سایر خبرها
واکنش به پنالتی جنجالی رحمتی مقابل صبا / امرایی: اگر می خواستم تبانی کنم وسط بازی این کار را می کردم
برای همین کیسه کشا به عادل میگن پرسپولیسی چون واقعیتارو تو برنامش میگه و به مذاق اونا خوش نمیاد. اما بنظرم این مورد به چند دلیل متفاوته. اولا میشد قبل بازی این هماهنگی برای تبانی بشه دوما اصلا چرا باید پنالتی رو تو چهارچوب بزنه راحت میتونست بزنه بیرون. و اینکه پنگوئن بعد از حرف داور قشنگ سرشو خم میکنه به نشانه پذیرش حرفش درصورتیکه اگر یکی یه چیز خلافی رو یوهو بیاد به شما بگه بیشتر حالت تعجب به ...
واکنش ها به درگذشت شایان فر
اثر ضعف و نیز گریه بسختی شنیده می شد خاطره دیدار چند روز قبلش را با رهبر عزیز انقلاب تعریف کرد. می گفت روز شهادت امام سجاد "ع" به دیدار آقا رفتم در حالی که نوه جدیدم را هم برده بودم. به آقا نشانش دادم و ایشان تفقد و دعایش کرد. بعد به آقا گفتم: من دیگه خسته شده ام دعا کنید که دیگر بروم... اینجا دیگر بغضش ترکید و من نفهمیدم که آقا چه جوابی به او داده بود. یاد بیماری هفت سال پیشش ...
واکنش مرضیه دباغ در زندان به شکنجه وحشتناک ساواک
سرویس اندیشه جوان ایرانی به نقل از تبیان؛ بخش تاریخ: ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می زدم. ... صدای زنجیر در را شنیدم... به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا این دخترم رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح از شکنجه ساواک برگشته است. بخش تاریخ ایران و جهان تیبان به مناسبت درگذشت مرضیه دباغ از زنان مبارز پیش از انقلاب مروری بر خاطرات وی ...
لوسیانو ادینیو: نیمی از قلبم ایرانی است
این همه پتانسیل خیلی عجیب است. این فصل من و بقیه بچه ها هم قسم شده ایم که این هدیه مهم را به هواداران تبریزی تراکتورسازی بدهیم. امیدوارم بتوانیم این آرزوی محقق نشده شان را برآورده کنیم. به آقای گلی هم فکر نمی کنی؟ - البته که فکر می کنم. من یک بار در ایران آقای گل شدم و می دانم تا چه اندازه در فوتبالم تاثیر می گذارد. الان هم خودم را در کورس قرار دادم و فکر می کنم اگر کمی خوش ...
کاری که امام خانم دباغ را از انجامش نهی کردند
در باورش نمی گنجد. همان طور که پیش تر گفتم، خرید مایحتاج خانه به عهده من بود، هر روز فرصتی از مایحتاج بیت و آن چه که امام لازم داشتند تهیه می کردم و برای خرید می رفتم، برای این منظور مبلغی به عنوان تنخواه گردان- از امام می رفم و مبالغ قبلی را هم تسویه می کردم. یک بار خدمت امام رسیدم و خواستم حساب هزینه را مشخص و تسویه کنم. وقتی عدد و رقم را برای امام جمع زدم، امام پرسیدند ...
اعتراف ناپدری به قتل دختر 18ماهه
اش آمد. به او گفتم برو از مغازه برایش چیزی بگیر تا ساکت شود. او رفت. متهم 28ساله ادامه داد: نمی دانم چه شد؛ فقط یادم می آید یک مشت به شکم بچه کوبیدم که بچه از حال رفت و من هم بلافاصله به مادرش اطلاع دادم و تصمیم گرفتیم تا در بیمارستان ادعا کنیم او هنگام بازی داخل جوی آب افتاده است. متهم جوان عنوان کرد: هرگز فکر نمی کردم بچه کشته شود و نمی دانم چه اتفاقی افتاد و چطور آن کار را انجام ...
ماجرای نمازی که مقام معظم رهبری برای مرحوم شایانفر خواندند
مرا فرا گرفت چون آن سفر را برای شفای آن مرد بزرگ می رفتم. الآن هم درست در همان جا و همان روز و لحظات خبر درگذشت شاگرد قدیمی حاج آقا مجتبی، حاج حسن شایانفر را شنیدم. و به هم ریختم. چرا که این سفر را هم برای شفای این دوست، برادر، استاد و همراه این 25 سال اخیر گام می زدم. راستش صبح بعد نماز وقتی اینستا را چک کردم دیدم شخصی زیر یکی از پستهایم درباره حاج حسن جمله تسلیت نوشته. اما ...
اربعین را نباید در اربعین زندانی کرد؛ راهپیمایی اربعین یعنی مرگ بر آمریکا و آمریکاپسندان / فرهنگ ...
به مخالفت برنخیزد، سزاوار است خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر بیاندازد، هان ای مردم! این گروه (بنی امیّه) به طاعت شیطان پایبند شده و از پیروی خداوند سرپیچی کرده اند، فساد را آشکار ساخته و حدود الهی را تعطیل کرده اند. آنان بیت المال را به انحصار خویش درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند و من (که فرزند رسول خدایم) به قیام برای تغییر این اوضاع، از همه کس سزاوارترم. (بحار ...
درس مرضیه حدیدچی برای مدیران نجومی بگیر
به همراه دخترش در زندان های ساواک می گفتم و اینکه سخت ترین شکنجه برایش زمانی بود که صدای ضجه و ناله دخترش را زیرشکنجه های وحشیانه ساواکی ها می شنید. از پایبندی اش به حجاب می گفتم و اینکه چون چادر برای حفظ حجاب نداشت، در زمان حرکت به سمت اتاق شکنجه و سلول از پتو استفاده می کرد. اما این همه خاطرات از زندگی سراسر مبارزه او نیست. و البته همه مبارزه او هم به زمان انقلاب و یا بعد از ...
من، رضا یک پایان نامه فروشم!
قید تیزهوشان را زدم معلم شدن آرزویی بوده که از بچگی با آن به آینده اش نگاه می کرده است. در دوران مدرسه بچه درسخوان بوده؛ اما هیچ وقت ریاضی را دوست نداشته تا جایی که سر همین دوست نداشتن هم قید مدرسه تیزهوشان را زده است. اگر اشتباه نکنم دوره راهنمایی بود که برای آزمون تیزهوشان سر وقتمان آمدند و از ما امتحان گرفتند. در آزمون اول قبول شدم. اولش خیلی خوشحال بودم ولی بعد که رفتم و پرسیدم گفتند بچه ...
به مناسبت درگذشت مرضیه دباغ؛ زنی که به جای چندین مرد مبارزه کرد
نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد! به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد ، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که چرا حرف زدی؟ گفتم او سلام کرد و من جوابش را ...
تصاویر/ زندگی چریکی یک زن
در دستشان می گرفتند. من می گفتم آقا من می آورم، می گفتند، نه خودم می آورم. می رفتند و سر سفره می گذاشتند. کتری و قوری را هم من از آشپزخانه می بردم. بعد نان تست می کردند، برای بچه ها یکی و برای بزرگ ترها دو عدد. برای همه چای می ریختند. من یک روزی این را برای برادرها، از جمله سردار همدانی تعریف کردم که خود امام کارهای خودش را می کند. باور کنید این مدتی که من در خدمت ایشان بودم یعنی چهار ماه و 10 روز ...
بخش های خواندنی کتاب توجیه المسائل کربلا
حضور داشت، از او پرسیدم: چرا چشمانت کور شده است؟ گفت: من در کربلا در روز عاشورا (در میان لشکر عمر سعد) حاضر بودم، ولی نه نیزه ای انداختم و نه شمشیر زدم و نه تیری افکندم. آن روز فراموش نشدنی به پایان رسید و من به خانه ام بازگشتم و شامگاهی پس از خواندن نماز خوابیدم و در عالم خواب، دیدم که مردی به سوی من آمد و گفت: پیامبر خدا تو را خواسته است، زود باش خودت را معرفی کن گفتم: شگفتا من و پیامبر خدا! مرا با ...
ماجرای مسافرکشی فاطمه دباغ
) آشنا شد و از سال 1346 زیر نظر استاد خود از طریق تهیه، تنظیم و پخش اعلامیه های امام(ره) به جمع مسلمانان انقلابی پیوست. پس از شهادت آیت الله سعیدی، دباغ زیر نظر مجتبی صالحی خوانساری فعالیت های خود را در راستای اهداف انقلاب دنبال کرد. او که دارای یک پسر و هفت دختر بود در سال 1352 توسط ساواک دستگیر شد. چند روز پس از این اتفاق، رضوانه دختر بزرگش نیز به دلیل داشتن دفتر سرودی که حاوی مضامین انقلابی بود ...
اعتراف ناپدری به قتل دختر 18ماهه
.... ناپدری مقتول که 28 سال دارد، در ادامه بازجویی ها گفت: بچه داخل اتاق گریه می کرد و مادرش در آشپزخانه مشغول کار بود. گریه او امانم را بریده بود؛ لگدی به پشت او زدم و با سر روی موکت افتاد. دیگر نمی دانم چرا کتک زدن را ادامه دادم؛ در همین حال مادرش از صدای گریه دختربچه اش آمد. به او گفتم برو از مغازه برایش چیزی بگیر تا ساکت شود. او رفت. متهم 28ساله ادامه داد: نمی دانم چه شد؛ فقط یادم می ...
سخت کار کردم تا زندگی ام را بسازم
مهسا ملک مرزبان اجرای برنامه هایی مانند هنرنامه و کتاب نامه را نیز به عهده داشته است. سردبیری و اجرای بخشی از برنامه چشم شب روشن که از شبکه چهار پخش می شود، از جدیدترین فعالیت های اوست. با ملک مرزبان درباره زندگی اش هم صحبت شدم و او صادقانه به سوالاتم پاسخ داد. از پدر و مادرتان برایمان بگویید و این که چه تاثیری در انتخاب های زندگی شما داشتند؟ والدینم آدم های فرهنگی ای هستند نه این که نویسنده یا فیلمساز حرفه ای باشند اما هر دو اهل کتاب و مطالعه اند. من در خانواده ای رشد کردم که پدرم عکاسی می کرد و فیلم مستند می ساخت و مادرم تحصیلکرده و به فلسفه و ادبیات بسیار علاقه مند بود. از طریق والدینم با دنیای سینما و ادبیات آشنا شدم و به طور جدی هر دو حوزه را پیگیری کردم و از دوران نوجوانی علاقه مند شدم در این دو زمینه کار کنم. بچه های امروز اما زیاد تمایلی ندارند علاقه مندی ها یا حتی شغل پدر و مادرشان را ادامه دهند، به نظرتان چرا بین نسل گذشته و نسل امروز چنین تفاوت هایی به وجود آمده است؟ دقیقا همین طور شده! پسرم علی که13 ساله است، علاقه چندانی به فضاهای فرهنگی و هنری ندارد و نمی خواهد در این حوزه ها فعالیت کند. نقطه اشتراکی که توانسته ام با او ایجاد کنم، تماشای فیلم است هم در خانه و هم در سینما. به نظرم ما به عنوان والد گاهی نتوانسته ایم علاقه مندی هایمان را بدرستی به فرزندانمان منتقل کنیم. پدر و مادرم با عشق این کار را انجام می دادند، اما برای من اینها تبدیل به شغل شد و آنقدر مشغله هایم در این زمینه زیاد است که پسرم را از فرهنگ و هنر دلزده کرد. وآنها چون تنها مانده اند، از کار ما دلزده و حتی بیزار شده اند؟ شاید! تنها ماندنشان باعث شده به این فکر کنند که اولویت ما نیستند. مثلا خودم بعضی اوقات به جای این که برای پسرم کتاب بخوانم، می گفتم بشین خودت کتاب بخوان! شاید این گونه رفتارها باعث شده بچه هایی مثل علی از کتاب و مطالعه فراری شوند. او حتی دوست ندارد کتاب برایش خریده شود یا کتابی را ورق بزند. البته این نکته را هم نمی توان نادیده گرفت که بچه های امروزی وسایل دیگری برای دستیابی به اطلاعات دارند و سرگرمی هایشان کاملا با نسل ما فرق دارد. بهترین راه نزدیک شدن به بچه های امروز و ارتباط برقرار کردن با آنها، این است که با آنها همراه شویم. مثلا من وقتی او مشغول بازی کامپیوتری است، او را همراهی می کنم یا درباره فوتبال که یکی از علایق جدی اش است، صحبت می کنم. در کارهایی که دوست دارد، کنارش هستم. امتیازاتی به او بدهم تا پسرم نیز چند تا از پیشنهاد های مرا قبول کند. معتقدم باید به همزبانی و همراهی برسیم تا بتوانیم با هم تعامل کنیم و ارتباط قوی تری داشته باشیم. آیا این اتفاق را می توانیم شکاف نسل هایی بدانیم که در جامعه ما دارد تبدیل به بحران می شود؟ سرعت شکاف نسل ها خیلی زیاد شده است. اگر قبلا شکاف نسلی بین والدین و فرزندان مثلا 30سال بود، الان به پنج سال رسیده و حتی خواهر و برادر ها نیز با هم اختلاف نگرش و دیدگاه دارند و این هشدار جدی به پدر و مادرهاست که خیلی زود باید خودمان را به فرزندانمان برسانیم و از آ نها عقب نمانیم. ما که اهل مطالعه و رسانه بوده و فعالیت های اجتماعی گسترده ای داریم، نباید از بچه هایمان عقب بمانیم. در برخی خانواده ها که پدر و مادر از دنیای فناوری امروزی سردرنمی آورند، بچه ها هیچ احترامی برای حرف والدین قائل نیستند و کار خودشان را انجام می دهند. به نظرم الان دوره ای است که ما باید به دنیای بچه ها نزدیک شویم و نباید توقع داشته باشیم آنها دنیای ما را بپذیرند؛ چون دنیای جدید مال آنهاست. با این همه مشغله که دارید؛ نویسندگی، ترجمه، برنامه سازی و اجرای تلویزیونی،فرصت کافی برای رسیدگی به خانواده و فرزندتان دارید؟ ده سال قبل از همسرم جدا شدم و پسرم دو روز در هفته پیش من می آید، اما تلاش می کنم در همان دو روز بیشتر وقتم را در اختیارش بگذارم تا زمانی که از من جدا می شود، حال خوبی داشته باشد. روزهای شنبه که به مدرسه می رسانمش، خوشحال است و این، بار عذاب وجدانی که پنج روز هفته را پیش او نیستم، کمتر می کند. در همان دو روزی که با هم هستیم تلاش می کنم چیزهایی که در زمینه فرهنگ، هنر، آداب زندگی خوب و... را لازم دارد عملا به او نشان دهم تا زاویه دیدش به زندگی گسترده تر شود و زمانی که تجربه هایش را کنار هم می گذارد، انتخاب های درست تری در زندگی اش داشته باشد. من نمی خواهم او را مجبور کنم راهی را که من دوست دارم، انتخاب کند. اما می توانم ابزاری در اختیار او بگذارم که در راهی که بر می گزیند، موفق تر عمل کند. بعد از متارکه چگونه توانمند شدید تا بتوانید روی پای خودتان بایستید و فعالیت هایتان را ادامه دهید؟ مجبور شدم خودم را قوی کنم! هیچ پس اندازی نداشتم و با دست خالی زندگی جدیدم را شروع کردم. آن زمان مشاور فرهنگی فرهنگستان بانو بودم و حقوق ثابت دریافت می کردم و اجرای چند برنامه تلویزیونی را هم به عهده داشتم که دریافت هایم از آنها ثابت نبود. برای همین مجبور بودم ...
"مرضیه دباغ" الگویی که شاهکارهای مبارزاتی، دفاعی و سیاسی را زنانه رقم زد
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، "مرضیه حدیدچی"، درگذشت. این تیتر اول بسیاری از خبرگزاری ها و پایگاه های خبری 5 شنبه 27 آبان امسال بود. مرضیه حدیدچی را به واقع می توان " مادر انقلاب " ایران نامید. مادری که با وجود 8 فرزند ( 7 دختر و یک پسر ) که کوچک ترین آنها 4 ساله بود فعالیت های انقلابی خود را از سال 1340 با پخش و توزیع ...
چرا مرضیه دباغ قبول نکرد از زندگی اش فیلم ساخته شود
. ولی گفتم خودتان متوجه شوید و ابراز کنید هم برای شما خوب است و هم برای من.خانوم حضرت امام یک شب مهمانی رفته بوند فردایش امام آمدند دم آشپزخانه و به من گفتند: خواهر طاهره خوبه شما امشب شامی درست کنید که خانوم دوست دارد. نقل است امام بچه ها را بسیار دوست داشتند. حتی به دخترشان می گفت بدون فرزندانتان خانه ما نیایید. همسرشان نقل کرده بود که ماموری مادری را که در تظاهرات شرکت کرده بود با اسلحه ...
خاطرات تکان دهنده رضوانه میرزا دباغ فرزند مرضیه حدیدچی(دباغ) از دوران شکنجه در زندان
گو ش می دادم و به دقت می نوشتم و چون دستگاه تکثیر نداشتیم، با استفاده از کاربن اعلامیه ها را رونویسی می کردم و صبح به مدرسه می بردم و قبل از اینکه بچه ها به مدرسه بیایند، با کمک دوستم، خانم حداد عادل، آنها را داخل میز بچه ها می گذاشتیم. زمانی که مامورین ساواک وحشیانه به منزل ما ریختند و مسائل ما برایشان رو شد، مرا دستگیر کردند. ابتدا زیر بار نرفتم و همه چیز را انکار کردم. خداوند لطف ...
پیام رهبر انقلاب برای درگذشت مرحومه دباغ+روایت تکان دهنده از ایشان
و گفتم آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم . به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت. شکنجه ها با سیلی ...
مرضیه حدیدچی: صوت زیبای تلاوت میخکوبم کرد
این کتاب می نویسد: دیدم اگر تو ذوق گورباچف بزنم، خیلی بد است، از این رو وقتی او دستش را دراز کرد من چادر را روی دستم انداختم و به او دست دادم. این برخورد برای رهبری امپراطوری شرق خیلی سخت و گران آمد. سعی کرد به روی خود نیاورد و گفت: من دستم را برای دست دادن دراز نکردم، بلکه دستم را به سوی این مادر انقلاب دراز کردم که بگویم ما همسایه های خوبی هستیم، ما دست بی اسلحه مان را به سوی شما دراز می کنیم ...
روایت تکان دهنده مرضیه دباغ از شکنجه گاه ساواک: یکی گفت کجاست آن خمینی که شما را نجات دهد
خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد و آمد و گفت مامان! پرویزخان آمده! دریافتم که برای دستگیری ام آمده اند. شوهرم را به پشت بام فرستادم و گفتم با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده اند، شما بالای سر بچه ها بمانید! پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم. بچه ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می زدند مامان ما را کجا می برید! مامان ما را نبرید ...
کامبیز درم بخش: حرف هایم را با تصویر می گویم
کند و زندگی را چند شاخه می کنند. اینکه تمرکز کنید روی یک مساله خودش خیلی مهم است. در این حالت کار شما جزیی از زندگی و نفس کشیدن تان می شود. من اگر کار نکنم، ناراحت و معذبم. اسم این نمایشگاه یعنی آتیش زدم به مالم این تصور را ایجاد می کند که تنها به بهانه فروش آثار برگزار شده است. آیا از ابتدا همین قصد را داشتید؟ نه. انتخاب این اسم برمی گردد به اینکه من یک نقاش معمولی نیستم و ...
زنی که دربرابر شکنجه های وحشیانه ساواک لب باز نکرد
...، دایم به خود می لرزید و دستش را به دستان من می فشرد. جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیف شان، چند موش در سلول رها کردند که دخترم می ترسید و وحشت می کرد و خودش را به من می چسباند و می گریست. تا صبح موش ها در وسط سلول جولان می دادند و از در و دیوار بالا و پایین می رفتند. وقتی از کارها و وحشی بازی هایشان نتیجه نگرفتند، ما را از هم جدا کردند. لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه ...
ماجرای گریه مرضیه دباغ در فتنه 88
به گزارش وطن، همه کم و بیش می شناسیمش؛ از فعالان مبارزه مسلحانه ضد حکومت پهلوی است و از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. مرضیه حدیدچی، مشهور به خواهر دباغ، خواهر طاهره و زینب احمدی نیلی را می گویم. همو که سوزن های ته گرد که زیر انگشتانش نهادند و دستانش را به دیوار کوبیدند، درد استخوان هایش را سوزاند اما نتوانست لب از لبش باز کند! همان مادر رضوانه را می گویم که وقتی ...
رضا شاهرودی: نمی توانستم موهایم را کوتاه کنم!
... خودتان را به کوچه علی چپ زده اید؟ شاید پیش آمده باشد حتما زدم، اما یادم نیست. با سورتمه به پرسپولیس رفتید؟ یک روز با بانک تجارت بازی داشتیم که علی پروین آنجا بازی مرا دیده بود. بعد توسط یکی از دوستانش مرا به نمایشگاه سورتمه در میدان هفت تیر دعوت کرد. اولین جمله در پرسپولیس؟ پروین گفت اینجا پول نیست و همه دور یک سفره می نشینیم. ...
مرضیه دباغ (حدیدچی) درگذشت + زندگینامه / تصویر
آنها کمک می کردم. وقتی دوره نمایندگی ام به پایان رسید، دیگر پولی نداشتم به آنها کمک کنم. شب ها وقتی که بچه ها و همسرم می خوابیدند، با ماشین به فرودگاه یا میدان آزادی می رفتم و مسافرکشی می کردم. البته فقط افرادی که با خانواده بودند را سوار ماشین می کردم خانم دباغ پس از آزادی تحت عمل جراحی قرارمی گیرد و از مرگ نجات می یابد و پس از چند ماه دوباره دستگیر و زندانی می شود. در این دوره از زندان ...
مرضیه حدید چی (دباغ) اولین فرمانده سپاه منطقه غرب کشور
...> - دریافت نشان ایثار از رئیس جمهور سید محمد خاتمی (هزار و سیصد و هشتاد و دو) مرضیه حدیدچی درگذشت + زندگینامه و سوابق یک خاطره کوتاه و گویا از زندگی بانو دباغ در دوره دوم نمایندگی مجلس برای حل مشکلات اقتصادی چند خانواده، هر ماه مبلغی به آنها کمک می کردم. وقتی دوره نمایندگی ام به پایان رسید، دیگر پولی نداشتم به آنها کمک کنم. شب ها وقتی که بچه ها و همسرم می خوابیدند، با ...
از خاطرات دباغ/ از مشاجره اش با عبدالکریم سروش به دلیل اهانت او به حضرت امام (ره) می گوید
بزرگ می شود و خدا در شعاع من قرار می گیرد ، خداوند انسان را وا می گذارد و آن وقت انسان به اشکال مختلف آلوده می شود. خانم دباغ در ادامه به ذکر خاطراتی از مشاجرات خود با دکتر سروش به دلیل اهانت وی به حضرت امام(ره)پرداخت و گفت: از سفر تحویل نامه امام(ره) به گورباچف برگشته بودیم، یکی از آقایان تلفن زد و گفت آقای سروش هم شب منزل ما هستند، شما اگر بیاید می توانیم کمی درباره مسائل صحبت کنیم ...
از شنیدن آیات صبر در زندان ساواک گفت تا نگاه عاقل اندر سفیه آیت الله العظمی جوادی آملی به گورباچف
وقتی از لبنان مرا خواسته بودند دو دست لباس داشتم و با همان به نوفل لوشاتو رفتم، خانم مرا صدا کرد و گفت امام فرمودند مثل اینکه شما بعضی روزها سردتان می شود. گفتم امام (ره) از کجا می داند؟ گفت ایشان فرمودند دستانش را بهم می چسباند می فهمیم که سردشان است! خواهر دباغ بیان کرد: وقتی حضرت علی (ع) حکومت را تحویل گرفته بودند، مخالفان حضرت علی(ع) تعدادی بره زیبا را انتخاب کرده و به خانواده ها ...