سایر منابع:
سایر خبرها
تولد من در نجف شایعه است/ 16 سالگی در رشته ریاضی محض وارد دانشگاه شدم/ ماجرای حضور در جنگ بوسنی
نمی خوانید، من را می بردند سر دو کلاس بالاتر، مسئله و سؤال را حل می کردم. البته بعدش همین مورد باعث شد نتوانم در راه استعدادم رشد کنم. چرا؟ خب خیلی فشرده شد. یکدفعه به دبیرستان رفتم که همه هیکل ها درشت بود و من میان آنها کوچک بودم. اگر اجازه می دادند به روال عادی تحصیل کنیم، شاید در حوزه علمی اتفاق دیگری برایم می افتاد. ولی خب نشد. پیشنهاد چه کسی بود؟ معلم ها به پدرم فشار ...
همسرم اهل تجملات نبود/ تا آخرین ساعات زندگی هم دست از کار نکشید
بالا رفتن سن، روز به روز توان خود را برای کار بالا می برد چون مشغول تهیه کتاب های زیادی در دفتر پژوهش های کیهان بود. تا آنجا که می دانم در دفتر پژوهش ها تا به حال شست عنوان کتاب با عنوان نیمه پنهان چاپ کردند. این اواخر با وجود این که مریض احوال بود باز هم دست از کار بر نمی داشت. صبح می رفت و شب بر می گشت. همیشه به من می گفت: خانوم! شما دعا کنید این کتاب ها چاپ شود و این کار ما مورد تایید خانوم حضرت ...
خاطره جالب بازیگر نقش حرمله در سریال مختارنامه
؛ به قول شاعر: پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر... از شما چه پنهون، ایی حرف سراغی اعتماد به نفسمو صد برابر کرد و از اون لحظه به بعد خودمو به خدا سپردمو و توی دلم گفتم: یا امام حسین! خودت به دادم برس و آبرومو حفظ کن؛ بعدشم یله و بی خیال و به سرعت به کارم ادامه دادم. یه کمی نگران خورشت بودم؛ ولی هر مرحله که جلو می رفتم، با خوشحالی می دیدم که رنگ و رخ خورشت، آشنا و ...
کاری که امام، خانم دباغ را از انجامش نهی کردند
نگر بودند که انسان در باورش نمی گنجد. همان طور که پیش تر گفتم، خرید مایحتاج خانه به عهده من بود، هر روز فرصتی از مایحتاج بیت و آن چه که امام لازم داشتند تهیه می کردم و برای خرید می رفتم، برای این منظور مبلغی به عنوان تنخواه گردان- از امام می رفم و مبالغ قبلی را هم تسویه می کردم. یک بار خدمت امام رسیدم و خواستم حساب هزینه را مشخص و تسویه کنم. وقتی عدد و رقم را برای امام جمع ...
از کوهستان های کردستان و حوالی اروند تا حومه دمشق و بلندی های حلب
بقیه مسئولین بنیاد با اتوبوس از تهران به همدان رفتیم. در اولین روز مراسم، سردار "حسین همدانی" طی خوش آمدگویی، به ذکر برخی خاطرات پرداخت که برایم خیلی جالب اومد. حاج حسین همدانی با اشاره به فیلم اخراجی ها که چند وقتی بود سر و صدای زیادی به پا کرده بود، گفت: "زمان جنگ، وقتی اومده بودم شهرمون، حاکم شرع همدان بهم گفت: حاج حسین 100 تا نیرو به کارت میاد ببریشون جبهه؟ با تعجب گفتم ...
برای المپیک بعدی بدنم را آماده نگه می دارم/ به شدت مغرور و تودارم
برگردان آن به فارسی آن را عراقی ترجمه کرده اند و چون من بچه دزفول هستم و ته فامیلی ام هم عراقی است فکر می کنند که ما عربیم. چند خواهر و برادر داری؟ من دو خواهر دارم که هر دو هم از من کوچکتر هستند. درس می خوانی؟ خیر!حدود چهل واحد از تربیت بدنی را پاس کردم اما آنقدر گرفتار اردوهای تمرینی و مسابقات بودم که نتوانستم به تحصیلاتم ادامه دهم و پس از چهار سال رفت و آمد به ...
مرضیه دباغ، الگویی که شاهکارهای مبارزاتی، دفاعی و سیاسی را زنانه رقم زد
و مغزی متفکر برای فعالیت های انقلابی و سیاسی ساخت. او خود درباره آن روزها گفته است: 3ماه روزها در کارهای خدماتی انجام می دادم و به جایش صبحانه می گرفتم، روزها را روزه بودم و شب ها با همان صبحانه افطار می کردم، تا اینکه محمد منتظری آمد چند روز بعد از شهادت دکتر شریعتی بود با تعدادی از بچه ها تظاهراتی در لندن به پا کردیم بعد به فرانسه رفتیم پشت سر این قضیه شهادت آقا مصطفی بود که اعتصاب ...
داستان یک "عشق" در جنگ جهانی دوم
قایقرانی در دریا می رفت. صورت زن را نمی دید، اما زن همیشه کنارش بود. تا اینکه بالاخره یک روز شاهزاده ای بیرون کلبه اش پیدا شد. اریک در نامه اش نوشت: "اکنون من آن شاهزاده را پیدا کردم." زیاد باهم قرار می گذاشتیم. پس از مدتی او را "ریک" صدا می کردم. 25 نوامبر 1941 زمانی که گفتی آیا هنوز حاضرم با تو ازدواج کنم یا نه، خیلی تعجب کردم. قبلاً هم بهت گفتم، می خواستم با تو ازدواج کنم اما ...
به امین شب بخیر گفتم و به رختخواب رفتم / باورم نمی شدکه او اینقدر بی آبرو و بی حیا باشد
این اخبار را از دست ندهید: لاله در تمام مدت زندگی با فرهاد ، برای مرد دیگری عاشقانه می نوشت کار زشت و باور نکردنی کارمند مهدکودک با پسر بچه بی گناه + عکس من و دختر افغان دلباخته یکدیگر شدیم/ او به خانه ام آمد و پیشنهادی به من داد که قبول کردم به امین شب بخیر گفتم و به رختخواب رفتم / باورم نمی شدکه او اینقدر بی آبرو و بی حیا باشد ماجرای پدری که پسر جوان را در کمد اتاق خواب دخترش دید +عکس متهم ...
درباره ی - بوف کور -
و درخواست کردم، به خرجش نرفت... چراغ را خاموش کرد و رفت آن طرف اطاق خوابید... کسی باور نمی کند - یعنی باور کردنی هم نیست، او نگذاشت که من یک ماچ از روی لب هایش بکنم. شب دوم هم رفته سر جای شب اول روی زمین خوابیدم و شب های بعد هم از همین قرار... سپس پی می برد که زنش فاسق های رنگ و وارنگ دارد و حتی علائم بارداری در او پیدا می شود. از ترس اینکه او را از دست بدهد کار به جایی می رسد که عشاق همسرش ...
مصاحبه خواندنی سردار نقدی با روزنامه اصلاح طلب شرق
داخل شهر، تحت تأثیر قرار می داد؛ حرکات انقلابی که در رشت شد. روز 12 بهمن کجا بودید؟ بهشت زهرا بودم؛ جزء کمیته استقبال بودم. از طریق بچه های مسجد محلمان وصل شده بودم. من برای دیدن خانواده به تهران رفت وآمد داشتم؛ مثلا برای راهپیمایی 16 شهریور، به تهران آمدم؛ اما چون آخر راهپیمایی شهید بهشتی پشت بلندگو گفتند راهپیمایی برای ما نیست، برای همین، روز 17 شهریور ماشین گرفتم و راهی رشت ...
واکنش مادر شهید به دربار پهلوی / لحظات آخر شهید سید حسین امامی
این وضعیتی که تو داری، این من هستم که باید به تو تسلیت بگویم. من افتخار می کنم که پسرم در راه دین و کشورش به شهادت رسید . خوب به یاد دارم که پس از شهادت سید حسین، چند نفر از طرف دربار آمده بودند تا به قول خودشان از مادر دلجویی کنند و بگویند که از سوی دربار برای خانواده ما مقرری تعیین شده است. آن روزها برادرانم در زندان بودند و حتی حکم تیر برادر بزرگ ترم سید علی هم صادر شده بود. پدرم نیز ...
به من می گویند خوزه مورینیو!
ما می شود؟ به طور کلی نظرشان در مورد شما چیست؟ همکاران هم الان با من شوخی می کنند و به من می گویند آقای خاص! لقب خوزه مورینیو را به من می دهند و می گویند چرا تو خاص شده ای ما غیرفعال! در هر صورت گزارش تحقیقی شما برای من گران تمام شد، چون مورد طعن برخی قرار گرفتم. من با همه مجلس نشینان ارتباط دوستانه دارم و همگی می دانند که من شهرت طلب نیستم و هر کار می کنم بنابر انجام وظیفه ام است. من ...
پاسخ سردار آزمون به همه شایعات؛ اگر پلیس از من بازجویی می کرد عکسم چاپ می شد
توانستی دروازه آنها را باز کنی؛ چه حسی پس از آن گل داشتی؟ خدا را شکر می کنم بازی با اتلتیکو گلزنی کردم؛ خیلی خوب تمرین می کردم به شرایط قبل برگردم و مربیان نیز کمک کردند تا به شرایط گذشته برسم؛ خیلی تحت فشار بودم و آنها را درک می کردم اما خُب می شود با تیم های بزرگ هم بازی کرد و گل زد؛ بالاخره باید خوب تمرین کنی تا بتوانی عملکرد بهتری برای تیمت داشته باشی؛ من هم تمام تلاشم را می کنم برای ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (335)
اتاق باشی و مادرت صدات بزنه بگه این چیه تو جیبت، این حرفا رو یادت میره. 28. بابام تلوزیون نگاه میکرد گفتم بابا یخورده پول بده ندارم برگشت ی نگاهی کرد بعد دوباره روشوکرد سمت تلوزیون. فقط میخواست دوتا تیک بخوره seen بشه. من وقتی میخوام کنترل زندگیم رو به دست بگیرم 29. مامان بزرگم در درمان بیماری ها استدلالش این بود بالاخره تو عرق چهل گیاه دو تا گیاه مفید پیدا میشه دیگه ...
آرزو داشتیم از ما چیزی بخواهد/ اراده که می کرد محال بود نرسد
من علی صدایش می کردم، انگار که اسم فرزند خودم علی باشد. وقتی ایشان به دنیا آمد من اسمش را گذاشتم علی. آن موقع پدرش ایران نبود. همان موقع زنگ زد و پرسید: "اسم بچه را چه گذاشتید؟" گفتم: "علی." ایشان خیلی تاکید داشت اسم پدر خودم یا پدر ایشان را بگذارم که گفتم: "نه من چون خواب دیدم، می گذارم علی." تا چهل روز بعد تولدش ایران بودیم. برای اینکه باید کارهای اقامتش را انجام می دادیم، ایشان دعوت نامه می داد ...
حسن روحانی؛ هر روز بهتر از دیروز
هدایت کرد و جمهوری اسلامی ایران هیچگاه به حقوق بین الملل بی حرمتی نکرد. تیم کاری هسته ای به کشورهای دنیا احترام گذاشت، به تخصص ها بها داد و همه حرف ها بین طرف ایرانی و طرف 1+5 بیان شد. دو طرف نشستند و نتیجه مذاکرات هسته ای چه برد – برد و چه باخت- باخت به نفع جمهوری اسلامی ایران تمام شد. آنچه مهم است؛ جمهوری اسلامی ایران سربلند و موفق از مذاکرات هسته ای بیرون آمد. اگر جمهوری اسلامی ...
"محمد طه "مرد خانه ماست/ هدیه تولیت امام هشتم به فرزند مدافع حرم/ حرمت شهدای مدافع حرم را نگه داریم
ناراحت بودم تا اینکه به یکی از دفاتر آستان قدس رفتم و هدایای ناقابلی برای سید طه(فرزند شهید) گرفتم و گفتم به خانواده تقدیم کنم. وی راه و رسم شهدای مدافع حرم را راه و روش ائمه اطهار دانست و تاکید کرد: امروز همه باید به این عزیزان احترام بگذارند و بر رسانه ها هم واجب است تا از حریم مدافعان حرم دفاع کنند. به گزارش کلاس بیست؛ در این دیدار هدایای اهدائی تولیت آستان مقدس بارگاه امام هشتم (ع) به فرزند خردسال شهید مدافع حرم " حاجی حتم لو" اهداء شد. انتهای پیام/ ...
کربلا درس هدایتگری بود نه مذاکره/ مراجع با افرادی که به امام حسین دروغ می بندند، مقابله کنند
؛ اما از این طرف راه دانایی و عقلانیت و شعور و بیرون شدن از جهالت را طی کردند. خود این بحث عقلانیت در مسیر حرکت امام حسین را بیشتر تبیین کنید که اساساً امام حسین هدفشان از این قیام چه بود؟ امام حسین تکلیف را برای همه مردم روشن کرده است. البته همه مردمی که برخوردار از اندک عقل و خردی بودند می دانستند که خلافت یزید به هیچ وجه مشروعیت ندارد. همانطور که گفتم خلافت یزید ضد شرع و عرف و اخلاق بود. ضد ...
هوای این روزهای شهرمان خیلی سرد است نازنین!
.... در همین حال که ما را به حضور نپذیرفتند به یاد آن یل قدر قدرت سال های نچندان دور افتادم که اتفاقاً پارسال در گوشه و کنار شهر می گفتند" آن مرد آمد" نمی دانم چرا این قدر قدرت های شهرمان وقتی هستند به جای نان و آب، داس در دست دارند. به خودم قول داده بودم دیگر وارد سیاست نشوم. مگر یادت رفته چی کشیدی . مگر یادت رفته چه کار.... رفتم دوری زدم بعد از نیم ساعت به ...
صاحب میز شهید رجایی شدم/ بسیاری از جملاتم به نام بزرگان ثبت می شد!/ قیصر با منکرین ادبیات انقلاب مواجه ...
حاضر شده باشم، یا اصلاً بدون وضو قلم در دست گرفته باشم. تمام کتابهایم را با وضو نوشتم خانة دزفول کوچک و مخروبه بود، چون بر اثر حملات موشکی، قسمت هایی از پشت بام فرو ریخته بود و ساختمان ما کاملاً ترک برداشته بود. حتی یکبار که جبهه بودم، بر اثر اصابت موشک در نزدیکی منزل، تلویزیون سیاه-سفیدمان از بالا روی سر دخترم افتاده بود. درِ خانه مان کاملاً تخریب شده بود. همین حالت نیمه خرابی منزل قیمت ...
در گذار انتظار
بگم امروز زودتر میام بی معطلی سوئیچ ماشین را از دست پدرم می قاپم و همانطور که به سمت پراید می دوم می گویم: من رفتم دانشگاه! تمام طول راه را در فکر اینکه: بی بروبرگرد استاد رفته و الان دیگه باید به دست و پای خانم رضایی،منشی دانشکده بیفتم تا بتونم شماره موبایل استاد رو ازش بگیرم طی می کنم. به پارکینگ دانشکده که می رسم ماشین را کج و کوله پارک می کنم و به سرعت پیاده می شوم. ناگهان استاد را می بینم که تازه در ماشینش را قفل کرده و به سمت ورودی دانشکده می رود. همزمان موبایلش را که دارد زنگ می خورد جواب می دهد: الو! خانم رضایی دیگه واقعا رسیدم، دارم میام بالا . ...
یادداشت هایی از زهرا و حمیده توکلی؛ زندگی را با دیدگانت بخوان
. کاشتمش تو اون! روز اول مثل همه گل هایی بود که دیده بودم. شب که شد شکوفه داد! صبح که پاشدم شکوفش خشک شده بود... شب که شد یه شکوفه دیگه داد روز شد باز... شب شد.باز... اسمشو گذاشتم: گل مردگی. گل من هر روز گل می داد ولی هیچ وقت گل نداشت؛ گل من هر روز دوباره متولد می شد ولی هر روز سه بار می مرد. یه شب بهش گفتم تو رو جان من بگو چرا اجازه می دی به این زودی شکوفه های قشنگت خشک بشن... سکوت کرد. جوابمو نداد ...
موسس مدارس 12 گانه داور پناه فریدن را بهتر بشناسید
خمینی شهر، وقتی در دلیجان غذایم را خوردم و راه افتادم، از خدا خواستم که گذشتی به من بدهد تا بتوانم به این کار خیر رو بیاورم، یادم هست آن روز تنها سفر می کردم و از دلیجان تا خمینی شهر پشت فرمان اشک می ریختم، همان روز رفتم اداره نوسازی مدارس اصفهان و شروع کردم. او در مصاحبه با فرصت آنلاین در مهرماه سال 1391 می گوید: 236 مدرسه تا آن زمان ساخته که شامل 7 تا دو طبقه در خمینی شهر، در اصفهان 48 تا ...
آزار و اذیت گروهی دختر جوان در خانه مجردی دوست پسرش / از جملات زیبای آرمان لذت می بردم
این رابطه بگویم با گوشی تلفن عکسی از خودم گرفتم و برایش فرستادم. از آن روز به بعد آرمان تهدیدم کرد. که اگر برای حذف عکس از گوشی نزد او نروم عکسم را برای پدرم ارسال می کند. خیلی ترسیده بودم اگر پدرم تصویر مرا آن گونه می دید چه پیش می آمد؟نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم، حتی نتوانستم موضوع را برای مادرم که رازدار اصلی زندگی ام بود بازگو کنم. آن روز به خانه مجردی آرمان رفتم. و او نه ...
پیاده روی اربعین مسیر حرکت از خیمه امام مقتول(ع) به خیمه امام منصور(عج) را هموار می کند
(ع) موجب بیداری و آگاهی کوفیان شد تا جایی که جان خود را برای امام(ع) فدا می کردند، گفت: به قول حافظ؛ رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس/ گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت؛ ما در روز عاشورا ولی شناس های اندکی داشتیم اما بعد از این واقعه، ولی شناسان افزایش می یابند تا جایی که سلیمان بن صرد خزاعی برای شهادت در این راه شتابان است و به توصیه های مختار گوش نمی دهد و معتقد است، باید هرچه سریع تر برای جبران ...
با نازیلا در خیابان آشنا شدم/ زمانی که همسرش در خانه نبود از من می خواست تا به آنجا بروم
... پسر جوان آهی کشید و افزود: من با یکی از دوستانم که پدرومادرش از هم جدا شده و با پدربزرگش زندگی می کرد، رفیق شدم. او پسر خوب و سر به راهی است و الان هم به دانشگاه می رود؛ اما نمی دانم چطور شد که با برادر بزرگش باب رفاقت باز کردم و از طریق وی به زنی شوهر دار که مواد می خرید معرفی شدم قرار بود من فقط مواد کمی را هرروز به این زن برسانم. پسر جوان بازوانش را با کف دست مالید و پس از خوردن ...
مرضیه دباغ، انقلابی خستگی ناپذیر
اسلحه تهدیدم کردند برو بالا! مسخره بازی در نیاور... دو تا نامحرم! گفتم بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود ، بالاخره همان طور که من می خواستم شد. 3- حدود 16 روز از بدترین و وحشتناک ترین شکنجه ها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و با اهمیتی به ماموران نگفته بودم؛ و این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و ...
2 مرد با تهدید چاقو مرا پشت شمشادهای پارک زور آزار و اذیت کردند
روزی که پدرم همه چیز را فهمید. یک روز که مشغول کشیدن شیشه بودم، یکدفعه سرو کله پدرم پیدا شد و پایپ و شیشه را در دستم دید. مثل هر پدر دیگری اول عصبانی شد و گفت باید مواد را کنار بگذاری. اما به حرفش گوش نکردم و باز هم کشیدم. وقتی دید دست بردار نیستم، از خانه بیرونم کرد و گفت جای تو اینجا نیست. فکرش را بکنید. دختر خودش را از خانه بیرون انداخت. هوا تاریک بود و خیلی ترسیده بودم. به یک پارک رفتم و پشت ...
مجاهد خاموش
محمدهادی صحرایی سال گذشته و در همین ایام اربعین بود که شبی با دفتر روزنامه کیهان تماس گرفتم تا احوال مطلبی که برای بازگشت اربعینیان فرستاده بودم را بگیرم. بعد از کمی معطلی، حاج حسن گوشی را برداشت و مثل همیشه حال و احوال کرد. هرچند که بعد از کسالت چند سال قبل از آن، روزبه روز حالش نزارتر می شد و صدایش بی رمق تر، ولی باز هم می شد از او روح انقلابی گرفت و شور کارکردن. هنوز هم می شد گاهی ...