سایر منابع:
سایر خبرها
زنان مطلقه مشتری انبار کالا در جنوب تهران
دیوار چوبی پایه مبل و میز پیچیده در پلاستیک معلوم است. صدای سگ ها بلند شده. مولا ادامه می دهد: این جا 18 تا دوربین داره و24 ساعته زیر نظر است. دزدگیر هم داره. از توی خیابان هم دیده می شود. برادر محبوبه می پرسد: اگه یه وقت کس دیگه ای بیاد بخواد جنس رو برداره، بگه مثلا من فامیلشم، شوهرشم، چی؟ مولا برای همه سوال ها جواب دارد: هیچ کس حق نداره به جز خانم برای تحویل جنس ...
ازدواج ساده و آسان دو دانشجوی جهادگر ایلامی+ تصاویر
گفتم می گذره اینم...! جواب اصلی ترین سوالاتم رو تو اون کتاب ها و دفتر مشق هام نمی گیرم لاجرم پا میشم میام اینجا...! توسل کردم ب امام زمان و شهدا! گفتم این من و این سرنوشتم، همه چی با شما...! سپردم دست شما اگه لایق بدونین! خیلی سخت بود اولین دیدارمون با نیت آشنایی ازدواج، بدترین حس همینه که حس و فکرت رو به یک باره نسبت به کسی عوض کنی... سوره ناس را پنج بار خواندم. .."قل اعوذ برب ...
فرزندان آیت الله طالقانی: 37 سال است به فوت پدرمان مشکوکیم
حالا مانده بودم چه طور این مسئله را به آقا بگویم. رفتم گفتم آقا سید محسن را خوب می شناسید؟ ، گفت بله، آدم بدی نیست ، دوباره گفتم آقا سید محسن را خیلی خوب می شناسید؟ ، گفت چی می خواهی بگویی؟ ، گفتم دست شاه را بوسید و قرآن به شاه داد ، گفت تو کجا دیدی؟ ، گفتم (خنده) یک جایی دیدم ، گفت کجا دیدی؟ ، گفتم رفتم سینما قبل از پخش فیلم جزء خبرها بود ، گفت همینجوری می روی سینما؟ ، گفتم بله رفتم سینما . آقای ...
حجت الاسلام موسوی مطلق: پیوند عاطفه و عقلانیت گره گشای مهدویت+گزارش تصویری
آستری می گوید: روزی در حیاط بودم دستانم را بلند کردم و در همان لحظه میلی به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیدا کردم. گاهی یک جذبه ای برای انسان پدید می آید که در اختیار خود انسان نیست. به آقا عرض کردم یا بقیه الله من یک عمری از دوستان شما پذیرایی کردم آیا وقت آن نرسیده که شما هم تشریف بیاورید و از شما هم پذیرایی کنم؟ بعد از آن به بیرون از منزل رفتم و دیدم سیدی به طرف منزل ما می آیند به ...
3 ساعت دورهمی لوکس زنانه در تهران
نشسته اند، به 100 نفر می رسد. گارسون ها با کافه گلاسه، چای، قهوه، پاناکوتا، آب میوه و... از میهمانان پذیرایی می کنند. با اینکه صدای موسیقی شاد خیلی بلند است، گاهی صدای خنده های بلند به گوش می رسد و گاهی هم همه محو تماشای گروه های رقصنده می شوند. زن ها، حسابی برای حضور در میهمانی وقت گذاشته اند و از عملکرد خوب آرایشگرشان برای هم تعریف می کنند. با اینکه اغلب زن ها همدیگر را نمی شناسند و برای ...
سکوت یک نگاه/ داستانی برای یک فیلم بلند
؛ خسته از خودش؛ از... “ اسماعیل سرش را بلند کرد و به آرامی به ناصر نزدیک شد: ” خوب کردی اومدی ناصر؛ ننه ات دلش برات خیلی تنگ شده!” – حالش چطوره؟! – خوبه، اما دیگه نمی تونه جایی رو ببینه! ناصر به پشت روی زمین دراز کشید: ” اگه بابام زنده بود حالا می تونست عصای دست این بدبخت بشه! بیچاره اونم روزخوش ندید “ اسماعیل شانه های خم شده ناصر را مالش داد و ...
آرزوهای بر باد رفته یک مرد عاشق
که پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدرم کارش بساز بفروش بود و وقت کافی برای رسیدگی به من و خواهر سه ساله ام نداشت. بنابراین زن دیگری گرفت و ما زیر دست زن بابا بزرگ شدیم. به محض اینکه دیپلم گرفتم به سربازی رفتم و تا برگشتم پدرم برایم آستین بالا زد. از یک واسطه آدرس دختری را گرفته بود که می گفتند خانواده خوبی هستند. وقتی به خواستگاری رفتیم دیدیم که آنها در یک زیرزمین زندگی می کنند و پدرش در اصل داماد ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (305)
، چرا بس نمیکنه؟؟ 15. دروازه بان چین معلومه از جنسای نامرغوب چین ساخته شده بود، هنوز ده دقیقه نگذشته خراب شد. همیشه تو هر خانواده یه بی تربیت وجود داره... 16. یه نفر دیروز بم یه تراول تقلبی انداخت منم امروز انداختمش ب یکی دیگه.اونم یحتمل فردا میدتش به یکی دیگه.چرخه پایان ناپذیری از یک فساد مالی کوچک. 17. وقتی تو اینستا مینویسن پست موقت چشم از رو عکس بر ...
قدیما به کسی که...
و لیقوان می گیره که یه عکسی داشته باشه ............. شما سر سفره ناهار پاشو برو با لگد بزن به کابینت یه قاشق نمی افته، ولی کافیه شب بشه، تو اتاقتی میخوای بری اشپزخونه هنوز نرسیدی سه تا فنجون شکسته .............. کارآفرینی یعنی.... بری کنار اینا که بلال میفروشن , نخ دندون بفروشی تفکر اقتصادی رو داشتین؟؟؟ ...
فساد بانک دی در دولت روحانی اتفاق افتاده است/ بیانیه شورای عالی پولشویی واقعیات را درباره FATF تحریف کرد
عامل فساد نیست. شبکه های فساد در همه دولت ها مشغول کارند . * تعادل - تزلزل شفافیت و نظارت در بورس این روزنامه اصلاح طلب از وضعیت بورس انتقاد کرده است: صورت های مالی شرکت های سهامی عام به دلیل انتشار در سامانه رسمی سازمان بورس کدال همواره با دقت نظر تحلیلگران روبه رو شده و ایراداتی را متوجه سازمان بورس کرده است؛ زیرا بعضا مشاهده شده که اطلاعات منتشره از سوی ناشران ...
داستان کوتاه انسان بی تفاوت
. شاید به من و شاید برای این که در مقابل حرف های من عکس العمل خُرد کننده ای نشان داده باشد. آن وقت درحالی که با یک دست صندلی روبه رو را نشان می داد و با دستِ دیگرش کتابِ قطوری را که به روی زانوانش گشوده بود می بست و گفت: البته که می دانم، البته، حالا اول بهتر است کمی بنشینید و خودتان را گرم کنید، این جا، نزدیک بخاری. وقتی روی نیمکت نشستم فکر کردم که او چرا می کوشد تا با تکرار کلمة شما بین ...
صمد بهرنگی
از زبان صمد می خوانیم: از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و همه اش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم. این کتاب نیز سرنوشتی مشابه با سرنوشت دیگر کتاب ها ارزشمند آن زمان داشت. معیارهای حاکم امپریالیستی مانع از آن بود که میدانی برای عرصه این قبیل اندیشه ...
صد ثانیه غم و شادی!
: ( لبخند می زند) کی بره این همه راه رو، خانم؟! زن: این کارو نکن!... می دونی به این کار چی می گن؟ مرد: زرنگی! (می خندد) شایدم دزدی؛ آره؟! زن: ( ناراحت) آره؛ دزدی! مرد: ( قهقهه می زند) خب دزد نگرفته، پادشاه اس خانم!! مگه نمی دونستی؟! مرد راننده چون جایی برای دور زدن ندارد، دنده عقب می گیرد و سپس فرمان را می پیچاند و قصد دارد از خیابان به سمت بالا ...
پهلوان پوریای نوظهور! + عکس
برگشتم با توجه به این که هوا گرم بود، رو به روی کولر خوابیدم و زمانی که از خواب بیدار شدم، گردنم کاملا به یک سمت، کج شده بود و خانواده ام گفتند که شاید بد خوابیده ای. به هر حال آن روز وضعیتم بهتر نشد و به بیمارستان رفتم و دکتر هم که دوستم بود، به من گفت که کار خودت را کردی و به خاطر جابه جایی آن هواپیما، این مشکل برای تو به وجود آمده است.” وی ادامه می دهد: "در بیمارستان بستری هم شدم ...
انتظار برای تعطیل شدن نهضت سوادآموزی
من غیرممکن. گویی مداح اهل بیت(ع) مشغول ذکر مصیبت سیدالشهدا(ع) بود و پرتوی از صحنه عاشورا جلوه گر می شد. ام البنین لشکری خیلی ساده و روان درس را می خواند و اشک در چشمان برخی حاضران حلقه زده بود که صدای خانم معلم بلند شد و از خانم شکری خواست تا ادامه درس را بخواند. شکری نیز بسم الله گفت و ادامه درس یا همان روضه خوانی را از سر گرفت. داستان شهادت عبدالله بن الحسن در ظهر عاشورا و مظلومیت ...
حجت الاسلام آقا میری: آیت الله بهجت(ره) چگونه به مقام عالی رسید؟
، مکتب خانه ی اهل بیت(ع) مادر امام سجاد علیه السلام به ایشان فرمود: چرا با من سر یک سفره غذا نمی خوری؟ حضرت فرمود: می ترسم دست به لقمه ای ببرم که شما قبلا به آن نگاه کرده باشید. چقدر حضرت مراقب است که دل مادرش نلرزد. عبادت باید طوری باشد که دل والدین نلرزد. هیئت مکتب خانه و کلاس درس اهل بیت علیهم السلام است و باید درس یاد بگیریم. باید بیاموزیم بین ثواب کربلا و پرستاری از مادر جمع ...
تا کنار منی، امید ی هست
برنامه هاش بدوبیراه گفتن... اما یکی دو نفر بلند شدن و به سختی و نوبتی و در پشت پردة جایگاه مهمان داران ایستاده ن به نماز. / برگرفته از ترجمة جلد اول کتاب شریف عیون اخبارالرضا (ع) / ترجمة علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة 612 امام رضا (ع) از پدرانش و آنان نیز از امام حسین (ع) نقل کرده اند که پیامبراکرم (ص) خطاب به امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) فرمود: ای علی!... تو نخستین کسی که میان جهل ...
چین کشور افسانه هاست/ مائو ته مانده اعتقادات چینی ها را بر باد داد/ چین می خواهد مدرن سنتی باشد
به لحاظ کلامی و اعتقادی به شیعه و سنی تقسیم کرد اما از نظر فقهی آنها حَنفی هستند. صوفی های چین ریشه آنها نقش بندیه است که از آسیای میانه به آنجا رفته اند. چهار فرقه هستند جَهریّه، خَفیّه، کُبریّه یا کَبرَویّه و قادریه و همه آنها اواخر سده 18 میلادی از سین کیانگ از آسیای میانه به آنجا سراریز می شوند. چون زمان تیموریان تصوف به اوج رسیده بود و کتاب هایی به آنجا می رفت. جهریه ها ذکر بلند ...
انسانیت، ساده یا پیچیده؟!
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها افراد زیادی اونجا نبودن، 3 نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود. ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ ...
زن قهرمان در هر حالتش برای من جذاب است!
پایان فیلم آذر از خودش ناراحت است چون با همه قریحه اش این بار تحت تأثیر احساس تصمیم گرفت که در جهت نابودی خودش تمام شد و آریا نیز به دلیل احساسی که به آذر دارد، آن شب آذر را به دلیل غرورش با خود نمی برد تا فردا خودش بیاید. انگار پلیس و مجرم عاشق یکدیگرند. *عده ای فیلم را تلخ، سیاه و آزار دهنده می دانند نظرتان چیست؟ من چیزی که احساس کردم باید بگویم تعریف کردم. برای عده ای جنبه ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (304)
...> وقتی تصمیم می گیری یه پروژه رو دونفری انجام بدی 21. یه مریضی هم داشتم زمان مدرسه، میگفتم صبح 5 بیدار میشم میخونم. هیچوقتم نتونستم بلند بشم. 22. یه زمانم رسم بود هرجا میرفتیم مامانا کتلت وکوکو درست میکردن میاوردن. فرقم نداشت پیک نیکه، شهربازیه، کنسرته یا سینما. اصن کتلت یه عضو خانواده بود. 23. رفتم برا استخدام، مدیرعامل گفت کار ما سختترین کار بعد کار تو معدنه. گفتم ...
یکی از فانتزیام اینه که .....
یکی از فانتزیای عیدم این بود که مراسم عید دیدنی مثه مراسم خواستگاری بشه وسط مراسم یکی بلند بگه : خب دیگه بریم سر اصل مطلب ؛ بعد همه عید یاشون رو بدن ما انقدر معطل نشیم ! ............ یکی از فانتزیام اینه این مخترع کلمه ی فانتزیو ببینم و ازش به خاطر این که موجبات شادی و تفریح ما را فراهم کرده تشکر کنم بعد برم تو افق محوم نشم ! ............ مهم ترین ...
راز صنعتی شدن ایران چه بود؟
چه می گوید. من انکار نمی کنم که همیشه معتقد بودم مردان زیبارو و خوش اندام همیشه با هوش تر و موفق تر از دیگران هستند. در نگاه اول از این وزیر تازه وارد خوشم آمد. کارمندان وزارتخانه در اتاق بزرگ وزیر جمع شده بودند، من رفتم در کنار عالیخانی و رو به جمعیت ایستادم. عالیخانی شروع به سخنرانی کرد. از کلمه اولی که گفت فهمیدم این آقا از جنس آن وزرای قدیم نیست. گذشتگان همیشه حرف های بچه گانه می ...
مورد عجیب بیماران ام اسی
به او گفتم همیشه به خدا امید داشته باشید؛ آقای موسی خانی با خنده گفت: اینها حالشان خوب است و امید هم دارند؛ حالا چند روزی نارحت هستند و دارند زمین و آسمان را به هم می بافند و این طور می گویند. البته زهرا خانم هم به طور ضمنی حرف او را قبول کرد ولی باز هم دست بردار نبود و گفت: من هیچ خاطره ی خوبی در زندگی ام نداشته ام. یک دفعه که او در جمع دوستانش در بخش ام اس نشسته بود؛ دوستانش از او می خواهند که ...
داستان جالب چه کسانی دوست دارند پولدار شوند؟
مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت: از میون شما خانوم ها و آقایون، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه، یه آدم پولدار و موفق؟ همه دست بلند کردند! مرد میلیاردر لبخندی زد و حرفاشو شروع کرد: با سه تا از رفیق های دوره تحصیل، یه شرکت پشتیبانی راه انداختیم و افتادیم توی کار. اما هنوز یه سال نشده، طعم ورشکستگی پنجاه میلیونی رو چشیدیم! رفیق اولم از تیم جدا ...
اس ام اس سربازی
، افتاده یک مگس! بخورم، نخورم گرسنه می مونم قدر آش ننم رو حالا می دونم... * * * * اس ام اس راجب سربازی سربازی خانوما! فرمانده :پس این سربازه ها! کجان؟ معاون :قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن ساعت10صبح همه بیدار میشوند!! سلام سمانه جان سلام فریبا، صبحت بخیر! سلام خاطره جان ...
خوشنام اما بی پول هستم
سعید پیردوست 76 ساله، زندگی پرفراز و نشیبی داشته است. عاشق سینما بوده و همین عشق او را با ماجراهایی روبه رو کرده است. با پیردوست که این روزها در فیلم قاتل اهلی بازی می کند، هم صحبت شدیم تا برایمان بگوید سینما کی خوب است و کی خانمانسوز ! هم محله ای و دوست مسعود کیمیایی بوده اید، اما انگار از جایی به بعد راهتان از هم جدا می شود؟ من در یکی از جنوبی ترین مناطق تهران کوچه آبشار و بازارچه حمام نواب به دنیا آمدم. پدر و مادرم آدم های بسیار ساده ای بودند و زندگی ما هم ساده و معمولی بود. پدرم کارمند اداره پست بود. شرایط زندگی مان طوری بود که مجبور بودم کار کنم تا زندگی ام را بچرخانم به همین دلیل بعد از گرفتن دیپلم سرکار رفتم.کارهای مختلفی کردم یک دوره ای کارمند بانک بودم، بعد رفتم شرکت ماک و در بخش مالی اداری آنجا مشغول کار شدم که آخرین پستم در این شرکت مدیر امور مالی بود. تا سال 67 در این شرکت کار کردم. البته سال 51 بود که کارم را در سینما با آقای کیمیایی که از دوستان و بچه محله بودیم شروع کردم. دیپلم که گرفتم دوست داشتم مثل بقیه دوستانم (مسعود کیمیایی، فرامرز قریبیان، اسفندیار منفردزاده و...) وارد کار سینما شوم. اما چون شرایط زندگی ام فرق می کرد، نتوانستم. اما آنقدر این حرفه را دوست داشتم که سال 51 از آقای کیمیایی خواستم در فیلم هایش به من نقش بدهد و او هم نقشی کوتاه در فیلم خاک به من داد و این گونه بود که وارد سینما شدم. چطور شد که این گروه دوستی همگی به سینما علاقه مند شدند؟ سینما عشق ما بود. از همان بچگی به نمایش و سینما علاقه مند بودیم. آقای کیمیایی از بچگی عاشق کارگردانی بود. آقای قریبیان بازیگری را دوست داشت و بازیگر مورد علاقه اش کرک داگلاس بود و من گریگوری پِک را دوست داشتم. یعنی فیلم هایی که می دیدید روی شخصیت و علاقه مندی های شما تاثیر گذاشته بود؟ بله بشدت. با سینما بزرگ شدیم. دوستانم چون شرایط زندگی بهتری داشتند، حرفه سینما را ادامه دادند اما من مجبور بودم برای تامین مخارج زندگی ام کار کنم . پس به رویا های کودکی تان نرسیدید؟ نه! اما علاقه ام به سینما از بین نرفت و برای همین از آقای کیمیایی خواستم در فیلم هایش نقش هایی هر چند کوتاه به من بدهد. خودم را بازیگر نمی دانستم فقط دوست داشتم در سینما حضور داشته باشم . از این که به آرزویی که در دل داشتید، نرسیدید چه حسی دارید؟ من از همان اول آدم سینما نبودم. استعداد و توان بازیگری داشتم اما آدم این حرفه نبودم. آدم سینما باید رُک باشد و بتواند از حق خودش دفاع کند و به اصطلاح حراف باشد! اما من حراف و اهل زد و بند نبودم و نمی توانستم گلیم خودم را در این حرفه از آب بیرون بکشم. از روی عشق و علاقه سینما را ادامه دادم شاید برای همین است به اصطلاح هشتم گرو نهم است. در ادامه مسیرتان با مهران مدیری همکاری کردید و وارد کارهای طنز شدید. این روحیه طنز از چه موقع در شما شکل گرفت؟ از اول در من بود. فیلم های کیمیایی سبک خودش را دارد اما نقش هایی که من بازی می کردم کم و بیش طنز بودند. در فیلم توکیو بدون توقف با آقای مدیری آشنا شدم و نقش مدیر شرکت را در سریال پاورچین به من پیشنهاد کرد و از همان اول گفت که نقش اصلی نیست و شاید هفته ای یک روز مقابل دوربین بروم . روحیه طنزی که دارید زندگی را برایتان راحت تر کرده است؟ اگر بتوانی این روحیه را همیشه حفظ کنی، زندگی حتما راحت تر می شود. اما واقعیت این است که مشکلات زندگی آنقدر زیاد شده که دیگر نمی توان شاد بود. زمانی که در سریال پاورچین بازی می کردم، روحیه ام خیلی بهتر بود و مشکلات به اندازه اکنون به من فشار نمی آورد به همین دلیل با نقش زندگی می کردم اما الان فقط نقش را مقابل دوربین بازی می کنم؛ الکی می خندم و شوخی می کنم اما ته دلم شاد نیستم. آیا نمی شود زندگی را جوری مدیریت کرد که اوضاع به نقطه بحران نرسد و روحیه به این اندازه خسته نشود؟ زندگی بالا و پایین زیادی دارد، دوره هایی هست که شرایط خیلی راحت است اما به مرور وقتی سن بالا می رود و شرایط سخت می شود، احساس می کنی خودت و خانواده ات هر لحظه در خطر هستی و هیچ گونه امنیتی نداری. در 76 سالگی شرایط سخت و شکننده می شود، بهتر نبود وقتی جوان تر بودید برای این دوران برنامه ریزی کنید؟ وقتی در شرکت ماک کار می کردم، شرایط خیلی خوبی داشتم. مدیر امور مالی اداری بودم اما قانونم این بود که سالم زندگی کنم و هیچ سوءاستفاده ای از پست و کارم نکنم. همیشه در هر حرفه ای که بودم، تلاش کردم اسمم و رسمم پاک بماند. اشتباه من این بود که سینما را انتخاب کردم! به خاطر بازی در سینما از کارخانه ماک بیرون آمدم شاید اگر می ماندم، الان با حقوق بسیار خوبی بازنشسته شده بودم. با تجربه ای که دارید چه توصیه ای به جوان ها دارید برای انتخاب هایشان؟ اگر جوانی علاقه مند به سینماست اول به این نکته توجه کند که باید استعداد این کار را داشته باشد، بازیگر باید ذاتا بازیگر باشد. به زورِ کلاس نمی توان بازیگر شد. با پارتی و پول شاید بتوان یکی دو نقش به دست آورد اما نمی توان بازیگر ماند. دوم این که با این نگرش وارد سینما شوند که شاید خیلی جاها حقشان خورده شده و باید بتوانند حقشان را بگیرند. باید بلد باشند حرف بزنند. آدمی که حجب و حیا دارد، در سینما دوام نمی آور ...
آرزوی در خاک خفته ی شکرپاره اصفهان
بار او را صدا کرد، من از آخر کلاس گفتم: آقای معلم ایشون الان تو خیکن که دیدم تمام بچه های کلاس زدند زیر خنده، چون آن زمان پنیر را در خیک درست می کردند. معلم ما از زور خنده از کلاس بیرون رفت و چند دقیقه بعد دیدم ناظم مدرسه آمد و گفت بروم دفتر. من از کلاس بیرون رفتم و به بچه ها گفتم من دیگر اخراج شدم. تا آمدم دفتر، دیدم معلم ما مدیر مدرسه را بغل کرده و همدیگر را می بوسیدند. مدیر مدرسه به من گفت ما ...
مشکلات اقتصادی مردم به هم گره خورده مسئولان کاری کنند
اصلا دوست ندارد فشار اقتصادی را تحمل کند و شرمنده زن وبچه اش باشد. سال 94 سالی پر از امید بود که همه منتظر خبرهای خوب از نتیجه برجام بودند که البته خبر خوب هم شنیده شد و همه لحظه شماری کردند تا طبق توافق و مذاکرات برد_ برد، گره اقتصادی کشور باز شود و رونق در جامعه و به وِیژه سفره های مردم نمایان شود. اما تا به این لحظه چیزی که محرز است حاصل نشدن نتایج برجام از سوی کشورهای ...
طعم شیرین لحظه های دخترانه در شهردخت
.... یکی از دوستام که به باشگاه می اومد، شهردخت رو به ما معرفی کرد. کمی که راجع به این جا توضیح داد ما هم اومدیم که ببینیم چه خبره. الان هم کمابیش سر می زنیم. شاید دو سه هفته یک بار به کافی شاپ سر می زنیم. یک بار هم عکس آتلیه ای گرفتیم”. فاطمه هم می گوید: “محیطش آرومه، خوبه. خوبیش اینه که می تونیم شال و مانتومونو درآریم و آزاد باشیم. راحت هم می تونیم بلند حرف بزنیم و بخندیم. برای تنوع ...