سایر خبرها
باقالی پلو با ماهیچه
بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمون من هستن. میخوام شیرینی بچم رو بهشون بدم. به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده. خوب ما همگیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش. اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم. اما بالاخره با ...
گاهی لازمه تنها بمونی
اول کمی جا خوردم و به رسم زمونه و آدم های بی وفای امروزی بد و بیراه گفتم! اما بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که اون قدرها هم بد نشد. اول به خودم می گفتم من که مشکلی ندارم فقط می خوام کسی همراهم باشه تنها نباشم، اما خودم می دونستم که اینا همش بهانه است! وقتی به ناچار تنها موندم انگار دیگه باید واقعا کاری می کردم. شروع کردم به فکر کردن این که خیلی افراد دیگه با شرایط من همین کار رو بدون هیچ مشکلی ...
سختی های کوله گردی و مرامی سواری
... یه توصیه مهم اینکه به جای اینکه راننده ها شما رو انتخاب کنن، شما اونا رو انتخاب کنید. همه جاده از آنِ شماست و همه ماشین های روی جاده مال شماست؛ پس اگه یک راننده حس خوبی بهت نمی ده، نیم ساعت بیشتر صبر کن تا یک زوج جوان از راه برسه و شما رو سوار کنه. اصراری نیست که سریع بپرید بالای اولین کامیونی که از راه می رسه و سوارتون می کنه. من برای هر ماشینی دست تکون نمی دم. برای ماشینی که حس ...
بر فوبی اینگونه غلبه کنید
.... به من گفتند در منطقه کم عمق کنار دیوار شنا کنم. من خیلی راحت این کار را کردم. بعد از نیم ساعت مربی را صدا کردم و پرسیدم: حالا باید چه کار بکنم؟ مربی با بی حوصلگی گفت: همون کاری رو که گفتم بکن. من تا آخر وقت همان کار را کردم. روز بعد هم مثل روز اول گذشت. فکر می کردم مربی فراموشم کرده است. اما چند دقیقه مانده به آخر وقت صدایم زد و گفت که بروم لب استخر بایستم و ...
حرفهای خودمونی/شهرضا درسوگ سیدالشهدا
و برای خودش مثنوی می خواند منم رفتم کنارش نشستم بابابزرگ برام یه استکان چایی ریخت و با شیرینی کشمشی تازه جلوم گذاشت و به قرائت مثنوی ادامه داد ، شعرهای مثنوی با یه استکان چایی تازه و شیرینی کشمشی تو یه عصر خنک پاییزی مثل یه معجون جادویی می مونه ، آدمو می بره به گذشته ها به دوران خوش کودکی مثل سحر شده ها روی موج ابیات مثنوی غرق در خاطره هام بودم که طبق معمول دایجونی این بار به همراه دردونه اش با ...
احتمال بارداری با وجود پریود شدن، مشکل چیست؟
سوال مخاطب نی نی بان: من 24 سالمه. مرداد ماه رفتم دکتر و از درد قبل از پریودیم گفتم، بهم مدروفوم داد. از 14 امین روز پریودیم شبی دو تا خوردم. 19 شهریور پریود شدم و از 28 شهریور به بعد اقدام به بارداری کردم. 24 مهر پریود شدم و فقط دو روز طول کشید و تا 7 آبان لک بینی داشتم و باز از 7 آبان تا امروز (10 آبان) پریود شدم. مشکل چیه؟ احتمال بارداری هست با وجود پریودی؟ البته 7 آبان بی بی چکم منفی شد. ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (172)
فهمیدم اسگل منم. 4. خیابانی میگه لباس بارسا ترکیب زیبایی از رنگ و نقشه. انگار داره فرش دستباف میفروشه. 5. از وقتی تو نمایشگاه سوار اس 500 شدم از هر سه تا تماس دو تا رو ریجکت میکنم. 6. هزارتا قسط و وام و اجاره کم بود میرید بچه دار هم میشید؟ حتی یوزپلنگ ایرانی هم نباید توی این شرایط بچه بیاره. 7. تیم سیگارا وقتی وارد زمین میشن بازوبند رو میدن به کاپیتان بلک ...
وقتی گفتند همسرت تیر خورده، گویی تیری به قلب من خورد
باید این مسئولین بیایند عیادت شوهرم. گفتند مگر تو نمی دانستی شوهرت کجا کار می کند گفتم چرا می دانم عملیات بودند، پرستار گفت: شوهرت تیرخورده وقتی گفت تیر خورده انگار تیری خورد تو قلب من، عملش کردیم، واسه 6ماه نمی توانند راه بروند، خیلی حالم بد شد من را بردند تو اتاق پرستاری آب قند بهم دادند حالم که بهتر شدم برگشتم پیش شوهرم. کم کم همه فهمیدن رفت و آمد اول مثل آدمهایی که شوک بهشان وارد می ...
به خانه بهروز رفتم و با او ارتباط برقرار کردم / بعد ازآن روز دیگر علاقه ای به دیدن همسرم نداشتم
... وی افزود: من دختری آرام و سر به راهی بودم همسرم در دوران عقد اصرار داشت یک گوشی تلفن همراه هوشمند بخرم او حرفش را به کرسی نشاند و خودش مرا وارد فضای مجازی کرد و متاسفانه در همین فضا با پسری آشنا شدم که شعرهای عاشقانه ای برایم می فرستاد مدتی نگذشته بود که با او قرار گذاشتم و همان بار نخست فریب ظاهر شیک او را خورده و با رفتن به خانه اش با این مرد که بهروز نام دارد رابطه برقرار کردم. ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (327)
خیابون شماره میدن اسگلن، ولی بعد اینکه دوست زنجانیم تو شمال از یه پسر اهوازی شماره گرفت و الان باهاش اتریشه فهمیدم اسگل منم. 4. خیابانی میگه لباس بارسا ترکیب زیبایی از رنگ و نقشه. انگار داره فرش دستباف میفروشه. من وقتی میبینم آنلاینه ولی پیام منو سین نمیکنه 5. از وقتی تو نمایشگاه سوار اس 500 شدم از هر سه تا تماس دو تا رو ریجکت میکنم. 6. هزارتا قسط و وام ...
جنایت چیتگر به خاطر ارتباط پنهانی +عکس
از مرگ فرزندمان افسرده شده و پنجشنبه ها به بهشت زهرا می رفتم. یک بار در آنجا آرش رادیدم و نمی دانم چرا با او هم صحبت شده و از مشکلاتم گفتم. بار دیگر هم با او در بهشت زهرا روبه رو شدم و با هم صحبت کردیم و دلداری ام داد. آرش از من خواست تنها به بهشت زهرا نروم و هر وقت خواستم به آنجا بروم، او مرا برساند. سه بار همراه آرش به بهشت زهرا و یک بار هم به پارک چیتگر رفتیم. او از من خواست از همسرم جدا شوم و ...
روزی که حاج قاسم اشکم را درآورد
التماس کردم و گفتم: یکبار دیگه لیست رو نگاه کن؛ اسم من باید باشه. گفت: نیست. خلاصه با ناامیدی و حال عجیبی تکیه به ستون چادر دادم و رفتن رفیقام رو نظاره می کردم که از زیر قرآن رد می شدن و سوار ماشین می شدن که یهو حاج آقا روح افزا که خدا حفظش کنه اومد بهم گفت: چرا اینجا ایستادی؟ بدو برو تجهیزات بگیر و سوار ماشین شو! نفهمیدم چه جوری به زاغه رسیدم و تجهیزاتم رو گرفتم و پا برهنه ...
با موتور،زنم را که داخل خودرو بی مرد غریبه بود تا پارک چیتگر تعقیب کردم و ... + عکس
در جایگاه ویژه ایستاد گفت: من و همسرم با هم اختلاف داشتیم و وقتی پسر دوساله مان به خاطر بیماری فوت شد اختلاف های ما بیشتر شد. مدتی بعد مادرم هم فوت کرد و پدرم بیمار بود. به همین خاطر بیشتر وقتها به خانه پدرم می رفتم و فقط شبها به خانه بر می گشتم. در دوسال آخر من مدام درگیر کار و تهیه پول و وام برای هزینه های درمانی فرزندم و پدرم بودم و به همسرم توجهی نمی کردم. آخرین بار ظهر به خانه آمدم و بعد از ...
راوی بیاتِ تهرون؛ 92 سالگی تان مبارک
زنده کنم. به هر کی گفتم یا مسخره ام کرد یا متلک بارون. همه می گفتند تو نمی تونی اما من این کار را کردم اون هم با اجرایی که در تئاتر فرهنگ داشتم. این اجرا مورد استقبال خیلی شدید مردم قرار گرفت و خواه ناخواه دوباره آواز کوچه باغی افتاد توی دهن مردم کوچه و بازار. بعد از آن حدود سال های 32-1330 بود که باز رفتم توی فکر ضربی خوانی که همون زمان هم یک چیز خیلی پیش پا افتاده ای شده بود و هیچ وقت از میان ...
یک شب شوهرم با دوستانش به خانه آمد/ اوکاری از من خواست که بسیارشوکه شدم
بیکار به درد زندگی نمی خورد. نان خور پدرش است. از همه اینها گذشته مردانگی و غیرت هم ندارد! اما من با شنیدن این حرف ها فکر می کردم مادرم اشتباه می کند و نمی داند که جمشید بارها به خاطر من در کوچه و خیابان با پسرهای زیادی دعوا و زد و خورد کرده است. آن موقع فکر می کردم غیرت و مردانگی همین است که آدم به خاطر دفاع از یک دختر با دیگران دعوا کند. حال آن که غافل بودم از بازی عجیب این ...
بگذارید خانم ها بیایند، ورزشگاه ها آرام می گیرند
طرفدار پرسپولیس بوده، سه بار به استادیوم رفته؛ بازی پرسپولیس و فولاد در جام حذفی دو سال قبل، بازی تراکتورسازی و فولاد که هفت فروردین ماه سال 1393 برگزار شد و بازی پرسپولیس و استقلال خوزستان را در استادیوم اهواز دیده. او یک بار هم حضور در ورزشگاه آزادی را تجربه کرده؛ در مراسم تشییع هادی نوروزی: در بازی تراکتورسازی فقط به خاطر علی کریمی به ورزشگاه رفتم. برای اینکه به مراسم هادی برسم، دوازده سیزده ساعت ...
مقابل بچه ها تمام قد می ایستاد
در حال استراحت است و صلاح نیست بروم. آقای دکتر دوباره به من التماس کرد و من هم دلم سوخت و خودم او را به کوفه بردم. رفتم خانه ی شهید صدر و از خادم خانه سراغ آقا را گرفتم. ساعت حدود دوی بعد از ظهر بود و از شدت گرما انگار آتش از آسمان می بارید. گفت آقا خوابیده. وارد اندرونی منزل شدم و در زدم. همسر ایشان در را باز کرد و علت حضورم را پرسید. ماجرا را گفتم. گفت آقا الان خواب است. من چه کنم؟ گفتم من هم ...
می خواستم بچه ننه نباشم، معتاد شدم !
دستم رو شد. خواهرم که شاهد ماجرا بود زد زیر گریه. بعد از آن دیگر خانه نرفتم و محل کارم را هم عوض کردم تا کسی نتواند پیدایم کند. دوباره رفتم سراغ جمعی که با هم مواد مصرف می کردیم. خیلی حال می داد. همه تاییدم می کردند و کسی نبود نصیحت و ارشادم کند. از طرفی محل کارم را هم مدام عوض می کردم، چون آدم مسئولیت پذیری نبودم .در چنین محیط هایی اولین تاثیری که آدم می گیرد، پرخاشگری است. با این که ضد ارزش است ...
مواظب باش! اینجا منطقه جنگی است
های او بدنم می لرزید. گفتم: دایی این حرف ها رو نزن. من باید برم. اگه من نرم، پس کی بره؟ بچّه های دایی ام بیمار بودند. دایی گفت: اگه می خواهی کمک کنی، به بچّه های من کمک کن. گفتم: بچّه های تو این جامعه همه چی دارن. اگه خون نداشتن، تو بهشون خون می دی، ولی اون که تو جبهه است، کسی رو نداره بهش کمک کنه. پدرم می دانست که وقتی می گویم می خواهم بروم، می روم. تنها ...
رزمایشی در روز شهادت حسین فهمیده
ها را ستود و آن ها را رهبر ما دانستند، هر چند که بعضی از روشنفکرهای امروزی، آدم های بریده از معنویت جبهه ها، با تمسخر می گویند: حالا چه لزومی داشت این ها نارنجک رو به خودشون ببندند؟ چرا به جاش "نارنجکو" زیر تانک پرتاب نکردند!؟ اف! اف بر تو ای روزگار که دیدی مردمان زمین نه حرمت حسین بن علی (ع) را نگه داشتند و نه بعد از 1400 سال حرمت رهروان فرزند رسول الله(ص) را. غمی نیست، اگه ...
امپراطور کوزکو: واقعا از ته قلبم میگویم رویاهاتان را دنبال کنید + کلیپ
به گزارش دولت بهار به نقل از عصرخبر، امپراطور کوزکو نام یک شخصیت در دنیای مجازی است، زنی قمی که کلیپ های طنز ساخته و در دنیای مجازی پخش می کند. شخصیت وی یک زن خانه دار قمی است که اتفاقات روزمره زندگی اش را روایت می کند و گاه به فوتبال و سیاست هم سر می زند، اتفاقات روزمره زندگی که بسیار شبیه به همه ایرانیان است. امپراط ...
90/ کشتی گیر دیروز و رئیس امروز
تمرین یا مسابقه می آیند و با همان شوخی ها و حال و هوای تمرین وارد واگن شدند شلوغ شد. بی توجه به اینکه داخل مترو خانواده نشسته، پیرمرد و پیرزن وجود دارد، مردمی که از یک روز کاری خسته راهی خانه های خود هستند و کلا فضای مترو، فضای این کارهای جلف و سبک بازی نیست. یکی دو بار چشم غره ای به خنده های نابه جای آنها رفتم اما انگارهر حرکتی آنها را جری تر می کرد، مجبور شدم با صدای بلند توپ و تشری بزنم چون ...
حسینعلی عاشق امام بود/ برای دفاع از ناموس و وطن راضی به رفتنش شدم
فرزندم را امضا نمودم. چندین بار به مناطق جنگی اعزام گردید تا اینکه به عنوان نیروی آرپیچی زن در عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار شرکت نمود و در همان عملیات به تاریخ یازدهم مهر 1361 به درجه رفیع شهادت نائیل گردید. پیکر مطهر فرزندام را به سردخانه بیلقان انتقال دادند. دوبرادر سپاهی درب منزل من آمدند و گفتند: حسینعلی در عملیات مجروح گردیده است. نگاهی به آن دو کردم و با تبسم گفتم: فرزندم ...
شاه گفت یک عده کمونیست در کیهان جمع شده اند
خبرنگار شوم، گفت اشتباه می کنی، همه این هایی که الان اینجا بارفروشی دارند شاگرد من بوده اند، پول توی این کار است، گفت من 300 تومان به تو می دهم همین جا بمان، گفتم نه. متاسفانه کار در بارفروشی را رها کردم و رفتم کیهان خبرنگار شدم. متاسفانه؟ بله (با خنده) و کارم را با استاد بلوری از سرویس حوادث شروع کردم. بلوری حق بزرگی به گردن من دارد، او الفبای روزنامه نگاری را به من یاد داد ...
قاتل عفو شده دومین زن را مثله کرد!
داد که خیلی هول کرده است. او آن شیء مشکوک را داخل صندوق عقب خودرواش گذاشت و به ساختمان برگشت. من که به شدت مشکوک شده بودم، بلافاصله به سراغش رفتم اما ناگهان لکه های خون را در راه پله ها دیدم. همان لحظه سعید درحالی که یک کیسه پلاستیکی مشکی در دست داشت، ازخانه اش بیرون آمد و با دیدن من شوکه شد. با یک نگاه به کیسه پلاستیکی ناگهان با صحنه وحشتناکی روبه رو شدم. پای قطع شده یک زن داخل آن بود. همان لحظه ...
مشهورترین زن قمی+عکس
کمال تشکرو دارم * - آیا شما متاهل هستید؟ فرزند دارید؟ واکنش همسرتان به این اقدام شما چیست؟ - نه *- در پایان صحبتی دارید بفرمایید. - من برای 7 سال طراح وب بودم، طراح وب خوبی هم بودم،درامد خوبی هم داشتم ولی یه روزی یه جایی وقتی از کارم استعفا دادم و تو خونه نشسته بودم و به بی پولی و بیکاری فکر میکردم این کانالو زدم و به اون چیزی که همیشه رویاشو داشتم فکر کردم و شروع کردم به کاری که دوست دارم و اینو واقعا واقعا از ته قلبم میگم: رویاهاتونو دنبال کنید. با کانال تلگرامی خلیج فارس همراه شوید ...
اینطوری کاسبی می کردیم
همین بود. گفتم اوستا زنه چی شد؟ دستش را گذاشت رو بسته اسکناس گفت: همون است. لنگه، گرفتاره جای دوری نمی رود. اینطوری کاسبی می کردیم. حالا دو هفته پیش مغازه بغلی یکی اومد زار می زد، با طرف آشنا بود، به خاطر چقدر؟ 400هزار تومان. کار به پلیس کشید و یارو را بردند. رفتم تو مغازش گفتم حالا می دادی جای دوری نمی رفت، برمی گشت سمت خودت. جوونک باد به غبغش انداخت گفت شما دخالت نکن بابا جان. مال خودم است نمی خواهم بدم. بعد می پرسند چرا هشت مان گرو نه است. دو پر نارنگی می گذارد کف دستم می گوید وقت ناهار است. دستم را می گیرد که کل این راسته دیدند که مهمان دارم، خوبیت ندارد بی ناهار بفرستمت. ...
سیاستمداران کوچک
.... بچه اینقدر توپتو شوت نکن بیرون خسته شدم از بس که رفتم توپ آوردم. گوشه ای از حیاط شلوغ مدرسه چند دانش آموز ایستاده اند و اکثر دانش آموزان دورتا دور آنها را گرفته اند و به حرف های آنها گوش می دهند. امروز روز شورای دانش آموزی است و قرار است اعضای شورا برای ترویج اهدافشان تبلیغ کنند تا رای بیاورند. بچه ها اگه به من رای بدین قول میدم اردوها رو زیاد کنن ، بچه ها من قصد دارم یه گروه سرود ...
حاتمی کیا همچنان بر رفتن به سوریه پافشاری می کند
بودم اما این بار قرعه به نامم افتاد و به سوریه رفتم. تا هنگامی که فیلمنامه را ننویسم و آماده ساخت نباشیم، امکان ندارد که بگویم قرار است فیلمی بسازم. سردار سلیمانی پیشنهادی برای ساخت فیلم بر اساس کتاب آن 23 نفر را به من داد اما من در نامه پاسخ او را دادم و او دلایل این امر را متوجه شد. آن نامه محرمانه بود و کسی که اقدام به انتشار آن کرد در واقع بی اخلاقی کرد. وی گفت: یه روزی پسرم ...
روایت زنانه از تسخیر
.... به خاطر آشنایی به زبان انگلیسی برای مصاحبه با شبکه های خارجی انتخاب شدم وی بیان داشت: البته من بیشتر به خاطر آشنایی به زبان انگلیسی برای مصاحبه با شبکه های خارجی و صحبت کردن با گروگان ها و خواندن و ترجمه اسنادی که به دست می آمد، انتخاب می شدم. یک بار آنقدر کار زیاد شده بود 70 ساعت نتوانستم بخوابم رجایی فر با اشاره به این که جریان لانه بیشتر از یک سال طول کشید ...