سایر منابع:
سایر خبرها
آغوش باز مافیا برای بچه های گمشده
نگذشته بود که یکی از همسایه ها تماس گرفت و گفت پدر بچه ها قصد داشته آنها را از پنجره به خیابان پرت کند. گویا اورژانس اجتماعی با تماس همسایه ها سر رسیده، مددکاران اورژانس به داخل خانه رفته، با پدر صحبت کرده و از او خواسته اند به کودک آزاری خود خاتمه دهد. سپس به آنها وقت مشاوره داده اند. البته که پدر در جلسه مشاوره حاضر نشده و به شکنجه کودکان ادامه داده است. مددکاران مهرآفرین آثار کبودی و جای سوختگی ...
عکسها و بیوگرافی امیر کاظمی و همسرش مهتاب محسنی (بازیگر مجموعه لیسانسه ها)
لحظه تاخیر هم جایز نیست، باید زود دست بجنبونی(با خنده)! برای من همین طوری بود با این که من اصلا فکرش را نمی کردم که توی این سن ازدواج کنم اما وقتی قراره که یک اتفاقی بیفته تو نمی تونی جلوی اون اتفاق رو بگیری، برای من و مهتاب هم همین طوری بود، این قدر همه چیز درست و سر جای خودش اتفاق افتاد که تا چشم باز کردیم دیدیم همه چیز تمام شده و الکی الکی شدم مَرد خانواده. عکسهای امیر کاظمی و همسرش ...
عاشقانه های هنریِ این پدر و دختر هنرپیشه
را بیشتر به زندگی جمع کنم. درواقع با این اتفاق یک سونامی وارد خانه ما شد که من باید مدیریتش می کردم. البته در آن دوره سناریوهای خوبی هم به من پیشنهاد نمی شد، بنابراین پس از مدتی کم کاری به سمت تلویزیون رفتم و در جایگاه تهیه کننده و بازیگر کار کردم. پس از مدتی به دلیل اتفاق های بد زندگی از جمله نبودن همسرم دچار افسردگی و بیماری روحی شدم تا جایی که چند ماه در خانه با اکسیژن زندگی می کردم ...
گفت وگو با سردسته باند سرقت مسلحانه سوپرمارکت ها/ کلاس بازیگری رفتم ولی هیچ کس سراغم نیامد که معروف شوم
و بساز بفروش بود. من تا وقتی زیرسایه پدرم بودم مشکل مالی نداشتم. علاقه زیادی به بازیگری داشتم و در کلاس های بازیگری یکی از اساتید برجسته تئاتر هم شرکت کرده بودم. همیشه دلم می خواست یک کارگردان معروف سراغم بیاید تا در فیلم هایش بازی کنم. اما کسی سراغم نیامد و نتوانستم معروف شوم. بعد از مدتی از خانواده ام جدا شدم و مشکل مالی پیدا کردم. کم کم با دوستانم شروع کردیم به سرقت های مسلحانه. انگیزه مان هم ...
دوستی هایی که دیگر مثل و مانندی ندارد!
. با خوشحالی سوار مینی بوس شدیم و تا خود قم یک لحظه هم پلک روی پلک نگذاشتیم و بچه ها که اکثرشان رزمنده بودند شروع به نقل خاطرات جنگی از جبهه ها کردند. وقتی به قم رسیدیم، ما را برای زیارت بی بی معصومه سلام الله علیها بردند. من بعد از زیارت یک گشتی در بازار اطراف حرم زدم و بی آنکه چیزی بخرم دوباره سوار مینی بوس شدم. راستش پول نداشتم که برای خودم یا خانواده سوغاتی بخرم. اگر چه توی بازار یک ...
یک انجمنی عجیب با اعضایی عجیب تر!
غیرقابل هضم است. من پیشتر 8 صبح چند دست کله و پاچه می خوردم و ساعت 10 مجدد گرسنه می شدم و این روند متوقف نمی شد و من دائما گرسنه بودم و اینگونه نبود که با یک لقمه یا کیک سیر شوم. همواره در ذهنم خلایی را احساس می کردم و برای پرکردنش به خوردن غذا روی می آوردم؛ درست مثل یک فرد معتاد به مواد مخدر که در مواجهه با هر احساس مواد مصرف می کند. غذا هم برای ما حکم همان مواد مخدر را دارد که برای سرکوب هر ...
آتش بزرگ انتقام در قلب های کوچک زبانه می کشد
چیزی بگوید ولی پسر با عصبانیت مانع می شود و با بغض می گوید: " از کودکی با دود مواد مخدر در این خانه بزرگ شدم، من از همان کودکی درگیر شده بودم و وقتی بزرگ تر شدم بدنم دیگر به دود راضی نشد، هیچ پناهی هم نداشتم، مادر و پدرم همیشه مصرف می کردند و خانه ما پاتوق مصرف کنندگان بود ... " با همان بغض نگاهی به خواهرش می اندازد و طلبکارانه خطاب به مادر و پدر می گوید: "فکر می کنید این بچه سالم است، نه ...
10 پاکت سیگار برای چاپ یک عکس!
هر کسی یک کیسه با خودش پرت کند. ده دقیقه آخر من رفتم بالای کیسه خواب ها و به محض باز شدن، اولین نفری بودم که پرت شدم بیرون. اصلا نمی دانستم قرار است چه اتفاقای بیافتد فقط یادم هست گفتند با سینه خودتان را بیندازید داخل گودالی که هست حتی اگر داخلش لجن بود. آنجا متوجه شدیم قضیه جدی است و چیزی به عنوان آتش هست. یک ربع بعد گفتند مقداری مواد غذایی و دارو آوردند کمک کنید پیاده کنیم. ده دقیقه بعد مجددا ...
بارها خودم را ممنوع الکار کرده ام
شهری نبوده و قصد دارد خودش را وارد مناسبات شهری کند. در برابر مردم چهره دیگری نشان می دهد، درحالی که واقعیت چیز دیگری است. این سبک بازی همیشه در تجربه های قبلی شما دیده شده و اینجا هم همان مسیر دنبال می شود. هیچ وقت به فکر تغییر این روند نیفتادید؟ بسترش فراهم نشده. البته به جنس بازی بیرونی و غلو شده هم علاقه زیادی ندارم. بازیگری آنجایی دشوار می شود که شما بتوانید در نهایت حس ...
پروفسور، دروغ های حقوق بشری غرب را رسوا کرد
پاره شده بود و چشمانش نیز نابینا بود. یک روز که به عیادتش رفتم، متوجه شدم در رختخوابش نیست. نگران شدم که نکند منافقین آنجا آمده باشند و بلایی بر سرش آورده باشند. پس از جست وجوی فراوان، متوجه شدم پروفسور معالجش، او را به بالکن بیمارستان برده تا شهر وین را نشانش بدهد. وقتی به پروفسور متذکر شدم که مریض نابیناست، گفت که گاهی برای دیدن به چشم نیازی نیست و وقتی به مریض گفتم تو که زبان پروفسور را نمی دانی ...
ر15 خرداد،یک گردان مامور به خانه ما هجوم آوردند!
آورده و از وضعیت مادرمان گفته بودند، امام بسیار متأثر شده و به مادرمان گفته بودند: همه این مصائبی که تحمل کردید، ذخیره آخرت شماست ما با عشق به امام و انقلاب بزرگ شده بودیم و به همین دلیل همه مشکلات را تحمل می کردیم. البته پدر بیشتر روی جنبه های اجتماعی حرکت امام تکیه می کردند و مسائل سیاسی را با خانواده مطرح نمی کردند، مخصوصاً من خیلی زود ازدواج کردم و چون دو بچه دوقلو داشتم و سرم شلوغ بود، خیلی فرصت ...
200کارت عروسی مان باطل شد / داستان زنان بازمانده از زلزله
تنش جدا شده زمان زلزله، 8ساله بوده. در یک خانواده 5نفره به دنیا آمده. پدرش اعتیاد داشته و هر شب شاهد صحنه درگیری های مختلف در خانه بوده. حدیث از زلزله می گوید: شب کنار خاله و مادربزرگ و مادر و خواهر و برادرهام نشسته بودم که زمین تکون خورد. ترسیده بودیم. پدرم بی خیال بود. می گفت من دارم به کرمان می رم و اتفاقی نمی افته و شما بخوابین. رفت کرمان و ما هم خوابیدیم. شام هم نخوردیم. گوجه پلو داشتیم ...
ازدواج سفیدی که پررنگ تر از سیاهی است
خواستم تا به خواستگاری ام بیاید و همه چیز قانونی پیش رود ولی وی در مقابل این خواسته من سر باز زد و خطاب به من گفت: من هیچ مسئولیتی در قبال تو ندارم، تو خودت این ازدواج را انتخاب کردی. می توانستی صبر کنی با کس دیگری قانونی ازدواج کنی. تلخی این ازدواج که نامش سفید بود ولی در واقع پررنگ تر از سیاهی بود تا ابد در ذهن من باقی خواهد ماند. ازدواج سفیدی که امروزه به تقلید از غرب در کشور ما رایج شده ...
گزارشی از سفر پزشک اتریشی معالج جانبازان شیمیایی به ایران
مداوا کرده است. او بیان کرد: این پروفسور اتریشی برای درمان مریض های بمباران شیمیایی در ایران، تحقیقات بسیاری روی مواد شیمیایی استفاده شده توسط صدام انجام داده است. دو پزشک در اتریش حضور داشتند که همچون او مجروحان جنگی را مداوا می کردند. خاطرم هست یکی از همین مجروحان جنگی، بدنش براثر انفجار شیمیایی تکه پاره شده بود و چشمانش نیز نابینا بود. یک روز که به عیادتش رفتم، متوجه شدم در رختخوابش نیست ...
اقتصاد لیبرالی و مدل بانک جهانی از دولت هاشمی شروع شد/ عمده دلارهای دوران سازندگی را به افراد سکولار ...
کار پیدا می کردم. در دانشکده ما چند واحد حسابداری گذرانده بودیم. توانایی حسابداری یک واحد اقتصادی کوچک را داشتم. دوستی داشتم که در نارمک پرده کرکره تولید می کرد. به او گفتم که کارهای مالی شما را چه کسی انجام می دهد، گفت هیچ کس و پیشنهاد دادم که من حاضرم انجام دهم. رفتم و مشغول شدم. وقت آزاد البته داشتم و درآمد حاصل از کار حسابداری آن مجموعه هم مکفی نبود. لذا پیشنهاد کردم که وقت آزادی که ...
پدرم گیر می داد، کشتمش!
این که خواهر 18 ساله ام به خانه بیاید آنجا را ترک کردم و به درمانگاهی همان حوالی رفتم و خودم را درمان کردم؛ چون در درگیری با پدرم مجروح شده بودم. حتی کارم به سرم کشید. قبل از قتل هم قصد ترک خانه را داشتم که درگیری بالا گرفت و من مرتکب قتل شدم. کی دستگیر شدی؟ بعد از قتل فرار کردم و خانواده ام فهمیدند که قتل از طرف من رخ داده و به همین دلیل برادرانم خواستند خودم را به پلیس معرفی کنم ...
3 خواهر کار می کنیم و باید در برابر کارهای زشت برادرم هم کوتاه بیاییم
می شد و ما را برای تامین هزینه های اعتیادش در تنگنا قرار می داد. او دوست داشت ما پول هایی را که از راه زحمت کشی و کارگری به دست می آوردیم به او بدهیم تا برای خرید مواد مخدر هزینه کند. رفتارهای پرخاشگرانه برادرم هر روز شدت می گرفت و او برای گرفتن پول هایمان ما را کتک می زد. اگرچه ما همه مشکلات زندگی را تحمل می کردیم اما دیگر رفتارهای برادرم قابل تحمل نبود ونمی توانستیم درآمدمان را صرف تامین هزینه ...
زندگی دردناک مجری معروف تلویزیون/ عجیب است؛ بخوانید
به گزارش گروه فرهنگی جام نیوز ، هرچند خبرهای خوشی از بازگشت او به تلویزیون به گوش می رسد اما غم سه ساله را باید یک جایی خالی کرد، کوله بار پر از غصه را یک روزی باید زمین گذاشت. پوریا برای این کار، ورزش و تصویر را انتخاب کرده است! من بچه طلاقم، بچه یک ازدواج نافرجام، بچه زوجی که با هم ازدواج کردند تا من تنها را روی دست دنیا بگذارند اما من هیچ وقت خانواده ام را قضاوت نکردم. هیچ وقت نگفتم ...
از توهین به دایی تا بازیکن سرباز
بودم آن قدر تلاش کند که هفته بعد 10 دقیقه را بکنم 15 دقیقه و 30 دقیقه اما دیدم او در زمین از جایش تکان نمی خورد. به او اعتراض کردم و گفتم چرا تلاش نکردی، جواب داد حاجی کفش هایم تنگ بود، به او گفتم تو که بازیکن حرفه ای هستی و 20 سالت هم شده هنوز نمیدانی چه کفشی باید بپوشی؟ به محسن گفتم برگرد سر تمرین تیم امیدها و هر وقت بزرگ شدی برگرد تیم بزرگسالان، او هم سرش را پایین انداخت و رفت و چند روز دیگر برگشت و شد محسن خلیلی و در همین بازی 15 سال قبل در 20 سالگی به استقلال گل زد و بعد ها در دربی رفت و برگشت به استقلال گل زد و آقای گل شد و اگر آن مصدومیت برایش پیش نمی آمد آمار عملکردش بسیار بهتر هم می شد. ...
اعتیاد و خودکشی، این شرایط اجتماعی بم است
اما هر بار پشیمان شده؛ طاقت نداشتم. خیلی تنها بودم. دو بار می خواستم با روسری خودم رو خفه کنم. ولی نمی دونم چی شد که نکردم این کار رو. فکر می کنم جرأت خودکشی نداشتم فقط می خواستم اداش رو برای خودم در بیارم. کسی نبود که بخواد به قول معروف نازم رو بخره. خودم ناز خودم رو می خریدم و پشیمون می شدم. مرجان بعد از زلزله با حمایت عمویش به تهران مهاجرت کرده و تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته مهندسی عمران تحصیل ...
مرد قوی هیکل در برابر بانک های آبادان چه می کرد؟+عکس
اسلحه اقدام به تیراندازی به سمت خودروی جلال کردند که پس از شلیک به 4 چرخ خودرو موفق به دستگیری جلال شدند. جلال 38 ساله به ماموران گفت: چند سال است که به هروئین اعتیاد دارم و به همین خاطر خانواده ام مرا از خانه بیرون کردند و چون برای تامین هزینه های زندگی و اعتیادم نیاز به پول داشتم سناریوی سرقت را طراحی کردم. وی افزود: به جلوی دستگاه های عابربانک ها می رفتم و با شناسایی ...
کودکانی که قربانی اعتیاد والدین شدند/ پویش نه به کودک آزاری
: پدر و نامادری ام هردو معتاد هستند و بجای فرستادن من به مدرسه، من را به کارکردن در یک تولیدی کفش وادار کرده بود و در آخر نیز همه پول هایم را صرف مصرف مواد می کرد. سجاد به خاطر اعتیاد پدر و مادر و فقر مالی بسیار مورد اذیت و آزار قرار داشت تا جایی که براثر فشارهای زیاد تصمیم به فرار از خانه و سفر به سوی تهران می گیرد، می گوید: شب ها را روی پل عابر پیاده به صبح می رساندم و تا برای کار در ...
نام خدا گره طناب دار را باز کرد
ویران کرد! اقدام زشت صاحب فروشگاه لباس با کارمند زن شمارش معکوس برای یک زندگی نگاهی تلخ به اطراف انداخت، سلول را با نگاهی سریع گذراند، همان چند لحظه کافی بود تا تمام اجزاء سلولش را به خاطر بسپارد، البته دیگر برای او مهم نبود. قرار بود فردا صبح، قبل از طلوع خورشید زندگی اش به پایان برسد. بدون آن که چیزی بردارد با انداختن خودش در آغوش هم سلولی هایش که حالا اعضای خانواده شده بودند ...
ماجرای دردناک قرار تلگرامی خانم مهندس و مردی که 15 سال فاصله سنی با او داشت!
مرا تهدید می کرد و دو بار که از خانه بیرون آمدم تا به محل کار بروم روی من مایع ضدعفونی کننده ریخت. دفعه اول لباس هایم آسیب دید اما دفعه دوم مواد اسیدی روی بدنم ریخت و 2 درصد دچار سوختگی شدم. با این حال تصمیم به شکایت نداشتم ولی او دست از شرارت هایش برنداشت. مدام پیامک های تهدید کننده می فرستد که جانم را می گیرد. دو ماه است تهدیدم می کند و من به خاطر ترس از جانم با آژانس به ...
دنیای یخچال و فریزرها؛ از قیمت تا کیفیت + جدول
زیرزمین گذاشته است تا دست و پایش باز باشد. علاوه بر این، دو قلوها گزینه مورد علاقه آدم های وسواس هستند. چرا که لازم نیست تمام محتویات یخچال و فریزر را همزمان بیرون بیاورند تا آن را تمیز کنند. به غیر از این ها، خانم نرگس گ. یکی از کسانی که سال ها یخچال و فریزر دو قلو داشته است، به نکته جالبی اشاره می کند: سابقا که کار مند بودم و بچه ها هنوز ازدواج نکرده بودند، اگر فریزر نداشتم کار و زندگی ام لنگ می ...
خشونت روانی رایج ترین خشونت علیه مردان/ رواج افکار فمینیستی خشونت علیه مردان را افزایش داده است
از همسر اولم وضعیت خوبی نداشتم. رضا که یکی از اقوام ما بود. حسن را به من معرفی کرد و ما با هم ازدواج کردیم، اما پس از ازدواج فهمیدم حسن مرد بداخلاقی است و مرا کتک می زد. چند بار از این وضعیت به رضا گله کردم. روز حادثه رضا از شمال به خانه ما آمد و با حسن به طبقه پایین رفتند. وقتی رفتم آن ها را برای شام صدا کنم، دیدم رضا شوهرم را کشته است، اما رضا در دادگاه اتهام قتل را رد کرد و گفت من زمان حادثه در ...
بهناز مرا به کارهای کثیف کشاند!
24 سالم بود که با هم دانشگاهی ام ازدواج کردم، زندگی مان با علاقه و عشق دو طرف و رضایت خانواده هایمان شروع شد،علی کارمند یک شرکت خصوصی بود و اوایل طبق برنامه و وقت اداری کار می کرد و من هم یا خودم را در خانه سرگرم می کردم یا بیرون از خانه و با فامیل و دوستان بودم. بعد از مدتی رییس شرکت به علی پیشنهاد ویزیتوری خارج از وقت اداری را داد و علی هم بعد از مشورت با من قبول کرد در این فاصله من ...
بنیاد در آینه مطبوعات
...> خبر بازگشت پیکر شهید علی اکبر زوار که پیچید، می دانستم خانواده ای که یک سال تمام چشم انتظار بوده اند، حالا می توانند چقدر خوش حال باشند. به همین دلیل سرزده به خانه شان رفتم. در این سال های کاری به یقین رسیده ام که هیچ وقت درِ خانه هیچ خانواده شهیدی به روی دیگران بسته نیست. � خانه ای که همیشه برای غریبه ها باز است خانه علی اکبر زوار هم همین طور بود. وقتی در می زنم، فکر می کنم نکند سر ظهر ...
مریم نام گل ها را نمی داند
کوچک دارد و آرزویی ندارد، جز اینکه خانه ای داشته باشد و بچه هایش را زیر بال و پر بگیرد: بچه ام 40 روزش بود اومدم تهران. شوهرم افتاده بود زندان و خانواده اش از خونه بیرونم کردن. یه زن تنها بودم با دو تا بچه. گدایی می کردم تا زندگی مون رو بگذرونم. بعد دو سال در به دری تونستم یک خونه تو چهارراه سیروس بگیرم. همون جا یک خانمی من رو معتاد کرد. گفت شیشه اعتیاد نداره. چند بار هم کمپ اجباری ...
تشییع جنازه کتاب!
. وی بارها از من خواسته بود سفری به کاشان داشته باشم و از نزدیک با خانواده او آشنا شوم. چند سال پیش در ایام نوروز اولین دیدار من با خانواده وی، در صبح یک روز بهاری اتفاق افتاد. من که از دعوت وی در آغازین ساعات روز متعجب شده بودم، علت را جویا شدم. اما او پاسخی نداد و از من خواست قدری صبر کنم تا ماجرایی را به چشم خویش ببینم. وقتی وارد خانه دوستم شدیم، مرا ...