سایر خبرها
غم های دل حوا ، دل تنگی های سلطان....
...: فاطمه حسینی، مادر محمدزمان در هنگام به دنیا آوردن او فوت کرد و زندگی برای من و محمدزمان سخت شد. به ناچار مادرم ریحان مسئولیت نگهداری از او را قبول کرد. چاره ای هم نداشت. من در جبهه علیه طالبان می جنگیدم و هر چند ماه یکبار محمدزمان را می دیدم. صبر و حوصله زیادی می خواست که ریحان با شیطنت ها و بازیگوشی های کودکانه محمدزمان سر کند و نقش مادر او را بازی کند. بعد از 6 سال محمد مادر دیگری پیدا کرد ...
پسرم 70 روزه رزمندگان بیسواد را باسواد می کرد
...، بگویم نرو که می روی، می گفت نه من می خواهم شما راضی باشی. می گفت مامان شما ببین امام حسین بچه هایش را در راه خدا داد یک وقت سروصدا نکنی، چون می دانست اگر اتفاقی بیفتد من خیلی ناراحت می شوم می خواست من را آماده کند. چند سال که از جنگ گذشت دیگر رفتن و آمدن رزمندگان برای خانواده هایشان عادی شده بود. اوایل جنگ حالت دیگری داشت، ولی چند سال که از جنگ گذشت جنگ برای مردم عادی شد. جریان جبهه ...
وقتی برادر 10ساله ام را به جبهه بردم
. خوب شده - نشده دوباره راهی منطقه می شدیم و مادرم نه تنها مخالفت نمی کرد بلکه با شور اشتیاق ما را روانه میدان جنگ می کرد. هادی احمدی که در 10 سالگی به منطقه جنگی رفت و تخت تاثیر امواج انفجار قرار گرفت از سال 64 پدرمان هم آمد جبهه و مادر دیگه تنها شده بود. یه روز آمده بودم مرخصی؛ برادر کوچکم که آن موقع ده سالش بود اصرار می کرد بیاید منطقه. باز هم مادرم مخالفت نکرد. با اینکه به ...
آخرین روضه اش در الزهرا بود
بابت جانبازی دریافت نکرده ام. از آن زمان با مسافرکشی زندگی ام را اداره کرده ام. سه دختر و یک پسر داشتم. داود تک پسر خانواده بود که 1362/2/22 متولد شد. لیاقت شهادت نصیب هر کسی نمی شود، داود چطور تربیت شد که به این درجه رسید؟ آرزو داشتم خداوند فرزند پسری به من بدهد تا اسم او را داود (خوش صدا) بگذارم و مداح اهل بیت(ع) شود. داود در خانه امام حسین(ع) تربیت شد. زیرا از همان بچگی وقتی ...
پدرم می گفت حتی با شمشیر نتوانستیم جلوی تو را بگیریم
تظاهرات انقلابی شرکت می کردیم. سال دوم راهنمایی بودم که انقلاب به پیروزی رسید. با تشکیل بسیج وارد بسیج دانش آموزی شدم و فعالیت های خود را در انجمن اسلامی آغاز کردم. همین طور در بسیج فعالیت داشتم تا اینکه جنگ شروع شد و عازم جبهه شدم. برای اعزام و حضور در جبهه مشکلی نداشتید، خانواده همراهی تان کردند؟ ابتدا خانواده مخالفت می کردند و از همه روش های ممکن برای منصرف کردنم استفاده کردند. اما ...
شهید مدافع حرم محمد طحان به روایت همسر
او گفته بود مرا دوست دارد. مادرم موضوع را با پدرم درمیان گذاشت که نظر پدرم هم همان بود که من به او گفته بودم، تا پیش دانشگاهی باید درس بخواند! و این موضوع ماند یک راز بین خانواده من و محمد! هرچند تقریباً همه فامیل متوجه علاقه بین ما شده بودند اما در عمل منکر موضوع می شدیم. *شب رویایی سال ها بعد محمد سربازی اش را پیش پدرم گذراند. بعد از آن هم رسمی سپاه شد؛ گردان توپخانه. ماه ...
خاطرات مددکار ایثارگر جنگ های کردستان/ از معجزه در بیمارستان تا سلاخی بیسیم چی توسط بعثی ها
.... در همین شرایط بود که مادرم متوجه شد کسی که از هر دو دست مجروح باشد چقدر به دیگران احتیاج دارد و با ازدواج با چنین افرادی رضایت داد. همسرم خوزستانی است و به او گفته بودند که اگر همسر خوب می خواهی به اصفهان مراجعه کن. ایشان در عملیات والفجر از هر دو چشم نابینا شده بود. به جای ایشان مادرشان من را دیدند و زمانی که من را دیدند گفتند: من خواب شما را دیده بودم و الآن انگار شما را می شناسم! سال 1364 ...
وقتی یک وهابی برای امام حسین(علیه السلام) گریه می کند!
به گزارش پیک هشترود به نقل از موعود ،لطفا خودتان را معرفی کرده و نحوه شیعه شدنتان را بفرمایید سلمان حدادی هستم، سال 1361 در شهرستان سنندج به دنیا آمدم. پدرم به مادرم گفت: اسم مذهبی روی فرزندمان بگذار . مادرم که متولد سوریه و شیعه مذهب است، و خیلی محبت امیرالمومنین در دلش بود و هست، اسمم را سلمان گذاشت.با این اسم بزرگ شدم در حالی که از اسمم متنفر بودم و احساس شرمندگی می کردم.چون تبلیغات ...
گفتند حاج محسن برو موشک بیاور، نه چیز دیگر
روزنامه شرق در شماره سه شنبه 9 شهریور در تشریح تیتر یک، گفت وگویی را در سالگرد ناپدید شدن امام موسی صدر با رییس بنیاد خصوصی نور منتشر کرد و به نقل از وی نوشت: سال 62 بود که من وزیر شدم. یک سال بود که به لیبی نرفته بودم. لیبی و سوریه از من به عنوان وزیر دعوت رسمی کردند. وقتی خواستم به لیبی بروم، همه بزرگان مملکت به من گفتند حاج محسن برو موشک بیاور، وقتی موشک آوردیم، آقای هاشمی رفسنجانی که فرمانده ...
روایت فاطمه نواب صفوی از دیدارش با معمر قذافی و پرسیدن از سرنوشت امام موسی صدر
خانواده ایشان کمک کنید تا ایشان را پیدا کنیم، زیرا میلیون ها نفر منتظر ایشان هستند. قذافی گفت: من حاضرم در همه زمینه ها همکاری کنم. قرار شد من به لبنان سفر کنم و با هماهنگی خواهر امام، ایشان را پیدا کنیم. با حالت صلح از قذافی خداحافظی کردم. چند روز بعد، از طرف قذافی فردی به هتل ما آمد و چمدانی پر از دلار برای من آورد و گفت: این ها را سرهنگ قذافی برای شما فرستاده اند. گفتم: ما به این پول ها ...
گفت و گویی متفاوت با علیرضا رزم حسینی
کرمان در پیروزی انقلاب اسلامی پیشتاز بود. وی گفت: نخستین انجمن اسلامی کرمان را در مدرسه شریعتی راه اندازی کردیم و من افتخار داشتم اولین مسئول این انجمن باشم. استاندار کرمان ادامه داد: در روزگار مدرسه و نوجوانی شاگرد متوسط و خوبی بودم و در زمان جنگ تحمیلی نیز با همراهی 41 جوان پرشور کرمانی بعد از تعطیلی دانشگاه ها با گذارندن دوره آموزشی کوتاه مدت در سپاه راهی جبهه شدیم. وی از حضور ...
من مادر سپاه هستم! + عکس
بودم آدم نمی کشم! در جنگ شیمیایی شدم روایت مادر احمدی آنقدر شیرین بود که باورت نمی شد این زن در هشت سال دفاع مقدس چه خدماتی به جبهه ها انجام داده است! می گفت: یکبار فرمانده گفت مادر احمدی، شب عید نزدیک است و رزمنده ها شیرینی ندارند. من هم به تهران رفتم و یک کامیون شیرینی آوردم. هم در سپاه خدمت کردم و هم ارتش و بسیج و برایم مهم نبود کجا باشم، چون بیشتر به خدمت فکر می کردم. یک ...
ما 170 سال دفاع مقدس داریم نه 8 سال!
بیدار کرده بود. تا نزدیکی های جنگ ایران و عراق بوشهر را ندیده بودم. بعد از جنگ خانواده از آبادان رفتند، ولی من، پدربزرگ و عموی کوچکم ماندیم. سعی می کردم هر جور شده پدربزرگ را از آبادان خارج کنم. شرایط بسیار سختی بود. آبادان در محاصره بود و مردم از طریق باتلاق فرار می کردند! هر چه به پدربزرگ اصرار می کردم از آبادان بیرون برود، زیر بار نمی رفت. پدربزرگ مادری ام اهل حله بوشهر و اسمش ناصر بود. او هم ...
روحانی مفقود الاثر و حافظ قرآنی که هرگز به وطن باز نگشت
هم جمع می شوند و از اجتماع آنها عزرائیل (ملک الموت) به طرف ما قدم می گذارد، تمام ثروت ما، مال ها و اقوام و پدر و مادر و برادران و خواهران را از دست خواهیم داد. به جزای اعمالمان یعنی اعمالمان را از دست نخواهیم داد. پس تو ای برادر عزیز بکوش و در انجام عمل خود دقت وآنها را اصلاح کن که در آخرت خودت هستی و اعمالت، خودم هستم و اعمالم. یادآور می شود، شب گذشته سه شنبه 9 شهریور ماه یادواره روحانی شهید حجت الاسلام ذبیح الله بهاءالدینی و شهدای روحانی با سخنرانی حجت الاسلام احمد پناهیان در سالن امام علی(ع) سیرجان برگزار شد. امیرمحسن سلطان احمدی ...
رفیق دوست: رفاقت و دوستی من با قذافی، رفاقت و دوستی شخصی نبود/ گفتند حاج محسن برو موشک بیاور، نه چیز دیگر
مربوط به امام را به لبنان می بردم. قبل از انقلاب پای سخنرانی های ایشان بودم و خیلی جالب بود که یک ایرانی این طور عربی و با آن احساسات صحبت می کرد. سال 62 بود که من وزیر شدم. یک سال بود که به لیبی نرفته بودم. لیبی و سوریه از من به عنوان وزیر دعوت رسمی کردند. وقتی خواستم به لیبی بروم، همه بزرگان مملکت به من گفتند حاج محسن برو موشک بیاور، از من چیز دیگری نخواستند. من می خواهم سربسته حرف بزنم ...
طنز؛ اصغر آقا بفرما
لطف دارین؟ من خودم ازت شاکی ام. گفت: ای بابا. چرا؟ گفتم: آقای فرهادی شما سال هاست که مشغول ارایه تصاویر مخدوش و مغشوش از ملت ایران به جهان هستید. گفت: چطور؟ گفتم: شما در چهارشنبه سوری ملت ایران رو ملتی خیانتکار نشون دادی که همه چیز رو به همسرشون نمیگن. در دایره زنگی نوشتی که ملت ایران ملتی هستند که ماهواره می بینند و با هم سر جنگ دارند. در درباره الی مردم ایران را دروغگو نشان دادی و در ...
مبارزی که اهل خودسازی بود
. پرسیدم مگر شما هم آن جا بودی؟خندید و گفت: اون کسی که تو می گی خود من بودم. 3)از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا، شما اجازه می دی؟ گفتم: بله. اجازه می دم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم. پرسید: می دونین اون جا چه وضعیتی داره؟ جنگ، جنگ ...
ازدواج بازیگر مشهور ایرانی با دختری 43 سال کوچکتر از خودش +عکس
کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی که بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همان جا بیهوش شدم. از پسرتان خبر ندارید؟ رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) که مثلا روز پدر بود با یک اس ام اس روز پدر را به من تبریک گفت. تارا: البته بعد از یک سال. قهر هستند؟ رضا: چه بگویم. من که برای پدرم پسر بدی نبودم. تنها کاری که پدرم را اذیت می کرد ...
پوستر فیلم "عروس" را در اتاقم نصب کرده بودم/ خودم را به "پاکت" نفروخته ام / همه هزینه هیئت اصفهان را از ...
و بیشتر مشغول تحصیل بودم، افتاد. خیلی ایشان علاقه داشت من مداحی کنم. هنوز اعتبارمان را از مادرمان داریم می توان گفت روضه های زنانه ای که در منزل داشتیم خیلی در این مسیر به بنده کمک کرد. چون مادرم معلم قرآن بود. صبح، ظهر و شب خانه مان مملوء از آدم بود و گروه های مختلفی می آمدند و به حفظ و تفسیر قرآن می پرداختند. مادرم واقعاً بسیار انسان عجیبی بود. من هنوز که به محله مادری ام ...
سخنان یک پاسدار درمانده!
آنچه که حضرتعالی مقدر فرمایید تا از زیر دین کمر شکن و حیا و خجالت از عزیزان بیرون آیم. تا کنون از حقوق همسر بازنشسته ام با سه فرزند که حدودا” هشتصد و اندی هزار تومان است، گذران زندگی می کنیم. بعضی موارد خدمتتان معروض و زحت کم می کنم: 1-برادر دو شهید جنگ- 8 نوبت مجروحیت- تمام سال های جنگ درجبهه- قبل جنگ در درگیری های متعدد با ضد انقلاب و خلق عرب و سرحدات کشور-2 نوبت مجروحیت شیمیایی. خدا مرا ببخشد به خاطر این اصرارها. پروردگارا: مرا نزد خود بخوان تا پیش تو شکایت کنم نه بندگانت...... ...
هنر مردان بی ادعاء ، تا مدعیان پر ادعاء
توصیه نامه به من داد و امضا زد ؛ شهردار ارومیه مهندس مهدی باکری بود. چند روز کارآموز بودم ، بعد یکی از کارمندان بازنشسته شده بود ؛ من به جای او نشستم و رسما کارمند شدم . 6 ماه بعد جناب شهردار استعفا دادند و راهی جبهه ها شده بودند ، اما من و همکاران از او جز خوبی و انسانیت و صداقت به یاد نداشتیم. سالها بعد ، که او به شهادت رسید؛ یکی از همکارانم به من گفت : تو ، اون مدتی که کارآموز بودی و ...
میرحسین و دوستانش، برایم زن آمریکایی گرفتند/ منتظری خودش هم می گفت اینکاره نیست/ بین مدیران شیشلیکی با ...
نصب نکرده بودم و همین موضوع موجب ناراحتی بنی صدر شده بود و در امور کارشکنی می کرد. جنگ نیز تازه شروع شده بود و مسئولیت ما بسیار سنگین تر شده بود در همان دوران بود که فرزند من به جبهه رفت و در سن پانزده سالگی به شهادت رسید. بنی صدر مشکلات زیادی برای شهید رجایی به وجود آورد شهید رجایی حاضر نبود به خواسته های بنی صدر تن بدهد اما امام تکلیف را بر گردن شهید رجایی قرار داده بود. نظر امام ...
ناگفته های محسن رفیق دوست از خاطرات خصوصی با قذافی،سرنوشت امام موسی صدر و خرید موشک از لیبی
محسن رفیق دوست به واسطه سفرهای پیاپی به لیبی و حشرونشرش با معمر قذافی، همواره یکی از افرادی است که درباره سرنوشت امام موسی صدر از او سؤال می شود؛ اگرچه خودش چندین بار در این گفت وگو تأکید دارد که تکلیفی برای پیگری سرنوشت امام موسی صدر نداشته است.در ادامه گفتگوی شرق با رفیق دوست را می خوانید. شما در سال های ابتدایی ربایش امام موسی صدر، وزیر سپاه بودید. قبل از آن ...
شهید سیاحی،رهرویی که اراده و عشق به ولایت و دین سرمایه وجودیش بود
بافته ای که احمد علی با دل عاشورائیش و با سرپنجه هنرمندش بافته بود امروز به یاذگار مانده و دلاورمردی جنگ با عیرت مردانه در حمایت خانواده در جای جای قالی موج می زند. مادر شهید احمد علی سیاحی گفت: فرزندم احمد علی بر روی دار قالی می نشست و با بافتن قالی ، صحبت و مزاح با مادر و خواهران خستگی را از تن آنان بیرون می آورد. تاجی بهشتی افزود: فرزند شهیدم وقتی به خانه می آمد و می دید مادر و ...
داودآبادی: در جنگ فرماندۀ بد هم داشتیم
.... *در جنگ فرمانده بد هم داشتیم، همه فرشته نبودند حمید داودآبادی نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس که کتاب مثل آب خوردن رونمایی می شد، گفت: این کتاب ثمره 30 سال خاطره نویسی من است، من همیشه می گویم دو مرتبه متولد شدم، یک مرتبه 25 مهر 1344 از مادرم و مرتبه دوم 25 مهر 1360 در منطقه سومار. بعد از اولین نامه ای که به مادرم از جبهه ها نوشتم، ماجرای نوشتن من از جنگ شروع شد، زیرا در آن ...
از زندگی خصوصی "ابوعزرائیل شکارچی داعشی ها" چه می دانید؟
... نیروهای شما خیلی درباره بدن ورزیده و آماده شما تعریف می کنند، از چه زمانی ورزش را در زندگی تان شروع کردید؟ از زمانی که به یاد دارم همیشه ورزش می کرده ام. از دوران نوجوانی. اما ورزش حرفه ای را از سال 2008 آغاز کردم. ورزش مورد علاقه تان چیست؟ بادی بلدینگ. بعد از سال 2014 که وارد جبهه شدید، جنگ علیه داعش به شما فرصت ورزش هم می دهد؟ گهگاه ...
قطرات خون پیشانی اش روی قرآن ریخته بود
200 تومان بابت فلان مسئله ای است که از شما قرض گرفته بودم، این پول را بگیر . بعد از این که مرد رهگذر از ما دور شد، رحمان رو به من کرد و گفت: نگفتم خدا می رساند . * بانگ یا زهرا (س) پدر شهید جابر شعبان پور اظهار می کند: آخرین باری که می خواست به جبهه برود، به او گفتم: موقع زایمان همسرت نزدیک است صبر کن و بعداً برو، گفت: خداوند تعالی مددکار است و به خدا سپردمش . ...
روایتی از روزهای آغازین تهاجم عراق
نزدیک طاهره، التماس کردم: - جان امیر!....عمو هادی نیم ساعت دیگه که نماز ظهرش رو بخونه حرکت می کنه، بیا برو، بذار خیال منم راحت بشه... طاهره مثل اسپند روی آتش از جا پرید و آمد طرفم، عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و با توپ و تشر گفت: - ما رسم نداریم بی شوهر برگردیم خانه پدر! من، یا با تو برمی گردم یا جنازه ام برمی گرده، بیش تر از این هم خودت رو خسته نکن، اگه حاضری با هم می ریم... ...
آقای بازیگر: متاسفانه فقط از راه بازیگری امرار معاش می کنم!
...> نه تنها بچه بالا شهر نیستم بلکه خانه ای که در آن زندگی می کردیم اجاره ای بود! پس شما هم در یک خانواده طبقه متوسط بزرگ شدید؟ پدر و مادرم هر دو حقوق بگیر بودند. البته این را هم بگویم تا 1510 سال قبل بازیگران دستمزدهای بالایی نمی گرفتند. دستمزد آنها به اندازه ای بود که بتوانند زندگی روزانه را بگذرانند. چند سالی است که دستمزدها بالا رفته اما باز هم فرقی نکرده؛ آن سال ها دستمزد کم بود اما ...