سایر منابع:
سایر خبرها
آتش نشانی که تقدیر به نوای دلش گوش سپرد
. پدر این آتش نشان که خود نیز از نیروهای آتش نشانی بوده و فقط 2سالی است که باز نشسته شده بیان کرد: وقتی امیرحسین 3 ساله بود او را همراه خودم به ایستگاه آتش نشانی می بردم و او از همان ابتدای کودکی با فضای آتش نشانی آشنا شده بود و در سن 16 سالگی وارد هنرستان آتش نشانی شد. امیرحسین پس از اتمام دوران هنرستان خود به عنوان سرباز آتش نشان به فعالیت خود ادامه داد و پس از آن در سال 88 ...
خاطرات تلخ معلمی که دانش آموزانش ازدواج می کنند و می روند
همین حالا، از همین کودکی، خانواده اش با او از خواستگاری و ازدواج حرف می زنند. او که می خواهد وکیل بشود و با معلمش از آرزوهای دور و درازش حرف می زند، در انشایش نوشته: در 20 سال آینده مطمئنا زندگی من خیلی تغییر می کند، شاید ازدواج کرده باشم، ولی حتما درسم را می خوانم و سعی می کنم به خواسته هایم برسم. اما ازدواج کرده باشم یا ازدواج نکرده باشم، از روستایمان می روم به یک جای دیگر، مثلا شهر یا خارج از ...
همسر شهید بودم ولی بازجویی شدم!
باران نمی بارد؟ اگر باران ببارد، سرعت کمک رسانی بالاتر می رود و این باران آتش را خاموش کند. چرا مثل آن شبی که بابا شهید شد وسط تابستان باران نمی بارد؟ آرمیتا خیلی خوب آن روز را به یاد می آورد. می گوید من سرم پایین بود عروسکم پشت صندلی بابا افتاده بود. با صدای شلیک به خودم آمدم. برگشتم و دیدم به سمت بابا تیر شلیک می شود. اصلاً گاهی وقت ها می گوید مامان تو به اندازه من یادت نیست! می دانید بچه تصوری از ...
چطور تاب و تحمل مان را زیاد کنیم؟
به گزارش آی سبک ، برادرها هم وضع بهتری نداشتند. یکی از آنها خیلی زود درس را کنار گذاشت و به کارگری رو آورد. او معتقد بود مردن بهتر از دنبال کردن راه پدرش است. پدرشان چند سال بعد ناچار شد خانه را ترک کند، یعنی بیرونش کردند. برادر بزرگ تر هنوز هم کارگر است. پدر کارتن خواب شد و کسی از او خبری ندارد. مهدی اما راه اعتیاد و بزهکاری پیشه کرد. 13 ساله بود که درس را رها کرد و راه آسان پول در آوردن را با ...
آخر هفته ها قبر می شورم
خبر شمال - گروه اجتماعی/ به قد و قامتش نمی خورد 12 ساله باشد. اسمش محمد بود، کلاس پنجم. در حالی که هم قطارانش در مدرسه مشغول بازی بودند، او فرصتی را جست وجو می کرد تا درد و دل کند. بابام کارگر روزمزد بود. یه روز برای بالا بردن ماسه از ساختمان، به طبقه پنجم رفت و از آنجا سر خورد، افتاد و فلج شد. منم بعد از کارافتادگیش مجبورم تو خیابونا دست فروشی کنم. چیکار کنم؟ راه دیگه ای ندارم ...
محمد عیوضی، مجری محبوب کودکان: غسالخانه روحم را سبک می کند!
زندگی کنم. مدتی نزد مادرم بودم تا اینکه در 15 سالگی مسیر زندگی ام تغییر کرد و به تنهایی راهی تهران شدم. هیچگاه نخستین روزی را که وارد پایتخت شدم فراموش نمی کنم. تا ساعت ها گیج بودم و نمی دانستم کجا بروم. دو سال در خانه یکی از بستگان زندگی کردم و زندگی را از راه دستفروشی و کارت پخش کنی می گذراندم. روزها در چهارراه جهان کودک مجله می فروختم و گاهی اوقات نیز بساط بلال فروشی پهن می کردم ...
اشعار شهادت حضرت زهرا به مناسبت شروع ایام فاطمیه
اشعار شهادت حضرت زهرا شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب تمام غصه عالم نشسته در محراب نگاه کن که ببینی چگونه می بارد مصیبت از در و دیوار خانه ارباب برای غسل شب قدر آمده امشب فقط خدا و رسولش به منزل مهتاب بنای زندگی اش را به آب می شوید الهی صبر علی را به فاطمه دریاب به قطره قطره سرشکش دخیل می بندد ...
کشف و انتقال پیکر تعدادی دیگر از آتش نشانان شهید / "تغییر زمان تشییع" / "خبر عجیب" درباره تعداد مفقودی ...
حتماً صدا و سیما یا شهرداری می گفت. آنها فقط می گویند آتش نشان ها مرده اند از مامازن آمدند برای پیگیری. پهلوان می گوید: آخرین تماسی که داشته ساعت 10 از پلاسکو بوده و بعد از آن تلفنش حتی بوق هم نمی خورد. زنش غش کرده و بچه هایش گریه می کنند. خانه برادرم آتش گرفته پهلوان دو بچه داشت یک دختر شش ساله و یک پسر که کلاس ششم است. پیرمرد مرا در آغوش می گیرد و شروع به گریه می کند. نمی توانم جلوی اشک هایم را ...
با من تمرین کردند چطور افغانستانی حرف بزنم/بچه داری ام بیست بود
و گفت: خانم دیر کردن من به خاطر این بود، ببین ما خانه دار شدیم. از طرف شرکت پشم بافی طوس همان روز زمینی را به نام ما زده بودند . گفتم: خدایا شکرت! به ما فرزندی عطا کردی که هنوز از بیمارستان نیامده ایم بیرون این اتفاق خوب افتاد، پس معلومه بچه با خیر و برکتی است . شهید مجتبی بختی در دوران سربازی (نفر سمت راست ) * بچه داری ام بیست بود با توجه به سن کمی که داشتم اما ...
سفر هوایی با نوزاد، بهترین صندلی؟
. به کودک اجازه دهید چمدان سفر مخصوص خود داشته باشد کوله پشتی حاوی اسباب بازی ها، بطری آب و مقداری تنقلات به کودک کمک خواهد کرد که احساس بزرگی کند و در هواپیما رفتار بهتری داشته باشد. وسایل ضروری کودک خود را فراموش نکنید همیشه خوراکی، لباس، اسباب بازی و پوشک به اندازه ی کافی همراه داشته باشید. به خصوص که برخی پروازها با تأخیر همراه هستند. بدین ترتیب چند ساعت تأخیر برایتان کابوس ...
قطع یارانه یک خانواده یتیم در یاسوج
آنها نبود و خدا می داند اگر بارانی ببارد چه بر سر این وسایل می آید. به اتاق پذیرایی آنها رفتم البته نمی توان گفت اتاق مهمان ها، چرا که تنها یک قالی جا داشت و یخچال که آن هم خراب و سایر وسایل از جمله بالش هایشان در آن اتاق بود و من نیز گوشه ای از اتاق نشستم. چند لحظه اول فقط سکوت کردم با همه وجودم فقر و محرومیت این خانواده چهار نفری را حس کردم سکوت در آنجا پر از حرف بود اما ...
جزییات نجات معجزه آسای یک آتش نشان از پلاسکو
به مصاحبه نشدو تنها گفت که : آقا سعید بالا بوده وهمه چیز را بهتر از من توضیح می دهد .در روز سوم حادثه پلاسکوودرحالی که پیکرآتش نشان هاهنوز از زیر آوار درنیامده به سراغ سعید کمانی رفتیم تا با او در خصوص اتفاقات آن رور گفت وگو کنیم. میان صحبت هایمان بغض می کرد،تند و بی امان.هرجا که می شد از رفقایش می گفت و اینکه دلش آنجاست،کنار رفقایش زیر آوار. *از لحظه اعزام به پلاسکو بگویید، اینکه چند ...
میرزاباقریان، صنعتگر قدیمی جلفا
. از 11 سالگی پا دست پدرم قفل می ساختم. قفل پیچی بود آن زمان، بعداً قفل مکو برای پارچه بافی رایج شد که 35 ریال می فروختیم، پس ازآن این قفل ها هم از رده خارج شد، اما همیشه کار زیاد می آوردند اینجا و کلید برای گاوصندوق، اتومبیل یا خانه ها می ساختیم. پدر او صنعتگر و قفل ساز بود و مغازه اش ابتدا روبروی کلیسای وانک بود، بعد به چهارسوق صنعتگرها در جلفا آمد و پس ازآن به کوچه شکرچیان جابجا شد ...
آتش نشانان از امیرحسین داداشی می گویند/ باور نداریم که رفت
به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا از اعتماد، حدود 8 صبح پنجشنبه بود که زنگ ایستگاه 46 در خیابان مظفر تهران زده شد. رییس ایستگاه به همراه فرمانده و 10 نیرو عازم محل شدند تا آتش را خاموش کنند اما آتش آنقدر وسیع شد و چند طبقه را فراگرفت که همه آتش نشانان به خارج از ساختمان فراخوانده شدند. نخستین انفجار که در ضلع غربی اتفاق افتاد، آتش نشانان فهمیدند پلاسکو تا دقایقی دیگر فرومی ریزد، شاید همین باعث شد عده ای به سمت راه پله بروند و عده ای دیگر سعی کنند خود را از پنجره و نمای ساختمان نجات دهند. انفجار راه پله ...
عشق پولی کلاهبردار !
خواستگارانم را به دلایل مختلف رد می کردم، تا اینکه روز به روز سنم بالاتر رفت و بیشتر احساس سرخوردگی می کردم. پدر و مادرم سختگیرند و به من اجازه رفت وآمد به بیرون را نمی دهند. با اینکه 34 سال سن دارم با من مانند یک کودک رفتار می کنند و من با این رفتار کودکانه بزرگ شدم تا اینکه شش ماه پیش که یک روز سوار یک خودروی مسافرکش شدم، راننده سرصحبت را بازکرد و وقتی فهمید من مجرد هستم شماره تلفنش را به من داد. ...
در گفتگو با عضوهیئت مدیره انجمن رسانه ای طلاب؛ عدم توجه به بازی های رایانه ای بنیان خانواده را متلاشی ...
کردن تبلت یا گوشی بگیزند. وی افزود : اگر همسر ، پدر یا مادر دچار اعتیاد بازی شده اند، این اعتیاد نباید دلیل عدم احترام به آن ها شود و هیچ گاه مسئله اعتیاد به بازی آن ها را در جمع خانواده و دوستان مطرح نکنید تا شخص دچار لجبازی نشود. کارشناس بازی های رایانه ای در پایان تأکید کرد: ارتباط با خدا و دوری از کارهای لغو و بیهوده آرامش را برای خانواده و اعضای به ارمغان می آورد. انتهای پیام/ بازیهای یارانه ای هیئت مدیره انجمن رسانه ای طلاب ...
بنیاد در آینه مطبوعات
هرگز نکرده بود. پدر فرم اعزام آورد و مادر امضا کرد. هر چقدر سؤال کردم که: مادرجان! چه شده، که اجازه دادی!؟ سکوت میکرد و چیزی نمیگفت. حتی موقع وداع نگاهم نکرد و مرا نبوسید! تنها گفت: به حضرت زینب(س) سپردمت! سربند یاعلی مدد بعد از 45 روز آموزش بر روی نفربر در خاک سوریه و شرکت در عملیاتهای جزیی به عملیات اصلی نزدیک شدیم و مجوز حضور نوجوان 16 ساله صادر شد! حدوداً همزمان با عید قربان ...
رکبی که پسر جوان از تازه عروس بعد از ازوداج خورد! / با دیدن این رفتار شقایق خجالت زده شدم!
دیدن این رفتار شقایق خجالت زده شدم ولی اودر بیان دلیل بی احترامی اش عنوان کرد که اصلا تمایلی به رفت و آمد با خانواده ام ندارد و با لحن تندی تهدیدم کرد که اگر مجبور شود مرا نیز از خانه اش بیرون می کند. در پی همین اختلافات تازه متوجه شدم که هیچ گاه باجناقم آپارتمانی را به نام همسرش سند نزده و او به خاطر برخی مشکلات خانوادگی شان در مجلس جشن ما شرکت نکرده است. این در حالی است که همسرم نیز در نبود من قفل های در خانه را تعویض کرده و به منزل پدرش رفته است. حالا من مانده ام و... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی ...
به ذخیر ه های واقعی بیشتر توجه کنیم
بهمن امسال با پارادوکس عجیبی شروع شد، پارادوکس جانفشانی مردان میدان در آتشی که با قصور و بی توجهی مالکان و متولیان برپا شده بود افروخته تر می شد. نمی دانم از روزی که آتش مجبور شد جان شیرمردان میدان مردانگی را بگیرد تصمیم گرفت هفت روز بی محابا زبانه بکشد و بسوزاند یا از زمانی که فهمید بیگناهانی را سوزانده بی رحم شد و ادامه یافت. هفت روز از روزی که پدر، فرزند، همسر و شاید تنها امید خانواده بی ...
میراث پدر
یکی آمد و پول را برد. برادر وسطی با این کلک پولدار شد. حالا برویم سراغ برادر بزرگه ببینیم چه کار کرد. برادر بزرگه هر روز خدا دهلش را برمی داشت و از خانه می زد بیرون و میان کوچه و بازار دهل می زد و زنش هم هر شب به او سرکوفت می زد که این هم شد کار؟ مرده شور این ارث بابات را ببرد. هرروزه کارت شده دهل زنی. از این کار نصیب تو باد فتق می شود و قسمت ما نان جو، مرد باید کاری کند که شکم زن و بچه اش سیر ...
فرامرز نمک شناس
کرده؟ پسره هم گفت پول از چنگش رفت و هر کاری را کرده بود، برای باباش تعریف کرد. پدره سری تکان داد و گفت برود دنبال کارش که لایق تجارت نیست. غلامش را فرستاد پی پسر دومی و وقتی رسید، به اش گفت دیروز برادر بزرگش را خواسته و به اش گفته پدرش کار خودش را کرده و حالا خسته و ناتوان شده. سرمایه ای به اش می دهد تا به جای پدرش برود و کار و کاسبی راه بیندازد، اما برادر بیعارش رفت و پولش را خرج یللی تللی ...
دستان پاک رفتگر
... تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود . یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند و او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید . وقتی پدر سر سفره ...
سیر حاتم طائی
و آن قدر مال صاحب شدم که نگو و نپرس، راه افتادم و برگشتم به شهرم. وقتی رسیدم دم دروازه، شب شده بود. به شریکم گفتم شب را بیرون شهر بمانیم و صبح برویم می خواستم تو روز هم مردم ثروتم را ببینند و هم آن وقت شب، خواب همسایه ها و فامیلم را به هم نزنم. شریکم هم قبول کرد. ولی انگار مرا گذاشته بودند رو آتش، نصفه شب بلند شدم و رفتم خانه ام. دیدم زنم با سر و بر باز کنار جوان خوشگلی نشسته و سرگرم بگوبخندند ...
پادشاه و زن نیکوکار
درآورد و گفت او پادشاه این شهر است و تنها آمده سر از کار او در بیاورد. زنه دید راه پس و پیش ندارد و باید رازش را به او بگوید، اما پادشاه را کشید کنار و گفت شرطی دارد و اگر پادشاه این شرط را به جا آورد، راز کارش را رو می کند. گفت پادشاه باید به فلان شهر برود. آنجا مسجدی می بیند و تو مسجد جوانی نشسته است که هر روز می آید کنار حوض و از آنجا زل می زند به کبوتری و تنگ غروب که آفتاب می رود، برمی گردد خانه ...
خروس پا
به سراغ نشانی که پدرشان گفته بود. پسرها رفتند و رفتند و چند روزی در راه بودند تا رسیدند به بیابانی و دیدند دو تا گاو سفید و سیاه افتاده اند به جان هم. پسرها که تا آن روز چنین چیزی ندیده بودند، حیران ماندند، اما دهقانی آمد و گفت اگر می خواهند از این بیابان جان به در ببرند، باید این گاوها را از هم جدا کنند، طوری هم جدا کنند که هیچ کدام زخمی نشوند. پسرها زود دست به کار شدند و گاوها را جدا کردند ...
کابوس سومالی در خانه صیادان: شایعه ی خوب هم خوبه/ این همه خانواده بدبخت شدند برای یک لقمه نان حلال
لنج جابر. نوری تازه در چشم سرنشینان جابر می درخشد. ناخدای همسایه می گوید: جلال بمون همین جا. ما امشب فرار می کنیم. می خواهیم دزدا رو مسموم کنیم. 4 نفر اینجا نگهبانن ما 18 نفریم ... . بوی خانه مشام جلال را پر می کند. دندان می فشارد: نه شما برید. اگه من با شما بیام وضع بچه های سراج بدتر می شه. فروزان مهر دنبال کارمونه . برمی گردد و تا صبح دور لنج لنگ راه می رود. صبح درهای جهنم ...
قول کودکان به آتش نشانان و شهدای نجات
کنیم که شما سلامت باشید و آسیبی به شما نرسد. شما وظیفه دارید که بچه های خوبی باشید و به خانواده تان مهربانی کنید و به پدر و مادرتان احترام بگذارید. قاسمی، آتش نشان ایستگاه حسن آباد که در روز حادثه ساختمان پلاسکو حضور داشته خطاب به مادران حاضر در جلسه گفت: دوستان در این حادثه ما مظلومانه شهید شدند. پدر همسر شهید روحانی به ایستگاه آتش نشانی آمده بود می گفت، دختر شهید به مادرش می گوید: بابا ...
آسیب هایی که زنانه می شوند
روی شخص بذاره. از زمین و زمان شاکی بود. از مادری که رهایش کرده تا پدر معتادش. از تنفر حرف می زد. می گفت اگر مادرم بود، حال و روزم اینطور نبود و منم حالا مثل خیلیا دانشجو بودم و بزک می کردم. با لباس های ژولیده اش از حسرت ها حرف می زد. حسرت ادامه تحصیل تا ازدواج. سیگار می کشید و نفس نفس زنان می گفت: اگه یکی بیاد بگیرتمون از خودمون مفنگی تره اشک در چشمان حلقه زد. داداش تو هم ما رو گرفتیا، اصلاً بگو ...
چرا کودکان دزدی می کنند؟
ارعاب و خشونت معمولا در مدرسه و گروه دوستان اتفاق می افتد. زمانی که فرزندتان چیزی را به زور از کسی می گیرد از خودتان بپرسید که کودک در واقع به دنبال دریافت چه حق از دست رفته ای است و چه خواسته ای عقیم مانده است؟ پاسخ به این پرسش راه شما را برای تغییر رفتار و واکنش مناسب باز می کند. تا زمانی که ندانید کودک شما خود را قربانی چه چیزی می داند نمی توانید وضعیت را تغییر بدهید. دزدی در خانه ...
پهلوان جوسر و ناپدری دیو
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم زن و مردی بودند که با هم تو دشتی زندگی می کردند. شوهره هر روز می رفت و آهویی شکار می کرد و می آورد تا زنش بپزد و بخورند. روزی خیلی خسته بود و به خودش گفت خیلی شکار کرده و حالا که گوشت هم در خانه دارند، بهتر است امروز در خانه بماند تا خستگی از تنش ...