سایر منابع:
سایر خبرها
نشانه های اختلال در غذا خوردن
افتادم اما بیش از حد ترسیدم، بنابراین به جای آن مسهل خریدم. اینقدر نسبت به کاهش وزن مسر بودم که فکر اضافه کردن یک اونس من را تا سر حد مرگ می ترساند. به یاد دارم که احساس خیلی خستگی می کردم. در بدترین حالت آن، انگشتان دست و پایم آبی شدند! آنگاه، متقاعد شدم که به دیدن خدمات بهداشت روانی کودک و خانواده بروم، جایی که من با یک تیم از متخصصان از جمله پرستار، روانپزشک، روانشناس و درمانگر ...
عروس های جوان در خانه بخت پدربزرگ ها
کشور زندگی می کردند. به نظرم خیلی مهربان و با ملاحظه بود. اوایل اصلاً احساس عاشقانه ای به او نداشتم. خودش هم بیشتر حس پدرانه ای به من داشت و فکر می کردم چون دختر ندارد و پسرهایش هم اینجا نیستند چنین حسی دارد و طبیعی است. بعد از سفر خیلی حال و احوالم را می پرسید. حتی کمکم کرد کاری را که همیشه دوست داشتم، شروع کنم و به لحاظ شغلی، مستقل شوم. خیلی هوایم را داشت. همین رفتارها و مهربانی هایش بود که باعث ...
مقتول می خواست زنم شود
چطور دستگیر شدی؟ گوشی مقتول را دزدیده بودم و آن را به مادرزنم بخشیدم. در جریان تحقیقات پلیسی گوشی متوفی در خانه مادر زنم پیدا شد و او هم اعتراف کرد که گوشی را از من گرفته است. پیامک تبلیغاتی کار دستم داد و من به دام افتادم. چه شد به فکر قتل افتادی؟ غیرتی شدم. همه فکر می کنند برای دزدی دست به اینکار زده ام که واقعیت ندارد. من با مقتول در عروسی دختر عمویم ...
درخواست قصاص چشم برای برادر
و برای اینکه او را نبینم و با او درگیر هم نشوم، دیرتر به خانه رفتم اما وقتی رسیدم دیدم برادرم جلو در است. او با میله ای آهنی به من حمله کرد و حسابی کتکم زد و طوری به سرم کوبید که چشمم آسیب دید بعد هم از محل فرار کرد درحالی که من خونین روی زمین افتاد ه بودم، وقتی به بیمارستان رفتم اول چشمم را جراحی کردند اما بعد از چند روز گفتند چون چشم کاملا تخریب شده عمل موفقیت آمیز نبوده است و باید چشم را تخلیه ...
بین اسرائیل و عربستان هدف مشترکی وجود ندارد
گرفتم این دیدار انجام شود و گفتم نباید فلسطینی ها را تحت محاصره اسرائیل گذاشت. بنابراین گفتم باید بروم. آنجا با خانواده شهدا و زندانیان دیدار داشتم. در مراسم جشن عروسی فرزند مروان البرغوثی ، اسیر فلسطینی، هم شرکت کردم. با دکتر دوری گلد هم بعد از چهار سال این نخستین دیدار بود که داشتم. ما با هم درباره صلح گفت وگو کردیم. من دیدگاه شخصی خودم را داشتم. فقط یک تبادل نظر بود. او رئیس مرکز مطالعات ...
مسجد هسته مقاومت فرهنگی و پایگاه فعالیت اجتماعی است/ خاکریز فرهنگی نباشد، همه چیز از دست می رود/ به یکی ...
برنامه ای زده اند که مثلاً فرض کنید که امشب از ساعت فلان در سالن کنار کلیسا، آن طرف محراب، این برنامه ها هست: برنامه ی رقص است و آواز است و موسیقی است و یک شام سبکی است و اُنس هست و مانند اینها. میگفت حسّاس شدم، رفتم دیدم بله، همین است؛ اینجا سالن کلیسا است، یک سالن هم بغلش هست مثل یک کاباره؛ دخترها، پسرها، مردها، میان سال ها می آیند تماشا میکنند؛ دختر و پسرها هم میدان دارند. موسیقی هست، رقص هست ...
در خانه همینگوی چه می گذرد؟
در خانه همینگوی دست به قلم شوم. من اولین کسی بودم که پس از این نویسنده چنین کاری را انجام دادم. نمای دلهره آور و گیج کننده ای داشت. و این طور شد که ما هم اتاق شدیم، من و او (همینگوی). علاوه بر این حضور، من در آن جا به نمایشگاهی زنده برای توریست ها تبدیل شده بودم. در را می بندم و وقت استراحت در اصلی را هم پشت سرم قفل می کنم. علامتی بود که حضور یک غریبه را نشان می داد، اما ...
خانواده ای با 13 بچه
به گزارش شفا آنلاین ، زهرا بناساز، از مؤسسان انجمن حمایت از کودکان کار، حالا جز دختر 12ساله اش، 11 فرزند دیگر هم دارد. بناساز و دختر و پسر شش ساله اش در طبقه اول، پنج دختر طبقه دوم و پنج پسری که حالا اینجا خانه آنهاست در طبقه سوم زندگی می کنند. خانه ای تزیین شده با دیوارهای صورتی و سفید و تخت های کودکانه، درست شبیه خانه های معمولی. پشت اتاق خواب بچه ها درخت های سربه فلک کشیده حیات ...
واکنش قلعه نویی به شایعه بازگشتش به استقلال
به گزارش عصر دنا امیر قلعه نویی در خصوص آخرین شرایط تراکتورسازی تبریز و مسائل مختلف فوتبال صحبت های زیر را انجام داد. *نگه داشتن تیم در تعطیلات سخت است چرا اینقدر مصدوم دارید؟ همینطور است. وقتی بازی نباشد نگه داشتن تیم سخت است. ما هم سعی کرده ایم کار را جلو ببریم و متاسفانه دیروز مهدی شریفی از ناحیه مچ پا آسیب دید ولی ان شاءالله چیزی نیست و می تواند با ما ادامه ...
رقص تهیدستی
خانه ماندم. ترک کردن کار خدا بود و کار من نبود، این قدر که او را قسم داده بودم کمکم کرد و الان همه مشتریان از من راضی هستند. امیدوارم که دیگر همکارام هم از این رنج رها بشوند، چون تازه می فهمم که زندگی چه لذتی دارد. محمدرضا هم از چندین نقطه واریس دارد و خودش می گوید که شب ها از درد خواب ندارد. او امیدوار است که پس از ترک بدنش یاری کند و بیمارهای معده و قند به سراغش نیایند. کار دلال های ...
سکانس هایی از مهریه های سنگین
اخباریه -بخش اجتماعی تبیان با اشک و نفرین راهرو دادگاه را بالا و پایین می کند، با گوشه روسری اش اشک چشمانش را پاک می کند، به سمت من آمده و در صندلی کنار من می نشیند، بی آنکه چیزی از او بپرسم،شروع به درد و دل میکند، گویی گوش شنوایی برای حرف هایش پیدا کرده است، داستان زندگی اش را این گونه برایم بازگو می کند. سه سال است که مادرمان را از دست داده ایم و همیشه سعی کرده ام جای خالی مادر ...
مرد زن نما را چه کسی کشت؟
...، عسل احمدی، شروین احمدی و مهری احمدی معرفی می کرد. سرقت های سریالی مرد زن نما کارآگاهان جنایی همچنین پی بردند او به عنوان زن جوان با مردان ارتباط برقرار می کرد و در فرصتی مناسب به آنها دستبرد می زد. پس احتمال داده شد به همین دلیل افرادی که با او در ارتباط بودند کینه اش را به دل گرفته واورا کشته اند. در ادامه نیز روشن شد قربانی جنایت، آخرین بار با پسر جوانی به ...
سوارس: بعضی ها می آیند در بارسا ستاره باشند ولی منفجر می شوند
. * زندگی خانوادگی ات چطور است؟ بنجا همه طول روز با توپ مشغول است و دائماً به من زنگ می زند تا بروم و با او بازی کنم. بنجا با پای چپ ضربه می زند و چپ پای بدی نیست. * آمار گلزنی خودت را داری؟ با گلی که در خانه سویا زدم، به من گفتند که 350 گله شدم. من خودم حواسم نیست. ولی اگر از من بپرسید که فلان گل را یادت هست؟ پاسخم قطعاً مثبت خواهد بود. من از آن دسته گل هایی خوشم ...
دل باخته سحر شده بودم / و قتی وفهمیدم شوهرش نیست به سراغش رفتم
بود که دلباخته زن جوان شدم. می دانستی سحر شوهر و بچه دارد؟ بله می دانستم و چندبار تلفنی با او حرف زدم اما وقتی فهمید به او علاقه دارم دیگر جواب تلفن هایم را نداد. روز حادثه چه شد؟ مدتی بود که خانواده سحر به تهران سفر کرده بودند و من به خاطر فوت پسر عمویم به تهران آمده بودم و با اطلاع از اینکه شوهر سحر در خانه نیست برای دیدنش به سراغش رفتم وقتی سحر در را باز کرد وارد خانه ...
معینی: دیگر نقش مصدق را بازی نمی کنم
حالیکه از قبل اطلاعاتی درباره این شخصیت داشتم زمانیکه در سال 90 به دعوت آقای ورزی با این سریال قرارداد بستم و در سال 91 جلوی دوربین رفتم. **بعد از اینکه نقش مصدق در معمای شاه به شما پیشنهاد شد، برای باورپذیری نقش چقدر تحقیق و مطالعه داشتید؟ – یادم است زمانیکه من به دنیا آمده بودم، می گفتند مصدق سه سال در تبعید بوده است. درباره اینکه روایت ها تا چه میزان نزدیک به واقعیت آن دوران ...
ارتباط هوس آلود خانم مهندس جوان با کارگر قنادی
کار می کردم که با یکدیگر آشنا شدیم و روابط ما صمیمانه تر شد اما زمانی که تصمیم به ازدواج گرفتیم با مخالفت خانواده ها روبه رو شدیم چرا که او 6 سال از من بزرگ تر بود. بعد از این ماجرا من از شیرینی فروشی آن ها بیرون آمدم و در جای دیگری مشغول کار بودم ولی روابط ما همچنان ادامه داشت این در حالی بود که آن دختر اصرار می کرد باید به خواستگاری اش بروم!! سماجت او مرا عصبانی کرده بود ...
شیرین به ازواج فکر نمی کرد و فقط از من ارتباط پنهانی می خواست
نشد اطلاعاتی در مورد خانواده اش بدهد. حتی این اواخر هرموقع از ازدواج حرف می زدم جواب سربالا می داد و می گفت تا ببینیم قسمت چه باشد. او می خواست رابطه ای پنهانی داشته باشیم و وقتی فهمیدم مرا برای ازدواج نمی خواهد خودم را عقب کشیدم. من ریش و قیچی به دست مادرم سپردم و او هم دختر یکی از اقوام را برایم خواستگاری کرد. مراسم ازدواج من و افسانه خیلی زودتر از چیزی که فکرش را می کردم سر ...
ازدواج عجیب جوان تهرانی با دوخواهر / یکی از دو زن به دادسرا شکایت کرد
پسر جوان که در کافی شاپ کار می کرد، آشنا شدم و اووقتی در جریان زندگی ام قرار گرفت از من خواستگاری کرد و گفت قصد ازدواج با من دارد . شوهرم بعد از مدتی من را با خانواده اش آشنا کرد و با وجود مخالفت های زیاد ما باهم ازدواج کردیم. اوایل زندگی خوبی داشتیم تا اینکه با گذشت 3 سال رفتار های همسرم تغییر کرد زنگ های مشکوک زیادی داشت و بعضی شب ها هم که اصلا به خانه نمی آمد همین باعث شد تصمیم گرفتم ...
پسر خواهرکش بخشیده شد
این سرنخ ها و در ادامه تحقیقات پلیسی پسر جوان به دادسرا احضار شد و در برابر بازپرس اظهار کرد که من به خانه آمده بودم که یکدفعه خواهرم از کلاس قرآن بازگشت. مادرم از دست او عصبانی بود و با مشت به او حمله کرد. از دستش عصبانی شدم و خواهرم را از زیر دستش بیرون کشیدم و شروع به کتک زدن مادرم کردم که یک دفعه او پرت شد و سرش به کناره کابینت در آشپزخانه خورد و جان خود را از دست داد. بلافاصله پس از این خواهرم ...
گزارشی از پرونده لطیفه رحمانی ، دختر افغان
گفت 17 میلیون تومان و من این این مقدار پول را ندارم. بنده قبض حسابداری را که او در دست داشت نگاه کردم و دیدم پشت سرش شماره حساب یادداشت شده بود قبض را گرفته و به صندوق مراجعه کردم و تشریح کردم که این بنده خدا استطاعت مالی ندارد که این مبلغ را بپردازد بعد از کمی صحبت مسئول صندوق مرا به بخش مددکاری بیمارستان راهنمایی نمود بنده رفتم و با خانم اکبری رییس آنجا صحبت کردم و او به من گفت بروم و صورتحساب را ...
محاکمه به دلیل قتل در نوجوانی
پسرم به او تعرض کرده است. این گفته ها درست نیست و من خواستار مجازات متهم هستم. پسر نوجوان در این جلسه رسیدگی گفت: قتل، شرب خمر و تهیه و استعمال مواد را قبول دارم. سال 90 وقتی 14ساله بودم، به تولد یکی از دوستانم دعوت شدم. ما همگی به خانه ای که قرار بود تولد برگزار شود رفتیم. در آنجا مشروب زیاد خوردم و کاملا مست شدم و از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم، مقتول به من گفت به تو تجاوز ...
بابای مفقود الاثر حالا که برگشتی، غزل یک سال و نیم دارد!
دخترش که حالا برای خودش خانمی شده همراه با اشک و ناله این طور بیان می کند: شهریورماه سال گذشته یکی از آشنایان به من گفت خبری از شما منتشر شده است. گفتم چه خبری؟ گفت در مورد پدرت هست که گویا قرار است برگردد! من شوکه شدم و از طرفی هم خوشحال بودم که دوران بلاتکلیفی سرآمده است. وقتی خبر را خواندم دیدم که سردار باقرزاده در یک سمینار این خبر را مطرح کردند و من برای صحت و سقم آن با سپاه زنجان تماس گرفتم و ...
محمدرضا گلزار از سفرش به هند می گوید
به هند داشتید؟ - بله. یک بار در سال 82 بود که به گوآ سفر کردم. اما جامعه واقعی هند را نمی توان در گوآ پیدا کرد. - خیر. چون گوآ یک منطقه توریستی است و با روح هند کمی متفاوت است. بمبئی یک تجربه جدید و عجیب برای من بود. بمبئی باعث شد احساس جدیدی به مردم هندوستان پیدا کنم. ایران و هند ریشه های فرهنگی مشترک زیادی با هم دارند. نظرتان در این باره چیست؟ ...
90/ مدیرعامل می خواست 2 بازیکن تحمیل کند گفتم خداحافظ!
علی مسعودی اتفاق عجیبی در باشگاه دسته اولی نفت مسجد سلیمان رخ داد و سهراب بختیاری زاده سرمربی تیم از ادامه کار منصرف شد. حال اینکه چرا سرمربی بومی در همان هفته های آغازین لیگ مشکل پیدا کرد به مدیریت باشگاه برمی گردد .گفت وگوی نود را با این مربی بخوانید: 90: آقا سهراب چرا در بازی با فجر سپاسی حضور نداشتی؟ یک مشکل مدیریتی وجود داشت که خودم کنار رفتم و قرار شد هر ...
برق گرفتگی در آبنمای پارک الغدیر جان نوجوان را گرفت
اصلاً توجهی به این موارد ندارند و هر لحظه ممکن است بچه دیگری هنگام بازی با این سیم های برق جانش را از دست بدهد. در ادامه با راهنمایی پسر نوجوان دیگری به خانه پدری علی رفتم. خانه آنها حدود 3 کیلومتر با پارک فاصله داشت و در منطقه شمیران نو خیابان 20 متری کوچه کیانی بود. جلوی در خانه ویلایی آنها افراد زیادی که همه مشکی پوشیده بودند، تجمع کرده بودند. عکس علی که نوار مشکی روی آن کشیده شده بود، روی در ...
متهم: مقتول را تحریک کرده بودند
رفتیم و با او درگیر شدیم که محسن در جریان درگیری کشته شد. قاضی سؤال کرد چه کسی ضربه نهایی را به مقتول وارد کرد. متهم جواب داد در جریان دومین درگیری محسن هم چند ضربه به من زد که سرم را پایین گرفته بودم و ندیدم چه کسی ضربه نهایی را وارد کرد. او گفت ما چهار، پنج نفر بودیم و محسن و دوستانش هم همین تعداد بودند. قاضی پرسید علت اصلی درگیری با مقتول چه بود؟ متهم گفت: من با عارف مشکل داشتم ...
نیت شوم و شیطانی پسر جوان برای منشی شرکتش / مهدی به خاطر مصرف زیاد مشروب حالت عادی نداشت
که هیچ کس در شرکت نبود جسد مهدی را با خودرو به محله متروکی در یافت آباد بردم و در یک کانال بزرگ انداختم فکر نمی کردم به این زودی راز قتل فاش شود. عذاب وجدان گرفته بودم ابتدا قصد داشتم از کشور خارج شوم اما بعد منصرف شده و خودم را به پلیس آگاهی معرفی کردم.متهم صبح دیروز در جلسه دادگاه پس از طرح ماجرای اتهامش توسط قاضی قربان زاده، رئیس شعبه دهم دادگاه کیفری استان تهران جرم خود را پذیرفت و سپس رئیس ...
- استادمحمد - به روایت دخترش
بودم که خیلی هم دوستش داشتم و قبولش داشتم. محمود استادمحمد در 17 سالگی شکست بزرگ استادمحمد؛ جدایی از بیژن مفید جدایی از گروه بیژن مفید بدون شک اولین شکست زندگی محمود استادمحمد بود. همیشه وقتی راجع به آن صحبت می کرد حسرت داشت، چون چیزی را از دست داده بود که دیگر هرگز به دست نیاورد. بعد از جدا شدن از بیژن مفید، در مورد علت این جدایی بارها در فضای خصوصی و خانوادگی صحبت می ...
شهیدی که از او به عنوان کم سن ترین خیّر تقدیر شده بود
از شهادت شهید علی امرایی چند روز قبل از شهادت مجروح می شود. اما از همرزمانش می خواهد هیچ حرفی در این خصوص به خانواده اش نزنند و حتی به یکی از آنها می گوید هرچه خواستی به تو می دهم اما خبر مجروحیتم را به خانواده ام نرسان. مادر شهید در ادامه می گوید: ما هر شب با علی تماس داشتیم. یا او زنگ می زد یا پدرش تماس می گرفت. تا رسیدیم به روز پیشواز ماه مبارک رمضان که من رفتم خانه پسر بزرگم و دیدم ساک ...
این زن مادر نیست، یک هیولاست
دوم فروردین ماه در حالیکه مادر این کودک از خواب بیدار می شود با بدحالی وی روبه رو شده و با وجود حضور تکنسین های اورژانس در خانه این مادر و کودک معاینات نشان می دهد کار از کار گذشته و سارا کوچولو فوت کرده است. با گزارش این مرگ مشکوک به بازپرس کشیک قتل پایتخت، ایشان به همراه تیمی از ماموران اداره دهم آگاهی و ماموران تشخیص هویت در محل حضور یافته و در نخستین مرحله به بازجویی از مادر 30 ساله سارا می پردازند. این زن در آن زمان می گوید که شب قبل ...