سایر منابع:
سایر خبرها
تبارشناسی مخالفان مرگ بر آمریکا در ایران
...! آن فرمانده ناو وینسنز اشتباه کرده یک اشتباه محاسباتی بود غلط تشخیص داده بود زد هواپیما را منفجر کرد دویست سیصد تا زن و بچه را کشت. خطا کرده بود؟!! کسی که خطای به این بزرگی میکند بهش مدال میدهند؟! کمتر از دو سال بعد از آن واقعه رئیس جمهور آمریکا آقای ویل راجرز را آورد و بهش مدال چسباند و تصریح کرد بخاطر شجاعت تو در عملیاتهای خلیج فارس! هموطنان ما را با این فجاعت میکشند و مدال به ...
وقتی گفتند همسرت تیر خورده، گویی تیری به قلب من خورد
کاری انجام بدهند. به آقای موسوی هم گفتند: تا آخر عمرتان باید رو ویلچر بشینید تنها کاری که می توانیم انجام بدهیم این که عملشان کنیم بتوانند روی ویلچر بشیند اگر این عمل را انجام ندهیم روی ویلچر هم نمی تواند بشیند و همیشه در حالتی شبیه قوز کردند می ماند آن عمل را انجام دادند و 23 روز هم تو تهران بودند وقتی برگشتند یزد تا 7-8 ماه صبح و بعد از ظهر فیزیوتراپ داشتند ، دکترشان هم 2بار از تهران با پرواز آمدند ...
منصور پورحیدری درگذشت
گرفتم و خیلی چیزها مانده بود تا از او یاد بگیرم. وی ادامه داد: زمانی که حسن روشن من را در بیمارستان دید در گوشم گفت که پدرت با عزت زندگی کرد و با احترام و آبرو از جمع ما جدا شد. او تیم ایران واستقلال را قهرمان آسیا کرد و تو باید راهش را ادامه دهی. فرزند مرحوم پورحیدری که با چشمانی اشکبار صحبت می کرد، اظهار داشت: واقعا خدا فقط به ما صبر بدهد. باور کنید حتی نمی توانم روی پاهایم ...
ببخشید! قیچی در شکم شما جا مانده!
مننژیت مبتلا شده. پزشک در برابر پرسش دختربچه وحشت زده که می پرسد آیا این بیماری خطرناک است، جواب می دهد: بله، احتمال کر شدن، کور شدن یا فلج شدن دارد. بچه بهت زده است. نیم ساعت بعد در تخت بستری شده و سرم به او وصل و داروها وارد بدنش می شود. سه روز بعد یکی از پزشکان حاذق بیمارستان بعد دو ماه از سفر آمریکا بازمی گردد. بی تابی های مادر دختربچه به گوش پزشک که فقط برای سرکشی مختصری آمده، می ...
مادری که در شهادت پسرش شیرینی پخش کرد
قرار گرفتمو حدود 45 روز در ایلام گذشت. خاله خورشید می گوید: من در سن جوانی همسرم را از دست داده بودم و امیر پسر بزرگتر من و همیشه همراه من بود، گهگداری که دلم از سختی روزگار می گرفت می آمد و به من می گفت تو باید این 6 بچه را بزرگ کنی، ما همه امیدمان بعد از خدا به تو است، اگر تو تحمل این سختی ها را نداشته باشی ما باید چه کنیم. بعد می گفت من تا جایی که در توانم باشه از تو حمایت می کنم تا بچه ...
ازدواج زودهنگام عامل موفقیتم درفوتبال بود
کاشته ای که زدم خوب جایی رفت وگرنه دروازه بان استقلال خوزستان مهارش می کرد. * تغییر و تحولات در ذوب آهن خیلی وضعیت تان را تغییر نداد؟ زمان می برد. البته ما تیمی داریم که بیشتر بازیکنانش چند سالی می شود که کنار هم کار می کنند. از این رو در ماهیت کلی کارمان تغییرات زیادی بوجود نیامده و می دانیم که باید چکار کنیم. ناسلامتی ما قهرمان جام حذفی قبل هستیم و باید از این عنوان مان دفاع ...
می خواستم بچه ننه نباشم معتاد شدم !
پسرک سنی نداشت، اما خوب می فهمید چرا فضای خانه سرد و یخزده است. مادرش ناراحت بود و اشک می ریخت. به یاد جوانی از دست رفته اش، روزهایی که به پای همسرش مانده بود و سخت تر از همه پنج بچه ای که حالا با تمام وجود نگران آینده شان بود. اما پدر نه؛ به تنها چیزی که فکر نمی کرد، نگرانی های مادر بود. آخرش هم رفت. یعنی آمده بود که برای همیشه برود. با این که برای مرد جوان بسیار سخت است، اما با جملاتی کوتاه و ...
ناگفته هایی از یک ملی مذهبی که در اشغال سفارت آمریکا در تهران شرکت داشت
اما امریکایی ها را آنجا ندیدم گویا زودتر از ورود من، بچه های اصلی امریکایی ها را به جای دیگری منتقل کرده بودند. همان جا ماندیم تا اینکه شب دوستان جمع شدند و درباره اینکه قدم بعدی چه باید باشد و چه کاری باید انجام داد تبادل نظر کردند و بعد از آن، همه نشسته در پشت میزها به خواب رفتندزیرا جایی برای خوابیدن نبود. صبح روز بعد، دیدیم که جمعیت کثیری به خیابان طالقانی آمده اند و در حمایت از این اقدام، مشغول ...
بنیاد در آینه مطبوعات
خراسان چهارشنبه 12/8/95 ساعتی میهمان خانواده شهیدان حسن زاده که در دفاع مقدس و دفاع از حرم آسمانی شدند نشان پدر بر سینه پسر 6 روز از تشییع پیکر مطهر شهید سید محمد جواد حسن زاده فرزند شهید سید نجفعلی حسن زاده در مشهد می گذرد. تشییع این شهید مدافع حرم با دیگر مراسم تفاوتی خاص داشت. گروه دمام زنی هیئت مسجد امیرالمومنین(ع) که با منزل شهید 50 متر فاصله دارد پیشاپیش این تشییع ...
حتی یک بار به همسرش دستور نداد
نخستین ماه حصر او از ورود مواد غذایی به خانه اش جلوگیری و آب و برق و تلفن را هم قطع کرد. فشار و سختی خانواده را در شرایط دشواری قرار داده بود. شیخ محمد رضا نعمانی خوب به خاطر دارد روزی را که در کتابخانه خدمت شهید صدر نشسته و آثار گرسنگی در چهره اش نمایان بود. در همان حال یکی از بچه ها از مقابلش رد شد. شهید صدر دلش به حال او که گرسنه بود سوخت و قطره اشکی روی گونه اش افتاد و گفت: اینها را به خاطر من ...
همسر متهم: شوهرم به من توجه نمی کرد
نبود تا جابه جا شویم. از او خواستم مدتی تحمل کند تا شرایط بهتر شود. مدتی بود که به همسرم مشکوک شده بودم چون خیلی مشغول تلفن همراهش بود، اما فکر نمی کردم با کسی ارتباط داشته باشد. متهم در شرح حادثه گفت: روز حادثه بعد از ناهار برای انجام کاری با موتور از منزل بیرون رفتم. بعد از آن بود که همسرم را در یک خودروی پراید دیدم. فکر کردم به خانه پدرش می رود، اما خودرو را تعقیب کردم تا اینکه وارد ...
عکس دو نفره خانم بازیگر ایرانی و همسر خلبانش در کابین هواپیما +عکس
. نمی دانم باید اسم آن را چه چیزی بگذارم. برای من این حاشیه را درست کرده بودند که نفیسه روشن ازدواج کرده است و همسرش به او اجازه کار کردن نمی دهد! دو هفته پیش یکی از همکارانم را دیدم که با تعجب از من پرسید مگر تو می توانی کار کنی؟ به شهرستان هم بیایی؟ در جواب گفتم که آره. قبل از این هم 60 روز شمال بودم. بعد گفت که برای یک سریال خیلی خوب شبکه 3 دنبال من می گشتند و دستیار کارگردان آن سریال ...
شهید علمدار واسطه ازدواج من و عبدالمهدی شد!
واسطه ازدواج شهید عبدالمهدی کاظمی و همسرش مرضیه بدیهی، شهید سید مجتبی علمدار بود. هر دو به این شهید متوسل می شوند تا همسری متدین نصیبشان شود و طی یک رؤیای صادقه، شهید علمدار، عبدالمهدی را به همسرش معرفی می کند. به این ترتیب ازدواج خوبان شکل می گیرد و 9 سال ادامه می یابد. یک زندگی شیرین که با شهادت عبدالمهدی در سوریه در تاریخ 29 دی ماه 94، به سرنوشتی زیباتر ختم می شود. حالا که کمتر از یک سال از ...
کارگردان فرنگ رفته که ازدواج سنتی داشت! + عکس
سفارش کرد بشدت مراقبم باشد که نمازم را ترک نکنم حتی به او گفت اگر نماز نخواندم همسرم به ایران برگردد! سنتی ازدواج کردید یا چون رفته بودید اروپا، به سبک فرنگی ها همسر خود را انتخاب کردید؟ ازدواجم کاملا سنتی بود .برای تعطیلات تابستانی به ایران آمدم که پدر و مادرم دختر یکی از آشنایان که اهل ساوه بود را برای ازدواج به من معرفی کردند. چون خارج از کشور بودم خانواده ام تمایل ...
بنیاد در آینه مطبوعات
...... از خوبیهای زیادی که داشت، خدا جایی بهتر از اینجا برایش درنظر گرفت. انتظار شهادت را نداشت اختلاف سنی مادر شهید با قاسم، فرزند آخرش 27 سال است. میگوید: خدا افتخار مادری را خیلی زود به من داد. زمانی که همسرم از دنیا رفت من بیست و نه ساله بودم؛ یک زن جوان با بچه هایی قد و نیم قد؛ چهارپسر و یک دختر. خانواده همسرم اصرار داشتند سرپرستی بچه ها را به آنها بدهم اما من مقاومت کردم و ...
گفتگویی خواندنی با همسر سرلشکر رودسری ارتش، شهید قنبر قنبرزاده
به روزهای خوش ختم نشد. بهار آن سال همسر شهید امیرهوشنگ قنبرزاده باردار بود و خانه شهید قنبر قنبر زاده، بعد از سال ها سکوت و غم، میزبان یک نوزاد تا شاید او جای خالی پدربزرگ شوخ طبع و مهربان را برای خانواده پر کند. آن روزها همه در تدارک خرید لوازم سیسمونی بودند. مادر اشاره ای به آن روزها می کند و می گوید: همسر امیرهوشنگ پا به ماه بود. او به خاطر مشغله زیاد وقت زیادی برای خرید لوازم بچه نداشت و من و ...
جلسه توضیح شهردار درشورا
امتیاز استفاده کرده اند تصریح کرد: همه کارمندان دولت حداکثر چهار میلیون خانوار هستند اما ممکن است در افکار عمومی این گونه باشد که عموم مردم می گویند قالیباف! تو به عنوان یک روستا زاده و با موقعیتی که انقلاب، امام و شهدا برایت درست کردند شهردار تهران شدی! حالا در شهرداری به کارگر و کارمند و مدیر بر اساس قانون امتیاز دادی؟ یعنی ما مردم و ملت زحمت کشیدیم که شما کارمند دولت شوید که مشکلات خودتان را حل ...
قهرمان جهان و همسرش در برنامه زنده تلویزیونی+عکس
به گزارش" 11نیوز "؛ صبح امروز امیر مهدی زاده که با کسب 2 مدال طلای انفرادی قهرمانی جهان در بین کاراته کارهای ایران تاریخ ساز شد، با همسرش میهمان علی ضیا در برنامه فرمول یک بود.
آنچه در نیمه شب اتفاق افتاد / تلاش برای القای ناامیدی
هم به دلیل همدستی در جرم های همسرش در زندان گذرانده و پس از اعدام او به خاطر بارداری اش از زندان آزاد شده و به تهران آمده و پرویز به او پناه داده است. افشا شدن گذشته زیبا اما خللی در تصمیم حسین ایجاد نکرده و او همچنان بر ابراز علاقه به زیبا پافشاری می کند تا جایی که پس از یکی از این ابراز علاقه ها در نیمه شب چند روز پس از خواستگاری، حسین با فرزند زیبا درگیر شده و در خلال این درگیری با ...
مادر72 ساله زندگی اش را وقف دو فرزند معلول فلج ذهنی کرده است
هم باشم. 9 سال بعد خدا نادر را به ما داد و زندگی مان رنگ و بوی دیگری گرفت. همه زندگی ام را وقف دو پسرم کرده بودم و وجود آنها سرم را گرم کرده بود و جای خالی احمد کمتر اذیتم می کرد. بچه ها گاهی بهانه پدررا می گرفتند اما هر کاری از دستم برمی آمد، می کردم تا نبود پدر آسیبی به آنها نزند. بچه ها هر روز بزرگتر می شدند و تنها دلخوشی ام این بود که تنهایی ام را با آنها پر کنم؛ تا اینکه 30 سال پیش وقتی علی ...