سایر منابع:
سایر خبرها
گفت وگو با کودک کاری که دو ماه پیش مچ دست راستش را در چرخ گوشت از دست داد
دارد اما غبار پیری، خیلی زودتر از اینها روی سر و صورتش نشسته. چینِ دور چشم ها و گونه هایش عمیق است، چادرش را با یک دست گرفته که نیفتد. روسری اش گلدار است، گلی شبیه آنها که روز حادثه پسرش، برای چیدنشان به تربت حیدریه رفته بود؛ تربیت حیدریه خراسان رضوی. او پاییز هر سال با تعداد زیادی از کارگران برای گل چینی به تربت حیدریه می رود: مشغول کار بودم که دخترم زنگ زد، او کارگر همان رستورانی است که محمد امین ...
وقتی”فرشته”نجات معتادان درد خماری امکانات می کشد
مبارزه ی درست و مؤثر با این بحران. اما واقعیت این است که اعتیاد همچون حیوانی درنده هر روز بسیاری از همنوعان ما را به کام خود می برد. پرویز افشار، سخنگوی ستاد مبارزه با مواد مخدر گفت: آمار اعتیاد زنان در سال 80 حکایت از آن دارد که زنان، پنج درصد کل معتادان را تشکیل می دهند؛ حال آنکه در طرحی که سال 90 اجرا شد و البته روش شناسی یا متدولوژی آن با طرح اولیه متفاوت بود، شاهد آن بودیم که این رقم ...
آتش فقر بر جان سرزمین خوشه های طلایی/ پولدارها چاه می زنند اما قورباغه هم پرورش نمی دهند!+ تصاویر
...، آنها که مانده اند هم توان رفتن ندارند، زن جوان در گوشی می گوید: امنیت هم که نداریم، آدم های خوب روستا از این جا رفته اند. لبخند تلخی می زند و ادامه می دهد: من این جا مستاجرم، فکر کن توی روستا مستاجر باشی، توی اتاق دخترم نان می پزم و نان ها را می فروشم تا درآمدی داشته باشم. زن جوان دیگری در حالی که دو پسر قد و نیم قد در کنارش نشسته اند و کودک خردسالش هم در حال شیر خوردن ...
مراکز درمانی یزد مملو از جمعیت/ چراغی که به خانه روا نیست
عنوان کرد: اگر امکانات درمانی و پزشکان متخصص در میناب یا بندرعباس وجود داشت، حاضر بودم چندین برابر هزینه کنم اما هر چهار ماه یک بار این مسیر طولانی را برای درمان دخترم سپری نکنم. اجرای طرح تحول سلامت هم نتوانست محرومیت را از چهره برخی شهرها بزداید نمونه های دیگری از این گفت وگوها با هموطنان بلوچ نیز انجام شد و همه آنها علت مراجعه خود را نبود امکانات مناسب در شهرهایشان مطرح کردند ...
سنجر و خنجر
اندازه ی سه بغل است. با خودش گفت زنی که موهایش به این بلندی و خوشگلی باشد، خودش چه طور است؟ موها را نگاه کرد و یک دل نه، صد دل عاشق زنی شد که چشمش او را ندیده بود. پسر پادشاه رفت خانه و دراز کشید گوشه ای و از خورد و خوراک افتاد و نمی دانست چه طور می تواند این زنه را به دست بیاورد. خلاصه، آن قدر نخورد و نخورد تا از حال و جان افتاد و دیگر نتوانست پا از رختخواب بیرون بگذارد. روزی پادشاه بالای ...
پیامدهای اجتماعی حادثه پلاسکو به روایت یک روانشناس
ایران آنلاین /این صحنه آشنای این روزهای اطراف پلاسکوست، همان ساختمانی که چند روز پیش کمر خم کرد. اما انگار فقط این ساختمان نبود که کمرش شکست، مردم تهران هم انگار قامتشان خم شده، زیربار این همه خبر بد، نگرانی، غم و ترس از آینده... دختر جوان روی پله های بانک رفته تا بلکه از لابه لای گونی های آبی رنگ، آوار ساختمان و رفت و آمدها را ببیند؛ چشمانش پر از اشک است. به پسر جوانی که کنارش ایستاده ...
غسل اموات، شغل دوم مجری برنامه کودک تلویزیون!
جهان کودک پاتوق همیشگی ام بود و امروز که به گذشته نگاه می اندازم احساس می کنم زندگی ام از همان ابتدا با کودک گره خورده بود. بی سرپرست بودم و درآمد بسیار ناچیزی داشتم. آخر هفته ها به بهشت زهرا می رفتم تا با خواندن فاتحه برای اموات بتوانم میوه و خرما و شیرینی بخورم. گاهی اوقات شب تا صبح در خیابان بی هدف راه می رفتم و برای خودم خیالبافی می کردم. بعد از دوسال با یکی از دوستانم اتاق 6 متری در میدان راه ...
ایرادهای بی حساب و کتاب
سال به خودش حسابی رسیده بود آماده شد و مقابل آینه ایستاد. موهایش را شانه می زد و به سمت آینه عقب و جلو می رفت تا خودش را خوب برانداز کند. گفتم: رضا من مطمئنم این همونیه که می خوای... رضا با نگاه شیطنت آمیزش گفت: ببینیم و تعریف کنیم.... وقتی روی مبل های استیل اتاق پذیرایی خانه بزرگ آن ها نشستیم به صورت رضا نگاهی انداختم. با خودم گفتم: شک ندارم این دفعه دیگه قبول می ...
بخش خصوصی طرح های نیمه تمام را تکمیل می کند
چند روز پیش کمر خم کرد. اما انگار فقط این ساختمان نبود که کمرش شکست، مردم تهران هم انگار قامتشان خم شده، زیربار این همه خبر بد، نگرانی، غم و ترس از آینده... دختر جوان روی پله های بانک رفته تا بلکه از لابه لای گونی های آبی رنگ، آوار ساختمان و رفت و آمدها را ببیند؛ چشمانش پر از اشک است. به پسر جوانی که کنارش ایستاده می گوید: وای از این همه خبر بد، خسته شدم بس که دائم سرم توی موبایلم است ...
مردی که بزودی نامش در تاریخ فیلمسازان جهان ثبت خواهد شد
می گیرند و با او خوش و بش هم می کنند، عباس از اتاق خارج می شود ولی سوالی به ذهنش متبادر می شود که او را بازهم به اتاق می کشاند مدیر و دوستانش در حال خندیدن هستند او را که می بینند جا می خورند حتی یکی از آنها بطور کاملا مشهودی رنگ از چهره اش می پرد ولی عباس متوجه چیز خاصی نمی شود و همه چیز را عادی فرض می کند مدتی بعد ابوالقاسم به سمت مشاور وزیر فرهنگ ارشاد منصوب می شود و یکی از مهمانهای همان مدیر ...
هاشمی گفت: با دست پر از عربستان بازگشتم ولی احمدی نژاد همه این توافقات را بایگانی کرد
تابناک آذربایجان غربی: یار دیرین امام آیت الله هاشمی رفسنجانی دو هفته قبل در سن 82 سالگی دار فانی را وداع گفت، اما جایگاه او در سیاست ایران آنقدر رفیع بود که چه بسا تا مدتها شاهد بیان خاطرات، نظرات و ناگفته ها حول شخصیت او باشیم؛ شخصیتی که خود در زمان حیات، به واسطه کتاب خاطرات سالانه اش، نقل کننده صدها و هزاران خاطره ریز و درشت از عالی ترین سطوح تصمیم سازی و تصمیم گیری در سیر انقلاب اسلامی و حاکمیت نظام جمهوری اسلامی ایران بوده ...
زنان! از تجارت نترسید
خوبی از این جلسات می شود. شروع کار خودتان و مستقل شدن حرفه تان با چه چالش هایی روبرو بودید؟ - من با سرمایه ای حدود 500 هزار تومان در اتاقی در شرکت همسرم کار را شروع کردم. خودم تنها همه کارهایش را انجام می دادم. اجازه ندادم مشکلات سد راهم بشود. در حال حاضر 200 کامیون فعال در رفت و آمد در شرکت سدیدبار مشغولند و در حمل و نقل دریایی نیز فعالیت دارم. آن وقت ها کسی یک زن را در این ...
درخواست جدایی پیرزن از شوهر رفیق باز
می گفتم سرم داد می زد. گاهی هم کارش کتک بود. هر روز و شب با دوستانش به گردش و تفریح می رفت و خیلی از شب ها دوستانش را به خانه مان می آورد و من مجبور بودم از آنها پذیرایی کنم. ساعت ها گوشه اتاق می نشستم و گریه می کردم و خسرو حتی متوجه من هم نمی شد. او همه زندگی اش را با دوستانش سپری می کرد. تفریحاتش، خوشگذرانی هایش و حتی پول خرج کردن هایش برای دوستانش بود. هرچه پول درمی آورد با دوستانش خرج می کرد و ...
خیر و شر
گردن کوزه بست و از چاه آب برداشت و از راه میان بر به طرف چادر راه افتاد. در میان راه یکهو صدای ناله ی ضعیفی شنید و با حیرت رفت ببیند کی ناله می کند. تا رسید، دید خیر با چشم های خونی، بی حال و تشنه رو خاک افتاده و خدا خدا می کند. دختره همین که خیر را به آن حال دید، زودی رفت و گفت: کی هستی؟ این جا چه کار می کنی؟ کی تو را به این روز انداخته؟ خیر همین که صدای دختره را شنید، داد زد: من هم نمی ...
مصطفی ملکیان:جای فرزانگان در زندگی امروزی ما خالی است/ هیچ سبک زندگی ای نیست که در آن هزینه ای وجود ...
: یکی از ویژگی های منفی شخصیت من این است که قدرت نه گفتن ندارم و این قدرت نه گفتن نداشتن هم ناشی از عدم اعتماد به نفس است که در من وجود دارد.نه گفتن نیازمند اعتماد به نفس بالاست. دلیل دوم هم عاطفی بودن شدید من است که نمی توانم فرد نیازمند به خودم را دست خالی برگردانم. و دلیل سوم هم که هرگز نباید با عاطفی بودن یکی گرفته شود، اخلاقی بودن است. من گاهی به لحاظ اخلاقی احساس می کنم وظیفه دارم به ...
درخواست جدایی پیرزن از شوهر رفیق باز
. آن زمان خسرو 20 سالش بود. او از همان روزهای اول خودش را به من نشان داد. هرچه می گفتم سرم داد می زد. گاهی هم کارش کتک بود. هر روز و شب با دوستانش به گردش و تفریح می رفت و خیلی از شب ها دوستانش را به خانه مان می آورد و من مجبور بودم از آنها پذیرایی کنم. ساعت ها گوشه اتاق می نشستم و گریه می کردم و خسرو حتی متوجه من هم نمی شد. او همه زندگی اش را با دوستانش سپری می کرد. تفریحاتش، خوشگذرانی هایش و حتی ...
ناگفته های یک مامور اطلاعاتی
براتی با گشاده رویی پیشنهادها را برای گفت وگو پذیرفت و برای اولین بار بسیاری از ناگفته های دستگاه های امنیتی جمهوری اسلامی در دهه اول انقلاب را بیان کرد. پرس شیعه ،به همراه برادر مصطفی از روزهای اول مبارزه و جوانی یار شهید محمد بروجردی بوده است. بخشی از حفاظت از امام در فرودگاه مهرآباد در روز 12 بهمن برعهده اکبر براتی بود. براتی برخلاف دیگر چهره های امنیتی با گشاده رویی پیشنهادها را ...
نجات معجزه آسای یک آتش نشان
...> مردم عادی هم در ساختمان بودند؟ من خودم از مردم عادی کسی را ندیدم. به کمی قبل تر بازگردیم،یعنی همان زمانی که دستور تخلیه ساختمان صادر شد.چه شد که این دستور به نیروها ابلاغ شد؟ خب ساختمان نشانه های ریزش داشت.دوطبقه آخر از فشار خراب شد و کولرگازی ها شروع کردند به ریختن. از طرفی ساختمانی که در حال فروریختن است صدای ریزش از آن به گوش می رسد،صدایی درست مانند خرد شدن و ...
یادواره شهدای آتش نشان در سرو چمان برپا شد
قفس می شد که آن نتیجه دوری مساوی تبعید گمان نکرد (یقینش) به شک که مشکوک است (وجود من) که یقین شک شده ست بی تردید نبود و بود خدا حال او به آینده (نبود) می آمد از گذشته های بعید سپس تمام خودش را به آینه چسباند به پازلی که خودش شد ترک ترک چسبید ولی دوباره خودم شد کسی که قهقهه اش به عکس هق هق آیینه بیشتر ...
بدون شهدا به کجا می رویم؟
مدرسه می رفت اما آن قدر زود از خواب بر می خاست که تا قبل از ساعت 7 همه ی لوبیاها را می فروخت. حتی در مقطع دبیرستان با تمام زحماتی که داشت، درس را رها نکرد، صبح از 8 تا 12 بنایی کرده سپس از کار به خانه می آمد و ناهار می خورد، بعد، از ساعت 2ظهر تا 9شب در مدرسه بود. همراه همسرم به بنایی می رفت، او هم همیشه دستمزدش را به مادرم می داد. همسرم یک روز گفت: شاید دوست داشته باشد حق الزحمه اش را به دست ...
سیب حضرت سلیمان
. ملک محمد رو به وزیر و وکیل و لشکر همراهش کرد و گفت وای به حال کسی که با او بیاید. و این را گفت و آن ها را کنار زد و خودش یکه و تنها به تاخت رفت دنبال آهو. رفت و رفت تا رسید به دروازه ی شهری. آنجا به آهو نزدیک شده بود، اما حیوان دم دروازه دوباره زبان باز کرد و گفت: ای ملک محمد! تو همین جا بمان تا من بروم و برگردم. ملک محمد که حیران و مات مانده بود، مدتی آنجا ایستاد تا آخر سر مردی از شهر بیرون ...
خاطره دکتر بوشهری از ساختمان پلاسکو
برابر این سرما کاپشنی بود که تابستان همان سال پدرم از مسافرتی از دوبی برایم سوغات آورده بود. یک کاپشن خوشگل و ضخیم مشکی که حسابی آن را دوست داشتم و در پاسخ به هر کسی که می پرسید از کجا خریده ای با افتخار می گفتم که پدرم از دوبی برایم آورده است. آن روز از کلاس که برگشتم، اتاق بی نهایت سرد بود. با عجله قبل از اینکه لباس هایم را درآورم، از یک پیت نفتی در حیاط نفت کشیدم و در بخاری نفتی ریختم و آن را ...
حل بحران در چند ثانیه
اصلاح کنم. در سالن باز شد و مثل همیشه و بی اختیار نگاهم به آن افتاد. چهره سیما را دیدم که با قدم های تند به سمتم می آید. اضطراب محسوسی در نگاهش بود. انگار که آورنده خبر بدی باشد. نزدیکم شد و سراسیمه گفت: حال آزاده خیلی بده. اول کمی نگاهش کردم، بعد با حالتی که انگار حرفش را متوجه نشده باشم، پرسیدم: چرا؟ چی شده؟ ولی جوابی نداد. فقط دستم را گرفت و هرجور شده، منِ بهت زده را بلند کرد و به اتاق برد ...
ماه پیشانی
بچه ها چیزی تعارفی برای ملاباجی می بردند، ملاباجی می دید چیزی که شهربانو آورده، از بقیه بهتر است. رفت تو نخ دختره و باهاش گرم گرفت و از زیر زبانش درآورد که حال و کار پدرش چه طور است. دختره هم که نمی دانست ملاباجی چه آشی برایش پخته، زیر و بالای زندگی شان را تعریف کرد. ملاباجی یکی دوروزه فهمید کار و بار پدر شهربانو حسابی سکه است و تو زندگی کم و کسری ندارد. از این همه مهم تر خوب زن داری می کند و نمی ...
شاه و وزیر
غش و ضعف می رفت. عشق و علاقه ی ما هیچ کم نشده بود تا روزی پادشاه با وزیر رفت شکار و همان روز غروب خبر آوردند وزیر دل درد گرفته و مرده. ساعتی بعدش هم پادشاه آمد به حرمسرا، من دیدم پادشاه همان پادشاه است، اما نگاه و رنگ و بوی هر روزه اش را ندارد و پاک فرق کرده و یکهو مهرش از دلم رفت و از آن روز تا حالا یک ماه می گذرد. پادشاه هر کاری کرده که من باهاش مثل روز اول مهربان بشوم و دوستش داشته باشم، تیرش ...
همسرم خاطره شد
بچه ها را می شنیدم که بیدار شده اند و آرام در رفت و آمدند. زیر گوش هم پچ پچ می کنند و بعضی وقت ها مانند من به صفحه تلویزیون زل می زنند. مطمئنم هزار سؤال ناگفته داشتند که می خواستند بپرسند؛ بالاخره دخترم فرشته پرسید مامان بابا هم اینجاست؟ نمی دانم چرا؛ ولی به سمت خودم کشیدم و در آغوش فشردمش. زدم زیر گریه. می دانستم خوب نیست؛ اما دست خودم نبود. یک لحظه تصویر برنامه زنده تلویزیون قطع شد. نمی ...
سفارش ویژه رهبر انقلاب به یک شاعر
از اینکه خانواده ام که در تمام درد و رنج ها و بیماری ام لحظه به لحظه شریک من بوده و خیلی برایم زحمت کشیده بودند، از این توفیق بی نصیب نماندند. *تسنیم: گویا دیداری دیگر نیز با حضور خانواده شما برگزار شد. درباره دیدار دوم بفرمایید، در این دیدار چه گذشت؟ وقتی خبر ملاقات با مقام معظم رهبری را به خانواده ام دادم، از شوق دیدار اشک هایشان جاری شد و بی صبرانه منتظر روز دیدار شدند ...
مصائب تغییر جنیست؛ تغییری برای رهایی
، خودم و شوهرم را مقصر می دانم، که شاید نوع رفتارتبعض آمیز ما باعث شده که دخترم حس مردانگی داشته باشد، هر روز به خودم نهیب می زنم، شاید او با این رفتار فکر می کند، اگر پسر باشد شاید مثل برادرش در خانواده بیشتر مطرح است و فردا هم مثل من اجیر و بنده شوهرش نمی شود. **اگر تغییر جنسیت ندهد خودش را خواهد کشت سرش را بین دست هایش گرفته و هق هق گریه می کند و در حالی که اشکش را پاک می کند، می ...
روزنامه های یکشنبه
می نشینی، می گویند کاش مانده بودند! زندگی شان دود شد و رفت روی هوا. علی دو باب مغازه داشته، حالا از آن سرمایه چند میلیاردی، یک تکه کاغذ به نام جواز مانده و سندی که به نام مالک اصلی است. اصلاً در پاساژ پلاسکو هیچ کس مالک نبوده است، همه مستأجر و سرقفلی دار. حالا گلایه شان رو به مالک اصلی است. می گویند در این دو روز حتی یک نماینده هم نفرستاده تا حال و روزشان را رفع و رجوع کند، اصلاً خبری از مالک ...
شایعه: کی روش پیش از بازی با قطر می رود
...> عراق جنگ زده ! عراق و سوریه و یمن طبق برنامه کار میکنند. عراق به المپیک رفت. یمن هشت ماه تیم الپیکش بیرون از یمن مشغول آماده سازی بود. اتفاقا خوب گفتی . عراق و سکریه و یمن جنگ زده برنامه ریزی ورزششان دقیقتر و بهتر از ایران در صلح است. می توانی تحقیق کنی. یعنی صد رحمت به مجلات و سایتهای زرد یعنی توی این سایت هر روز باید یه مطلب برای تعریف از کیروش به ...