سایر منابع:
سایر خبرها
یقین داشتم برادرم برمی گردد/ نگذاشتم برادرم گمنام بماند
که در میان قبور قدم برمی داشت گفت مادران این شهدای گمنام کجا هستند؟ چطور دوری فرزندشان را تاب می آوردند؟ گفتم مادر این شهدا شما هستید. کنار مزار یک شهید گمنام نشستیم. من شروع به گریه کردم. نمی دانستم چطور مادرم را برای شنیدن این خبر آماده کنم. آرام آرام خبر بازگشت خانعلی را به مادرم گفتم. بر خلاف تصورم مادر از شنیدن این خبر نه تنها حالش بد نشد، بلکه روحیه بهتری پیدا کرد. شهدای گمنام آن گلزار به مادرم صبر و تحمل شنیدن این خبر را دادند. یک مراسم کوچک در گلزار شهدای رودبار گرفتیم و شهدای گمنام هم پذیرایی خوبی از ما کردند. ...
روز شهادت پسرم شیرینی دادم
را در خانه حس می کنم. همانجا گفتم علی جان دوست دارم روی زانوهایت بخوابم. خواب رفتم خواب دیدم مثل روز عاشورا جمع زیادی است تابوتی روی دست مردم است همه سیاه پوش هستند بین آن ها سینی حنا را گرفتم دیدم علی اصغر سر به نیزه از تابوت بیرون آمد پرسیدم علی اصغر چرا اینجوری هستی تو که پیکرت برگشته گفت مادر من حسینی آمدم امام حسین(ع) هم سر به نیزه آمد. گفتم مادر من برایت حنا آوردم گفت من امشب حنابندانم است از ...
سجده شکر کودکی 7 ساله بر تابوت شهید گمنام
بیشتر می شد، با خود می گفتم شهدا درست است که پدر و مادرتان در گوشه ای از خاک این سرزمین سبز منتظر آمدن شما هستند ولی این ها چیزی کمتر از مادر و پدرتان برایتان نگذاشتند؟ مگر چه کرده اید که این همه عاشق دارید؟ در همین افکار بودم که صدای سوزناکی مرا به خود آورد، پیرزنی که قدش خمیده بود مانند ابر بهاری اشک می ریخت و فریاد می زد صبر کنید شاید این شهید از پسر من خبری داشته باشد، شما را به خدا صبر ...
آسمانی شدن فقط مخصوص آقایان نیست
گریه به او گفتم: به خدا قسم از تو دل کندم فقط چند ساعت قبل از شهید شدنش با همسرش تلفنی صحبت کرده بود. انگار شهادت را در نزدیکی خود حس می کرد که خلاف عادت همیشگی بی وقت به همسرش زنگ زد. سارا عجمی در این باره می گوید: این بار آخر که به سوریه رفته بود، همیشه شب ها به من زنگ می زد. اما روز شهادتش، ظهر تلفنی با او صحبت کردم.به او گفتم: حالا که صحبت کردیم دیگر شب زنگ نمی زنی؟ گفت: شاید زنگ نزدم ...
روایت بانوی سالخورده ای که رادیوی قدیمی را برای شنیدن نام فرزند شهیدش لحظه ای از خود جدا نکرد ;عاشقانه ...
بود که دلتنگ شهید می شدم و در دل خطاب به او می گفتم دوست نداشتم در دفاع از ناموس و میهن شهید شوی بلکه دوست داشتم پیروز برگردی و قهرمان زندگی من و فرزندان مان باشی اما باز هم حرف خود را پس می گرفتم و به زنده بودن ایشان امیدوار می شدم. خانواده اسدپور با وجود سرنگونی دولت صدام و خالی شدن زندان های عراق از اسرای ایرانی تا همین هفته قبل امیدشان را از دست نداده بودند و شب های دلتنگی را به امید دیدار به صبح می رساندند، تا اینکه جمعه گذشته خیابان های شهر لامرد پر شد از ردپای کسانی که عطر حضور یک قهرمان را تا خانه ابدی اش بدرقه کردند. ...
بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم
...: "از طرف من خیالت راحت باشد؛ من کاری نمی کنم که تو را به سمت خودم بکشانم؛ چون می دانم برای این دنیا نیستی و دلم نمی خواهد تو را به سمت خودم بکشانم. بعد از شما یک تنهایی برای من می ماند که خودت و حضرت زینب(س) هستید و کمکم می کنید." همسر شهید از پسر سه ساله اش صحبت می کند که درکی از شهادت پدر ندارد؛ ولی نبودنش را حس می کند. "پسرم با پدرش ارتباط خیلی خوبی داشت، وقتی شهید از سرکار می ...
گفتگوی خواندنی با همسر و خواهر شهید مدافع حرم "محمود نریمانی"/ محمود عاشقانه و غیرتمندانه دل کند و رفت
گویید نیستم، همیشه از شهدا می گفت و آنان را بندگان خوب خدا می دانست. سارا عجمی ادامه داد: خوب ها آن هایی هستند که رفتند و در راه دفاع از اسلام و عزت مسلمین شهید شدند و پای در راه خدا و راه ائمه اطهار گذاشتند، اگر ما خوب بودیم اکنون نزد آنان بودیم. همسر شهید تأکید کرد: اکنون خیلی خوشحالم که به آرزویش رسیده است، دو، سه روز قبل از این که برود؛ به او گفتم: من از تو دل کندم تا ...
اشعار آیینی ویژه ولادت کریمه اهل بیت حضرت معصومه سلام الله علیها
...> به چشمم عیان شد چو مهر منور تمام قبور بزرگان دین را در آن شهر کردم زیارت سراسر بسی جستجو کردم آخر ندیدم مزاری در آن جا ز زهرای اطهر یکی گفت باشد مکان در بقیعش یکی گفت در بین محراب و منبر زدم در همان حال دست توسّل به دامان ختم رسل کی پیمبر مرا آگه از قبر زهرای خود کن کجا خفته در خاک آن ...
روایت عاشقانه “زهرا بغدادی” از همسر گمنامش
بیت المال اشارات زیادی می کند و چند مصداق برشمرده و می گوید: یک روز ماشین سپاه دستش بود وقتی من آمدم و گفتم: می خواهم بروم سر مزار برادرم، مرا با خودت می بری؟ گفت: عیال جان! ناراحت نشوی اما نمی توانم شما را برسانم. من هم با بچه سختم بود. گفتم: چرا؟ سر راهت است مگر چه می شود؟ می گفت: عیال جان! اگر قرار باشد شما را برسانم باید آن دنیا جواب بیت المال را بدهم، نمی توانم. بعد من می گفتم: دوستانت وقتی ...
"تمرچین" نامی آشنا از مجاهدت های رزمندگان در عملیات های والفجر2 و کربلای 2
پیرانشهر که سابقه آن به سال 1337 بازمی گردد، پس از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، از سال 1371 دوباره فعال شد. بازارچه مرزی تمرچین هم در 11 کیلومتری جنوب غربی شهر و در نقطه مشترک مرزی بین ایران و عراق قرار دارد. یادمان شهدای تمرچین(شهدای حاج عمران) در دامنه ی ارتفاعات مرزی این منطقه، بر مزار شش شهید گمنام قرار دارد. این یادمان با نظارت ستاد مرکزی راهیان نور توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران مدیریت ...
نقد اسماعیل زرعی بر مجموعه داستان(جهنم به اجبار) نوشته ی : شهلا شیخی
دارشان هم دچار مکث مان می کند رو جا پای زمان: عبدل ، (کمی لق می زد تو راه رفتن) ؛ احمدرضا (به ردی که از گوشه ی ابروی راست تا چانه اش کشیده شده بود دست کشید. یک وقتی چاقو خورده بود ؛ ما هم ترسیده بودیم) ؛ (سیاوش. کمی می لنگید. همیشه عقب می ماند از جمع، با فاصله و شاید شرمنده. یکبار از ساختمانی پریده بود به ناچار. همه می دانستیم) ؛ داوود (از جا بلند شد. نگاه ام به موهای یکدست سفیدش افتاد. کمی خجالت ...
با شهدای جهاددانشگاهی/شهید علی اکبرهمتی
و تفقه. علی اکبر در جوانی فراگیری درس جدید و قدیم را همزمان آغاز کرد و با استعداد قابل توجه خویش در هر دو زمینه به پیشرفت های مهمی دست یافت اما آنچه او را از دیگر کسان متمایز می ساخت هوش سرشار سیاسی و تعهد بارز دینی و اجتماعی و مقاومت سرسختانه وی در برابر دسیسه های پیچیده و جاذبه های متلون رژیم ستمشاهی بود. در همان ابتدا به جرگه عاشقان امام خمینی (ره) پیوست به همین دلیل زمانی ...
گزارش کاملی از مراسم رونمایی از کتاب های زندگی نامه شهیدان لشکریان
اشاره به آشنایی اش با این شهدا گفت: من حداقل یک سال با مجید مأنوس بودم و هر روز او را در محل کار می دیدم. او تا زنده بود، گمنام بود و وقتی به شهادت رسید، خوش نام شد اما این خوش نامی هم دیر عنوان شد. او در بیستم مردادماه سال 65 به شهادت رسید. مجید درون گرا و اهل تهجد و راز و نیاز بود. وقتی کار می کردیم یک ربع مانده به اذان کار راه می کرد و وضو می گرفت و در مسجد نماز می خواند. ما هفتگی مسئول شب ...
به دلم افتاد او در یکی از تابوت هاست!
پدر یکی از شهدای غواص و خط شکن می گفت: به دلم افتاده بود که فرزند شهیدم در یکی از آن تابوت هاست، انگار صدایش را می شنیدم، خوابش را دیدم و دیگر یقین پیدا کردم که او آمده است، پسرم را با دست و پای بسته دیدم، با سیم مفتول... .
گزارشی از رونمایی کتاب های زندگی نامه شهیدان لشکریان
این شهدا گفت: من حداقل یک سال با مجید مأنوس بودم و هر روز او را در محل کار می دیدم. او تا زنده بود، گمنام بود و وقتی به شهادت رسید، خوش نام شد اما این خوش نامی هم دیر عنوان شد. او در بیستم مردادماه سال 65 به شهادت رسید. مجید درون گرا و اهل تهجد و راز و نیاز بود. وقتی کار می کردیم یک ربع مانده به اذان کار راه می کرد و وضو می گرفت و در مسجد نماز می خواند. ما هفتگی مسئول شب بودیم و یک شب را می ...
تازه از سوریه آمده ام
گرفتند و گفتند که هفدهم لشکر باشد. شب قبل از اعزام می خواست وصیت نامه بنویسد، دست هایش را گرفتم و گفتم نه... اما نوشت از پدر و مادرش حلالیت طلبید. چند خط هم برای زینب نوشت که بزرگ تر که شد بخواند. از خدا خواست کمک کند تا همیشه در رکاب او باشد. و دوباره همسرتان راهی شد! یعنی شما دومرتبه لحظه سخت خداحافظی با عبدالحسین را تجربه کردید، آن هم به فاصله دو روز! بله؛ بعد از اینکه وصیت نامه ...
خودم و دوقلوهایم با افتخار می گوییم خانواده شهید مدافع حرم هستیم
هر مرتبه ای که ایشان می خواست از شهادت به طور جدی برایم صحبت کند ناراحت می شدم و می خواستم بحث را عوض کند. اما سجاد با خنده و شوخی کار خودش را می کرد. همسرم واقعاً عاشق شهادت بود و هروقت دلش می گرفت یا بالعکس خیلی خوشحال بود من را به گلزار شهدا می برد. خوب به یاد دارم همیشه از در اصلی به گلزار شهدا می رفتیم. همین که وارد گلزار شهدا می شد حس و حال خوب و عجیبی به سجاد دست می داد. انگار چشم هایش براق ...
مصطفی زودتر از همرزمانش به پابوس امام رضا(ع) آمد
هم فکر نمی کردم بخواهد شهید بشود. فکر می کردم قرار است برای خودم اتفاقی بیفتد. چطور از شهادت آقا مصطفی باخبر شدید؟ یک ماه کامل از همسرم بی خبر بودم. این مدت خطم شارژ نداشت و نمی توانستم با او تلفنی صحبت کنم. یک شب خطم را شارژ کردم و به گوشی اش زنگ زدم که مردی عرب گوشی را برداشت. من مدام اسم همسرم را می گفتم و آن سمت خط یکی به عربی حرف می زد. گوشی من هم آنتن نداشت و هی قطع و وصل می شد ...
پیکر مطهر 2 شهید گمنام وارد رودهن شد
با پیگیری ستاد یادواره شهدای رودهن، این بار مردم ولایت مدار و شهیدپرور رودهن میزبان دو شهید گمنام هستند؛ شهدایی که 12 مردادماه و دو روز مانده به میلاد باسعادت حضرت معصومه(س) روی دستان مسؤولان و مردم رودهن تشییع و در تپه نورالشهدا رودهن دفن می شوند. تپه نورالشهدا مکانی است که به تازگی برای مزار شهدا به ویژه شهدای گمنام در دست ساخت بوده و دارای طرح های زیبای برای مقبره این عزیزان است. ...
تمام دارایی های یک فرمانده!
کرده بود، در حقیقت آنجا پایگاه معنوی حسین بود، آن زمانی که من در فرماندهی در کنار سردار سرلشکر محمدعلی (عزیز) جعفری بودم به او گفتم فردی را می شناسم که می تواند به شما کمک کند و از همین طریق بود که حسین وارد فرماندهی شد اما این حضور سه روز بیشتر طول نکشید، به من گفت: سعید! اگر فکر می کنی حاضرم به حضورم در جبهه این طور ادامه دهم، اشتباه می کنی، من فقط جبهه را در خط مقدم دوست دارم . خیلی ها ...
اسرائیل! منتظر باش انتقام ابوالفضل را میگیریم
...، چشمم خیره به صفحه گوشی مانده بود و دستانم بی حرکت، انگار همه دنیا بر سرم آوار شد. قبول اینکه یکی از بهترین دوستانم را از دست داده ام برایم غیرممکن بود. مدام با خودم می گفتم احتمالا تشابه اسمی است، حتما یک ابوالفضل نیکزاد دیگر است، شاید دلم نمی خواست که این اسم، نام همان ابوالفضل دوست داشتنی و مهربانی باشد که یکی از دوستان صمیمی من بود. یاد روزی افتادم که با لبخند پرسید اگر من شهید شدم خاطرات ...
شهیدان لشکریان به روایت همرزمان/ ماجرای کارهای تبلیغاتی در ابتدای انقلاب و تأثیر بر خانواده های ارامنه
اش با این شهدا گفت: من حداقل یک سال با مجید مأنوس بودم و هر روز او را در محل کار می دیدم. او تا زنده بود، گمنام بود و وقتی به شهادت رسید، خوش نام شد اما این خوش نامی هم دیر عنوان شد. او در بیستم مردادماه سال 65 به شهادت رسید. مجید درون گرا و اهل تهجد و راز و نیاز بود. وقتی کار می کردیم یک ربع مانده به اذان کار را رها می کرد و وضو می گرفت و در مسجد نماز می خواند. ما هفتگی مسئول شب بودیم و یک شب را ...
از "علی" تا "اعلی"؛فاصله ای به اندازه "اخلاص"
توانست پیدا کند. من به خاطر از دست دادن برادرم که اسوه عشق و محبت بود، ناراحت هستم اما از بابت اینکه به آرزوی دیرینه اش رسیده، خوشحالم. البته من هیچ وقت تصور نمی کنم علی از بین ما رفته است چرا که ایمان دارم شهدا همیشه زنده اند و ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. من همیشه غبطه می خوردم که چرا نمی توانم رفتاری همانند علی با پدر و مادرم داشته باشم. با وجود اینکه هشت سال از او بزرگترم اما همیشه در حضورش در ...
فرمانده ای که بازنگشت
رفته بود و خیلی سفارش کرده بود پا نشی بیای دنبال من، دیگه مرد شدی، زشته، از دم در برت می گردونند. روضه که تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و دِ بدو! 3- آقا مرتضی، مصطفی را ندیدی؟ فرستادمش دنبال چرم. هنوز برنگشته! چرم را انداخته بود توی آب، نشسته بود لب حوض کتاب می خواند. یک دستش کتاب بود، یک دستش توی حوض. اوستا به مرتضی گفت: حیف این بچه نیست میاریش سرکار؟ ببین با چه عشقی درس می ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (289)
بازیکنا هنوز هماهنگ نیستن، نیم فصل دوم هم میگی بازیکنا خسته شدن دیگه، ایشالا فصل بعد. مونالیزا، صبحِ شنبه 25. رفیقم گفت فردا صبح کجایی؟ گفتم شاید یه سر برم بهشت زهرا، گفت وای اسمشو نیار من ازش خاطره ی خوشی ندارم؛ حالا انگار ما میریم عروسی بابامون اونجا. شتر. 26. زندگی منم یه جورایی لاکچریه، البته در مقایسه با زندگی افراد قبایل دور افتاده آفریقا. 27 ...
ما"لرها"همیشه تکیه گاه ایران و ایرانی در روزهای سخت ازحملۀ اسکندر و چالدران تا میمک وشلمچه بوده ایم
نخواهد داشت سندی که به هر جای این سرزمین میروی چون بلوطی سترگ از دل خاک ریشه زده واز تنه اش یک پرچم سه رنگ سر برآورده! سندم شهدای "لر" هستند!!! به هر روستایی حتی دور افتاده ترین شان که در زمان جنگ جاده هم نداشته اند که میروی شهدا حضور دارند تا جایی که یک روستای کوچک پنجاه و دو شهید دارد. از شما می پرسم که احتمال می دهم دغدغه شهدا دارید این شهدا در کجا کشته شده اند؟آیا ...
شهدای تفحص از ارزنده ترین برکات انقلاب اسلامی هستند
به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا) از سمنان، سردار سید محمد تقی شاهچراغی، فرمانده سپاه قائم آل محمد (عج) استان سمنان شب گذشته، 10 مرداد در حاشیه آئین وداع با پیکر پاک شهید رضا علی اعرابیان و شهید گمنام دوران دفاع مقدس در گلزار شهدای امامزاده یحیی(ع) سمنان، با بیان اینکه شهدای تفحص از ارزنده ترین برکات انقلاب اسلامی هستند، گفت: این شهیدان برای امری مقدس پای به میدان گذاشتند و دل های خسته ...
اسرائیل! منتظر باش که انتقام ابوالفضل را از تو می گیریم
را خواندم، باورم نمی شد که اسم ابوالفضل را می دیدم، چشمم خیره به صفحه گوشی مانده بود و دستانم بی حرکت، انگار همه دنیا بر سرم آوار شد. قبول اینکه یکی از بهترین دوستانم را از دست داده ام برایم غیرممکن بود. مدام با خودم می گفتم احتمالا تشابه اسمی است، حتما یک ابوالفضل نیکزاد دیگر است، شاید دلم نمی خواست که این اسم، نام همان ابوالفضل دوست داشتنی و مهربانی باشد که یکی از دوستان صمیمی من بود. یاد روزی ...
امروز شهر کربلایی ها حال و هوایی دیگر داشت/ کاش برگردد "حبیب" سردار بی نشان کوشک، کاش برگردد!
...؛ سه یار دیرینه روزهای عشق و حماسه ، ایستاده و منتظر دیدار دوباره پدر بود. اشک و ناله امانش را بریده بود؛ با نفس های بریده بریده می گفت: " پدرم را دیدم، در آغوشش گرفتم؛ دستش را روی سرم گذاشتم". کاروان که رسید طاقت نیاورد؛ خودش را روی تابوت پدر انداخت؛ ضجه می زد. زانوانش دیگر رمق نداشت؛ سه روز بود که پا به پای پدر می دوید. راستی از شهید "حبیب" گفتم؛ کاش می شد روزی هم ...
روزنامه های یکشنبه
مقدس در 23 استان برگزار شد. این تیتر حد شرعی دارد هم حق الله را ضایع کردید، هم حق الناس را ، ارتش: از حسن عباسی شکایت می کنیم ، ارومیه پاک شد از دلشوره و احمدی نژاد در ادامه خط مظلوم نمایی و حمله: امسال تخریب ها علیه من غوغا می کند از دیگر عنوان های صفحه نخست این روزنامه است. روزنامه اعتماد در ستون نگاه روز عنوان عبور از روحانی، تاکتیک رسانه های رقیب است به قلم سعید لیلاز ...