سایر منابع:
سایر خبرها
خدا بهترین فرزندم را گلچین کرد/ هر ماه که حاج سعید حقوق می گرفت اول جایی که پا می گذاشت کمیته امداد بود
داوطلبانه به سوریه اعزام شد و بعد از 35 روز در 17 اردیبهشت 95 به همراه 12 تن دیگر از بچه های مازندران در خان طومان به شهادت رسیدند . پدر شهید کمالی بیان کرد: از رفتن سعید به سوریه مادرش مخالفت می کرد اما من راضی بودم که به خاطر دفاع از حریم حضرت زینب(س) دلش را راضی کرد، من از خدا خواستم که پسرم برای دفاع از حرم آل الله راهی سوریه شود . وی یاد آور شد: سعید چهار سال قبل ازدواج کرده ...
28 سال است با خاطراتش زندگی می کنم
عملیات بیت المقدس 2، منطقه ماووت عراق به شهادت رسید و پیکرش 10 روز در منطقه عملیاتی باقی مانده بود. حاج خانم خودتان چند سال دارید؟ کمی از بچه های تان و حسین آقا بگویید. من سال 1329 در تهران متولد شدم. شش فرزند داشتم که پسرم حسین یکی از آنها بود. حسینم سال 48 متولد شد. شغل همسرم نقاشی بود و در محله اسکندری جنوبی تهران زندگی می کردیم. پدر و مادرم سادات طباطبایی بودند و حسین در خانواده ای ...
شهید مدافع حرمی که از او به عنوان کم سن ترین خیّر تقدیر شده بود
شان را از دست داده اند تازه می کنیم! کمی بعد باب گفت و گو باز می شود و پدر شهید خودش را غلامرضا امرایی، متولد سال 1327 معرفی می کند. غلامرضا بازنشسته حسابداری یکی از شرکت هاست که هنوز هم برای رزق حلال تلاش می کند. ریش و قیچی معرفی شهید را به پدرش واگذار می کنیم و او می گوید: علی متولد سال 1364 بود. ما چهار تا بچه داشتیم، دو دختر و دو پسر که علی دومین پسرمان بود. از اخلاقش هرچه بگویم کم ...
روایتی از شهید مدافع حرمی که حضرت زینب(س) دعوتش کرد
به یادگار مانده است. شهید یوسفی سال 93 در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نایل می شود. وی از لشکر فاطمیون بوده و متولد ایران. پدر و مادرش در کودکی به ایران مهاجرت می کنند و جاوید اولین ثمره ازدواجشان بوده است. فرزند ارشد پسر که در خانواده جانشین پدر محسوب می شود. این شهید گرانقدر وقتی می شنود که دشمنان وحشی قصد حمله به بارگاه بانوی اسلام، دختر علی و فاطمه دارند طاقت نمی آورد و به سوریه می رود. ...
همه سادگی های یک فرمانده/ در مقر امام رضا علیه السلام مشغول کار هستم
...> نیمه شعبان سال 60 باهم ازدواج کردیم. خیلی ساده. روزی که برای خرید عروسی رفیتم، روزه مستحبی گرفته بود. عروسی هم که گرفتیم عکس امام(ره)را زد جلوی ماشین. گفته بود هیچکس حق ندارد بوق بزند. شام عروسی پلو و قورمه سبزی و سالاد بود. چند نفر از بچه های سپاه هم حضور داشتند و دعای توسل خواندند. حرمت سپاه و لباس آن را خیلی داشت. شهید زادگانی نسب در حال امضای عقدنامه ازدواج یک ماه بعد به ...
خان طومان زورش از مریم بیشتر بود/شهید مدافع حرم: به هیچ وجه برای شهادت نمی روم!
باشد خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. آخرین دفعه هم بهش گفتم: می خواهی بروی اجازه می دهم ولی باید یک قول بدی. پرسید: چه قولی؟ گفتم: عروس اول و آخرت من باشم. خندید گفت: باشه. *خانم دنبال کارهای کوچک نباش من در حوزه طلبگی می خواندم اما سال آخر را به خاطر وجود بچه ها مجبور شدم ادامه ندهم. بچه های حوزه و استادمان مهد کودکی تشکیل دادند و به من زنگ زدند و ...
مدافع حرمی که به دعوت حضرت زینب(س) راهی سوریه شد
... گیتی رضایی، مادر شهید یوسفی نیز درباره فرزند شهیدش می گوید: 14 ساله بودم که جاوید به دنیا آمد. از کودکی عاشق جنگ و شهادت بود حتی چند بار می خواست به لبنان برود. خواب حضرت زینب را دید و به سوریه رفت بعد از سه ماه شهید شد . مادر شهید درباره علاقه جاوید به شهادت می گوید: سال 91 با پدر و یکی از دوستانشان به شلمچه رفته بودند آنجا کفشش را از پا بیرون آورده و گفته بود اینجا خون شهیدان ...
پیشگویی شهید قربانخانی از نحوه شهادتش
تا آخرین لحظه ایستادگی کرد. هداوند ادامه داد: بی سیم زدم و درخواست ماشین کردم تا مجروحین را به عقب برگردانند. در حال هدایت بچه ها بودم که متوجه شدم مرتضی کریمی و مجید قربانخانی را توسط موشک کورنت به شهادت رساندند. فرمانده یگان فاتحین تهران اظهار کرد: بعد از این که از خط برگشتم سخنم را با این جمله شروع کردم "سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست. من در آن شرایط که ده سانت نمی ...
امام رضا(ع) حاجتش را با شهادت داد
می خواهی یا شهادت را؟! من هم گفتم هر دو را دوست دارم و آن خانم در جوابم گفت خدا به شما فرزندی می دهد که اسمش همراهش است، هم به شما سعادت می دهد و هم شهادت و درست روز تولد حضرت علی(ع) خدا علی را به ما بخشید و همان طور که در خواب دیده بودم اسمش را با خودش آورد. و دختر خانم شما کی به دنیا آمد؟ سه سال بعد از تولد علی، خدا به ما زهرا را داد. زهرا هم بین عید غدیر و قربان به دنیا آمد و ...
شهادت آرزویش بود و همین آرامم می کند
بودم گفتم خودتان برایم مهم هستید. شغلش هم برایم مهم بود و شغل پاسداری را خیلی دوست داشتم. آن روزها فکر می کردید ممکن است 12 سال بعد همسر شهید شوید؟ بله، همیشه در فکرم بود. مخصوصاً در سه، چهار سال اخیر که جنگ سوریه پیش آمد حسن آقا شور و شوق زیادی برای رفتن داشت. دو تن از همکارانش هم شهید شده بودند و انگار خونش به جوش آمده بود. یک روز گفت برای اعزام به سوریه ثبت نام کرده ام تا هر زمان که ...
به یاد شهید مفقودالاثر مدافع حرم مرتضی کریمی شالی /شهیدی که هدف تک تیراندازهای داعش قرار گرفت و جان ...
در حالی بود که مرتضی هیچ حرفی از برنگشتن نمی زد. به مرتضی می گفتم من اغلب روزهای زندگی ام را تنها بوده ام و هنوز از بودن با تو سیر نشده ام! حتی مدتی با او سرسنگین بودم شاید راضی شود که بماند اما... *جزیره فارور قبل از سفر آخر، یک مرتبه دیگر هم به سوریه رفته بود. سال 93 بعد از فوت خواهرش بود که 2 هفته سفرش طول کشید. در مورد این سفر هیچ حرفی به ما نزد. مدتی ...
دلیل شهید مدافع حرم برای رفتن به سوریه
از حرم حضرت زینب(س) دفاع نکنیم. شهادت 11 روز پس از اعزام به سوریه به هر حال من به رفتن او رضایت دادم، البته بعدها فهمیدم یک بار هم بدون اطلاع ما به سوریه رفته، اما این بار با رضایت همه اعضای خانواده به سوریه رفت و درست 11 روز بعد از اعزام در تاریخ 21 دی ماه 1394 به شهادت رسید. فرمانده گروهان و جانشین فرمانده گردان متولد 1360 تهران بود و تا مقطع دیپلم درس خوانده بود ...
مردی که 33 سال چشمانش رنگ خواب ندیده اند /عکس
سربازی ام را تمام کردم و بعد از اتمام سربازی کارت معافیتم به دستم رسید. با تاریکی شب سردردهایم شروع می شود رشیدی نسب می افزاید: دو پسر و سه دختر دارم و 8 سال است که از فریمان به مشهد آمده ایم به امید اینکه شرایط زندگی مان کمی تغییر کند اما چون پول زیادی نداشتیم نتوانستیم در مشهد خانه بگیریم، به همین دلیل به ناچار در حاشیه شهر مشهد و روستای قرقی خانه خریدیم که متأسفانه هیچ ...
پرواز کبوتران بر گرداگرد تابوت سرباز امام/ عکس هایی که دیگر در آلبوم خاطرات جایی نداشت
... کمتر مرا مادر صدا می زد و بیشتر از لفظ حاج خانم استفاده می کرد. یک روز در انبار خانه مشغول جابه جایی وسایل بودم که او از جبهه برای مرخصی آمده بود، از صدای زنگ، باز شدن در و یا الله گفتنش، فهمیدم که جمشید است اما چون نمی توانستم دست از کارم بکشم، نیم ساعتی طول کشید تا به اتاق بروم، وقتی وارد اتاق شدم، او را ایستاده مشغول وَر رفتن با کتابخانه اش دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی، پرسیدم ...
زجر های یک چریک اسلامی به روایت همسرش/ در لحظه شهادت، اوراق همراهش را به خون خود آغشته کرد
.... از اتوبوس پیاده شدیم. چون هوا تاریک بود، من خودم را گم و گور کردم و بعد از تفتیش مسافرها، وقتی همه سوار شدند، من هم همراه مسافران آمدم و سوار شدم. اتوبوس راند به طرف مشهد و ما خیالمان کمی راحت شد. *تا آنجا که می دانیمتا روز شهادت شهید اندرزگو در مشهد ماندگار شدید؟ همین طور است؛ ولی در آن چند سال آن قدر خانه عوض کردیم که تعداد آنها از یادم رفته است. آن قدر جابه جا شدیم که ...
اعتراف های تلخ قاتل مادر و دختر 3 ساله
عروسی را به عهده گرفته بودم. همین آشپزی بهانه ای شد تا شماره تلفن همراه سحر (مقتول) را بگیرم. چند وقت قبل از قتل بود؟ تاریخ دقیقش یادم نیست، اما سال 91 بود. بعد چه اتفاقی افتاد؟ 2 روز بعد سحر با من تماس گرفت و طرز پخت غذایی را پرسید. از آنجا که کارم آشپزی بود پس این تماس طبیعی به نظر می رسید. دستور آشپزی را به طور کامل به او دادم. بعد از آن نیز هر چند ...
فرزند کویر از زمین حلب آسمانی شد +تصاویر
وجودش گره خورده بود. می گفت: من لیاقت شهادت را ندارم و بزرگترین آرزویم این است که در دفاع از اسلام و دین و ایمانم سهمی به اندازه فداکردن جانم در این راه داشته باشم. با دیدن فیلم های شهدا یا عکس شهدا انگار به دنیایی دیگه می رفت. گاهی گریه می کرد و گاهی بغض. حسرت را در رفتار و نگاهش می خواندم. مهدی متفاوت بود با همه آدم هایی که در اطرافم دیده بودم. به طور مثال ؛ یک روز از سرکار آمدن سفره رو که ...
فاتحه خوانی برای کشتی های لهستانی با مجوز شهید خرازی!
. عراقی ها با آتش سنگینی جواب دادند. ارتش از این عکس العمل تعجب کرده بود. اولین کشتی را من زدم، دو ماه بعد باقی دیدبان ها باقی کشتی ها را هدف گرفتند. از قرارگاه تماس گرفتند و عصبانی بودند. فردای آن روز برای گزارش به قرارگاه رفتم. مسئول آتش بار فریاد می زد که چرا این کار را کردی، تمام خاکریزهای ما را زدند. گفتم من از شهید خرازی اجازه گرفتم. با شنیدن اسم خرازی دیگر حرفی نزد. ** داش ...
قاتل : به رفتار همسرم مظنون بودم
ساخت طلا بودم تا اینکه بیکار شدم و چهار بار به اتهام جرائم مختلف بازداشت شدم و به زندان افتادم. متهم گفت: من بر سر همین موضوع ها با همسرم مشاجره داشتم. او در شرح ماجرا هم گفت: یک شب قبل از حادثه وقتی وارد خانه شدم، همسرم آنجا نبود. لحظاتی بعد وقتی وارد شد، گفتم آیا به خانه خواهرت رفته بودی که جواب داد نه. مدتی بود که به رفتارش مظنون شده بودم و احتمال دادم که چیزی را از من پنهان می کند. وقتی در این ...
بنیاد در آینه مطبوعات
، خانه سازی و حفاظت و نگهبانی. اصلا موقع آمدنش بود. میخواست مرخصی بگیرد. پسردایی اش در جبهه غرب، فرمانده بود. خاطرم نیست کجا ولی او به محسن گفته بود ما فرداشب عملیات داریم، نرو و بمان. مگر تو آرزوی شهادت نداری؟ محسن هم نمیرود و میماند و توی عملیات، شهید میشود. عملیات در کوههای کردستان بوده. آنجا ظاهرا یکی از افسران عراقی کمین کرده بوده و با کلت میزند به محسن. جنازه اش را بعد از هفت سال توی دره ...
قدیر روی بیت المال حساس بود و می گفت: باید فردای قیامت جوابگوی همین یک خودکار باشم/ شهادت قدیر با موشک ...
مطهرش در معراج شهدا.... نحوه شهادت روز چهارشنبه ساعت سه بعد از ظهر خودروی روح الله قربانی و قدیر در شهر حلب سوریه در روستای تل عزان مورد اصابت موشک کورنت اسرائیلی قرار می گیرد، روز 13 آبان سال 94 در مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسیدند. مسئولیت های شهید قدیر سرلک در طی سالهای خدمتشان: فرمانده گروهان 115 امام حسین (علیه السلام) و فرمانده گردان 118 امام حسین( علیه السلام) و فرمانده گردان 114 امام حسین( علیه السلام) و 10 سال فرمانده پایگاه بسیج مسجد 72 تن در شهرک رضوی بودند و در جریان مأموریت مستشاری در سوریه حاضر می شود. ...
دختری که برادرش را گروگان گرفته بودند: بابا نگهبانی بده من بخوابم
؛ فقط 9 ثانیه. در این حد که علی توانست بگوید منم علی یکهو طرف گفت قطع کن، چند روز بعد دوباره زنگ زدند و این بار علی گفت می خواهند گوشش را ببرند. چرا باید از شما یک میلیارد تومان بخواهند؟ چرا فکر کردند شما این همه پول دارید؟ شاید به خاطر ماشین جکی بود که چند وقت پیش خریده بودم. یک بار به یکی از همکارانم گفته بودم آخر چرا بچه مرا برده اند؟ گفت حتما ماشینت را دیده اند، فکر کرده اند 400 ...
روایت یک پدر از ربودن فرزندش
به یکی از همکارانم گفته بودم آخر چرا بچه مرا برده اند؟ گفت حتما ماشینت را دیده اند، فکر کرده اند 400 میلیون تومان می ارزد، در حالی که من آن را 40 میلیون تومان خریده بودم، بعد از سال ها کار در اداره. شما حاضر بودید پولی که می خواهند را پرداخت کنید؟ آدم در این شرایط کل زندگی اش را می دهد. من هم حاضر بودم به خاطرم بچه ام، همه زندگی را بدهم. حاضر بودم یک تار مویش جابه جا نشود اما ...
بعد از شنیدن خبرشهادت فرزندمان،سجده شکر به جا آوردیم
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج ، شهید محمدحسن خلیلی معروف به رسول ، هنوز بیست و هفت سالش تمام نشده بود که در روز 27 آبان سال 92 خبر شهادتش را از جبهه سوریه آوردند. وی متولد 1365 بود. وی در حین عملیات تخریب و پاکسازی در سوریه به مقام والای شهادت نائل شد. درباره مرام و مسلک اخلاقی و شهادت این شهید بزرگوار، با پدرش رمضانعلی خلیلی گفتگویی داشتیم که در ادامه می خوانید : کمی از ...
آرد بیخته و الک آویخته در بازار کار و زندگی
می رفت، جلوی چشمم و روی زمین سکه ای برق می زد، صدایش را شنیده بودم، البته با تعجب 5 قرانی را برداشتم تا به اوسا بدهم، اما با همان روحیه بچگی تصمیم دیگری گرفتم، نگاهی به محمدآقا انداختم که زل زده بود به من، خیلی جدی دویدم طرف در و مشتری را صدا کردم، مرد مسنی بود، تعجب زده به من نگاه کرد و سکه را گرفتم طرفش و گفتم: ببخشید... مثل اینکه این پول مال شماست... نگاهی به بقیه پولش کرد، به باورش آمد ...
صحبت های تکان دهنده پسر نوجوانی که بخاطر مواد جان مادرش را گرفت
خواسته مرا اجابت کند اما او به من توجهی نمی کرد. پدرم هم به مسافرت رفته بود و هر چه به او هم می گفتم او هم مانند مادرم توجهی به من نمی کرد. یک شب با مادرم دعوای سختی کردم صبح که از خواب بیدار شدم هنوز از دست او ناراحت بودم، مادرم،خواهرم را به مدرسه برد و تا نزدیکی های ظهرنیامد وقتی که به خانه آمده از وسایلی که دستش بود فهمیدم که به بازار هم رفته. خواسته ام را باز با ...
چند سطری برای ذوالفقار فاطمیون + تصاویر
به گزارش دفاع پرس از خراسان رضوی، حدود هشت ماه است که از شهادت حسین فدایی، یکی از فرماندهان ارشد لشکر فاطمیون در سوریه می گذرد. یکی از همرزمان این شهید والامقام چند سطری را تقدیم این مجاهد دلاور کرده است؛ که تقدیم دوستداران مدافعان حرم می شود. حسین بود و حسین بود و حسین بود. از حسین و کربلا، مظلومیتش را زیبا به یادگار گرفته بود. تو لاذقیه جزو اون شش نفری بود که بالای قله ...
قاتل مادر و دختر: کابوس جنایت رهایم نمی کند
در یک مهمانی فامیلی او را دیدم. او ازدواج کرده و به همراه همسرش در تهران زندگی می کرد. وقتی شنید آشپز هستم، شماره موبایلم را گرفت تا دستور پخت برخی از غذاها را از من بگیرد. فردای آن روز به من زنگ زد و من دستور پخت چند غذای جدید را به او گفتم. گویا آن شب مهمان داشت. پس از آن گاهی به او زنگ می زدم و با هم صحبت می کردیم. چه شد که تصمیم به قتل گرفتی؟ من برای قتل نقشه ای نکشیده ...
اتفاق خاصی نیفتاده، پایم از مچ قطع شده!
مان تمام نشده بود که پیرمرد کفش خود را از پا درآورد و به سمت قاتل پرتاب کرد، چند لحظه بعد کفش دیگرش را هم به سمت قاتل پرتاب کرد و فریاد زد: ای ظالم! از جان این بچه ها چه می خواهی؟ بعد بلند شد و شروع به دنبال کردن قاتل طفلان مسلم کرد، قاتل ناخودآگاه پا به فرار گذاشت تا اینکه بچه های رزمنده پیرمرد را گرفتند. پیرمرد که مدام سعی می کرد تا از دست بچه ها رهایی یابد با صدای بلند می ...
برای دیگران
...: اگه بتونم یه راهی پیدا کنم مشکل آب این بنده خداها رو حل کنم به خدا کار دیگه ای ندارم . چند وقت قبل، وقتی برای تفریح آخر هفته می رود به روستایی، بچه کوچکی را می بیند که به مدرسه می رود. چکمه های بچه گلی بود و حسین می رود سراغ اهالی روستا و هزینه آسفالت جاده روستایی را تأمین می کند. می گویم: خودتان چی کار می کنید؟ با ذوق و شوق می گوید: تا چند روز قبل معاون یک بخش تو اداره مون بودم، الان مسئول ...