سایر منابع:
سایر خبرها
با معتادان یقه سفید آشنا شوید!
بازی می کردم. همین موارد باعث شده بود که اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنم و در برخوردهایم با دیگران موفق تر عمل کنم. اما حالا دیگر به آن حس و حال نمی رسم و فقط برای رها شدن از استرس هایم مصرف می کنم. هیچ وقت توهمات عجیب و غریب نزدم ولی به شدت فکرم را باز می کرد و برای نویسنده چه چیزی بهتر از پرواز دادن تخیل؟ جرایم ناشی از مصرف شیشه به شدت دردناک هستند سوزاندن صورت نوزاد با سیگار ...
تقیه، دست آویز تکفیر شیعه
سرویس اندیشه جوان ایرانی به نقل از راسخون ؛ بخش مقالات دینی: نویسنده: بلال شاکری (1) چکیده از جمله دست آویزهای برخی اهل تسنن برای تکفیر شیعه، مسئله تقیه است. ابن تیمیه شیعیان را به دلیل اعتقاد به مشروعیت تقیه مسلمان از مسلمان، کافر، ملحد و منافق خطاب کرده است و این ویژگی شیعه را به یهودیان تشبیه کرده است. از نگاه وی، این مسئله از شعب نفاق است، از این رو چنین سخنانی را نسبت ...
روایت زنی که برای شیعه بودن سختی های زیادی را تحمل می کند/ غربت به قصد قربت
. پدر و برادرانش در این سال ها به واسطه تبلیغ گسترده وهابیت، وهابی و مبلغ آن شده بودند. ولی هنوز حفظ این رابطه گسسته برای فرزانه اهمیت داشت؛ به خاطرر مریضی پدرم تقیه کردم که بتوانم او را ببینم. وجود چیزهایی مثل حجاب و نماز اول وقت در من و دخترانم برای پدرم خوشایند بود. این ها چیزی بود که او همیشه برای بچه هایش می پسندید و حالا با دیدنشان در من خوشحال می شد. یکی از خواهرانم به پدرم گفته بود که من ...
باربد، آن گونه که بود/جامعه باربد، آکادمی و دانشگاه خصوصی تئاتر ایران
بهشت زهرا دفن شد. درهمین باره محمد منتشری می گوید: در سال 59، وقتی به عیادتش در بیمارستان ایرانشهر رفتم، گفت مرا بی سروصدا دفن کنید و من به استاد گفتم نگران چه چیزی هستید، زیرا تاریخ قضاوت می کند که چه کسی به این کشور خدمت کرده و چه کسی خیانت کرده است. هنگام دفن ایشان ما پنج نفر بودیم که زیر جنازه را گرفتیم. بعد از 20 سال، آقای نصیری فرد کتاب زندگی نامه او را منتشر کرد و عکس استاد با ساز روی جلد آن ...
حاتمی: رحمتی گفت دیگر با قلعه نویی مشکلی ندارم
فرزاد حاتمی در گفت وگو با تسنیم، در خصوص دو گلی که به استقلال زد، شادی گل هایش، حواشی این دیدار و ... صحبت کرد. * تسنیم: فکر می کردی دو گل به استقلال بزنی؟ حقیقتش را بخواهید نه! خواهرزاده ام همراه من بود و قبل از بازی گفت دو گل به استقلال می زنم، من گفتم چقدر خوش اشتها هستی! واقعا خوشحالم که در این بازی گل زدم و توانستیم در بالای جدول بمانیم. * تسنیم: پس از گل ...
اصراری نیست راجع به همه چیز حرف بزنیم. ما که منتقد تمام حوزه ها نیستیم!
...: ساختمانی دوست داشتنی و مُسن توی کوچه ای تنگ و ترش در محدوده خیابان بهار محل قرارمان بود تا دور هم جمع شویم و گپ بزنیم. هوا داشت تاریک می شد و اگر دست نمی جنباندیم، نور را هم برای عکاسی از دست می دادیم... همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد و حاصلش شد: گپ وگفت دوستانه با بچه های پالت. از اجراهای بام محک و صدای بم و نچسب پشت استیج تا استقبال از آلبوم شهر من بخند که برایشان حرف و حدیث دار شد و ...
احسان خواجه امیری چگونه ستاره شد؟
دست آورد. احسان قبل از سال 86 هم کار کرده بود اما مبنای کار را شهرت فراگیرش بعد از سریال میوه ممنوع گذاشتیم. وقتی که بچه بودم و طبیعتا درآمدی هم نداشتم که بروم استودیو و برای آنکه بتوانم کارهایم را ضبط کنم این فکر به سرم زد که اتاقم را آکوستیک کنم. ارزان ترین راهی که به ذهنم رسید، شانه تخم مرغ بود. به زحمت از سوپرمارکت های مختلف 20-10 تا شانه تخم مرغ خریدم تا بتوانم اتاقم را آکوستیک ...
متن سخنرانی محمدجعفر یاحقی و ژاله آموزگار در مراسم بزرگداشت دکتر احمدعلی رجایی بخارایی
. رجایی در بهمن 1347 با کدورت از دانشگاه مشهد بازنشسته شد. آن سال باقر پیرنیا، استاندار خراسان و نایب التولیّۀ آستان قدس رضوی بود. پیرنیا را با وی، رابطۀ مودّتی بود که دم به استاد و شاگردی می زد. وقتی چند ماه بعد، من به عنوان دانشجویی علاقه مند به جمع یاران او در آستان قدس پیوسته بودم، چند بار دیدم که پیرنیا، رجایی را استاد خطاب می کرد و واقعاً در این خطاب صادق می نمود و حرمت او را به کمال ...
پدیده 1-2 پرسپولیس / برد رویایی با گل ثانیه آخر امیری
!!! چرا منفی دادین منظورش رحمتی بود دیگه. نقل قول +5 #78 محمد 2016-12-10 18:58 میتونیم میبریم میتونن میبازن???? نقل قول +3 #77 محمد 2016-12-10 18:45 سلام خواهشا چاب کن منم امروز تو دانشگاه بودم سرکلاس نتونستم کامل بازیرو ببینم همینجور ک رسیدم خونه گل زد خسته نباشین بچه هادمرسی ???????????? نقل قول +3 ...
سخنرانان ممنوعه در دانشگاه چه کسانی هستند؟
پلی تکنیک وجود د ارد و آن اینکه بعد از برنامه آقای هاشمی صحبت کرد ند محد ود یت آنها برای د عوت از چهره های اصلاح طلب و حامی د ولت بیشتر شد . آن آزاد ی عملی که تصور می کرد ند با آمد ن آقای هاشمی برای شان فراهم شد ه باشد اتفاق نیفتاد ه است. از این منظر گلایه ها و مصاد یقی د ارند . مثلا برای آقای محمد رضا خاتمی برای 30فرورد ین 94 مجوز صاد ر شد و ایشان صحبت کرد اما بعد از آن د یگر مجوز ند اد ند . خانم ...
دستان پینه بسته و شغلی که در گذر زمان از رونق افتاده
که گفت: این شغل را از دوران بچگی در کنار دست پدر یاد گرفتم و تا الان که 44 سال سن دارم رزق خود و خانواده ام را از طریق این شغل تامین می کنم. من به چهره شکسته مرد نداف که بیش از سن و سالش می زد فکر می کردم و او از کاربردهای لحاف از گذشته برایم صحبت میکرد که وقتی برای خانواده ای مهمان عزیز بیاید میزبان سعی می کند از بهترین وسایل و امکانات خانه از میهمانان پذیرایی کند لحاف نیز در گذشته ...
سخنرانان ممنوعه در دانشگاه چه کسانی هستند؟
بچه های فعال پلی تکنیک وجود د ارد و آن اینکه بعد از برنامه آقای هاشمی صحبت کرد ند محد ود یت آنها برای د عوت از چهره های اصلاح طلب و حامی د ولت بیشتر شد . آن آزاد ی عملی که تصور می کرد ند با آمد ن آقای هاشمی برای شان فراهم شد ه باشد اتفاق نیفتاد ه است. از این منظر گلایه ها و مصاد یقی د ارند . مثلا برای آقای محمد رضا خاتمی برای 30فرورد ین 94 مجوز صاد ر شد و ایشان صحبت کرد اما بعد از آن د یگر مجوز ...
نمایندگان مجلس برای تیم انتظار کاری نکردند /اتاق استاندار روی ما باز نشد / بی توجهی مسئولین مهم ترین ...
افتخارآفرینی داشت. آزادزاده با بیان اینکه همیشه مسئولین شهر درجواب کمک به تیمهای ورزشی می گویند نیازمندی های بیشتری دیده می شود، تصریح کرد: چرا کسی از این بعد نگاه نمی کند که با پیگیری مستمر می شود چندین استعداد رو از استان تو سطح اول کشور ببینیم که باعث افتخار استان باشند. وی در پایان گفت: اینها فقط گوشه ای از هزاران مشکلی که ما داشتیم و داریم،امیدوارم روزی برسد که مسابقه دادن و ...
به بهانه فرا رسیدن سالگرد این هنرمند بزرگ/دیالوگ های ماندگار فیلم های علی حاتمی
باشه گران قدرتری، خوشنویس یا تفنگچی؟ ولایت زندان، ما را طلبید عاقبت این عشاق خانه. هنوز زنجیر در گوشت است، زنجیرک! موریانه گوشت! کی به استخوان می رسی آخر. زنجیرک! تسبیح عارفان، صدای پای من حالا شنیدنی ست، از این دست ساز، کوه کوچک! ابراهیم و اسماعیل، هر دو در یک تن بودند، با من، پس گفتم، ابراهیم، اسماعیلت را قربان کن، که وقت، وقت قربان کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه، و جوهر این ...
جانبازی که هنوز زخم های وحشتناک دارد
و به پادگانی که در آن دوره دیده بودم زنگ زد. آنها هم گفتند بله حسن یزدانی جزو ممتازان بوده. گوشی را که قطع کرد چشمانش پراز اشک شد و گفت باید واقعا تبریک بگویم و گفت حالا دیگر رضایت نامه از پدر و مادر بیاوری مشکلی نیست و من هم همان روز رضایتنامه آوردم و به جبهه اعزام شدم. آن روز انگار تمام دنیا را به من دادند و هیچوقت نمی توانم شادی و خوشحالی خودم را درقالب کلمات بیان کنم. شاید برای ...
مهماندار 30 ساله ای است که در حادثه قطار محور سمنان – دامغان مفقود شد
محمد تازه رفته بود مراغه و آنجا خانه ای برای زن و بچه اش اجاره کرده بود. چند ساعت بعد از این اتفاق یکی از دوستانم به من زنگ زد و گفت: قطاری که برادرت در آن بوده تصادف کرده. من خندیدم و گفتم مگر قطار هم تصادف می کند؟ دیدم جدی حرف می زند. بعد بقیه خانواده تماس گرفتند و گفتند که توی اینترنت دیده اند که قطار محمد تصادف کرده. حالا پدر و مادر محمد به خانه پسرشان قاسم رفته اند و آنجا زندگی می ...
آرزویش بی نشانی بود و پیکرش در سوریه جاماند/ دستمال اشک آلود حاجی را برایمان سوغات آوردند
خدا حافظی کرد و به اصرار من، یک ظرف آش برای زهرا درب مدرسه برد و خداحافظی آخر با دختر کوچکش را به یک لحظه کوتاه و درب مدرسه خلاصه کرد و رفت..... به او گفتم عزیز جان کی برمی گردی، می گفت: یک ماه، دو ماه، سه ماه و شاید هیچ وقت و تاکید داشت که کسی متوجه نشود که به سوریه رفته و گفت به بچه ها بگو بابایتان مشهد است. وقتی از خانه رفت به فاطمه با شوخی گفت: به همه بگو بابای من مرد بود، مرد ...
حقایقی درباره هدیه تهرانی که نمی دانستیم
نشوند وآبرو داری کند . بعد می گفت نه ،باید جیغ بزنی و سروصدا کنی.خلاصه گفتم : بابا تکلیف من را روشن کن که بفهمم بالاخره قضه از چه قرار است !گفت :همین طور که جلو می رود دارم از درون خود تو مژده را پیدا می کنم. او درباره صحنه کتک خوردن مژده از مرتضی (حمید فرخ نژاد )گفته است : دراین صحنه بدلی نبود .خودم بودم .با آرنج خوردم زمین وتا یک ماه درد داشتم . عصب آرنجم درد دیده بود . فرخ نژاد خیلی ناراحت ...
حبیب رضایی: ادعا دارم که بازیگری را خوب بلدم!
. آن موقع به من گفتند که آقای پرستویی هم قرار است بیاید و من کل مدت گردنم را خم کرده بودم تا ببینم آقای پرستویی کی از این در به داخل می آید که در نهایت آن روز پرویز پرستویی به دفتر نیامد. آقای حاتمی کیا بعد از تماشای قسمت های بازی من در خانه سبز آمدند و من را بغل کردند و گفتند: خنده هایت را برای من نگه دار و رفت! آقای پسیانی هم به من گفتند به تو زنگ می زنیم. من هم وقتی از در دفتر آمدم ...
از یادگاری تا درخواست انگشتر آقا
خودم هست اما بعد شهادت محمد فهمیدم که آن برای محمد بوده. شهید خیلی به شما علاقه داشت و همیشه موقعی که صحبت های شما از تلویزیون پخش می شد، بچه ها رو جمع می کرد که صحبت های شما رو ببینند. خیلی دوست داشت که به دیدار شما بیاد. آقا هم در تمام مدت چشم به زمین دوخته بودند و می گفتند: سلامت باشید، زنده باشید . - خانم محبوبه بلباسی، همسر گرامی شهید. من خواندم وصیّت نامه ی این شهید را که به ...
گفتگو با دستفروش کتک خورده اهوازی
های محلی اهواز گفت وگویی با سمیر پسر پیرزن اهوازی را منتشر کرده اند که از حال وخیم مادرش بعد از درگیری با شوکر مأموران شهرداری اهواز خبر داده بود: روز 16 آذر یک اکیپ 10 نفره از اجراییات شهرداری اهواز که همه شوکر برقی دست شان بود، وارد خیابان خوانساری (حراجی ها) شدند. آنها از میان همه دستفروشان به مادر 70 ساله من که جلوی مغازه خودم، نرسیده به خیابان طالقانی (طلافروشان) بساط پهن می کند، حمله ور شدند ...
هر کسی می گوید مدافعان حرم برای پول می روند یزیدی است
اعزام شوم. اصلا مخالفت نکردم و می گفتم او بیمه امام زمان(عج) است و تا وقتی که برای اسلام خدمت می کند هر جا هست برود. راستش اینقدر خالصانه کار می کرد که خودم می گفتم: خدایا حالا که این بچه اینگونه زحمت می کشد اگر قرار است اینجا از مریضی و تصادف طوریش شود همان شهید شود بهتر است. *دل ماندن نداشت زمستان سال قبل که از مأموریت آمد از ناحیه دست مجروح شده بود و هنوز هم بهبود پیدا نکرده بود ...
آرزوی پدر و مادری که با شهادت فرزند محقق شد
مدرسه و آقایان در مدرسه دیگری می خوابیدند. من و دوستم چون تا حالا از مادرمان دور نبودیم بعد از 10 الی 12 روز خیلی دلتنگ مادرمان شدیم و شبها موقع خواب ملحفه را روی سرمان می کشیدیم و گریه می کردیم دلتنگی ما به اطلاع پسرخاله شهیدم رسید اصلا به روی ما نیاوردند یا سرزنشمان نکردند که احیانا شما که بچه ننه هستید چرا آمدید؟ بلیط گرفتند برایمان خوراکی خریدند ما دو تا را آوردند تهران یک شب پیش مادرمان ...
اگر ننویسم می میرم.../ یادی از کیهان نویس آران و بیدگل
سختی است. تا آن لحظه هیچ وقت گزارش ننوشته بودم! من را به آقای محمد بلوری معرفی کرد که دو سه سال بود در سرویس حوادث کار می کرد. آقای بلوری گفت فرض کن در شهر شما زلزله شده، یک گزارش درباره اش بنویس، سه روز هم فرصت داری. گفتم چرا سه روز، من همین الان هم می توانم بنویسم. نشستم و در 16 صفحه کاغذ کاهی گزارش نوشتم. بلوری نگاهی به گزارش کرد و برد نزد فرامرزی. بعد فرامرزی من را صدا کرد و گفت کجا ...
مرام پهلوانی، راه و رسمی که در جبهه ها اوج گرفت
مظالم داد. قهرمانی به مرام است نه به مدال کاظمی از برخی جوان ها گلایه می کند و می گوید: در جامعه امروز داش را با اوباش قاطی کردند. قدیم تو محله مردی که می خواست برود مسافرت اگر روحانی محل نبود، ناموسش را می سپرد دست داش مشتی های محل، می گفت: من دارم می روم مسافرت، زن و بچه ما را بپا . یعنی این افراد آنقدر امین مردم بودند که بهشان تکیه می شد. وقتی داستان زندگی شهید ابراهیم هادی چاپ شد، رهبری ...
عروسم به من درس زندگی یاد داد
آبرویم برود. قبول کرد. اشتباه دیگرم این بود که جلوی بچه هایم مواد می کشیدم. همسرم گفت تو که نیستی بچه ها سعی می کنند ادای مصرف کردن تو را در بیاورند. محمد دو سال اول که تریاک مصرف می کرد، مشکلی نداشت، اما بعد از آن دردسرهایش شروع شد. دل و دماغ نداشت به محل کارش برود. صبح ها به سختی از خواب بیدار می شد و در طول هفته شاید یکی دو بار سرکار می رفت. محمد با این که مصرف کننده مواد بود، اما همیشه در خانه ...
ثمره ازدواج پیامبر (ص) با حضرت خدیجه(س)
اسماعیل گردانید ونیز ما را از سرپرستان و خدمت گذاران حرمش قرار داد و کعبه را برای ما منزلگاه حاجیان و حرمی امن گردانید. این محمد برادرزاده من با فضیلت ترین مرد از مردان مکّه است که گرچه از نظر مالی تهی دست است، اما مقام و شخصیت والایی دارد وی به خدیجه متمایل شده وخدیجه نیز به وی متمایل شده است اینک وی را به ازدواج محمد در آوردید و مهریه اش هرچه است من برعهده می گیرم. مهریه حضرت خدیجه 20 شتر قرار داده ...
قتل با چاقوی نوجوانی
بگیرد ، فریاد زد : برو بچه، برو شر د رس نکن خون اما د ر رگ های سامان به جوش آمد ه بود . پسر 16 ساله چند بار چاقو را به سمت احمد پرتاب کرد و د ست آخر ضربه ای به پشت گوش او زد . چشمان احمد 25 ساله، لحظه ای سیاهی رفت و سپس روی زمین افتاد . هنوز زند ه بود که سامان پا به فرار گذاشت. رحیم و سلیم، احمد را به بیمارستان رساند ند اما او مد تی بعد جان باخت. پزشکی قانونی علت مرگ او را شکسته شد ن ...
زیر پای عراقی ها به وجعلنا اعتقاد پیدا کردم
...> گفتند: نه، تو نبودی. باید راننده را معرفی کنی. هرچه گفتند، برادرم زیر بار نرفت. بعد به ناچار گفته بود: من خودم ماشین رو دادم، یه دور بزنه. هر چند برای برادرم گران تمام شد، اما این موضوع را فیصله داد. آمبولانس دست ساز زمان انقلاب یک موتور داشتم. راه ها و کوچه پس کوچه های تهران را خوب بلد بودم. سوار موتور می شدم و در تظاهرات می پلکیدم. هر وقت درگیری می شد ...
ماجرای دو آهوی طلای دفن شده در زمزم/ پرده داری کعبه و تهیه آذوقه زائران
.... یکی از بچه ها در مسابقه برنده شد و فوری با افتخار گفت: من پسر بزرگ مرد مکه هستم . مرد مکی پیش او رفت و پرسید: تو کیستی؟ آن کودک گفت: من شیبه فرزند هاشم، بزرگ مکه هستم. آن مرد در مکه پیش مُطلّب، برادر هاشم رفت و داستان را به وی تعریف کرد. مطلب رهسپار یثرب شد تا او را به مکه بیاورد. هنگام دیدن شیبه، اشک در چشمان مطلب حلقه زد. شیبه به مادرش گفت: اگر اجازه بدهی، می خواهم به مکه بروم و ...