سایر منابع:
سایر خبرها
حرف های جالب بازیگر بالیوود درباره سینمای ایران
، پاکستان و هند و ایران را درک می کند مستقل از اینکه چه مذهبی دارد برای خوب زندگی کردن باید یک بار اشعار سعدی را بخواند. خوب این همان ریشه های مشترکی است که من از آن حرف می زنم و گرنه فیلم مدرن ساختن نمی تواند سبب تقویت ریشه های مشترک شود. چون ما در هند فیلم های مدرن بی شماری می سازیم. آن چیزی که باید محصول مشترک سینمای هند و ایران باشد همان چیزهایی است که گفتم. حافظ، فردوسی عمر خیام. ...
از کلاس اول ابتدایی کار کردم
.... پدرم بیسواد بود اما بشدت به شعر علاقه داشت. ما خانواده ای عرب زبان بودیم اما پدرم تعلق خاطرش به اشعار فارسی و بختیاری بود. مادرم خانه دار بود و همه عشقش 9 بچه ای بود که داشت؛ شش دختر و سه پسر که من از همه آنها بزرگ تر بودم. زندگی در خانواده ای که پدر کارگر بوده، باید سختی ها و شیرینی های خود را داشته باشد؟ بزرگ می شدیم بدون این که سخت بگیریم یا شرایط برایمان دشوار باشد ...
پشت صحنه عجیب جوانی که به خانه خانم متاهل می رفت
.... دفعه آخرهم قول داد که دیگربه خانه ما نیاید وهمسرم را هم نبیند.اما آن شب به خاطرشک وتردیدی که داشتم خودم را به پشت بام رساندم و او را دیدم که کنار دیوار و پشت کولر مخفی شده بود.ازاوپرسیدم: اینجا چکار می کنی که با دیدن من ترسید و عقب عقب رفت.به دلیل اینکه پشت بام مان دیوار ندارد همان طور که عقب رفت به لبه پشت بام نزدیک شد.به او گفتم مراقب باش اما او توجهی نکرد. داشت می افتاد که یقه اش را گرفتم ...
زن سارق: شب عروسی با شوهرم شیشه کشیدیم
می خوانید. خودت را معرفی کن؟ سارا هستم و 26 سال سن دارم؛ 10 سال قبل ازدواج کردم و یک پسر هشت ساله دارم. چطور به سرقت رو آوردی؟ زمانی که ازدواج کردم فقط 16 سال سن داشتم و همسرم در شب عروسی به من شیشه داد و با هم شیشه کشیدیم؛ از آن به بعد معتاد شیشه شدم و در نهایت سرقت کردم، چند شب قبل نیز قصد داشتم شیشه بخرم که با دوستانم بازداشت شدم. با همسرت ...
مردی که در توالت عمومی می خوابید و میلیونر شد +عکس
اعتقاد مدرسه ای که در آن درس می خواندم٬ من الان باید یک الکلی٬ انسان شکست خورده٬ بچه آزار٬ و زن آزار بودم که محتاج حمایت دیگران است. اما به جای آن ها او می گوید با انتخاب های مثبت خود٬ و عشقی که مادرش به او داشت و همچنین حمایت آدم های دیگر٬ اینطور نشد. من روشنایی را انتخاب کردم٬ از طرف مادرم و و از طرف آدم های دیگری که اشتراک خونی با آنان ندارم. جام جم ...
گفت وگوی فرصت امروز با ناهید رحمان پور، طراح مبلمان و دکوراسیون ایرانی / می خواستم آتش نشان شوم ولی طراح ...
بزنیم به نخستین حضورتان در بازار کار بد نباشد. نخستین تجربه کاری من مربوط به 15سالگی ام است. تابستان سالی که اول هنرستان بودم به یک شرکت ساختمانی رفتم تا کار بیرون را با کاری که خودم انجام می دادم، مقایسه و تجربه کسب کنم و چون هنرستان معماری می خواندم با نقشه کشی ساختمان در یک شرکت ساختمانی شروع کردم. آن زمان باید حدودا سال 69 بوده باشد و فضای جامعه فضای بازی نبوده. موانع پیش ...
حامد عسگری: ساحت غزل، ساحت زبان و اندیشه است
سرخ بلکه صورتمان سیلی آبدار می خواهیم مابقی هم هنوز چون عزبیم خودمان را دچار می خواهیم یک تنه بیست و چند ساله شدیم بسمان است! یار می خواهیم یار بی بند و بار جالب نیست یار با بند و بار می خواهیم نه از آن یارهای معمولی گلرخ و گلعذار می خواهیم مادرم دختری نشان کرده عکس سه در چهار می خواهیم البته شرط کرده ایم که ما همسر خانه ...
باقری معتمد: جو مسموم تکواندو، باعث شد به جمهوری آذربایجان بروم
... من به جز آذربایجان، از دو کشور دیگر هم برای بازی کردن در جام جهانی تکواندو به عنوان یار کمکی پیشنهاد داشتم. اما شرایط فنی من در آذربایجان مورد ارزیابی و نهایتاً مورد موافقت کادر فنی تیم ملی این کشور قرار گرفت. البته خودم هم ترجیح دادم در آذربایجان بازی کنم؛ چون مهماندوست آن جا حضور دارد. مهماندوست بهترین مربی من بود و وقتی هم که در ایران حضور داشت با هم کار می کردیم و سال های زیادی استادم ...
توطئه عجیب دختر دلباخته علیه نوعروس
گریه افتاد. منیژه همان روز به حالت قهر به خانه والدینش رفت و اصرار داشت که به خاطر خیانت شوهرش از او طلاق بگیرد اما چند روز بعد همسرش با همه تلاش توانست به عروس جوان بقبولاند که هرگز خیانتی انجام نداده بلکه دشمنان برایش توطئه ای چیده اند و به این ترتیب همسرش حاضر شد به خانه و زندگی اش برگردد. اما این آرامش قبل از توفان در زندگی شان بود و دختر ناشناس چند روز بعد تماس گرفت و به او گفت ...
قطار برنگشت، بابا نیامد
: ساعت یازده و نیم شب تلفنی با هم صحبت کردیم گفت قرار بود بروی خانه مادرت اینا رفتی؟ گفتم آره رفتم. بعد حال سلوا را پرسید و تلفنی با هم صحبت کردند. به سلوا گفت که زود می آید. دیگر با هم صحبت نکردیم. تا اینکه ساعت 9 صبح یکی از دوست هایم که شوهرش در راه آهن کار می کند زنگ زد و گفت که شماره محمد را می خواهد تا به شوهرش بدهد. نگران شدم. شماره را دادم و با موبایلش تماس گرفتم. اما در دسترس نبود. چند ساعت ...
بازیگر جم: یک مشت قالتاق در جم کار می کنند
بازنشستگی من هم از اداره تئاتر فقط ماهی یک میلیون تومان و خرده ای است. خب، در این شرایط من چه کار کنم و چطور می توانم زندگی خودم و خانواده ام را اداره کنم؟ من متولد بابل هستم، اما وقتی سه ساله بودم به تهران آمدیم. من از پدر رشتی هستم و از مادر تهرانی الاصل، ولی به خوبی می توانم به گویش مازندرانی صحبت کنم. هنوز هم هر وقت فرصت کنم به مازندران می روم. بتازگی چند روز به نوشهر رفتم و مدت ها به ...
کرت راسل و مشارکت در ماجرای عظیم غمبار
...، سپاسگذار باشیم. بازیگران معمولا اشیاء و گاهی هم خاطراتی را بابت حضور در هر فیلم در کلکسیون خود گرد می آورند. خاطرات و اشیای ماندگار این فیلم برای شما چه بوده اند؟ اصلا اهل این گونه کارها و جمع آوری اشیاء و یادبودها نیستم و اگر هم بودم نمی توانستم همه چیز را جمع کنم چون بیش از 60 سال است که فیلم بازی می کنم و اگر همه را جمع می کردم، تبدیل به یک کوه می شد. البته خرده ...
متهم مادرکُشی: تحت تأثیر توهم ناشی از شیشه جنایت کردم
بود که مادرم به نحوه خرج کردن پول و رفت وآمدهای من مته به خشخاش می گذاشت تا اینکه روز وقوع قتل در حالیکه از دستش عصبی شده بودم، با چاقو ضربه ای به پهلویش زدم و پس از اینکه مادرم روی زمین افتاد به بیرون از خانه رفتم و سیگار کشیدم، بعد مجدداً به خانه برگشتم و متوجه شدم مادرم جان باخته است بعد نیز با ابراهیم تماس گرفتم و با کمک وی جسد مادرم را به بیرون از خانه بردم و در آنجا جسد را آتش زدم. ...
صداوسیما اگر میلی نباشد مردم سمت بوق های بیگانه نمی روند/شنبه به دیدار رییس قوه قضاییه می روم
فردی که می گویم هم سن و سال آقای فرجی داناست. او تاکید کرد: اینها به طور فقهی سعی کردند با مساله عمر ابن حنظله این را اثبات کنند. آنها می گفتند ما با خونمان رهبری امام را پذیرفتیم، نه با آیه و روایت و با خونمان از رهبری حمایت می کنیم. اگر رهبری حکم جهاد بدهد، من در اول صف خواهم بود چنان که در انقلاب و جنگ بودم. من در زمانی که برای ثبت نام انتخابات می رفتم به همسرم گفتم؛ همان طور که از ...
بلاتکلیفی نورالهی در نقل و انتقالات!
...> بله.باید به سربازی بروم و در همین رابطه شرایطم را چند روز قبل به برانکو گفتم و نیم فصل جدا می شوم. به تراکتور می روی؟ باید برای گرفتن دفترچه اعزام به خدمت اقدام کنم و کد یگان محل خدمتم آن موقع مشخص می شود. ولی طبیعی است که به تراکتور بروی و قطعا مدیران آن باشگاه پیگیر دریافت کد و امریه تو خواهند شد. فعلا به سه بازی باقیمانده پرسپولیس فکر می کنم.بعد از آن ...
مرد ناشناس خیابان ها
.... چه سال هایی؟ از سال 65 تا زمان آتش بس. پنج مرحله به جبهه رفتم، هی آمدم و برگشتم. بیسیم چی بودم. خودتان جانبازی ندارید؟ نه، زخمی شدم ولی سطحی بود. الان با این مشکلات، پشیمان نیستید که چرا رفتید جنگیدید؟ نه، به هیچ وجه. چرا؟ به خاطر مملکتم بود. اگر دوباره جنگ بشود، باز هم می روید بجنگید؟ ...
اثبات بی گناهی پسر دانشجو در سرنوشت شوم یک دختر - آزمایش ژنتیکی رازگشا شد
....من تازه فهمیدم این دختر در اثر ارتباطی که با حمید داشته متاسفانه باردار شده است.موضوع را به پلیس گفتم و برای خودم واقعا متاسفم که با چنین فرد فاسدی دوست شده بودم.با این کارابروی چندین و چند ساله پدر و مادرم را به باد دادم. حمید دستگیر شده است و پس از آزمایش های ژنتیکی از اتهام باردار کردن دختر جوان تبرئه شدم و فقط باید جوابگوی ارتباطم در فضای مجازی با این دختر باشم. ...
جوان ترین بازیکن تاریخ لیگ برتر: از دوران سربازی با طارمی دوست شدم - به بهترین باشگاه های اروپایی
...> * فوتبال را از کجا شروع کردی؟ - فوتبالم را از مدرسه فوتبال نتسا شروع کردم و با خواست خدا به فولاد خوزستان پیوستم و توانستم به همراه این تیم سه بار قهرمان لیگ برتر نوجوانان شوم. از آنجا هم راهی استقلال خوزستان شدم. البته پیش از حضور در استقلال در صبای قم قرارداد بسته بودم که پس از جدایی آقای علی دایی، من هم از این تیم جدا شدم چرا که حضور من مشروط به حضور آقای دایی بود. * از ...
گفت وگو با دختری که خواستگارش او را سر کلاس دانشکده با چاقو مجروح کرد
... یکراست به سمتم آمد. چاقو را لای کتاب پنهان کرده بود، وقتی نزدیکم شد ناگهان یک ضربه به قفسه سینه ام زد که جیغ کشیدم و از حال رفتم. دیگر نمی دانم چه شد اما همکلاسی هایم که بعد از چند روز به ملاقاتم آمدند به من گفتند که وقتی روی زمین افتادم، پسرچاقوکش دو ضربه دیگر به کتفم و آخرین ضربه را به سرم زد که چاقو داخل سرم گیر کرد. شانس آوردم که بچه های دانشگاه مانع شدند و اجازه ندادند که او دوباره ...
شهید حسن صالحی/احترام و حمایت به مادر را هیچ گاه از یاد نبرید
روستای ایرندگان بود برای زیارت رفتیم ،پیر زنی در آنجا نشسته بود که مقداری پارچه سبز رنگ در دست داشت.به هر کدام از ما یک تکه داد و من ان پارچه را به دستم بستم. او اضافه کرد بعد از آن ماجرا ،چند شب بعد در خواب دیدم که عده ای آمده اند به دیدار ما و پارچه های سبز دست همه را باز کردند بجزء پارچه دست مرا.و من از این ماجرا قدری ناراحت شدم. من در جوابش گفتم: برادر نگران نباش انشاالله خیر است. ایام محرم بود و ...
نگاهی به یک مرکز خرید مخصوص ارائه خدمات برای کودکان / فرمانروایی کودکانه
به چنین شرایط کاری تن دادند. در قدم زدن هایم در شهر کودک شاپرک با چند نفر از فروشندگان یکی از فروشگاه های معتبر آن همکلام شدم. سفره دل هم نسلان من بازتر از این حرف هاست و مشکلات زندگی افراد را به جایی رسانده که تعارف را کنار گذاشته اند. اگر مشکلات معیشتی را هم در نظر نگیریم یکسان بودن شرایط زندگی بسیاری از جوانان باعث شده صحبت کردن از این مسائل دیگر به سختی قبل نباشد. یک سال ...
اولین شماره هشت غیریاغی پرسپولیس: سربازم و نیم فصل می روم
خبرنگاران از این می گوید که در نیم فصل از پرسپولیس جدا می شود و باید دفترچه اعزام به خدمت پر کند. به نظر می رسد نورالهی را از نیم فصل در جمع بازیکنان تراکتورسازی تبریز ببینیم. *برانکو گفته رفتنت از پرسپولیس قطعی شده و نیم فصل جدا می شوی. بله.باید به سربازی بروم و در همین رابطه شرایطم را چند روز قبل به برانکو گفتم و نیم فصل جدا می شوم. *به تراکتور می روی؟ ...
خادم الشریعه: نازی ایرانی نیست
شدم و به او این مشکل را گفتم، او گفت که با این قضیه کنار می آید و به این ترتیب کارم را با او شروع کردم. در این یک سال که با رابین کار می کنم پیشرفت بسیار خوبی داشتم. *هزینه هایش را چه کسی پرداخت می کند؟ خانواده! *و چقدر هزینه دارد؟ به عنوان مثال دوره هشت روزه ای که هلند رفتم، 2500 یورو هزینه مربی ام شد. به غیر از هزینه اقامت و بلیط و... *مربی ...
برخورد با تخلف آقازاده ها را از شاهرخ یاد بگیریم!
پرسد و وقتی می فهمد برای کار به اینجا می آید ناراحت می شود. به زن می گوید چادرت را سرت کن و دیگر برای کار اینجا نیا. خانه ای برای این زن اجاره می کند و می گوید همین جا بچه ات را بزرگ کن و نگران نباش چون خودم خرج و مخارجت را می دهم. اتفاقاً زمان جنگ پسر خوانده اش را هم به جبهه آورد که 17، 18 سال سن داشت. به نوعی می توان گفت شهید شاهرخ ضرغام برای بیدار شدن آماده بود و نیاز به یک تلنگر ...
اعتماد: خداحافظی با ریال پس از 87 سال
طور نشسته بود روی مبل و رفته بود تو فکر. دستش را گذاشت رو سینه اش و گفت: قلبم درد می کنه. حالم خوب نیست. سابقه مریضی یا نفس تنگی نداشت. خیال کردم همین جوری این حرف ها را می زند، بهش گفتم: محمد این حرف ها چیه می زنی؟ ما را هم ناراحت می کنی گفت: پریسا دلم یه جوری شده. پاشو بریم خونه آقا جون اینا زنگ زدیم خانه پدرم، خانه نبودند، دیگه خوابیدیم. نصفه شب از خواب بیدار شدم تا به سلوا (دختر سه ساله مان) شیر ...
باید و نبایدهای روابط خانوادگی
.... خیلی زود فهمیده بودم، بغل بابا قدغن است. مریض شدن را فقط به یک دلیل دوست داشتم، آن هم به خاطر این که وقتی مریض می شدم، پدرم مرا گرم در آغوش می گرفت، می بوسید و دکتر می برد. آن موقع حتی به خاطر زبری ریشش اعتراض نمی کردم. وقت های دیگر، اگر به سمتش می دویدم که مثل مادر، بغل او هم بپرم، جوابم یک چشم غره وحشتناک بود. مادرم همیشه می گفت: بابا خسته است. مزاحمش ...
یک عصر پاییزی با محمود دولت آبادی
کردم و ویرایشش می کردم و مثل یک بیگانه به آن نگاه می کردم. حالا هم این کار را می کنم، منتها در مدت زمان کمتر. این همان نگاه آگاهانه به داستان است که گفتم. بعد مثل یک خواننده، آن را می خوانم و خودم متوجه می شوم که شاید چیزی اضافه شده باشد یا بیرون زده یا... بنابراین وقت نوشتن اصلا به صورت آگاهانه نگاه نمی کنم. مثل اینکه می گویید در این داستان ها زن نیست. البته زن هایی هستند مثل مادر یا گش نر. ...
چگونه تشکل های دانشجویی به جذب دانشجو بپردازند؟
، دادند خوردیم و [بعد] مثلاً یک نوشابه ای، چیزی؛ قسمت جالبش اینجا است؛ میگوید که شب چند ساعتی گذشت، آخرِ شب شد، دیدیم که کشیش -کشیشِ آن کلیسا که این سالن، مربوط به آن کلیسا است- با وقار تمام از یک طرف سِن وارد شد، رفت و یک مقدار از این کلیدهای برق را زد و بعضی از چراغها را خاموش کرد بعد هم کشیش رفت. میگوید من دیگر رفتم و نماندم. میگوید فردا رفتم سراغ آن کشیش، گفتم که خب این چه وضعی است؟ آخر شما ...
بازیگر بازگشته از شبکه جم: آنجا یک مشت قالتاق پدرسوخته کار می کنند
کنم و چطور می توانم زندگی خودم و خانواده ام را اداره کنم؟ من متولد بابل هستم، اما وقتی سه ساله بودم به تهران آمدیم. من از پدر رشتی هستم و از مادر تهرانی الاصل، ولی به خوبی می توانم به گویش مازندرانی صحبت کنم. هنوز هم هر وقت فرصت کنم به مازندران می روم. بتازگی چند روز به نوشهر رفتم و مدت ها به دریا نگاه کردم. آنجا رفتم تا تسکین پیدا کنم و همه ناراحتی های شبکه جم و آنتالیا را از یاد ببرم ...
گفت وگو با امپراطور کوزکو!
، سر ضبط ویدیوی محرم خواهرزاده ام که گاهی در ویدیوها هم حضور دارد، بعد از چهاردقیقه که تند و تند یک عالمه حرف زده بودم، در اتاق را باز کرد و من را صدا کرد؛ بعد خودش فهمید اوضاع از چه قرار است و خواست برود؛ گفتم حالا که خراب کاری شد، بیا کارت را بگو! (با خنده) یکی دوبار هم خواستگار پیدا شد؛ یک خا نمی پیام داد و گفت پسرخاله من دوست دارد زنش شوخ طبع باشد، شما یک نشانی بده که ما با خانواده صحبت کنیم و ...