سایر منابع:
سایر خبرها
حسین فریدون به من پسته می داد که برای فرزندانش به آمریکا ببرم/وقتی احمدی نژادرئیس شد دشمنش شدند و گفتند ...
. من در دهه 70 طرفدار آقای ناطق بودم و همه از اینکه پدر جامعه مدنی هستم، اما سمت ناطق رفته ام، تعجب می کردند. جامعه مدنی هنوز رشد نکرده و من معتقدم ناطق فرد درست، جوانمرد و معتدل است، من بارها گفته ام اگر ناطق موفق نشود و خاتمی پیروز شود، پشت سر او یک فرد تندتر از ناطق می آید و من اینها را به اصلاح طلبان چپ که به دنبال جامعه مدنی بودند، می گفتم. لذا جناح های اصلاح طلب جو تندی را علیه من راه ...
ترامپ چرا ترامپ است؟
افراد مشهور استفاده کردند. بسیاری از تلاش های اولیه در این راه بر پایه ایده های آزمون نشده و غیرعلمی بود. هرچند، در سال های اخیر، روان شناسان به طرزی فزاینده از ابزارها و مفاهیم علم روان شناسی برای نورافکنی بر زندگی افراد مشهور استفاده کردند، همان طور که من این کار را در کتاب جرج دبلیو بوش در سال 2011 انجام دادم. یک حجم عظیم و به سرعت فزاینده ای از تحقیقات نشان می دهند که خلق و خو، انگیزه ها و ...
آمریکا عاشق برجام است و آن را پاره نمی کند/ پاره کردن برجام توسط ترامپ یک شعار بود
مذاکره کننده خود قرار دارد. رهبری به نمایندگی از مردم این حمایت را از تیم مذاکره کننده انجام دادند و فرمودند که تیم مذاکره کننده فرزندان انقلاب هستند، اما وقتی دیدند رویکرد این دولت مذاکره است، هیچ گاه این راه را نبستند تا ما به تجربه جدیدی در گفت وگو با آمریکا برسیم. امیراحمدی : همه ما فرزندان انقلاب هستیم، این انقلاب میلیون ها فرزند دارد، کسانی که امروز در جاسوس خانه های ...
اخاذی شیوه کاسبی این روزها
فروختم و به او دادم و از او خواستم فیلم را پاک کند او هم گفت باشه . یک ماه بعد ساسان دوباره زنگ زد و این بار 5 میلیون تومان پول درخواست کرد از دست باج خواهی های او دیگر به تنگ آمده بودم نمی دانستم جه کنم، بهترین راه را این دیدم که موضوع را با مادرم در میان بگذارم اما او هم گفت: ساکت باش و این ماجرا را برای هیچ کس تعریف نکن تا ببینم چه خاکی می توانم بر سرم بریزم، دیگر به تلفن های ساسان جواب نمی ...
مهندسی که سعادتش را با شهادت معماری کرد
این شهر بگذراند. با روی کار آمدن رژیم بعث و صدام، پدر از کشور عراق اخراج می شود. پدرم حدود 40 سال پیش راهی ایران شد و مدتی در مشهد زندگی کرد اما ارادتش به حضرت معصومه(س) و علاقه اش به شهر قم ایشان را راهی شهر قم کرد و برای همیشه در آنجا ساکن شد. در زمان جنگ پدربزرگم درستاد پشتیبانی جنگ تحمیلی فعالیت می کرد و کمک های مردمی جمع آوری شده را به دست رزمندگان می رساند. خواهرزاده اش هم در یکی از عملیات ...
پدر ندانسته پسر را به پرتگاه برد
پدرم از این موضوع خیلی ناراحت بود. آن زمان من 17 سال بیشتر نداشتم که اصغر از یک خانواده مومن و باآبرو به خواستگاری ام آمد. خانواده او مورد اعتماد همسایگان و کسبه محل بودند. از این رو اصغر که مورد تایید همه بود نظر پدرم را جلب کرد و من به او پاسخ مثبت دادم. خیلی زود ما زندگی زیر یک سقف را آغاز کردیم. همسرم همانند پدرش مردی سختگیر و مقتدر بود و در تصمیم گیری هایش با کسی مشورت نمی کرد ...
جهانگیر الماسی: در 30 سالگی برای خودم اسباب بازی می خریدم
درباره زندگی اش هم صحبت شدیم. تاکنون مصاحبه های زیادی از شما منتشر شده که در آنها درباره آثارتان توضیح داده اید اما کمتر درباره دوران بچگی و خانواده تان صحبت کرده اید. برایمان از کودکی تان بگویید؟ در تهران خیابان امیریه، کوچه قلعه وزیر، پلاک شماره هفت در یک منزل استیجاری از پدر و مادری که هر دو آذری زبان و اهل زنجان بودند، متولد شدم. پدرم کارمند راه آهن بود و مادرم خانه دار ...
از روی اجبار پرسپولیسی شدن!
...> فرشید اسماعیلی و مگویان. مگویان خیلی عالیه و فارسی صحبت کردنش عالی است. رفتار و اخلاقش هم خیلی خوب است. همه خارجی ها اکثرا خوب است تاجایی که من دیدم. ولی مگویان این قدر خوب بود وقتی من پارسال آمده بودم خواستم به دنبالش بروم. فکر می کردم بچه جنوب شهر است. من فکر می کردم با او ارتباط برقرار کردن آسان است. دفاع خوبی است. پستش دفاع وسط است. ولی دفاع چپ و راست بازی می کند. با یک کلاس بالا چپ و راست بازی ...
تلخی و شیرینی های زندگی فریبا
در امتداد جثه نحیف و بی حرکت اش رنگین کمانی از دست بافت هایش چیده شده؛ از دستگیره های رنگارنگ تا دستکش و عروسک و تزئینی های بافتنی که یا با دستان فریبا خلق شده اند یا توسط افرادی که مربی شان کسی نبوده جز فریبای 31 ساله که بیماری راشیتیسم جز چشمان و سرانگشتان و مچ دست تمام اندامش را اسیر و ابیر خود کرده است. جثه اش همچون دختربچه های سه، چهار ساله بیش از 70 سانتی متر قد و 15 کیلوگرم وزن نیست. انگشتان دستش حرکت دارد اما هیچ شبیه دستان یک فرد سالم نیست. ...
سلمان فارسی چگونه با پیامبر آشنا شد؟
کوچک محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهی ده و چنین کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خویش آنها را در آنجاها به زمین کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتی یکی از آنها نیز خشک نگردید و از یکی از غزوه ها مالی برای پیامبر آورده بودند، به من بخشید و گفت: حق آزاد بودن خویش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم. منبع : islamquest. ...
مردان خشن
رفقایش بیرون می رود، من چیزی نگویم و همیشه کارها بعد از جر و بحث به کتک کاری می کشید و پس از مدتی نیز متوجه شدم که معتاد است و در نتیجه با اصرار من کارمان به طلاق کشید و وقتی که به خانه برگشتم یک زن 21 ساله مطلقه بودم. از همان روز که به خانه پدرم برگشتم، رفت و آمدهایم توسط برادرانم کنترل می شد و خیلی تحت فشار بودم، در نتیجه مدتی نیز افسردگی گرفتم و دارو مصرف کردم. در این زمان بود که یکی از دوستان ...
می خواستم بچه ننه نباشم، معتاد شدم!
در نگاه و حرف هایش پیداست. وقتی از آن دختر حرف می زند، صدایش به وضوح می لرزد: نامزدم وقتی فهمید قبلا مصرف کننده بودم، به پایم ماند. چیزی به عقدمان نمانده بود که پدرم فوت شد. نزدیک چهلم او مواد کشیدم با این تفکر که می توانم راحت کنار بگذارم اما نشد و بدبختانه همه چیزم را از دست دادم؛ نامزدم، کارگاهم و کل پس اندازم را. افسردگی گرفته بودم و معده ام هم خونریزی می کرد. 20 روز آخر اعتیادم توی پارک کارتن خواب شده بودم. منبع: ...
سرگذشت دردناک و تکان دهنده دختر یک استاد دانشگاه تهران
خوشحال بودم که تا ساعاتی بعد به زادگاهم می رسم و دوباره با پدر و مادرم زندگی خواهم کرد؛ غافل از اینکه مادرم می خواست مرا که 9 سالم بود، تحویل پدرم بدهد. روزشمار سختی هایم آغاز شده بود. ای کاش ای کاش آن روزها یک نفر از راه می رسید و می گفت صلاح نیست یک دختر کم سن و سال در کنار پدری بی کفایت و معتاد به الکل زندگی کند. کاش مادرم در حق من که قدرتی برای تصمیم گیری در مورد زندگی ام ...
روزگار سیاه بردگی در چنگال داعش
که هیچ چیز از آن به جا نمانده. نه خانه بزرگشان در کوچو، نه خانواده پرجمعیت شان و نه حتی کتاب های تاریخی که به آنها علاقه داشت. او درباره گذشته اش می گوید: وقتی داعش به روستایمان حمله کرد من 19 ساله بودم و در خانه بزرگی با مادر و 12خواهر و برادرم زندگی می کردیم. پدرم را 13سال قبل از دست دادم و کودکی سخت و فقیرانه ای را گذراندیم،اما کم کم برادرهایم بزرگتر شدند و با کار بی وقفه، به زندگی مان سر و ...
ملک الشعرای بهار، بهارِ فرهنگ ایران
عشق و علاقه ای بودم و این طور که خواهرها می گفتند، برایشان خیلی عزیز بودم و همیشه به من محبت داشتند. من بعد از تبعید پدر به دنیا آمدم؛ دورانی که پدر نشسته بود و تحقیق و تصحیح انجام می داد و دوران آرامشش بود. پدرم از سال 1313 که از تبعید آزاد می شود به تهران می آید و در هزاره فردوسی حضور می یابد که آن هم خودش داستانی دارد. ذکاء الملک فروغی و لقمان الدوله ادهم کمک می کنند و به خاطر آن پدر را از ...
آنگاه که آرزوها دود می شود و قدها خمیده
یه حیوان نگاه می کنند. امیر با ابراز تاسف از اینکه به غیر از خودش زندگی خانواده اش را نیز نابود کرده است، خاطرنشان کرد: من دو سه بار اوردوز کردم و مادرم با دیدن این صحنه ها الان مریض شده و پدرم که (مربی ورزشه و یکی از پیش گامان ورزش تکواندو بود) پیر شد، مقصر همه اینها من بودم، خیلی چیزها را از دست دادم ولی خدا را شکر می کنم که پدر و مادرم حمایتم کردند و الان به این باور رسیدم که هیچ کس ...
گفتگوی فردا با حجت الاسلام حسن تونو طلبه وهابی شیعه شده بهترین امت ها از زمان حضرت آدم تا الان، امت ...
بیرون می رفتم که تو دلم فریاد زدم که امام(ره) دستت را به من تکان بده. همان وقت به سمت من دست تکان دادند. وقتی امام(ره) رحلت کرد من در اندونزی بودم برای مراسم دومین سالگرد رحلت ایشان به سفارت دعوت شدم. در راه، داخل قطار، یک شعر ماتم سرودم به این معنا که شما ما را ترک کردید و دل ما تنگ شده و... شعرم را به مطیعی دادم حاج میثم مطیعی لحن را از همه جای ایران جمع می کند و ...
چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س)
دخترم را بخوان. ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه (ع) شد و من هم گریه می کردم و اشک می ریختم، اما متاسفانه بچه هایم مرااز خواب بیدار کردند ومن هم با ناراحتی از خواب بیدار شدم ومتاسف ومتاثر بودم که چرا از آن مجلس پرفیض محروم مانده ام، ولی دیدن دوباره آن منظره عالی امکان نداشت. هماه روز، و یا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معاینه معلوم شد که اصلا اثری از ناراحتی وبیماری ...
چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س) بر اساس 3 منبع
مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم. دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل ...
بررسی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا؛ نگاهی از درون
اما از برجام اینگونه حمایت می کند: “در رابطه با ایران، وقتی من وزیر خارجه شدم، ایران چند هفته فاصله داشت که به اندازه یک بمب مواد اتمی داشته باشد. آنها در زمان بوش به چرخه سوخت هسته ای تسلط پیدا کرده بودند. آنها تأسیسات مخفی ساخته بودند. آنها را با سانتریفیوژهایی پر کرده بودند که در حال چرخش بودند. و ما آنها را تحریم کرده بودیم. من وقتی در سنا بودم به همه تحریمها علیه ایران رأی دادم. اما این کافی ...
شوهرم هر شب دوستش را به خانه می آورد/ او مرا وادار کرد تا با او ارتباط برقرار کنم
گرفتند نه تنها سرزنشم کردند بلکه دیگر مرا به خانه پدرم راه ندادند. با این وجود گوشم بدهکار این حرف ها نبود و تنها به ازدواج با کمال می اندیشیدم. رابطه پنهانی من و کمال هر روز بیشتر می شد و من با این کارها در نزد خانواده و بستگانم منفورتر می شدم ولی با گذشت 2 سال از این ماجرا کمال با من ازدواج نکرد و به دنبال زندگی خودش رفت. این در حالی است که علی هم مدتی قبل با دختر دیگری ازدواج کرد و من به ...
ماجرای جواد علی حسناوی جوان لرستانی-عراقی که در دفاع از حرم به شهادت رسید/ روایت مادر از فرزند شهیدش+ ...
جواد خیلی صمیمی بود جواد به جای پدرم پدر وبه جای مادرم مادربود ، جای برادرم و خواهرم برایم پر کرده بود و در یک کلام جواد همه هستی ام بود و با وجود اینکه من در کربلا غریب بودم ولی به جواد نگاه می کردم احساس غریبی دیگر نمی کردم بین من و جواد وابستگی شدید وجود داشت . فاطمه جهانی خاطر نشان کرد: هیچ کس مشوق جواد نبود که به سوریه برود و خودش مشتاق بود که در را ه خدا کار انجام بده و همیشه بهم ...
با دیدن رفتارهای سوسن در کنار نامزدم حس بدی داشتم - باقر گفت با این فکرهای احمقانه به خواهرم تهمت
کارهایم خبر داشت. وقتی باقر به خواستگاری ام آمد که پدرم در جریان روابط خیابانی ما قرار گرفته بود به همین خاطر هم با این ازدواج مخالفت کرد و گفت: یک رابطه خیابانی عاقبتی ندارد و روزی همسرت به دختری دیگر دل می بندد! ولی من همه اعتقاداتم را فراموش کرده بودم و برای رسیدن به باقر با همه جنگیدم تا این که بالاخره با یکدیگر ازدواج کردیم. از این ازدواج احساس غرور می کردم و روز به روز بیشتر عاشق باقر می شدم ...
چشم انتظار خواستگار بودم و با خودنمایی می خواستم شوهرپیدا کنم /خانواده ام متوجه کار کثیفم شدند
ماهواره به خانه ما باز شد آرامش به ما پشت کرد و هر روز پدرم به بهانه های مختلف با مادرم جنگ و دعوا راه می انداخت. وی افزود:برای من و خواهر بزرگترم تحمل چنین شرایطی سخت شده بود. چشم انتظار خواستگار بودیم که زودتر از این محیط فرار کنیم و به آرامش برسیم، دست تقدیر با خواهرم یار بود و با حضور اولین خواستگار راهی خانه بخت شد. بعد از مدتی با رفتن خواهرم خیلی احساس تنهایی می کردم. 25 سال ...