سایر منابع:
سایر خبرها
جهان آرا با چشمان پر از اشک می گفت تنها شدیم هیچکس نیست؛ شهر سقوط کرد
(مقر ما حدودا 700 متر با مقر آن ها فاصله داشت) گفت: سریع بیا برویم جهان آرا با تو کار دارد ، به بچه ها گفتم: من الان برمی گردم. اذان که شد نماز را بخوانید و آماده رفتن باشید. آن موقع احضار کردن معنی جز ماموریت فوری نداشت. همراه با آن فرستاده شدم و رفتم پیش جهان آرا، گفت: نیروها را بردارید و سریع بروید پل خرمشهر. احتمالا تا شما برسید، پل دیگر قابل تردد نباشد. تا هوا روشن نشده هرچه زودتر بروید. گفت ...
از پیشنهاد اسیر عراقی برای مذاکره تا عوامل سقوط خونین شهر!
...> شهید افضل گفت: فرمانده عراقیها رو به من کرد وگفت برای چه آمده ای ؟ گفتم من آمده ام تا به شما بگویم چرا می خواهید خودتان وسربازانتان را به کشتن دهید! رزمندگان ما از محورهای مختلف هرآن وارد شهر میشوند. وشما هیچ راهی برای فرار ندارید . بخاطر زن وبچه هاتان ،بیاید وتسلیم شوید وجان این همه نیرو رانجات دهید ! او گفت دراین لحظه که من با فرمانده عراقی ها صحبت می کردم تمام اطراف انجا ...
خونین شهر آلاله های روییده از ایثار
ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است، همین طور بچه ها در خون خودشان می غلتند اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا با جیپ رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم، در حالی که به شدت متأثر شده بود مثل کوه استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم، اما امام را داریم، ان شاءالله امام خمینی زنده باشد. سردار سرافراز سیدصالح موسوی رزمنده خرمشهری نیز در گفت وگو با گزارشگر کیهان می ...
خاطره ی شنیدنی خواهر شهید جهان آرا از لحظه پدر شدن برادر
اعتقاد داشتند بچه ها مخصوصا پسرها باید در مسجد بزرگ شوند. محمود و دیگر برادرهایم به مسجد می رفتند، در کلاس درس می بینیم بعضی از بچه ها درک و گیرایی بهتری از درس دارند محمد هم همینطور بود. برای مادرم از کلاس درس که صحبت می کرد مدام آیه های شهادت و جهاد را می خواند حتی یک بار مادرم به شوخی گفت محمد آیا در قرآن فقط آیه های جهاد و شهادت است؟! یعنی شما فقط این را متوجه شدید؟1 گفت به خاطر ظلم و ستم ...
روایت تکاور ویژه نداجا از روزهای آغاز جنگ تحمیلی و مقاومت 45 روزه مردمی در خرمشهر
، تفنگ 106در خرمشهر خیلی سلاح مؤثری بود. عمده تسلیحات و مهماتی که وجود داشت را به کارگیری کردیم. تسنیم: آیا با شهید محمد جهان آرا ارتباط داشتید؟ با شنیدن خبر سقوط خرمشهر چه احساسی به شما دست داد؟ شمس علوی : سقوط خرمشهر خیلی سخت بود، خیلی سخت، سنگینی آن قابل وصف نیست، یکی از بچه های رزمنده در مسجدی که ما در آن گرد هم آمده بودیم گفت "ما که ازاینجا می رویم خودمان هم باید برای ...
تنها بازمانده دژ خرمشهر روایت می کند؛
طوری موشک زدند که هر 6 انبار مهمات را منهم شد و مردم وحشت زده شده بودند. آن روز چند تا ماشین شخصی رسید که دو تا شورلت بودند و تا روز هفدهم آنها را داشتیم. بعدها باز هم ماشین رسید و 106 ها را سوار ماشین کردیم. البته به بچه ها گفتم که اگر نزدیک رسیدند 106ها را منهدم کنند که دست عراقی ها نیفتد و این طور بود که حدود 60 تا 65 تا 106ها را خودمان به دلیل نبود مهمات نابود کردیم. تا روز سوم، چهارم و هشتم ...
شنیدن خبر آزادسازی خرمشهر موجب شکل گیری روحیه مضاعف در بچه ها شد
بار یعنی دو روز قبل از آزادسازی خرمشهر در گردان دیگری ادغام شده بودیم و اگر اشتباه نکنم نام گردان مان امام حسن محتبی(ع) بود و غالب اعضای گردان از بچه های اصفهان، یزد، کاشان، تهران و... بودند و فقط تعداد محدودی از بچه های مازندران در این گردان حضور داشتند. در زمان عملیات وقتی بچه محله مون آقا تقی زارعی نیاکی را دیدم، کلی از این بابت خوشحال شدم، تا جایی که انگار همه دنیا را به من دادند ...
گفته های شهید حاج محمد ناظری درباره شاگردش شهید امیر سیاوشی
. یا در آبراهه های بین المللی با دزدان دریایی یا با کشتی های فرامنطقه ای هر لحظه امکان درگیری وجود دارد. مخصوصا با شرایطی که الان در منطقه وجود دارد و همه از آن آگاهیم، همیشه بستر درگیری های نظامی در کارمان فراهم است. پس این اتفاقات و حوادث بچه های نیروی دریایی را هر لحظه تهدید می کند؟ بله، به همین دلایل در اول صحبت هایم گفتم که کار در نیروی دریایی کار هر کسی نیست. این مخاطرات در کار ...
نویدکیا این قدر قدرت دارد/ جلوی مدیرعامل بلند شدم گفتم اجازه نمی دهم تیم را بفرستید توی زمین!
با استیماچ گفت: یک روز در تمرین استیماچ می خندید و بچه ها می خندیدند. من به بچه ها گفتم ما باید خجالت بکشیم که این نتایج را بگیریم و اینجا بخندیم. به بچه ها گفتم و به سرمربی تیم کاری نداشتم. ولی استیماچ به مترجمش گفت محرم چه گفته که من هم گفتم برایش ترجمه کن. حراست تیم به من زنگ زد گفت از طرف باقریان صحبت می کنم. شما بیا مسئولیت تیم را قبول کن. ولی استیماچ در تیم باشد. گفتم من نمی توانم. ایشان ...
در تلگرام خواندم لشکر 25 کربلا در محاصره است/ گفت اگر از من خبری نشد به جایی زنگ نزنید
دائم در مسجد روستایمان بود. خاطره ای از کودکی سیدرضا در ذهنش جرقه می زند: یکبار آمد گفت مادر! مدیرمان گفته فردا به مادرت بگو به مدرسه بیاید. گفتم مگر تو کاری کردی؟ گفت نه. فردا به مدرسه اش رفتم و دیدم مدیر جلو پایم بلند شد. گفتم: آقای مدیر رضا کاری کرده که ما را خواستید؟ گفت: واقعا پسر شما بین همه بچه ها نمونه است، اما نمی دانیم چرا چند وقت است که درسش ضعیف شده. گفتم: خب همه وقتش را در ...
خاطرات شهید بچه مایه دار!
؛ یعنی، اتاقی دراز، با سقف کوتاه و تیرهای دودی که با پرده ای آن را به دو قسمت تقسیم کرده بودند. با خودم گفتم عجب اعجوبه ای است این محسن. به جای اینکه مرا ببرد خانه خودشان، آورده است خانه مادربزرگش. عدسی را که خوردیم از محسن خداحافظی کردم و از خانه کلنگی مادربزرگش زدم بیرون. اتفاقاً توی کوچه، علیرضا رحیمی[2]را دیدم. علیرضا، از بچه های فعال مسجد دروازه گرگان بود و رفیق صمیمی محسن. قبل از سلام، بهِ ش ...
روایت خواهران جهان آرا از قولی که ممد به خرمشهری ها داد و عملی نشد
از آن همه چیز را فراموش می کنند و می رود تا سال آینده که دوباره با آمدن سالروز آزادسازی این شهر یادی از مردم خرمشهر کنند. واقعا باید جوابی را برای محمد در آخرت آماده کرد. محمد برای دفاع از خرمشهر کم نگذاشت. محمد و همرزمانش با دست خالی سرنوشت جنگ را عوض کردند. اما شما با دست پر برای خرمشهر چه کردید؟ اگر محمد جهان آرا امروز زنده بود آیا دلواپس رابطه با غرب می شد؟ بی بی فاطمه جهان ...
اگر می خواهید غیرت مدافعان حرم را بشناسید، این کتاب را ببینید
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا ، امیر مسروری، رییس اندیشکده مطالعات جهان اسلام در مطلبی نوشت: سالهاست همه ماها با تصاویری که چند تا دوربین به دست مجاهد که شاید عکاسی را تو جنگ یاد گرفتن، زندگی می کنیم. حالا یک استاد عکاسی و مرد غیرت مندی که سالهای جنگ را به تصویر کشید، همت مردانه کرد چندین ماه تو سوریه، زمانی که بعضی ها از پشت بام طرطوس عکس یادگاری میگرفتند، تو حلب و دمشق و خیلی ...
به عباس می گفتم: چرا منو بدبخت کردی؟ او می گفت: سرپرست همه ما خداست
که به دنیا آمد، همین ویژگی ها را داشت و اسمش را حسین گذاشتیم. برای فرزند سوم، با عباس صحبت کردم. او گفت: اگر فرزندمان دختر بود اسمش را بگذاریم فاطمه؛ اگر پسر بود، بگذاریم حسن به او گفتم: متأسفم، اسمش را محمد انتخاب کردم . عباس گفت: یعنی چی؟ اسم دایی و عموی بچه محمد است گفتم: چون بچه مان تولد حضرت رسول(ص) به دنیا می آید عباس گفت: یعنی این قدر مطمئن هستی؟ گفتم آره . همسر شهید بابایی دختر شهید ...
مقاومت و پایداری در جبهه های عشق و حماسه(گزارش روز)
ام و نمی توانم به درستی گرا بدهم، به او هم گفتم نگران نباش و هدایت را به عهده من بگذارید آنقدر حرکت کردیم که موقع نماز صبح شد. در حال حرکت نماز خواندیم و هنوز نماز ما تمام نشده بود که دیدیم از سمت چپ به ما تیراندازی می شود. بچه ها را صدا کردم و به آرپی چی زن ها گفتم تیراندازی کنید، امان ندهید... همزمان نیروهایی در کنار خود دیدم که آنها نیز به سمت عراقی ها آتشباری می کردند به آنها گفتم شما کجا ...
فتح خرمشهر یک عامل مهم به نام جهان آرا داشت
وقتی نیروهای توپخانه به شهید جهان آرا می گویند که ما هم می خواهیم در جنگ حضور و وظیفه ای را به عهده داشته باشیم شهید به آنها می گوید اصلاً فکر نکنید که چون در خیابان ها نیستید کاری انجام نمی دهید، اصلی ترین کار جنگ همین جایی است که مهمات را نگهداری کنید، چون اگر مهماتی نداشته باشیم، نمی توانیم مقابل دشمن بایستیم. حضور ایشان در همه جا مثبت و سازنده بود و یکی از دلایل فتح خرمشهر وجود شهید بود. شب ها نگهبانی می داد و خودش اولین نفری بود که مهمات را حمل و پخش می کرد. * برادر شهید محمد جهان آرا ...
خرمشهر، نماد مقاومت
تپیدند و خاک وطن را از لوث وجود خصم دون پاک نمودند. و اینک این ماییم و این خون پاک شهیدان و این پیکر رنجور و زخم خورده جانبازان و این خانواده های صبور و نستوه ایثارگران که برخی از آنان هنوز چشم انتظار پیکر فرزندان جاویدالاثر خود هستند. این ماییم و این همه عظمت و عزت و شکوه که جهان را به تعظیم و کرنش واداشته است. این ماییم و رسالت سترگ تداوم راه شهیدان و سپردن پرچم افتخار و سربلندی آنان به دست منجی عالم بشریت مهدی موعود (عج). ...
آخرین باری که او را دیدم
راهیان نور در تهران و خوزستان همدیگر را می دیدیم و البته بحث ثابت و همیشگی ما همان جهادی بود و قرارگاه. آخرین دیدارمان 20 اسفند 94 بود که او را در اردوگاه شهید باکری دیدم. همان شبی بود که بچه های جهادی قرارگاه امام رضا (علیه السلام) برای کمک و پشتیبانی درخواستی داشتند که اول از همه ذهنم به مسئول راهیان نور سپاه مازندران یعنی محمد بلباسی خودمان معطوف شد. شماره اش را گرفتم و گفتم می شود زود بیایی ...
خواهر شهید جهان آرا: به داد خرمشهر برسید
سید علی جهان آرا هستم . نام خرمشهرچه کلماتی را در دهن شما تداعی می کند ؟ تداعی ایثار ، مقاومت ، جنگ ، سختی، مجروحیت ، کارون ، و صبور و... خیلی چیزهای دیگر البته عشق اول و آخر همه خرمشهری ها شهرشان است . از تاثیرات مثبت ومنفی جنگ در زندگی خودتان بگویید. مهمترین تاثیرجنگ درخرمشهرمهاجرت بود مهاجرت های اجباری همیشه در طول تاریخ وجود داشته مانند مهاجرت به خاطر ...
پیاز ، هدیه روز معلم ! (+عکس)
تصورات عجیب و غریب و ماورایی از او دارند. یک خاطره جالب من از بچه ها به چند سال قبل برمی گردد. من صبح های شنبه معمولاً خسته از راه می رسم. یک روز بچه ها به من گفتند: اجازه شما آدمی؟! گفتم یعنی چه؟ بچه ها گفتند: یعنی شما خسته می شوید؟ گرسنه می شوید؟ اصلا غذا می خورید؟ که من مجبور شدم برای بچه ها توضیح بدهم که بچه ها من هم مثل بقیه آدمها غذا می خورم من هم نهار می خورم. من هم خسته می شوم حتی! اوایل ...
تنبیه روحی یک دانش آموز در تهران!
زنگ زد و گفت یک نفر را بفرستید بچه را ببرد، چون او را فرستاده ام حیاط که آنجا بایستد. او می گوید: معمولا به دلیل شرایط مالی و حقوقی من و همسرم که هردو کارمندیم، با تأخیر می توانیم قسط شهریه را پرداخت کنیم و معمولا در زمان این تاخیر، با دختر ما رفتار تبعیض آمیزی می شود؛ نمونه اش هم همین دیروز که برای جشن پایان سال به مدرسه رفته بودیم. من آنجا بودم و به چشم دیدم که به همه هدیه دادند، غیر از ...
حرکت امام حسینی و انقلابی که خار چشم bbc شد
هیئت انجام دادند باعث شد یک کار در واقع نمادین انجام شود و اذهان عمومی از این دروغی که از ان طرف مرزها کلید خورده بود روشن شود. تشکر می کنم از بچه هیئتی ها و همه مسئولین که توانستند این کار را برای من انجام دهند. وارث: برنامه ای دارید که بتواند در فضای هیئت به طور مثال آقای علمایی که در فضای رسمی کار میکند شما هم یک فضایی ایجاد کنید که بچه هیئتی ها هم بتوانند فعالیت کنند؟ سیامک ...
ناگفته های شهید صیاد شیرازی از فتح خرمشهر: شگفتی از همفکری کامل با محسن رضایی و داد و بیداد متوسلیان
را ایجاد کرد و رفت جلو ولی آن قدر جلو رفت که دادش درآمد. می گفت: هنوز سمت چپ من آزاد است. من دارم، هم از راست می خورم و هم از سمت چپ. برادر احمد متوسلیان داد و بیداد می کرد. دو محور دیگر جلو نمی رفتند. ما داشتیم ناامید می شدیم. تا صبح هر چه راهنمایی و هدایت شدند، پیش نرفتند. حدود نماز صبح بود. یادم هست که بچه ها همه از حال رفته بودند و از خستگی افتاده بودند. تعداد قلیلی توی اتاق جنگ ...
شهید بزنجانی که با آزاد سازی خرمشهر پر کشید
گذاشته ام واین را بهترین سعادت همه انسانهای روی جهان می دانم و به همین علت هم است و امید وارم جهان با و حدت کلمه پر از عدل و دادشود وحقیرحاضرم بهترین خود بینی جان ناقابل خود را هدیه اسلام و مسلمین کنم .ازشما می خواهم که درمرگ من به هیچ وجه گریه نکنید .گریه برای اسلام کنید که در میان کفر جهانی غوطه ور است و ای مادر از تو می خوا هم شجاعانه در تشییع جنا زهام شرکت جوئی و فریاد بزنی این فرزندی که جان خودم ...
17 سال هم نوایی با محرومان که نتیجه اش شهادت بود/ در آخرین روزهای حیاتش متوجه شدیم که شیمیایی است
رابطه با خودتان بگویید، باید ملاک و معیارتان را برای ازدواج بدانم تا بتوانم آن را با افراد مدنظرم در میان بگذارم . محمد خودش را معرفی کرد، از پدر بزرگوارش، خانواده اش، از شهرش، تحصیلات و انگیزه تحصیلی اش گفت، من آن روز به او قول دادم کمکش کنم، قضیه را با یکی از دوستانم در میان گذاشتم، البته به او گفتم: اگر فردی متدین پیدا شود که بخواهد بعد از ازدواج شما را به شهرستان ببرد آیا مایل به ازدواج ...
صدیقه حکمت از شوق پرواز شهید بابایی چه گفت؟
هنوز در اتاقش عکس و لباس همسرش را نگه داشته است، یادآور شد: بعد از شهادت عباس به فرزندانم گفتم ایرادی ندارد که لباس و عکس بابا در اتاقم باشد و آنها گفتند که اتفاقا خیلی هم دوست داریم و این احساس به ما دست می دهد که بابا زنده است و هر صبح به اداره می رود و به خانه برمی گردد. وی خاطرنشان کرد: گاهی اتفاق می افتاد که بچه ها 3 شبانه روز پدر را نمی دیدند اما وقتی عباس به خانه می آمد صبح ها همه با ...
حماسه ایثار در قاب شهادت(گزارش روز)
خرمشهری موجب شد که شهید محمد جهان آرا فرمانده سرافراز اسلام، شهید عبدالرضا موسوی فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر و دیگر فرماندهان خرمشهری ماندن را جایز ندانند. آری ماندن جایز نبود و این تنها باری بود که دلاورمردان خرمشهر مجبور به عقب نشینی شدند و آن هم به خاطر اینکه ناموسشان به خطر نیفتد. اشک از دیدگان همه جاری بود، کسی نمی خواست شهر را ترک کند، اما مردم مجبور بودند به خاطر زنان، دختران و کودکان شهر ...
تا پلک زدم جوانی رفت
...> مرگ برای همه هست. به خدا قسم من از مرگ نمی ترسم. الان همه کارهایم را کرده ام. بچه هایم سروسامان گرفته اند. اگر هم بمیرم دیگر خیالم راحت است. راضی ام به رضای خدا. مصاحبه تمام شد.عالی شد.عالی شد.مصاحبه را می گویم .گفت شما که چیزی نخوردید.گفتیم خیلی ممنون.بعد تا دم در آمد.محسن رفیق با معرفتم رفت یک طرف.من هم رفتم یک طرف.ده دقیقه پیاده رفتم.یادم افتاد کیفم را خانه ناصرخان جا گذاشته ...
مَرد روزهای مبارزه با شاه و مدافع خرمشهر
: وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد. ** ویژگی های ...
تیپ هنرمندان این ور و آن ور آب +تصاویر
...> کمی عادی است که همه ی این تیپ ها با یکدیگر تفاوت هایی داشته باشند، قطعا نمی توان با تیپ عروسی به عزا رفت و برعکس. اما پس از حضور بازیگران ایرانی در جشنواره کن کاربران با موضوعی جدید روبرو شدند، تیپ این ور آب و تیپ آن ور آب هنرمندان؛ برخی نوشتند، از هنرمند ایرانی انتظار می رود تیپی لایق فرهنگ ایرانی را برگزیند چه این ور آب و چه آن ور آب، برخی دیگر هم نوشتند، موضوع شخصی است و هنرمند هم مانند سایر اقشار جامعه اختیار انتخاب هر نوع تیپی را دارد. تیپ بازیگران در جشنواره های داخلی تیپ بازیگران در جشنواره های خارجی ...