سایر منابع:
سایر خبرها
مرد مرده شور قربانی طاسی همسرش شد
. پسر من هیچ عیبی ندارد. دخترها هم آرزوی چنین شوهری را باید داشته باشند و... به این ترتیب عصر همان روز قرار خواستگاری از دختر اقدس خانم گذاشته شد. روز بعد ابراهیم همراه مادر و خواهرش راهی خانه نیلوفر دختر اقدس خانم شدند. اما اضطراب در عمق وجود مرد موج می زد، چرا که نمی دانست وقتی از شغلش می پرسند چه جوابی باید بدهد. اما بالاخره لحظه حساس فرارسید و در جریان گفت وگوها وقتی پدر نیلوفر ...
آیا خدا به حرف یک بی خدا گوش می دهد؟
بالا که یک مرتبه تو رو دیدم که یک گوشه ایستاده ای و داری نماز میخوانی... من از این بابت خیلی خوشحال شدم پسرم نمازخوان شد، اما ناگهان با سرعت نور از آسمان به پایین آمدم و... چشم که باز کردم خود را روی تخت دیدم... مادر آن روز وقتی از زبان من شنید که چگونه برای او اشک ریخته و چگونه برایش نماز خوانده ام گفت: پس تو منو به زندگی برگردانده ای؟! امروز که دارم این خاطره را برایتان می نویسم، سالهاست که در ایران همراه مادرم و زن و فرزندانم زندگی می کنم... در ضمن حتی یک رکعت نمازم ترک نشده است. انتهای پیام/ ...
چرا به امام حسن مجتبی لقب کریم اهل بیت داده شده است؟
امام مجتبی با شجاعت تمام خود را از روی سواری خویش بر او می افکند و گردن آن دشمن ناجوانمرد را می شکند. در نامه هایی که میان امام مجتبی و معاویه رد و بدل شده است، روح حماسه و اقتدار و شجاعت را می توان به خوبی دید که ایشان به معاویه می فرمایند که به خدا قسم اگر یارانی داشتم شب و روز با تو پیکار می کردم. این مقدمه از آن جهت مهم است و ضروری که ما ابتدا با روحیه حضرت آشنا شویم، تحلیل بهتری از ...
برادرم را پارسال بردند تلویزیون امسال بردند قبرستان
؟ نتوانستم دیپلم بگیرم. فکر کنم رامین هم موفق نشد که دیپلم بگیرد، یه دو واحدی مونده بود که پاس کند. *هر روز دعوا می کردید؟ نه. هر روز نبود اما او هرروز مست می کرد و می رفت دعوا. کم کم توانسته بود یک گنده لاتی برای خودش بشود. در منطقه نظام آباد از اسمش حساب می بردند. همین سال گذشته بود که او را آوردند ماه عسل. همین برنامه ای که ماه رمضان پخش می شود. او از بادیگاردهایی ...
نانوای رفسنجانی که فقط یک دست دارد! +عکس
شب در نانوایی کار می کردم و شب با چند قرص نان به خانه باز می گشتم. دیگر نان آور خانه شده بودم و از وضعیتی که داشتم راضی بودم اما درآمدم آنقدر نبود که بتوانم هزینه های درمان پدرم را تأمین کنم و از این بابت غصه می خوردم. یک اتفاق ناگوار مسیر زندگی ام را تغییر داد اما بازهم کم نیاوردم وبه زندگی بازگشتم. دستی که جا ماند وارد 17 سالگی شده بودم و پنج سالی بود که در نانوایی کار می کردم و ...
ماجرای جذب اسیر عراقی توسط شهید هادی
من داد. بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم که از این جا رد می شد. برای همین آمدم مواظب باشم که اگر نزدیک شدند آن ها را بزنم! با بچه ها به مقر رفتیم. ابوجعفر را چند روزی پیش خودمان نگه داشتیم. ابراهیم به خاطر فشاری که در مسیر به او وارد شده بود راهی بیمارستان شد. چند روز بعد ابراهیم برگشت. همه بچه ها از دیدنش خوشحال شدند. ابراهیم را صدا زدم و گفتم ...
درمان های ساده و طبیعی برای آکنه
...> به گزارش سلامت نیوز به نقل از تبیان، پوست ما به طور طبیعی چربی تولید می کند تا پوست را نرم و مرطوب نگه دارد. این چربی طبیعی که سبوم نام دارد، اگر راهی برای خروج پیدا نکند در منافذ پوست گیر افتاده و محیطی مناسب برای بروز آکنه فراهم می کند. البته مسائل هورمونی نیز در بروز آکنه نقش مهمی دارند. در هر حال افراد زیادی در سرتاسر دنیا هر روز به دنبال انواع محصولات بهداشتی و دارویی برای خلاص شدن ...
روایت پهلوان 100 ساله و خاله بی بی در ماه عسل
شما به چه خوش است که حاضر به ترک روستا نیستید؟ وی بیان کرد: اول اینکه صدای ماشین ها به گوشم نمی خورد که اذیت بشوم و دوم اینکه کسی نیست که غیبت کسی را کند و گناهم کمتر می شود و آن دنیا راحت هستم. روستا حالم را خوب می کند وی افزود: خدا نمی گذارد که من خسته بشوم و امام زمان هوای من را دارد. دختر خاله بی بی گفت: مادرم بیمار بود و 20 روز منزل ما بود. وقتی می گفتیم می خواهیم ...
همسرم نمونه بارز یک فرد انقلابی بود/غیرت پدرم اجازه نمی داد، داعشی ها به حرم بی بی زینب(س) نزدیک شوند
نیکی به پدر و مادر کم نگذاشته است، در دوران پیری تا فوت دایی اش نیز از تو پرستاری کرده است. سه روز پس از شهادت، خانواده شهید رحمان بهرامی خبر شهادت این شهید را که به صورت داوطلبانه به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود را شنیدند. شهید بهرامی که از یادگاران 8 سال دفاع مقدس بود 30 سال خدمتش را در مناطق عملیاتی حضور داشته است. خانواده شهید آرام و صبورند. همسر شهید اتاقش را با عکس ...
گفتگو با امیرسلیمانی ها، یک خانواده گرم و صمیمی
انسانی است که احساسات را بروز می دهد، مادرم احساساتش را بروز نمی دهد. اما زمانی که به درون این دو انسان ورود می کنیم می بینیم که مادر من 50برابر پدرم مهربان است. هنوز در سن 38سالگی من، مادرم نگران این است که من غذایم را خوردم یا نه، شام را چه کار می کنم. اما نتیجه این که وقتی دو تفکر متفاوت با هم، اما متحد با یکدیگر، مسئولیت تربیت فرزندان را قبول می کنند دیگر ما هم در آن خانه گیج نمی ...
گزارشی از دست هایی که به جرم سرقت قطع می شوند
می گوید و اینکه در زمان پیامبر اسلام قوم یهود مجازات سخت تری برای سارقان داشت: مجازات سارق در زمان یهود کل دست بود ولی در قرآن این حکم تبدیل شد به قطع انگشتان دست. ببینید، نمی توان بدون در نظر گرفتن بسیاری از ابعاد قضاوت کرد. و هر که توبه کرد... اینجا آن قدر دزد می آورند که شمردنی نیست مثل قصابی می ماند یک روز خیلی مشتری دارد، یک روز کمتر اما حتماً مشتری دارد. مأمور نیروی ...
محمد کاظمی: حضور بهروز صفاریان در آلبوم بهنام صفوی به ضرر من تمام شد
که در مدت دو ماه یک آلبوم جمع کند! سعید شهروز می گفت من آلبوم پسرم را در مدت چهارده روز جمع کردم. می گفت که آلبوم غزلک را در مدت یک ماه جمع کردم و خود شما اگر جای من بودید چه می کردید؟ شاهدان دیگری هم هستند که می توانند گواهی دهند که ملودی و تنظیم های آلبوم پسرم در مدت چهارده روز عید جمع شد. البته این نکته را هم متذکر شوم که ما کارها را بین هنرمندان مختلف پخش کردیم. درست است که آلبوم در مدت شش ماه ...
عاقبت ناهماهنگی والدین در تربیت بچه ها
انجام دهد. به علاوه، وقتی مادر مخالف است و پدر مخالف نیست، اگر مادر بخواهد فرزند را تنبیه کند، پدر از او دفاع خواهد کرد. همه ی این موارد مجوزهایی هستند برای این که فرزندان زیر بار قوانینی که والدین وضع می کنند نرود. آنها یاد می گیرند این خانه قانون مشخصی ندارد و اصلاً دلیلی ندارد که مطابق قوانینی رفتار کرد که یک نفر در خانه وضع کرده. به همین نسبت، جریمه و تنبیه را وقتی فقط یکی ...
- دکتر محمد مصدق - آنگونه که من دیدم....
به سر می برد و من و فرزندان ام در اتاق های جنوبی باغ زندگی می کردیم. آن زمان بود که هر روز از نعمت مصاحبت با پدرم بهره مند می شدم. دکتر مصدق هفته ای چند بار نزد او می آمد. هر گاه تنها بودند مرا هم خبر می کردند. می نشستم و به سخنان اش گوش می دادم. درس وطن پرستی و خدمت به میهن می آموختم. پدرم بعد از شش ماه اقامت در ایران در چند ثانیه به سکته قلبی درگذشت. دکتر مصدق هر روز می آمد و مانند فرزندی که ...
ای بی واگیردار نیست اما ایمان را می گیرد
ننشسته بودم، عمق فاجعه اصلا برایم متصور نبود. تا آن موقع فکر می کردم "ای بی" کنترل شده و تحت حمایت حاکمیت است. آشنایی مان هم برمی گردد به پیغام یکی از رفقا و داستان گیر کردن پانسمان ها در گمرک و هل من ناصر تلگرامی سید حمیدرضا هاشمی و پیج اینستای خانه "ای بی". لوگوی بنفش و سبز خانه، عنوان "بنیاد امور بیماری های خاص" و پیج 50 کا این خانه در اینستاگرام، خوب زخم های عمیق ای بی را پوشانده بود و تا آن ...
50 خانوار اردوگاه اباذر در آرزوی شناسنامه اند
جا به نان شب محتاج اند. به فاطمه زهرا این روزِ تعطیل شوهرم گرسنه رفته سرکار. سازمان هم 6ماه یک بار می آید یک کیسه برنج می دهد و یک ظرف روغن. دولت هم فقط آرد به ما می دهد و یک شیشه روغن. پسرم می گوید دیوارها را رنگ کن اما دیوارها پوکند. سقف ها نم داده. هرچه تمیز کنیم، فایده ندارد. فرمانداری می گوید بروید کمیته امداد. کمیته می گوید شما شناسنامه ندارید. بعضی ها مجبورند درِ خانه مردم را بزنند و گدایی ...
تجربه مرگ و حیات پس از مرگ در دوازدهمین قسمت "ماه عسل"
خاراندن صورتم نیاز به کمک دیگران داشتم به حقیقت زندگی رسیدم. هنوز خودم نمی دانم چه اتفاقی افتاد که این تحول را تجربه کردم، فقط می دانم که بعد از این اتفاق به بودن خداوند یقین پیدا کردم. او اظهار داشت: تجربه عبور از دالان بسیار لذت بخش و عمیق بود و از این که برمی گشتم بسیار ناراضی بودم و مدتی زمان برد تا این برگشتن را پذیرفتم و پس از آن منتظر این بودم که به خانه برگردم و با دهانم این حس و آنچه دیده ...
ماجرای مادر کارتن خواب
هایم گذاشته بودند. یکی از آنها کنارم نشست و پرسید: هنوز سر حرف هایت هستی؟ گفتم: بله! مقداری پول مقابلم گرفت و گفت: هر قدر می خواهی بردار و برای آخرین دفعه مواد بخر! نگاهش کردم. می دانستم خدا امتحانم می کند. اگر این بار نه می گفتم مواد برای همیشه از زندگی ام بیرون می رفت. فریاد زدم نه! از آن روز چند ماه می گذرد. به تهران که رسیدیم به همان کمپی رفتیم که یک بار با لباس خواب از آن گریخته بودم. اما این ...
خاطرات مادری که هنگام زایمان از بی مسئولیتی دکتر بچه اش ناقص شد +تصاویر و جزئیات
بیرون بوده چون گیر کرده دوباره دادن داخل و سزارین کردند. هفده روز پسرم بیمارستان بستری بود، اون روزها دستش میپرید ولی من نمیدونستم تشنجه و ازهرکی میپرسیدم به من نمی گفتند که بچه دچار فلج مغزی شده فقط دکتر نوزادان به من گفت اکسیژن بهش نرسیده موقع زایمان واون موقع من نمیدونستم این یعنی چی...... پنج ماه ازاین واقعه میگذره همه چی رو مو به مو یادمه ولی از اونجایی ک قلم خوبی ندارم ...
گفتگو خواندنی با مادر شهید مدافع حرم، شهید سید رضا حسینی
(سیده سارا) را چندین بار بوسید. به او گفتم چندبار خداحافظی می کنی مرا نگران کردی؟! سوار موتور شد دوباره پیاده شد گفت: مادر حواسم را پرت کردی از شما خداحافظی نکردم و دوباره به طور خاصی با من وداع کرد و رفت. وصیتنامه اش را از قبل نوشته بود و در خانه گذاشته بود. ده روز در سوریه زنده بود و سپس به درجه رفیع شهادت نائل گشت. آیا در این مدت با شهید ارتباطی داشتید؟ در این ده روز 3 بار با من تماس ...
آرزوی مادری که با نان و سبزی برآورده شد
انسان اگر بتواند در ماه مهمانی خدا نیازمندان را اطعام دهد کار انبیاء را انجام داده است و ثواب زیادی دارد. افطاری ویژه نان و پنیر و سبزی به برکت کلام مادر تصمیم گرفتم هر شب ساندویج نان، پنیر و سبزی با خرما در حد توانم درست کنم و در موقع افطار در مقابل معصوم زاده بین نیازمندان پخش نمائیم. وی در مورد فضیلت های اطعام دادن به فقراء با استناد به آیات و روایات ائمه اسلام می ...
ازمصرف خودسرانه امپرازول تا "رفلاکس معده"
چند روز از لوپرامید استفاده کنند. درد صبحگاهی معده چیست؟ ناصر ابراهیمی دریانی فوق تخصص گوارش گفت: کسانی که در صبحگاه درد معده دارند مشکوک به زخم بوده و حتما به پزشک مراجعه کنند. ادرار غلیظ در ماه رمضان ناصر ابراهیمی دریانی فوق تخصص گوارش در این خصوص گفت: کسانی دچار ادرار غلیظ می شوند باید آب بیشتر مصرف کنند تا این عارضه بر طرف شود در صورت رفع نشدن به پزشک مراجعه ...
تپش های نامنظم زندگی
یکی از همسایه ها به همراه یک خیر به خانه، یعنی همان مغازه مان آمد. بنده خدا وضعمان را که دید خیلی گریه کرد. رفت و چند روز بعد با کمک چند خیر دیگر پول روی هم گذاشتند و پیش پرداخت یک واحد مسکن مهر را جور کردند؛ یعنی همین خانه ای که الان در آن هستیم. روزی که به اینجا پا گذاشتم بهترین روز زندگی ام بود. دقیقا حال کسی را داشتم که از جهنم درآمده و به بهشت وارد شده است. چند ماهی را در شادی واقعی گذراندیم ...
وقتی خبر شهادتش آمد، سجده شکر به جا آوردم
نحوه آشنایی با این شهید بزرگوار که از رزمندگان بهشهری 8 سال دفاع مقدس بود، اشاره کرد و گفت: در زمان جنگ تحمیلی همسرم با رزمنده های علی آباد کتول در یک گردان بود و با همسر خواهرم رفاقت داشت و آشنایی ما نیز از همان جا آغاز شد. وی با اشاره به اینکه بعد از ازدواج در بهشهر ساکن شدند، ادامه داد: بعد از جنگ وقتی برای دیدن خانواده ام به علی آباد کتول می آمدیم، حاج رحیم به دیدار پدر و مادران ...
خداوندگنجشک ها را دوست دارد
در سوریه آورد رضایت دادم و با عروسم از زیر قران ردش کردیم و اعزام شد . مادر شهید می گوید: هر روز از سوریه زنگ می زد و حرف می زدیم و هر بار می گفت نترسید من به زودی برمی گردم اما برنگشت و چشمم به راه ماند. حالا اکرم کریمی هم به آمار مادران چشم به راه اضافه شده و می گوید: من هم دلم روشن است که به زودی برمی گردد و چشم و دل همه روشن می شود و مرتب چشمم به در و گوشم به زنگ خانه است ...