سایر منابع:
سایر خبرها
فریبا نادری:وقتی مردم درفضای مجازی به هنرمندان ناسزا می گویند،دلیلی ندارد وارد این فضا شوم
... خانواده ام خیر هستند پارسال برای پیاده روی مراسم اربعین رفته بود. خانواده من دست در کارهای خیر دارند و من هم کمک به همنوع را از آنها یاد گرفتم. اعتقاد مذهبی، نذر و... انگیزه و امیدم را در زندگی بالاتر می برد و حس می کنم از جانب نیرویی حمایت می شوم. این حس در زندگی شخصی ام تاثیرگذار است و امنیت وصف ناپذیری به من می دهد. تلویزیون خانه اولم است برایم کار در ...
حمید دوست دخترش را باردار و گردن من انداخت
. پدرم کارگری ساده و زحمتکش است و دو خواهر و یک برادر دارم. روزی که به دانشگاه رفتم مادر و پدرم از خوشحالی در پوست خودشان نمی گنجیدند. محیط دانشگاه برایم کمی غریب بود و احساس دلتنگی می کردم. یک هفته ای نگذشته بود که با یکی از همکلاسی هایم دوست شدم. حمید از شهرستان برای تحصیل به مشهد آمده و پسربا کلاسی بود. او در اولین تعطیلی مرا همراه خود به خانه شان در شهر محل زندگی ...
در گوشی پدرم مطالب باورنکردنی را دیدم و متوجه ارتباط مخفیانه پدرم با آن زن ها شدم که...
...: خیلی کار بدی کردی گوشی تلفن را بدون اجازه پدرت برداشتی. اما همان روز، بعدازظهر، او و پدرم جر و بحث شدیدی کردند. من که خودم را مقصر می دانستم، از خانه فرار کردم. به خانه خاله ام رفتم. موضوع را به او هم اطلاع دادم. این مشکل قوزبالاقوز شد و دایی هایم به سراغ پدرم رفتند. الان یک هفته است خانه خاله ام هستم. مادرم هم قهر کرده و اینجا آمده است. نمی خواستم این طوری بشود. ای کاش. ...
روایتی از دیدار جمعی از خانواده های شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب افتخار جمهوری اسلامی این است که در ...
دوباره ادامه می دهد که یک بچه ی دیگر داشتم که هشت سال اسیر بود! آقا می پرسد: چرا نیاوردی شان؟ و پدر جواب می دهد دیگر جا نبود! آقا با خنده می گوید: جا نبود؟ این همه جا! نگاهی به مسئولان جلسه می کند و با لبخند به پدر می گوید: خب در یک ماشین دیگر می آمد! نوبت می رسد به همسر شهید؛ آقا از روی برگه می خواند : - خانم منیره فخیمی، همسر گرامی شهید مجید مختاربند؛ حال شما خوبه؟ - توفیقی ...
این بلا را فرنگیس به سر خود آورد یا شوهرش؟
موتوری کار می کنم و روز حادثه به من سرویس خورد اما چون حوصله نداشتم سرویس را نبردم و تنها به نانوایی رفتم و بعد از خرید نان به خانه برگشتم. آن روز هم مثل همیشه با همسرم درگیر شدم و جروبحث مان بالا گرفت که فرنگیس به اتاق رفت.اما ناگهان صدای فریادش را شنیدم و خودم را به اتاق رساندم که دیدم همسرم درآتش می سوزد.خیلی سریع آتش را خاموش کرده واورا به بیمارستان انتقال دادم. ولی هیچ نقشی درخودسوزی اش ...
آخرین اعترافات استاددانشگاهی که مرد بسازوبفروش را مسموم و خفه کرد
[بیستم دی سال 93] به محل کارش در تهرانپارس رفتم و با ریختن قرص های مرگ آور در شربتش، او را مسموم کردم و بعد هم با انداختن یک طناب دور گردنش، خفه اش کردم. بعد هم جسد را داخل یک پتو پیچیدم و آن را با ماشین خودش به اطراف جاده جاجرود بردم و دفنش کردم. سپس اسناد تعدادی از آپارتمان ها را از دفتر کارش بردم و به نام خودم جعل کردم. چند روز بعد هم وقتی از پیدا شدن جسد باخبر شدم، بر اثر عذاب وجدان، خودم را ...
وقتی نوعروس با دماغ شکسته به کلانتری رفت! / زود باردار شدم
در تصمیم برای فرار از خانه، او را همراهی کنم این گونه بود که من و برات با فرار از خانه پدرم را مجبور کردیم با ازدواج ما موافقت کند اما هنوز چند ماه از این عشق دیوانه وار نگذشته بود که آرام آرام چشمانم باز شد و توانستم عیب هایی که پدرم به او نسبت می داد را ببینم. همسرم دیروقت به خانه باز می گشت و با زنان دیگری ارتباط داشت. حتی مدتی بعد متوجه اعتیادش شدم ولی نمی توانستم به خانواده ام چیزی بگویم او ...
ماجرای عجیب پیوستن به داعش
خواهد مسلمان شود. در همان روز وقتی او مسلمان شد، واقعا شگفت زده شدم. راستش را بخواهید من در آن لحظه در مسجد مشغول راز و نیاز بودم و پدر و مادرم اولین کسانی بودند که متوجه به روی آوردن جائلین به اسلام شدند. وقتی به خانه برگشتم، فهمیدم که او مسلمان شده و واقعا از خوشحالی زبانم بند آمده بود. محمد حالا در مورد "سورپرایز دوم" می گوید: تقریبا چند هفته بعد، جائلین بدون اینکه من چیزی گفته باشم ...
نه من، نه همسرم... عشق سالار است
؟ بله . من و خانواده ام اهل مطالعه هستیم. به خواندن کتاب بینوایان ویکتور هوگو علاقه زیادی داشتم. کجا سفر رفته اید و به کدام مناطق بیشتر علاقه دارید؟ من به شدت اهل مسافرتم و به همه جای دنیا سفر کرده ام. در ایران بیشتر از همه جا به رشت علاقه دارم چون خانواده همسرم آنجا هستند و دوستان زیادی در رشت داریم. جای بسیار خوش آب و هوایی است و من آنجا را بسیار دوست دارم. ...
جواب جالب شهید مدرس به شوخی رضا خان در مجلس
فردی آمد خدمت مرحوم پدر نسخه و دارو دادند. بیمار موقعی که می خواست برود، یادم هست که پنج تومان گذاشت روی میز و رفت. من این پول را برداشتم و رفتم و با بخشی از آن برای خودم چیزی خریدم. بعد پدرم مرا تنبیه کردند و گفتند، حق نداری به پولی که می بینی دست بزنی. بقیه پول را هم از من گرفتند و بعد هم پنج تومان دادند به مستخدم منزل و گفتند ببر بده دمِ در خانة فلانی. بارها از خانه ثروتمندان که بیمار پدرم بودند ...
استادانی که کارمند بودند
کنکور بود. آن روز برای شرکت در آزمون به محل برگزاری کنکور رفتم که در آنجا از من خواستند یک سری طراحی انجام دهم، ولی چون هیچ شناختی نسبت به طراحی نداشتم، به هیچ چیزی دست نزدم و به خانه برگشتم. بعد از آنکه در این آزمون شکست خوردم، فقط سعی کردم به دنبال آموزش طراحی بروم که این اتفاق با معرفی من از سوی یکی از همسایه های ما به آقای علی رخساز اتفاق افتاد. آقای رخساز از شاگردان کمال الملک و کارشان بیشتر ...
برنامه ای برای قتل نداشتم
مقتول را پیدا کنند. زمانی که جسد پیدا شد و من ناراحتی فرزندان مقتول را دیدم، خیلی ناراحت شدم و عذاب وجدان شدیدی گرفتم؛ به همین خاطر هم در همان جا به مأموران و افسر پرونده گفتم که به فرزندان مقتول بگویند که از محل بروند و من می خواهم اعتراف کنم. راستش اصلا رویش را نداشتم که جلوی فرزندانش که آن قدر ناراحت بودند، این کار را بکنم. وی ادامه داد: بعد از اینکه آنها رفتند، توضیح دادم چه اتفاقی افتاده است و ...
حقایقی درباره علی حاتمی به بهانه سالروز درگذشت این فیلمساز/ از عدم حضور بهروز وثوقی در هزار دستان تا نظر ...
سوال کردیم. (گفت وگو با امید روحانی در مجله فیلم ) هزاردستان در موشکباران به گفته حسن حسن دوست تدوینگر این سریال، الگوی این سریال الگوی هزار و یک شب ی بود که داستان در داستان جلو می رود. قرار بود این سریال بیش از 50 قسمت باشد، اما 15 قسمت شد و همه اینها به دلیل شرایط خاص ممیزی بود. ضمن اینکه بخشی از مراحل تولید آن با موشک باران تهران همزمان شد و ناچار بودیم خیلی فشرده کار کنیم ...
انتقام زن کرجی از شوهرش با انتشار تصاویر عریانش!
خانوادگی ات چه بود؟ برای انتقام از شوهرم. چرا تمایل داشتی از شوهرت انتقام بگیری؟ چون او هیچ علاقه ای به من نداشت و از طرفی مرا هم طلاق نمی داد. من در خانه پدرم بودم و چند ماه در تنهایی زندگی می کردم که چنین کاری کردم. با انتشار عکس های خودت، آیا فکر نکردی حیثیت خودت هم زیر سؤال می رود؟ آنقدر میلم برای انتقام شدید بود که اصلاً به این چیزها فکر نمی کردم. الان که در بازداشت هستی چه احساسی داری؟ پشیمان هستم، چون به خودم ضربه زدم. انتهای پیام ...
لاله صبوری، بازیگر نام آشنا از زندگی شخصی و خانوادگی اش می گوید
من در سال 1346 در خیابان نارمک تهران به دنیا آمدم. تقریبا تا 11 10 سالگی را در آن محل بودیم و بعد از آن به تهرانپارس نقل مکان کردیم. پدرم افسر نیروی دریایی است و مادرم هم معلم. خودم فرزند بزرگ خانواده ام و یک خواهر و برادر کوچک تر از خودم دارم. بله، همین طور است. در دوران قدیم روش های تربیتی با دوره کنونی متفاوت بود و به طورکلی بچه ها با سختگیری بیشتری به نسبت الان بزرگ می ...
خواستگاری به شیوه داریوش ارجمند
را تعبیری از قیامت می دانم. هنگامی که فیلم خودم را تماشا می کنم انگار نامه اعمالم را به دستم داده اند و دست و پا و بدن من شهادت می دهد که چگونه عملکردی داشته ام. راستش همه را مانند فرزندانم دوست دارم، اما بعضی به روحیه، سلیقه و اعتقاداتم نزدیک تر است. همان طور که گفتم به نقش های رستم، امیرکبیر و مالک اشتر علاقه داشتم. همیشه آرزو می کردم نقش حضرت ابوالفضل را بازی می کردم، اما دیگر سنم از ...
شهاب حسینی: چگونه عاشق پریچهر شدم؟
اکثر دوستانم بالای 40 سال سن دارند. دوست نداشتم قلدر محل باشم. با این حال همیشه در جمع بچه محل ها به حساب می آمدم. نوجوانی من حول و حوش خیابان فاطمی گذشت. هرقدر بزرگ تر می شدم، دایره ارتباطاتم گسترش می یافت. درنتیجه به تمایل برخی بچه ها برای انجام کارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یکی از بهترین دوستانم را به خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست دادم. در مرور خاطرات هر پسربچه ای انگار ...
واژه واژه دعا، قدم قدم زیارت
. زیر چشمی نگاهم کرد و باز چیزی نگفت. نگفت تا این وقت کجا بودی پسرجان؟ نگفت چرا این قدر سر به هوا شده ای؟ انگار همه چیز را می دانست. سرم پر از حرف و آرزو بود. فقط گرفتم خوابیدم. * * * روزی که پستچی در خانه را زد، خواب بودم. صدای موتور پر سر و صدایش می آمد. چندبار زنگ زد و بی بی آرام آرام رفت دم در. می دانست پاکت چیست . صدای پایش را شنیدم که آرام آرام آمد و روی کاناپه نشست ...
سوگل طهماسبی: یک جنوبی خونگرم هستم!
آرزویم برسم. تنها 15 سال داشتم که تصمیم گرفتم برای زندگی از اهواز به تهران بیایم. درواقع مهاجرت به تهران شاید بزرگ ترین تصمیم زندگی ام بود. سال های اول در خانه خواهرم زندگی کردم و بعد از قبول شدن در کنکور و شروع دوران دانشجویی مستقل شدم تا اینکه پس از فوت پدرم، مادرم هم به تهران آمد و حالا با هم زندگی می کنیم. سال های اول ورودم به تهران با اینکه سن کمی داشتم اما همه مسوولیت و بار ...
افتخار جمهوری اسلامی این است که در مجاورت مرزهای رژیم صهیونیستی نیرو داریم/ اینکه می گویند اینجا کجا و ...
محافظین و بستگان کودکان گفته می شود! مادر دوباره ادامه می دهد که یک بچه ی دیگر داشتم که هشت سال اسیر بود! آقا می پرسد: چرا نیاوردی شان؟ و پدر جواب می دهد دیگر جا نبود! آقا با خنده می گوید: جا نبود؟ این همه جا! نگاهی به مسئولان جلسه می کند و با لبخند به پدر می گوید: خب در یک ماشین دیگر می آمد! نوبت می رسد به همسر شهید؛ آقا از روی برگه می خواند: - خانم منیره فخیمی، همسر ...
چهل روز روزه داری در استقبال از شهادت
بیاورید تا بپوشم.خون من از خون امام حسین (ع)و علی اصغر (ع)بخون خفته رنگین تر نیست. خدایا احساس می کنم که اعضای تنم میله های زندانی هستند که مرا به اسارت خویش درآورده اند و تلاش مقرون من برای فرار از این زندان بی فایده است مگر به لطف و رحمتت.خدایا مرا در صف شهیدان قرار ده و توفیقی عطا کن تا هرچه زودتر جانم را نثار درگاهت گردانم. برادر بدون تأمل بپاخیز تند و تیز حرکت کن دیگر ...
دوستان تلگرامی به دختر 14ساله تجاوز کردند
: همیشه با مادرم مشکل داشتم. او بارها به من هشدار داده بود که با افراد مطمئن ارتباط برقرار کنم اما من به حرف هایش توجه نمی کردم.تااینکه مدتی قبل در یک گروه تلگرامی عضو شدم و پسری به نام ساسان به من ابراز علاقه کرد. اختلاف های کوچک با مادرم و ابراز علاقه شدید ساسان باعث شد خیلی زود از خانواده ام فاصله بگیرم و زمانی که ساسان از مشکلات من با خبر شد گفت می خواهد با من ازدواج کند و مرا تشویق به فرار کرد. من ...
آبروی خانواده ام را بردم
تصمیم گرفتم او را با قرص خواب آور مسموم و از خانه اش فرار کنم. شب حادثه قبل از خواب تعداد 20 عدد قرص خواب آور در لیوان شیر کاکائو حل کردم و به اصغر دادم. به اصغر گفتم این لیوان شیر کاکائو را بخور تا با آرامش بخوابی و او هم قبول کرد و برای خواب به اتاقش رفت. صبح وقتی از خواب بیدار شدم به سراغش رفتم و دیدم که دیگر نفس نمی کشد. وقتی مطمئن شدم او فوت شده است، اثر انگشت او را در قولنامه ای که ...
نادر روز بارانی مرا به خانه اش برد و در را قفل کرد و
روزنامه ای، چشمم به یک آگهی افتاد. تماس گرفتم؛ قرار شد برای مذاکره به محل شرکت بروم. به رغم نصیحت های مادرم که سعی می کرد مرا از یافتن کار باز دارد، رفتم. چون حقوق خوبی می دادند، پیگیری کردم و پس از مدت کوتاهی مشغول کار شدم. چند روز بعد،اسامی دانشگاه آزاد اعلام شد و من قبول شده بودم؛ قبولی دانشگاه فرصتی به مادرم داد تا بار دیگر خطراتی را که در محیط کار مردانه می توانست در کمین یک ...
من عاشق پسر داییم بودم / همدیگر را ملاقات کردیم و من کلید در ورودی مجتمع را به او دادم
... ناصر در اعترافاتش به کارآگاهان گفت: یک روز قبل از جنایت و طی تماس تلفنی با الهام متوجه درگیری شدید بین الهام و همسرش شدم. بسیار عصبانی شدم و تصمیم گرفتم تا این بار پژمان را بکشم. به بهانه تحویل دادن پژو 207 به خانه مقتول رفتم. مقتول قصد داشت مرا به خانه مان برساند اما با طرح این موضوع که با یکی از دوستانم در شهرک حکیمیه قرار ملاقات دارم، از وی خواستم تا مرا به حکیمیه برساند. زمانی که به ...
باغبان دیر رسید، دختر 14 ساله در محاصره 5 جوان همه چیزش را باخته بود!
زنی بودند که در برابر دختر نوجوانی قرار گرفتند که در تحقیقات ابتدایی این دختر که خود را سهیلا معرفی کرده بود گفت: چندی پیش برای اعتراض از خانه مان فرار کردم و ماموران زمانیکه قصد داشتند وی را در اختیار بهزیستی قرار دهند مشخص شد که این دختر همان نوجوان گمشده است. سهیلا به ماموران گفت: پدرم شیشه ای است و روز فرار از من خواست تا برای تامین هزینه اعتیادش جلوی دوستانش که داخل خانه برای کشیدن مواد ...
مجموعه داستان های کوتاه اجتماعی صلاح عسگرپور ( 9 ) : ازدواج اجباری
ایشان ثروتمند است موافق بود و هیچ تحقیقی راجع به داماد انجام نداد،پس از چند روز،مراسم شیرینی خوری شکل گرفت.ملیحه به هیچ وجه ازصمیم قلب راضی به این وصلت نبود ولی بدلیل اینکه مادرش دچار مشکل نشود و یا از سوی پدر ضرب و جرح قرار نگیرد بر زبانش قفل زد. در یک فرصت مناسبی ار طریق تلفن به خواهر بهروز گفت: -من دیگر خسته شدم،نمیخواهم با این مرد زندگی کنم، پدرم مرا درک نمیکند.او سعادت ...
خورده شدن پسر یاسوجی به وسیله تمساح/عروس اسید پاش/جوان پدرکش /سرقت مسلحانه با اسلحه هدیه پدر
همه وجود لمس کرد. تالابی به قیمت جان اهالی روستای آزاتی هنوز هم دهم تیرماه را به خاطر دارند. صدای ضجه های مادر علیرضا همه را از خانه ها بیرون کشید و دور او جمع کرد. دستان لرزان پدر که تالاب پایین روستا را نشان می داد خبر از حادثه تلخی می داد. همسایه و همکلاسی علیرضا درحالی که شوکه و از ترس زبانش بند آمده بود، با کلمات بریده بریده تنها می گفت: گاندو... گاندو ! گاندو ...
شهیدی که آل سعود را در قلب عربستان لعن می کرد
آمد من را خبر کن. ایشان هم خبر کردند و وقتی رفتم منزل شان با یک جفت پوتین و لباس های نظامی رو به رو شدم. پرسیدم برای دوستت است؟ که پاسخ داد نه برای خودم است و ماجرای سوریه رفتن را گفت و اینکه اجازه پدر و مادر و همسر را می خواهند. من برگشتم خانه خودمان و او هم آمد و یک پرچم زرد حزب الله را انداخت بغلم و گفت این از سوریه آمده و تبرک شده است. بعد از غربت حرم بی بی زینب(س) گفت و من هم که قبلاً با ...
عباس جدیدی: عکس با دونالد ترامپ از بقیه بهتر بود! / عکس
همان طور که تشویق هایشان را قبول داشتم باید این رفتار را نیز بپذیرم. من با مردم بودن را دوست دارم. چه مورد لطف و محبت شان قرار بگیرم و چه مورد عتاب و قهرشان واقع بشوم، هر دو را از مردم و هموطنانم می دانم و برای من قهر و لطف مردم ایران هر دو زیباست. اصلاً چه کسی گفته که من با دو تا شوخی هموطنانم از ایران می روم؟! هرچند فکر نمی کنم اکثر آن هایی که همین عکس های مونتاژی را پخش کردند با من قهر باشند و از ...