارشم را تکمیل کنم، دیدم پیرمردی روی ویلچرش نشسته است، فکر می کنم نیازی نباشد بگویم برای چه قدرت ایستادن نداشت، رفتم جلو، پرسیدم حاج آقا! شما چرا با این حال و اوضاع این همه راه را تا اینجا آمدید، شما خدمت خود را به کشور و مردم کرده اید. گفت که پسرجان! منی که می بینی اینجا نشسته ام دوران جنگ همرزم حاج همت و زین الدین بودم؛ از آن روزی که این بیت امام (ره ...
حکایت زندگی معنوی امام خمینی(ره) از زبان محافظ ایشان
. آقای ری شهری هم جزو این شورا بودند. یک روز منزل حاج احمدآقا. حاج احمدآقا در تمام جلسات که چهار پنج ساعت طول می کشید شرکت می کردند و همان شب یا فردا صبح به امام گزارش می دادند. یک روز حاج احمدآقا فرمودند آقایان امشب این جا هستند. به بچه ها گفتم چیزهائی را برای شام تهیه کنند و میوه بخرند. همه چیز را چیده بودیم، حاج احمدآقا آمدند و چیزهائی را که تهیه کرده بودیم دیدند و به من گفتند: احمدآقا ...
باشد که شفیع مان باشد
... آنقدر عزیزمان بودی و هستی که در شب میلاد علی بن موسی الرضا(ع) در اوج شادی، برایت طلب شفا نذر و دعا داشتند. و بعد از شهادتت با غرور هرچند مضطرب، پریشان و غمگین اما می گفتند دعاهایمان پذیرفته شد، شهادت حقش بود، شهادت مزد خدمت خالصانه اش بود. در همین فکرها بودم که شنیدم خادمی می گفت در همین روز مشهد بودم، برای ولادت علی بن موسی الرضا(ع) رفته بودم، نمی دانستم قرار ...
چرا خبر ارتحال حضرت امام (ره) با تاخیر منتشر شد؟
آیت الله هاشمی رفسنجانی در روزنوشت های شنبه 13 خرداد 68 خود درباره ی وخامت وضعیت جسمانی و در نهایت ارتحال حضرت امام این طور نوشته است: ... به دفترم رفتم. ساعت سه بعدازظهر احمد آقا تلفنی اطلاع داد که حال امام وخیم شده و خواست با سایر روسای قوا سریعا به جماران برویم. در نتیجه جلسه عملا تشکیل نشد و خومان را با عجله به جماران رساندیم. لحظات آخر تنفس طبیعی بود. امام به زحمت نفس ...
دقایق آخر عمر امام چگونه گذشت؟/ ایشان به چه کاری مشغول بودند؟
به گزارش خبرنگار جماران، اردیبهشت ماه سال 68 بود که تیم پزشکی، بیماری امام خمینی (س) را تشخیص دادند و جراحی ایشان را در دستور کار قرار دادند. جراحی انجام شد. روزهای اول وضعیت عمومی شان بد نبود اما رفته رفته شرایط بدتر شد هر چند که در همه روزها امام درد زیادی داشتند و با دارو سعی می شد از دردشان کاسته شود. امام اما می دانستند که از بیمارستان دیگر به خانه بر نمی گردند. مرحوم حاج احمد آقا که ...
14 خرداد ؛ جان ز تن امت اسلام رفت...
تعالی بوده... و بازهم از خدا گفت مثل همیشه که بارها گفته بود: نهضت ما قائم به شخص نیست. نهضت ما برای اسلام است. همه ملت رهبرند و همه بیدار شده اند. بهمن ماه سال 65، وزیر وقت اطلاعات، آقای محمدی ریشهری، در نامه ای به امام نوشت: طبق اطلاعات موثق و مطمئن دشمن ظرف امروز یا فردا به جماران حمله می کند. تقاضای عاجزانه حقیر، شما را به جان زهرای اطهر (س) اجازه بفرمایید از حضرتعالی حفاظت شود. و امام ...
امیر روستایی در گفتگو با طرفداری: میثاقی برخی بازیکنان را نمی بیند؛ مطمئن بودم پرسپولیس قهرمان می شود!
کردم مسیر درستی را طی کنم. سابقه بازی در پرسپولیس را داری ولی امیر بیا قبول کنیم خیلی زود به پرسپولیس رفتی. من هم با شما در این مورد هم نظرم. من زود به پرسپولیس رفتم و شاید اگر با تجربه الانم در پرسپولیس حضور داشتم، می توانستم خودم را بهتر اثبات کنم و به همه نشان بدهم چه کیفیتی دارم. متاسفانه قدر حضور در پرسپولیس را ندانستم و گمان می کردم فرصت زیاد هست اما اینطور نبود اما ...
مادری که برای شهادت فرزندش دست به دعا شد
. خانم ایرانمنش هر مرتبه ضربان قلب محمدمهدی پایین بود و ما به او دارو می دادیم، ضربان قلبش تنظیم می شد به محمدمهدی چه گفتید؟! گفتم محمدمهدی آنقدر فهمیده بود می دانست که من چقدر دوستش داشتم، منتظر بود من به او اجازه بدهم، من وقتی به او اجازه دادم که برود او رفت. می دانست خدای مهربان به دل مادرش نگاه می کند. من خیلی محمدمهدی را دوست داشتم و نمی خواستم از من جدا شود. گاهی که پدرش می خواست ...
یا مرگ یا خمینی
گلپایگانی پیرمرد هستند، کسی ایشان را دستگیر نمی کند؛ ولی امام خمینی(ره) را دستگیر می کنند. ساعت دو بعدازظهر که در مغازه بودم، شخص طلبه ای به مغازه ام آمد و گفت: آقای حدادی، دیشب امام خمینی(ره) را دستگیر کردند. به سرعت به منزل آیت الله خادمی رفتم و به ایشان گفتم که امام خمینی(ره) را دیشب دستگیر کردند. ایشان فرمودند: به مدرسه صدر بروید، همه طلبه ها را خبر کنید و جلسه ای تشکیل دهید. ما در منزل ...
بی وجدان ها مشغول کارند!
بنزینی در تهران است که جزئیات پروسه کلاهبرداری تازه (مکمل سوخت) را شرح می دهد. با ما همراه باشید. این کاربر می نویسد: "رفتم بنزین بزنم. راننده ماشین جلویی خانمی بود که خودش پیاده شده بود که بنزین بزند. چند لیتر آخر کارگر پمپ بنزین رفت پمپ را از دستش گرفت و چیزهای گفت و بعد دو مکمل به باکش اضافه کرد و کارت کشید. ماشین که رفت چیزی سر مکمل ها کوبید و قوطی اش را گذاشت رو پمپ. نوبت من شد ...
یا صاحب الزمان (عج) گفتم و شهید هادی به دادم رسید
عقب تر پیدایش کردم و درمکانی امن!! بعدها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم. عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم. حال عجیبی داشتم، زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی. هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیماو نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم. آن آقا کلی با من صحبت کرد؛بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات می دهد. او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. حیات ...
نقاشی ساختمان با رنگ و بویی دیگر!
یادمه یکی از کارهایی که سال پیش باید انجام می دادم داشتم نقاشی ساختمان بود. من عاشق بوی رنگم و همیشه وقتی می دیدم یکی داره خونه رنگ می کنه چند لحظه اون محدوده قدم میزدم تا بوی رنگ رو قشنگ احساس کنم. یه روز داشتم به در و دیوار خونه خودم نگاه می کردم به خودم گفتم تو که عاشق بوی رنگی چرا خودت امتحانش نمی کنی؟ خیلی دلم میخواست یه تغییر اساسی به دکور خونه بدم که نقاشی دیوارها یکی از مهمترین ...
بازیگر نون خ : چند بار تا مرز خفگی رفتم/ روناک در فصل 5 لطیف تر بود+عکس
بازیگر سریال نون خ با اشاره به سختی های سکانس غار و کولبری گفت: شرایط بخش کولبری خیلی سخت بود و خیلی ها آسیب جدی دیدند. من خودم دچار بیماری ویروسی سختی شدم و از روز اول تصویربرداری تا روز آخر مریض بودم، در غار اکسیژن کم داشتیم و تنفس سخت بود، چند بار تا مرز خفگی رفتم. به گزارش خبرآنلاین - صهبا شرافتی درباره بازی اش در فصل پنجم این سریال عنوان کرد: رانندگی مینی بوس در این سریال برای من ...
روایتی از ساعات نفس گیر پیش از یافتن بالگرد رئیس جمهور
کرد و نور آتش نوک سیگار هم اضافه شد. دوستان از تهران تماس گرفتند که هیچ کس نخوابیده و همه پای تلویزیون هستند. اگر می توانی یک ارتباط تلفنی با شبکه2 برقرار کنیم. بله را گفتم و راهم که رسیده بود به سربالایی را پیش گرفتم. دوستان پشت سرم که کفش هایم را می دیدند، هوایم را داشتند. گوشی زنگ خورد و پیش شماره 9821+ افتاد و فهمیدم که تماس معهود است. مجری ولادت امام رضا(ع) را تبریک گفت و از آخرین خبرها پرسید ...
پایان رافت : همه چیز برای قهرمانی آماده است و خودش باید قهرمانی خودش را قطعی کند
.... من عضو لشگر 25 نیرهای مخصوص و کماندو بودم. آن زمان اگر استقلال تماس می گرفت ممکن بود استقلالی شوی؟ بله ممکن بود. من از سپاهان هم پیشنهاد داشتم. احمد مومن زاده از سپاهان رفته بود استقلال و آنها به دنبال من بودند. 15 میلیون تومان هم می دادند اما من با 4 میلیون رفتم پرسپولیس. من می خواستم به تیم ملی برسم. که هرگز نرسیدی. من انتخاب شدم و یک سری ها ...
سکوت عروس دوجنسه تا شب زفاف / فرار دختر ترنس از حجله داماد ! !
! اولیای مدرسه نیز والدینم را می خواستند و آن ها مرا شماتت می کردند. میان اقوام و همسایگان هم بیشتر با پسرها همبازی می شدم و ترجیح می دادم با پسرها دزد و پلیس بازی کنم تا با دخترها خاله بازی! اما خیلی وقت ها مورد تمسخر اطرافیانم قرار می گرفتم. واقعا نمی دانستم که آن ها چرا مسخره ام می کنند چون من فقط می خواستم که خودم باشم و آن ها متاسفانه این مسئله را درک نمی کردند. به سن بلوغ که رسیدم ...
داستانک / مردی که آنجا بیدار شد (1)
را تا نیم تنه فرو کرده بودم میدیدم که مردان و زنانی گذر میکنند و شخص اولی با من سخن میگوید خمیازه ای کشیدم ، سرم کمی سنگین شده بود از دنیای کتاب بیرون افتادم تصمیم بر خانه رفتن گرفتم اما تا اسم خانه از ذهنم گذر کرد خاطرات ملال اور گذشته و آنجا و آن آدم ها به یادم آمد همان لحظه بود که با خود گفتم میمانم و این بخش را هم تمام میکنم و بعد به خانه میروم می دانستم در خانه چیزی جز شنیدن همان ...
علی پروین پیراهن پرسپولیس را 10 میلیون با من حساب کرد/ من کجا، باتیستوتا کجا؟
به علی ضیا بگویم؟ من هم از ماهان اجازه گرفتم و گفتم این لباس تا دست من باشد، باید تا 20 سال جواب بدهم و همه می خواهند آن را بگیرند. در نهایت لباس را با امضا 300 میلیون تومان فروختیم. یک ریال را هم به من ندادند. پولش را صرف جهیزیه و آزادکردن زندانی کردند. بعد از آستارا به من زنگ زدند که شهر خودت دستگاه دیالیز ندارد و همه پول را به تهرانی ها دادی. از علی ضیا پرسیدم که اگه پولی مانده، حدود 60 میلیون ...
سیدی که جای خالی اش با اشک های مردم پُر شد
خبر را در اینترنت جست وجو کردم؛ درست بود. سید دچار سانحه شده. نگرانی مثل خوره به جانم افتاده بود و پیش خودم می گفتم نه، نه، مثبت فکر کن درست می شود، پیدایشان می کنند! اما اعلان های فوری اجازه مثبت اندیشی نمی دادند و پشت سر هم خبرهای گوناگون می آمد. شوکه شده بودم و با چشمانی بُهت زده فقط داشتم از پنجره اتوبوس، خیابان ها را نگاه می کردم و در فکر بودم؛ اینکه چرا گاهی خدمت به خلق برای کسی این قدر ...
آخرین کلام امام به مردم چه بود؟/چه کسی حامل پیام امام بود؟
محیط درمانگاه و دوستانی که برای دیدن امام می آمدند، جوّ تاثرانگیزی حاکم بود، کسانی که پیش من می آمدند بعضا نمی توانستند حرف بزنند. همان موقع به من التماس می کردند که ما برویم یک بار دیگر امام را ببینیم. من می رفتم به امام می گفتم. امام مثل اینکه خودشان بدانند، خیلی راحت از قبل می گفتند: بیایند اینجا چند دقیقه و می خواهند بروند، بروند. تا بالاخره کار به اینجا کشید که یک روز آقای هاشمی به ...