سایر منابع:
سایر خبرها
نطق فاطمه حسینی درباره حقوق های نجومی از سر بی تجربگی بود/اگر در حلب نجنگیم داعشی ها به کوچه پس کوچه های ...
به جبهه رفتند و شهید شدند. س: در کدام عملیات بود؟ کواکبیان: عملیات خاصی نبود و ابتدای جنگ بود. البته من زودتر از ایشان به جبهه رفته بودم. س: از شما کوچک تر بود؟ کواکبیان: 4 سال از من بزرگ تر بودند. 31 شهریور سال 59 جنگ شروع شد و من 17 مهر به جبهه رفتم. البته من دانش آموز سال آخر دبیرستان در آن زمان بودم. یک هفته بعد اخوی که در ساری بودند گفتند چرا برادر ...
خداحافظ کوهن افسانه ای !
نوجوانی درگیر موسیقی شدم. نه ساله بودم که پدرم از دنیا رفت. در یک مغازه لباس فروشی کار می کرد. اما آنقدر تمکن مالی داشتیم که من به موسیقی و شعر روی آورم. گروهی به نام باک اسکین بویز تشکیل دادیم و در سراسر کانادا کنسرت هایی اجرا کردیم. دور هم می نشستیم، می نواختیم و آواز می خواندیم اما کاری از ما ضبط نمی شد. * دورانی بود که تصور می کردم مونترال شهر مقدسی است و نیازی هم به ترک آن احساس نمی ...
سفری از جنس معنویت/ در راهیان نور نرم افزار ایمانمان را بروزرسانی می کنیم+تصاویر
راهیان نور کمبودی ندیدم چون شهدا ما را دعوت کرده بودند تنها اشکال این اردوها زمان اندک و عدم امکان حضور در همه مناطق بود به طور مثال بیشتر بچه های ما آرزو داشتند کانال کمیل را ببیند اما به دلیل کمبود وقت میسر نشد. یکی دیگر از دانش آموزان بیان می کند: من برای چهارمین بار سال پیاپی به اردوی راهیان نور رفتم البته دفعه اولی است که از طرف مدرسه رفته بودم. وی ادامه می دهد: در راهیان ...
حیف بود همسرم شهید نشود
خواست به سوریه برود اینگونه به من آرامش می داد و باتوجه به تفکرش مرا همراه می ساخت واقعا اهل بصیرت بود. همسرم می گفت: شهید مطهری بیان می کرد، زمانی عاشورا تکرار می شود الان همان عاشوراست، سخت است خانم زینب (س) آن موقع اگر زنان کوفه پشت مردانشان بودند و صدای امام حسین(ع) را نشنیده نمی گرفتند آن اتفاق عظیم رخ نمی داد. الان چگونه می شود صدای مظلومیت مردم سوریه را نشنیده گرفت و بی تفاوت بود و به تجسم ...
اعدام کثیف ترین مرد روستا در حاشیه مشهد
، رفتم. نمی دانم چه شد که با دیدن دختر 8 ساله آنها فکر پلیدی به سرم زد. دخترک را با بهانه ای به سرویس بهداشتی مدرسه روستا بردم و در آنجا پس از آزار و اذیت و از ترس این که مبادا به پدر و مادرش خبر بدهد ناگهان دست به جنایت زدم و خفه اش کردم. حالم اصلا خوب نبود. به خانه رفتم. پدر خوانده ام مرا دید و نگران وضعیت روحی و روانی ام شده بود. چند بار پرسید اتفاقی افتاده که من چیزی نگفتم. بعد به خانه دخترک رفتم ...
هروی: سلطانی به قول گودرزی در مورد خانه کاراته عمل کند/ با توجه به وضعیت امروز سه مدال برای المپیک پیش ...
خوشرنگی خواهد بود. همان طور که گفتم در اتریش 5 مدال می گیریم و این اتفاق افتاد برای المپیک هم سه مدال را پیش بینی می کنم، البته پیش بین من برای شرایط حال است یعنی اگر با همین تیم قهرمان جهان و همین حالا بخواهیم در این میدان حاضر شویم. اگر 4 سال آینده همین وضعیت را داشته باشیم چنین نتایجی رقم خواهد خورد. چه نظری در مورد نتایج تیم بانوان در این دوره از مسابقات جهانی دارید؟ معتقدم ...
مدافعان حرم، گلچین می شوند / عزتِ شهادت نصیب هر کسی نمی شود
. عمویم گفت نگران نباش اینها فقط در محاصره هستند، اسیر شده اند. گوشی ایشان مدام زنگ می خورد. من دیگر شک کرده بودم به خاطر همین یک بار خودم گوشی ایشان را برداشتم، همان لحظه پسرعموی آقا محمد، برای عمویم پیام داد که شهادت محمد مبارک. بعد عکس پیکر ایشان را فرستاد. من همان لحظه از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم، تنها کاری که کردم این بود که وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد هم خانه شلوغ شد. فقط در این بین فرصت کردم ...
سرگذشت عجیب صلاح
...: از چند سال قبل از آن به دنبال پیدا کردن واقعیت و حقیقت زندگی خود بودم. از دوران کودکی کتاب می خواندم اما از یک زمانی به بعد به دنبال خداشناسی و سراغ متون مذهبی رفتم، زیرا در این زمان ادبیات پاسخی برای این حس من نداشت. کتاب های نویسندگانی چون داستایوفسکی، تولستوی، نویسندگان فرانسوی، آلمانی و آمریکایی را که خوب می نویسند و شخصیت داستان را در یک بحران قرار می دهند، خواندم. ادبیات را خواندم اما ...
رامین ناصر نصیر، یک دیلماجِ تمام عیار!
کار دیگری هم داشته باشد؛ کاری که این روزها ما به عنوان مترجمی از آن یاد می کنیم: سال 77 اولین کتابم منتشر شد. این کتاب یک نمایشنامه بود که خودم خیلی به آن علاقه داشتم. پس از ترجمه اش چندین بار روی صحنه رفت و هنوز هم بعد از این همه سال، نمایشنامه خوان ها سراغش را می گیرند. برای همین انگیزه پیدا کردم تا کتاب های بیشتری را ترجمه کنم. کتاب هایی که اغلب به زبان انگلیسی یا اسپانیایی نوشته شده بودند. این ...
گفتگوی روزان با هرمز علیپور، به بهانه زادروز نیما یوشیج؛ تلخی تنهایی و رنجی که نیما به دوش کشید
گروه شدم و به وسیله منوچهر آتشی به آنها معرفی شدم، با آن بچه ها ده سال تفاوت سنی داشتم. با این همه آن زمان شاعری شناخته شده بودم، یعنی اگر به نام نبودم، گمنام هم نبودم و قبل از آتشی تجربیات کارگاه نوری علا را طی کرده بودم و قبل از آن، با شعر کلاسیک هم پای شاعرانی مثل زنده یاد منزوی و دیگران پیش می رفتم. می توانم این را صادقانه بگویم که در شعر ناب ، نگاه نیما وجود داشت، این را بواسطه بحث هایی که از ...
قصاص کردم تا دنیای دختران را خراب نکنند
دیگر از خانه شان برد که مخروبه بود. با زانوهایش پاهایم را گرفت و دستانم را هم با یکی از دستانش گرفت. خیلی ترسیده بودم. هرچه تقلا زدم از دستش فرار کنم، نتوانستم. او آهک را از ظرفی که کنارش بود برداشت و داخل چشمانم ریخت. چشمانم بشدت سوخت. فریاد زدم تا رهایم کند اما بی فایده بود. بعد مرا به سمت پله های خانه برد و رها کرد. تاکنون چند بار عمل جراحی انجام داده ای؟ در این هفت سال 20 ...
به همراه بلبل در فراق گل
دیگری به نام موسیو ألبرت معرفی کرد و من عکاسی را از ایشان اموختم . جان عشاق سپند رخ خود می دانست و اتش چهره بدین کار بر انگیخته بود . گفت ، من اولین عکاس رسمی کرج هستم ، قبل از من مرحوم حاج کاظم زاهدی با دوربینهایی که کیسه ای بر سر می کشیدند ، عکسهای شخصی می گرفتند . در خاطراتش از سفر سه ماهه خود در سال چهل و یک به طالقان گفت . سفری که قرار بوده بعنوان سفر ...
اهل تجمل نیستم و به روستازاده بودنم افتخار می کنم
آمدم تهران و برمی گشتم یا می رفتم اصفهان، تبریز، شمال و اینطرف و آنطرف. خلاصه این کارها بود که باعث شد تا در شبی که عنوان قهرمانی را بدست آوردیم تا صبح بیدار بمانم. * یک ساعت هم نخوابیدید؟ - حیف بود که می خوابیدم. آن شب، یکی از زیباترین شبهای زندگی ام بود. من در تابستان 94 که تیمم را برای اردو به کردان کرج برده بودم در همان ایام هم بیکار نبودم و برای سرکشی به تمرینات تیم ملی می ...
فراستی: نفس فیلم خیلی بدی است
به سرانجام رسانده و حالا همه چیز در میدان محک مخاطبان قرار دارد. استقبال خوب تماشاگران در همین ابتدای اکران که فیلم را در برخی پردیس ها و سینماها به سئانس های فوق العاده رسانده، نشان از تکرار موفقیت نفس ، البته شاید با غلظتی کمتر دارد. همچنین فیلم در جشنواره فجر، سیمرغ زرین بهترین فیلم با نگاه ملی را به دست آورد. چیزی که پیش روی شماست، بخش های منتشر نشده از گفت وگوی بلندی است ...
بخاطر عشق به شراره قاتل شدم
سال 86 رئیس پلیس آگاهی پاکدشت بودم، یک روز در اداره آگاهی در حال بررسی پرونده ای بودم که مردی به اتاقم آمد و گفت: صاحب کارخانه ای هستم. امروز زمانی که برای سرکشی به کارخانه ام رفتم، متوجه شدم نگهبان شرکت با دست و پای بسته در انباری کارخانه افتاده و اموال بسیاری از محل کارم سرقت شده است. نمی دانم چطور این سرقت رخ داده است. زمانی که دست و پای مرد نگهبان را باز کردم او مدعی شد که افرادی شبانه به ...
اقدام عاشقانه یک زن در برابر کارهای زشت شوهر
را به سادگی به دست نیاورده بودم که به آسانی هم از دست بدهم. امیر: همسرم هرچه می گفت زیر بار نمی رفتم. انکار می کردم و می گفتم مواد مال من نیست. اما بالاخره تسلیم شدم و گفتم اگر خانواده ام موضوع را بفهمند بهتر کمکم می کنند. همراه همسرم به کلینیک رفتیم و بعد از سم زدایی به خانه برگشتم. اما فایده ای نداشت و دیدم نمی توانم زندگی کنم و به این نتیجه رسیدم که اگر مواد مصرف کنم بهتر است. ...
آغاز مرگ نساجی از کجا آب خورد؟
یاد بدهم. قبول کردم. او خودش مهندس ساختمان بود. اینها در یک سال، 52 دستگاه خانه با خشت ساختند. من هم به نجار خانه کارخانه دستور دادم برای هر خانه دو در بسازد و به مهندس بدهد. ساخت این خانه ها با خشت موجب شد که جوانان با استعداد خانه سازی بسیار ساده را یاد بگیرند. آنها کم کم استعفا می دادند و به دهات خودشان رفتند و به خانه سازی مشغول شدند. بدین طریق کارگران زاید همه رفتند و این بار ...
جزئیات طلاق چیستا یثربی و همسرش از زبان خودش +عکس
.... دخترم مهدکودک نمی رفت و حتی دوره پیش دبستانی هم نرفت. زمانی که برای کار به تئاتر شهر می رفتم او در اولین فرصت می گریخت و به پارک شهر می رفت و چون این پارک اصلا محل امنی برای یک بچه نیست، من باید کارم را رها می کردم و دنبال او می رفتم. بیش فعالی نیایش باعث شد سال ها در خانه بنشینم و فقط نمایش و سریال بنویسم. نه می توانستم کارگردانی کنم و نه تدریس و حتی موقعیت عضویت در هیات علمی دانشگاه را هم از ...
شرایط علّی احساس آرامش زنان در زندگی زناشویی
اصلا نمی بینم، تو محیط مردونه هم که قرار می گیرم سرم به کار خودمه. حالا اگر ازدواج نکرده بودم بالاخره آدم تو جامعه، تو فیلم، مردها رو می دید، ذهنش درگیر می شد؛ اما الان که ازدواج کردم نیازم به ارتباط با جنس مخالف پاسخ داده میشه که این خودش آرامش بخشه. (29 ساله، با 11 سال زندگی مشترک) این که توقع و نیاز جنسی من و همسرم هم سطحه و می تونیم همدیگه رو تأمین کنیم خیلی تو آرامشمون تأثیر داره ...
جزییاتی جدید از جنایت هولناک شهرک آزادی
.... اما او نه از کشتن محسن ناراحت بود نه از قتل بچه هایش؛ مثل این که از همه انتقام گرفته باشد، انتقام همه آن مدتی که فرزانه ادعا می کند، شوهرش به او خیانت کرده است: چند سالی بود که دعواهای مان زیاد شده بود. چند بار مرا کتک زد. محسن بیشتر وقت ها مست مست به خانه می آمد. آن قدر مست بود که حتی نمی توانست بنشیند، اصلا تعادل نداشت. حشیش و تریاک هم مصرف می کرد. خانه مجردی هم داشت، خودش به من ...
ربودن صاحبخانه پولدار برای اخاذی 200 میلیون تومانی
به گزارش خبرنگار ما، اواخر اسفندماه سال قبل بود که مردی در شمال تهران به اداره پلیس رفت و از ناپدید شدن یکی از بستگان پولدارش خبر داد. وی گفت: مهرداد از بستگان دور ما است. او مرد تنها و ثروتمندی است که همه اعضای خانواده اش در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می کنند. من هر چند وقت یک بار به دیدنش می روم. چند روز قبل با او تماس گرفتم تا او را شام به خانه ام دعوتش کنم، اما تلفن مرا جواب نداد ...
سوزن پدر همچنان روی آرمان های 57 بود!
خانواده تان داشته باشید. شهید غلامی متولد اول مهرماه 1338 بود. بنابراین موقع شهادت در 16/11/94، 56 سال داشت. ما اصالتاً اهل فیروزآباد فارس هستیم که 100 کیلومتر با شیراز فاصله دارد. ما سه برادر و یک خواهر هستیم. من متولد سال 62 هستم، حسین متولد 65 و حسن متولد 69 و فاطمه هم متولد 77 است. مادرمان زبیده باقری هم که در تمام مراحل رزمندگی پدرم، پا به پای ایشان پیش آمد و در کنارش وظیفه تربیت بچه ها ...
شروع فعالیت های انقلابی از سن 9 سالگی در عراق
فردی را می دیدی که در حال راز و نیاز و مناجات با پروردگارش است، زمانی که من را به تهران آوردند نمی دانید چقدر دلم گرفت، احساس می کردم که مرا به زندان انداختند و تحمل رفاه و راحتی اینجا برایم مشکل بود. از حضور زنان در جبهه های نبرد برای مان بگویید. حضور زنان در جبهه بسیار گسترده بود زنان از همه اقشار پرستار، معلم، پزشک و مبلغ در جبهه حضور داشتند و بعضی از مادران و همسران ...
همسر جانبازان اعصاب و روان بیشتر از خودشان زجر می کشند
. این مدت همه اش از همین منبع تغذیه کردیم. آن موقع شهید احدی که نفر اول کنکور پزشکی سال 63 بود، یکی از نیروهای من در آنجا بود که اواخر کتاب حرمان هور هم به خاطرات مشترک مان اشاره شده است. شب های آخر ما یک اسیر عراقی گرفتیم که غواص بود. او را بیرون آوردیم، زمانی که او را گرفتیم من خودم هم خسته شده بودم. بیشتر از 10 روز بود که در کمین مانده بودم و حسابی خسته بودم. پشت بی سیم به فرمانده مان ...
قرارهای شهدا برای کشیدن تصویرشان !
ترسیم چهره های ماندگارشان داشتید. بله خیلی از شهدا موقع اعزام و یا شب عملیات عکسی از خودشان به حقیر می دادند و سفارش می کردند بعد از شهادت همین تصویر را بزن، شهید جمال حسینیان دست در محاسن می گذاشت و دو سه بار تکرار کرد یادت نرود عکس مرا بزرگ بکش، شهید ذاکری در داخل صف موقع اعزام عکس خود را به بنده داد و گفت: غلامی ! اگر شهید شدم همین را بکش . و خدا هم قبولش کرد و پرواز کرد. حقیر ...
روایتی از سرباز عراقی که به لشکر ایرانی ها پیوست
، جوابی نشنیدم. سکاندار گفت با کی هستی، او شهید است، باور نکردم، شانه هایش را تکان دادم، فریاد زدم مهدی مهدی بلند شو ولی جوابی نیامد لب های خندان او را بوسه زدم و او را در آغوش گرفتم، تسبیح و مهر او را از جیبش گرفتم و آخرین وداع و آخرین بار بر لب هایش بوسه زدم و بنا بر اتفاق بعد از رفتن به خط آن دو روحانی بزرگوار در حال صحبت در رابطه با بهشت بودم که ناگهان خمپاره ای فرود آمد و هر دو ...
واکنش دختر قربانی آهک پاشی به قصاص عامل جنایت
به گزارش گلستان ما به نقل از ایران، 17 تیر 88 فاطمه که آن موقع چهارساله بود همراه خانواده اش برای مهمانی از همدان به خانه عمه اش در سنندج رفته بود اما نیمه شب و زمانی که همه خواب بودند، شوهرعمه اش در اقدامی هولناک با آهک چشمان دختر کوچولو را کور کرد. پس از افشای این جنایت فجیع، خانواده دخترک خواستار قصاص عامل این حادثه شوم شدند و پدر فاطمه حتی با پرداخت تفاضل دیه، شرایط اجرای سریع حکم ...
کافه دختران از ایده تا اجرا
.... * ایده تاسیس کافه دختران چطور شکل گرفت؟ یک شب ساعت 2 داخل خواب و بیدار بودم و خسته از کار شرکت و در حال فکر کردن به کاری دیگر، دوست داشتم کار دیگه ای انجام بدهم و این ایده به ذهنم رسید که چرا یک همچین جایی نداریم که فقط خانم ها بتوانند استفاده کنند، بخصوص در ماهشهر که مثل شهر های دیگر فضای تفریحی مثل پارک بانوان ندارد. * اولین بار با چه کسی مطرح کردین و عکس ...
مادرم هزینه اعتیاد را داد تا دزد نشوم
؟ من چهار خواهر بزرگ تر از خود دارم. همه تحصیلکرده و سه نفرشان به خانه بخت رفته اند و آخری هم دانشجو است. اما من تا اول دبیرستان درس خواندم بعد نیمه کاره مدرسه را رها کردم. کم کم بیماری روحی سراغم آمد. بعد چه شد؟ بعد از آن که مدرسه را رها کردم. علاف می چرخیدم. خانواده ام پول توجیبی ام را تامین می کردند. بعد از آن با اصرار خانواده ام در مغازه پدرم و بعد هم به طور ...
دایی: همیشه"علی کریمی"را دوست داشتم!
که در پرسپولیس بودم اسپانسر باشگاه همین شرکت بود و آشنایی مختصری با آن ها داشتم. با توجه به اینکه در سال های اخیر، دقیقه نود، تیم ها را تحویل گرفتم با شرایط نفت نا آشنا نبودم. شما اسم این کار را ریسک می گذارید اما من با اعتقادی که به خودم، همکاران و بازیکنان دارم، هدایت نفت را قبول کردم. اگر به اول فصل برگردیم با توجه به شرایط به وجود آمده، باز هم هدایت تیم نفت را قبول می کنید؟ ...