سایر منابع:
سایر خبرها
این دست نویس،ستاره پرسپولیسی ها را پراند
حسین 2016-07-12 00:12 ما با این بند ها کاری نداریم دوتاشون نامردی کردن در حق ما.نفرین هوادارا بدجور زمینشون میزنه نقل قول +11 #14 پسر پرسپولیسی 2016-07-11 23:51 خدایا ما به کی بگیم این طاهری رو نمیخوایم نقل قول +16 #13 Somyeh 2016-07-11 23:28 من قبلا هم گفتم چاپ نشد،مطمئن بودم مدیران پرسپولیس ی گندی زدن و داشتن میپیچوندن خلاصه غلط اضافی بود ...
دیکتاتوری علمی
...: عکس مادرت رو نشون بده. (ارژنگ آلبوم را ورق می زند و عکس مادرش را در کنار یک مرد غریبه کنار مجسمه آزادی در واشنگتن نشان می دهد.) رؤیا: این کیه کنار مادرت؟ ارژنگ: دوست بابام. مادر تو کجاست؟ رؤیا: خونه. ارژنگ: مادر تو با دوست بابات نمی ره امریکا؟ این بخشی از فیلمنامه نهنگ عنبر به کارگردانی سام مقدم و با بازی رضا عطاران، مهناز افشار، ویشکا آسایش و هانیه توسلی ...
مرگ شاهد هولوکاست؛ آن ها هرگز بیدار نمی شوند
. برژس تو باید جیره او را هم برای خودت بگیری. خوب به او گوش دادم، بی آنکه حرفش را قطع کنم، در باطن به او حق دادم، بدون آنکه جرات اعتراف داشته باشم. با خود گفتم برای نجات این پدر پیر خیلی دیر شده. در عوض تو می توانی دو جیره نان و سوپ به دست بیاوری. این فکر فقط دو ثانیه دوام آورد و بلافاصله احساس گناه کردم. او فقط آب می خواست. قصه اسارت و مرگ دردناک پدر ویزل بخش مهمی از کتاب ...
عباس کیارستمی به روایت خودش
را دوباره بگیر. این بار پنجره ها را ببندیم ونورپردازی کنیم. آقایی گفتند که من برایت درست می کنم. رفت و دیدیم که خودش این کار را کرد. نور را از صورت آدم هایی که لازم بود برداشت و روی صورت آدم های دیگر گذاشت و سر آدمی که مدام خمیازه می کشید را با سر فرد دیگری عوض کرد! خب من چرا از این امکانات استفاده نکنم؟ اتاق فیلم من ماشینم بهترین دوست من است. همین طور دفترم، خانه ام، شهرم ...
جمجمه بودا پیدا شد
پدر و پسر آدمخوار در دادسرای تهران+عکس کشته شدن ماتادور جوان در نبرد با گاو خشمگین + تصاویر کیک تولد زیبای دختر ستاره استقلال + تصاویر کارگری که در سردخانه زنده شد + تصاویر (18+) برج ایفل غرق گاز اشک آور شد +تصاویر نام پرتغال روی جام قهرمانی حک شد+عکس مصاحبه مهناز افشار با بی بی سی +عکس برج سلمان مشهد خاکستر شد +عکس کی روش مهمان ویژه فینال یورو ...
75 سال گریه حاج صالح بر پدر
، که درصدی هم جانبازی دارد، کم سن وسال که بوده در مغازه دوچرخه و موتورسازی پدر کمک دست بوده و بالطبع بیشتر دم خور پدر بوده است. از پدرش می گوید از اینکه همیشه درد یتیم بودن را با خود داشته و در تمام جوانب زندگی اش نیز تاثیر داشته است. او پدرش را می گوید حاج آقا، و هرچند بار که بگوید حاج آقا، لفظ خدابیامرز را از قلم نمی اندازد. می گوید: خانه ما قبلا در بلوار فرودگاه بود، 30متری فرعی، مغازه مان هم در ...
زبان طنز بهنام تشکر در موردمسابقه یورو 2016 / تولد تیر ماهی ازنگاه خواننده موسیقی پاپ/قدردانی رهنما از ...
احمدرضا درویش هستم و از تو ممنونم. با تمام توان ادامه بده بدون ناامیدی. سپاس گفتم و با همان غم از ایشان خداحافظی کردم و رفتم. نمی شناختمش. تا اینکه عکسشان را چند ماه بعد در صفحه ی اصلی چند خبرگزاری دیدم. احمدرضا درویش نویسنده و کارگردان فیلم بزرگ رستاخیز برنده ی نُه سیمرغ بلورین و برنده ی بیرق طلایی جشنواره فیلم فجر برای رستاخیز. نویسنده و کارگردان فیلمهای سینمایی دوئل، متولد ماه مهر، کیمیا، سرزمین ...
میزان تأثیرگذاری تاریخ در فهم دین
با من این طور تند برخورد کردی؟ امام جواب می دهد با او مطابق با جباران سخن گفتم و با تو مطابق کسی که می خواهد عدل پیشه کند . یعنی آنجا باید تقیه می کردم. اگر با او می خواستم این طور صحبت کنم ما را از بین برده بود. نه اینکه امام بخواهد محافظه کاری کند، بلکه بی خود بهانه دست آن جبار نمی دهد که بخواهد امام را از بین ببرد. لذا ببینید حتی در مکاتبه شان وقتی شرایط عوض شده مواضع امام ما هم تغییر پیدا می کند و لحنشان هم متفاوت می شود. این یک اصل است که باید در نظر بگیریم... . ...
یخچالی که سقاخانه شد
، کاربردی و مذهبی تو دل برویی استفاده می کنند و من به آن فعالی نیستم. به هر حال یکسری کارهای کوچک در وجود شما تبدیل به باور می شود. وقتی به باور تبدیل شد اگر آن کار را انجام ندهی احساس می کنی یک چیزی را داری از دست می دهی. ماها الان به یک کلمات ارزشمند رسیده ایم که واقعا دارد تأثیر خودش را می گذارد. این باورها هم از طریق تربیت پدر و مادرهاست که منتقل می شود و من خودم هم دوستشان دارم. البته خیلی ها خوش ...
امنیت کشورمان اقتضا می کرد تکفیری ها را در سوریه و عراق زمین گیر کنیم
مقطع داوطلبانه برای مبارزه با ضد انقلاب به کردستان رفت. ایشان آن موقع در ژاندارمری کار می کرد. من آن زمان کم سن و سال بودم و خانواده به من نگفتند که پدرم کجا رفته است. یادم هست دورانی که پدر منزل نبود به ما خیلی سخت گذشت. بعد سال 61 برگشت و در تهران مشغول خدمت شد. وقتی جنگ تحمیلی به نقاط اوج خود رسیده بود ایشان مجددا داوطلبانه می خواست که به جبهه اعزام بشود اما قبل از آن حین مأموریتی که خارج از ...
روایت هایی جالب از بچه پولدارهای خفن تهران
تمرکز کنی روی موفقیت. بعد که خوب روی غلتک افتادی و رونق گرفتی، کم کم از حرص و جوش خوردن و کار تولید، بروی به سمت مدیریت سرمایه و اصطلاحا پا روی پا انداختن و یا فکر و تجربه. پول خود را بیشتر کردن. به هر حال پولدار شدن و ماندن، قیمت زیادی دارد و مرد می خواهد. گفتی الان به خانه های بچه پولدارها هم رفت و آمد داری. خانه های آنها چطور است و چه مدل ساعت هایی را از تو می خرند؟ خب معلوم ...
پاراگراف کتاب (77)
: نه. آقای کوینر پرسید: نمی توانی بلندتر فریاد بزنی؟ پسربچه با امیدواری گفت: نه. آن گاه آقای کوینر لبخندی زد و بعد گفت: پس حالا آن یکی سکه را هم بده بیاد و آخرین سکه را از دست بچه گرفت و بی واهمه به راهش ادامه داد. داستانک های فلسفی | برتولت برشت دوسال است که هرهفته این جا می آیم و هربار باب، بازوهایش را دورم حلقه می کند و من گریه می کنم. باب، نفسی عمیق می کشد و ضجه ...
خبری که نخستین بار پس از هشتاد سال منتشر می شود/ متوفی ردیف 1441 شهید گوهرشاد است
رسیده بودیم پیشمان بود؛ تا سال 1340 زنده بود. اسمش ربابه دانشمند بود. زمانی که رضاشاه شناسنامه تعیین کرد فکر می کنم ایشان شوهرشان زنده نبوده است، شناسنامه را به نام خودش گرفته است و این فامیلی به ما انتقال پیدا کرده است. پدر بزرگم هفت دختر داشت و دو پسر. چون پدر من بزرگتر از محمد جعفر بود زندگی را اداره می کرد. جوراب بافی می کرد؛ یک مغازه در خیابان تهران، خیابان امام رضا (کنونی) داشت. محمد جعفر هم ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (282)
چار ساله ای بود که صدای زنگ موبایلا صدای خندیدن اون بچهه بود. 13. کی از ویژگی های اینستاگرام اینه که صفدر آقا پشمک فروش صبونه نوتلا با تست میل میکنه، شام سوشی. 14. کاش الان یک پسر و یک دختر 3 ساله داشتم.دست دخترم می خورد به چایی و می ریخت روی پام می سوخت، بعد می رفتم می زدم تو گوش پسرم می گفتم کوری؟ 15. بچه بودم تو پارک لاله وقتی میرفتم تو چمن که توپمو بردارم پشت ...
دیدار با مترجم داعش؛ ذهن من پر از ایده های جهادی بود/عکس
که تقریباً تمام زندانی ها می گویند: زمانی که به سوریه رسید از طریق اینترنت "دروغ" به خوردش داده بودند. اما زمانی که دستگیر شد، با او به خوبی رفتار شده و کسی شکنجه اش نکرده است. او امیدوار است که رئیس جمهور بشار اسد زندانیان را عفو کند و بتواند به خانه نزد خانواده اش بازگردد. " ما الآن در قرقیزستان من یک تروریست شناخته می شوم و نگرانم پلیس به سراغ خانواده ام برود. برخورد پدر یحیی که در اوش مغازه ...
ماجرای قیام خونین مردم بر ضد کشف حجاب در مسجد گوهرشاد مشهد
شرافت و عزت که داشت، پایین کشیدند... درصورتی که زنْ انسان است؛ آن هم یک انسان بزرگ. زنْ مربی جامعه است... سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است. زن با تربیت صحیح خودش انسان درست می کند. مبدأ همه سعادت ها از دامن زن بلند می شود و مع الاسف زن را به صورت یک لُعبه در آوردند این پدر و پسر... آن قدر جنایات که به زن کردند، به مردان نکردند. فرجام عاملان یکی از علمای بزرگ نقل می کند که ...
عناوین روزنامه امروز + فال روزانه - فال حافظ دوشنبه 21/ تیرماه 1395
راهبر شوی در مکتب حقایق پیش ادیب عشق***هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی تعبیر: پایبند به اصول دنیوی نباش به منویات و روحیات خودت هم بپردازو ایمانت را قویتر کن زیرا همه هر آنچه از مادیات که دارند در این دنیا باقی گذاشته و معنویات و کارهای خوب و بد را با خود به دنیای آخرت می برند. زمانی بخت با تو یار است که فرش زیر پایت حصیر باشد ولی دلت خوش و راحت و آرام باشد. فال روز ...
برای حفظ حیا اول باید مراقب محجبه ها بود بعد سراغ بدحجاب ها رفت!/ انحراف؛ تهدید جدی برای جامعه متدین/ ...
است که اگر اصلاحشان بکنیم، شما می توانید هویت جنسی، دختر بودن یا پسر بودن را به جامعه زنان و مردان متدین بقبولانید. تعمیق دغدغه های دینی خانواده های متدین نیکوروین اظهار داشت: روزی، خانواده های متدین دغدغه این را داشتند که فرزندانشان ساق دست – آستینک- زیر مانتو بپوشند، اما الان فقط دغدغه شان این دست که فرزندانشان با همه مشکلاتی که دارند، یک نمازی بخوانند! ما پَست رفت داریم ...
بنیاد در آینه مطبوعات
به مشهد می رفت. یک شب در خانه بودند که بعد از شام به فرزانه گفت، حرف مهمی با او دارد. گفته بود همان قضیه ای که قبلا درباره اش برایت گفتم شرایطش الان مهیا شده و می خواهم بروم. فرزانه می گوید: وقتی این حرف ها را شنیدم خیلی جا خوردم و گفتم چرا زودتر به من نگفتی؟ گفت: فکر کردم شما هم دوست داری، برای همین ثبت نام کردم. خواستم که از رفتن منصرفش کنم اما خیلی مصمم بود. گفت خیلی دوست دارم بروم. گفتم: چرا ...
آیا حجاب در موفقیت زندگی همسران تاثیر دارد؟
از همان طفولیت به صورت تدریجی و عینی با حجاب آشنا بشود. بچه ها در این سن، هنوز وارد مرحله ای نشده اند که مفاهیم انتزاعی را بفهمند. پس باید دریچه های دیگری را برای آموزش دادن به آنها پیدا کنید. یکی از مهم ترین این دریچه ها قصه و بازی هستند. به او حق انتخاب بدهید اگر دختر کوچولوی شما دوست دارد که بیرون از خانه روسری بپوشد و یا چادر به سر کند، از این انتخاب او استقبال کنید و وقتی ...
پیرترین شکسته بندی که هنوز هم درمان می کند
. حاج رجبعلی تکیه می زند به پشتی و عرقچین را از روی سرش بر می دارد و کناری می گذارد. انگار آماده حرف زدن است. دستش را توی جیب پیراهنش می کند و کارتی را از جبیش بیرون می آورد و می گوید: من از سال 58 در بهداری سپاه بودم و آنجا هر کسی که دست و پایش در می رفت یا کمرش می گرفت مداوایش می کردم. این هم کارتم، بگیرید و نگاه کنید. حرفه ای قدیمی به نام شکسته بندی از او درباره اینکه چگونه وارد ...
شهادت آقا کمیل منت خدا بر سر ما بود
داشت و هر جا می رفت گل می خرید. آنقدر خانه مان گل می آورد، مادرم می گفت شما اول زندگی تان پول هایتان را خرج گل گرفتن نکنید. پیش می آمد که در پارک گل کوچکی را ببیند و ساعت ها نگاهش کند و خدا را بابت این همه زیبایی شکر کند. چطور چنین آدم حساس و لطیفی تصمیم گرفت به سوریه برود؟ روزی که ایشان به سوریه رفت من خیلی بی تاب شدم. به مادرم گفتم سوای از خستگی راه من باید برای روح لطیفش برنامه ای ...
شهیدی که با چفیه به خواستگاری آمد
دارند و احتمالاً ناچارم که فعلاً به آمدنشان رضایت بدهم. *خواستگاری با چفیه هیچ گاه فراموش نمی کنم، شب خواستگاری وقتی حسین آقا وارد خانه ما شد، چفیه ای به دوش انداخته بود! آنقدر چهره مومن و حزب اللهی داشت که ناخودآگاه با دیدنش گفتم یا علی! خدایا یعنی می شود؟ من از امام رضا همسر حزب اللهی خواسته بودم که البته نامش "حسین" باشد و حالا... وقتی به خواستگاری آمد یک سال بود که ...
لحظه تولد پسرم، مصطفی کنارم بود
بودیم که معنای دفاع مقدس و دفاع از اسلام و شهادت را خوب درک می کردیم. از خانواده خودم عمویم در جنگ بودند و از خانواده مصطفی، پدر و دایی شان. گفتید وقتی همسرتان می رفت، هنوز چشم انتظار تولد فرزندتان بودید؟ من و مصطفی سه سال و یک ماه و چهار روز با هم بودیم و حاصل زندگی مان هم یک فرزند پسر چهار ماهه است به نام امیرحافظ که 57 روز بعد از شهادت پدرش یعنی 12 بهمن 94 ساعت 5/9 صبح به دنیا آمد ...
...و زندگی ادامه دارد
خانم متیلد انسرتی مسئول مطبوعاتی همیشگی آثارکیارستمی تماس گرفتیم. او توانست از طریق ژولیت بینوش که با پسرآقای کارمیتز(رئیس کمپانی) در ارتباط بود، روز پنج شنبه 30 ژوئن، ساعت 11 شب اطلاعات کوتاهی از طریق اس ام اس برایمان بفرستند به این شکل : سلام متلید. پسر کارمیتز همین حالا از کانادا برگشته ومی گوید که حال عباس کمی بهترشده و روبه بهبودی است. احتمالا بزودی از بیمارستان خارج خواهد شد. فردا با تو تماس ...
روایت پلیس اصفهان از یک هدیه شوم/مرگ دردناک مادر به دست پسر
نمی کرد. پدرم هم به مسافرت رفته بود و هر چه به او هم می گفتم او هم مانند مادرم توجهی به من نمی کرد. یک شب با مادرم دعوای سختی کردم صبح که از خواب بیدار شدم هنوز از دست او ناراحت بودم، مادرم،خواهرم را به مدرسه برد و تا نزدیکی های ظهرنیامد وقتی که به خانه آمده از وسایلی که دستش بود فهمیدم که به بازار هم رفته است. خواسته ام را باز با مادرم در میان گذاشتم اما او به من ...
بسته خبری سفیر شنبه 19 تیرماه 1395
اعتباری دارند و بده بستانی انجام می دهند. خدای زاکزاکی هم بزرگ است و دعایی به عظمت دعای نایب امام زمان پشت سر اوست. ________ @safir_hamandishi شبکه خبری سفیر, [08.07.16 06:14] [ Photo ] نیروهای عراقی وارد فرودگاه القیاره در 73 کیلومتری جنوب موصل شدند _______ @safir_hamandishi شبکه خبری سفیر, [08.07.16 06:15] برجام یک ساله شد؛ کلاهتان ...
شهاب حسینی: اول توکل و توسل و در مرحله بعد تأمل و تفکر
به من حرفی می زند مبنی بر هیچ پیش فرضی قضاوت و چیزهایی از این دست نیست بلکه براساس شناختی که از من دارد درباره من حرف می زند. نیاز دارم راه و چاه را به من نشان دهد چون پدر من است. من هنوز به دنبال این می گردم که یک نفر گوشم را بپیچاند و بگوید پسر اینجا را داری اشتباه می کنی. اگر روی استیج کن از او یاد کردم به این دلیل بود که در روزهای پایانی که مریض احوال بود، به خاطر شرایط کاری خیلی کم توانستم به ...
رویایی که در خیابان به باد رفت
کامیون را دارد و از اینکه دائم در جاده باشد خسته شده، برای همین کامیون را فروخت. مقداری از پول کامیون را برای پول رهن خانه ای پرداختیم و مابقی را در بانک گذاشتیم. پدر رضا، سرمایه ای در اختیارش گذاشت تا با آن مغازه ای باز کند و مشغول کار شود. چند ماهی به خوبی گذشت. برخی از رفتارهای رضا برای من تعجب آور بود. گاهی از خانه بیرون می رفت و نیمه های شب با حالتی پریشان به خانه می آمد و تا عصر روز ...
گفت وگوی ایانا با کارمند جسور اداره کل دامپزشکی استان تهران/ از بی حسی نیمی از بدن تا فتح قله
، واکنش نشان می دادم. با خودم زمزمه می کردم که نمی خواهم روی ویلچر بنشینم و هنوز جوان هستم و آرزومند. ناگهان به خودم آمدم و متوجه شدم که به میدان راه آهن رسیده ام. ایستادم؛ چشمانم را بستم و سعی کردم خود واقعی ام را پیدا کنم. یک لحظه از درون، نیرویی به من تلنگر زد و ناگهان اراده ای خاص در وجودم شکوفا شد. با ام.اس حرف زدم و به او گفتم: بد کسی را پیدا کرده ای. این مبارزه ای است که در نهایت من پیروز ...