سایر منابع:
سایر خبرها
آیت الله یزدی: هاشمی مجتهد نبود/بازرگان با آخوندها رفیق بود/به احمدی نژاد گفتم رودروی رهبر ایستادی
شدم و به دوستان گفتم که اسلحه های شان را می گیرید و همه شان را بیرون می کنید. آن زمان موقعیتی در قم داشتیم که ظرف 24 ساعت با آنها برخورد شدید کردیم که حاج غلامی بود و همراهی می کردند. آنجا را از آنها گرفتیم. سلاح های زیادی را از آنها گرفتیم. در عین حال برخی را در فاصله هایی جابه جا کرده بودند. بعد دیگر من علیه شان بودم تا جایی که یک نفرشان که اسم نمی توانم ببرم که با مرحوم اشراقی نزدیک بود دفتر ...
وقتی همسرم تعریف کرد که رئیس شرکت چه کرده است خونم به جوش آمد!
او کشته می شود. بنابراین طبق نقشه از زنم خواستم مرد غریبه را به خانه دعوت کند. وقتی از در وارد شد و می خواست به طرف همسرم برود او را با ضربه میله فلزی بیهوش کردم. وقتی به هوش آمد جملات و الفاظ زشتی را به زبان آورد که عصبانی ام کرد، من هم با تیغ موکت بری که روی پله ساختمان بود سرش را بریدم و جسدش را داخل یک گونی انداختم بعد هم آن را در صندوق عقب خودروی خودش گذاشتیم و ماشین را به پارکینگ ...
مادر به قتل اعتراف کرد تا فرزندش را نجات دهد
نکشته است من او را کشته ام. سعید یک سال از من بزرگ تر بود و به تریاک اعتیاد داشت و فردی بسیار عصبی و خشن بود. او همیشه با اعضای خانواده درگیر بود و هر بار بر سر مسئله ای با ما دعوا می کرد، فحش می داد و کتکمان می زد. آبرویمان را در بین کوچه و همسایه برده بود. روز حادثه در خانه نشسته بودیم که سعید بی دلیل دعوا را شروع کرد. بحثمان بالا گرفت، سعید چاقویی برداشت و به سمت من آمد از دستش فرار کردم نمی ...
دام وحشتناک پسر جوان با شرط عجیب برای نامزدش پیش از عقد!
کلاس های آرایشگری مشغول شوم تا کمتر در خانه حضور داشته باشم. در همین روزها بود که با زیور آشنا شدم. او زن 22ساله ای بود که پس از جدایی از همسرش، مجردی زندگی می کرد و من بیشتر اوقاتم را در خانه او می گذراندم، به طوری که دیگر شب ها نیز به خانه نمی رفتم. از سوی دیگر، پدرم اهمیتی به حضور من در خانه نمی داد، چراکه همسرش باردار شده بود و دوست نداشت حضور من درگیری های خانوادگی را بیشتر کند. ...
دردسر دوستی با دختر شیشه ای در اینستاگرام
گریه و این که قول می دهد اعتیادش را ترک کند، از ما می خواست وی را از کمپ بیرون بیاوریم که هر بار دلمان برایش می سوخت و بعد از چند هفته او را ازکمپ خارج می کردیم. شاکی ادامه داد: در این مدت اعتیاد او مشکلاتی برای خودش و خانواده مان به وجود آورده بود. دو هفته پیش که از این وضع خسته شده بودیم، تصمیم گرفتیم او را در کمپ بستری کنیم. این بار تصمیم گرفتیم به هیچ عنوان به گریه هایش توجهی نکنیم ...
پیاده روی اربعین در نقش ستون فقرات جامعه مهدوی آینده است/ اگر مسیحیان اربعین را داشتند با آن کل دنیا را ...
مراسم اربعین را می دیدم، می گفتم اینها همه اش شور است و به خودم می گفتم پس چه موقعی قرار است که اینها به شعور تبدیل شود؟ ولی وقتی خودم به پیاده روی اربعین رفتم، نظرم کاملا عوض شد. وی در ادامه تصریح کرد: پیاده روی اربعین را می توان یک الگو آرمان شهری برای جهان معرفی کرد. این عضو هیئت علمی گروه زبان اسپانیولی دانشگاه علامه در ادامه افزود: در زلزله "هائی تی" آمریکایی ها افتخار می ...
خواب مادر و سرانجام داماد خطاکاری که 9 سال قبل این بلا را بر سر تازه عروس آورده بود!
. دقایقی قبل برای دیدن عروسم به طبقه چهارم رفتم که دیدم همه وسایل خانه به هم ریخته است و در اتاق خواب هم با جسد خونین عروسم روبه رو شدم. وی در ادامه گفت: پسرم کابینت ساز است و هر روز صبح به محل کارش می رود و شب به خانه برمی گردد، اما وقتی من با این صحنه روبه رو شدم به پسرم تلفن زدم و خواستم به خانه اش بیاید. بررسی مأموران در محل حادثه نشان داد، طلاهای مقتول پس از حادثه به سرقت رفته است. از سوی دیگر ...
همه مشکلاتم تقصیر خواهر زن نامردم است او مرا به این کار کشاند! + عکس
...> 110 این اخبار داغ را از دست ندهید: ماجرای پسر روستایی با همسایه اش چه بود که فرار کرد! / با خودم می گفتم مبادا در خانه بمانم و نتوانم ازدواج کنم! خواب مادر و سرانجام داماد خطاکاری که 9 سال قبل این بلا را بر سر تازه عروس آورده بود! وقتی از همسرم جریان تجاوز نگهبان به او را شنیدم این تصمیم را گرفتم! پسر جوان وقتی فهمید پدرش با دو خواهرش چه عمل ...
ماجرای پسر روستایی با همسایه اش چه بود که فرار کرد! / با خودم می گفتم مبادا در خانه بمانم و نتوانم ...
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز ، نای صحبت ندارم وخسته و کلافه ام. فقط می توانم بگویم خودم کردم که لعنت بر خودم باد. کلثوم دختر جوانی است که درروستای سر سبز و آباد یکی از شهرهای شمال با پدر و مادرش زندگی می کند. می گوی : تا کلاس پنجم درس خواندم و چون آن موقع برای ادامه تحصیل باید به شهر می رفتم خانواده ام رضایت ندادند. پدرم از نظر موقعیت اقتصادی در شرایطی نبود که مرا به شهر ...
کابوس دهشتناک زن اعدامی27 ساله
ناز فرو رفت. سینه اش بدجور خز خز می کرد و تب چهره اش را برافروخته کرده بود. خانواده زن جوان آمده بودند کودک را از مادر زندانی تحویل بگیرند و برای درمانش کاری کنند تا مبادا خدای نکرده برای او هم که یک یادگاری است اتفاقی بیفتد. طفل معصوم نمی دانست تا دقایقی دیگر برای همیشه از مادر جدا خواهد شد و پا به خانه ای خواهد گذاشت که پنج خواهر و برادر قد و نیم قد منتظرش هستند و زندگی جدیدی را باید ...
آزاده صمدی: تئاتر قلبم را به هیجان می آورد
نمایش روی صحنه رفتم و بعد در یک موسسه آموزش بازیگری و کارگردانی ثبت نام کردم. دانشگاه برایم بستری فراهم آورد تا ببینم اصلا توانایی بازیگری در من هست یا نه؟ برای پاسخ به این پرسش در موسسه ثبت نام کردم و اطمینان دارم اگر به نتیجه می رسیدم چنین استعدادی نیست حتما برای موفقیت در حرفه دیگری تلاش می کردم. نخستین نمایشی که به تماشا نشستید کار کدام کارگردان بود؟ . نخستین تئاتری که دیدم ...
ممنون که خیابان های تهران را قشنگ می کنید
متکدی به این کار نگاه می کنند، گلایه دارد و امیدوار است روزی مسئولان بتوانند با نوازندگان خیابانی کنار بیایند و آن ها را درک کنند. او همچنین می گوید بعد از خیابان، دیگر نمی تواند روی صحنه بنوازد. در ادامه، گفت وگوی انجام شده در یک شب زمستانی با این جوان 28 ساله را که گیتار می نوازد، می توانید بخوانید. چگونه موسیقی را یاد گرفتید؟ از 11 سال پیش آموختن موسیقی را شروع کردم و برای ...
پایان کابوس 14 ساله اعدام آرایشگر جوان
. دخترم 6 ماهه بود که به زندان رفتم و از 5 سالگی اش تا الآن او را ندیده ام. اما امیدوارم خانواده همسرم و دخترم مرا به خاطر اشتباه جبران نشدنی ام ببخشند. باور کنید در طول 14 سال زندگی در زندان پیر شده ام. هر روز از خدا و روح همسرم طلب بخشش کرده ام. امیدوارم مرا ببخشند! بدین ترتیب پس از پایان جلسه، قضات برای صدور رأی نهایی وارد شور شده و با توجه به اینکه متهم 14 سال در زندان بوده است، حکم آزادی اش را صادر کردند./روزنامه ایران ...
طلاق همسر به خاطر دست پخت مادر
، الان ما اینجا نبودیم. دستپخت همسرم خوب نیست و من نمی توانم غذاهای او را بخورم. بارها هم به او گفتم که آشپزی یاد بگیر ولی فایده ای نداشت و باز هم همان غذاها را می پخت. من اگر به خانه مادرم می رفتم برای این بود که تلنگری باشد برای این که همسرم غذای خوشمزه بپزد، ولی او به جای این کار شروع کرد به دعوا و جنجال. برای همین بهتر است ما برای همیشه از هم جدا شویم. در پایان تلاش قاضی برای منصرف کردن این زوج از جدایی بی نتیجه ماند و حکم طلاق برای این زوج صادر شد. ...
روایتی از روزمرگی های زندانی های خارجی در اوین
...: یک خواهر و یک برادر دارم که با پدر و مادرم زندگی می کنند. با خانواده ام در ارتباط هستم و هر چند وقت یکبار به آنها زنگ می زنم اما تماس گرفتن از اینجا خیلی گران تمام می شود. البته از بچه های ایرانی کمک می گیرم و با کارت تلفن آنها زنگ می زنم اما سخت است. وقتی دلتنگ می شود گیتار می زند؛ گیتار زدنش را هم از اوین دارد؛ می گوید: خیلی سعی کردم با سفارت اوگاندا ارتباط بگیرم اما آنها نمی ...
تفسیر راهنما، میراث معنوی آیت الله هاشمی است
خورجین چرخم می گذاشتم و به باغ می رفتم، تا آن را نمی خواندم، برنمی گشتم، حتی اگر درست متوجه نمی شدم. مثلا کتاب های آقای مطهری را یکی یکی می خواندم، کتاب علل گرایش به مادی گری را متوجه نمی شدم، هم بزرگ بود و هم سنگین، اما با خود می گفتم یک دور آن را بخوانم و رد شوم. کتاب اسلام شناسی دکتر شریعتی را مخفیانه در صندوقخانه تاریک خانه طی دو تا سه روز خواندم که حدود پانصد الی ششصد صفحه بود. الان نه، برعکس ...
روایتی از پلاسکو در گفت وگو با آتش نشانی که از مرگ نجات یافت+ عکس
خواهد آن روز مثل همان 16 همکار فداکارش شهید می شد، دست کم به خاطر همه کابوس های خواب و بیداری این روزهایش که خلاصه شده در صبح سی دی ماه، به همکاری که جلوی چشمانش شهید شده، به صدای شهید امینی و آخرین جمله ای که از او شنیده، به ساختمانی که دیگر نیست اما آوارش در جان و روح و این مرد و خیلی های دیگر هنوز باقی مانده. با همه این حرف ها، جمال فرنیا، هنوز شغلش را دوست دارد، با اینکه زخم های ...
گزارش یک روز از زندگی دو بیمار مبتلا به ایدز
هم نداشتم. در طول این مدت بیش از اینکه از بیماری آزار ببینم از واکنش خانواده، دوستان، آشنایان و سایر اطرافیانم وحشت داشتم هنوز جرات بیان این موضوع را حتی به مادرم هم ندارم و فکر می کنم این یکی از رازهای زندگی من تا پایان عمر باقی بماند. “ایدز” میزاث یک ازدواج ناموفق شریفه در خصوص نحوه ی ابتلا خود به ویروس اچ آی وی، می گوید: دقیقا نمیدانم چگونه به این بیماری مبتلا شدم. من ...
شهیدی که آرزویش، شهادتِ در سجده بود
به یاد دارم او عاقبت با حرف های شوخی و جدی رضایت پدر را جلب کرد. (راوی خواهر شهید یوسف شریف) ** در ماموریتی بین راه پیاده شدیم تا نمازمان را در مسجد و به جماعت بخوانیم. رفتیم، اما به نماز مغرب نرسیدیم. ایشان (شهید یوسف شریف) مجبور بود نماز مغرب را به نماز عشای امام جماعت اقتدا کند که همین باعث می شد نتواند نماز مستحبی غفیله را بخواند؛ چون بلافاصله که مغرب تمام می شد می بایست ...
می ترسم به آرزوهایم نرسم
محدودیت های آن روز جامعه، هر آنچه در توان داشتند برایم انجام دادند. به ویژه مادرم؛ چون هرچه مربوط به دانسته هایم درباره زبان هایی غیر از زبان مادری و هنرهایی است که مردم من را با آن می شناسند، مربوط به پیگیری مادرم است. الان در 38سالگی با توجه به اینکه مردم شما را به عنوان بازیگر و موسیقی دان می شناسند، در ادامه دوست دارید کدام را دنبال کنید؟ من خودم را موسیقی دان نمی دانم و فکر می کنم اگر ...
تعبیر رییس جمهور از شهید لاجوردی
.... همه کسانی که در آن مقطع در زندان های رژیم سفاک بودند ، خیلی خوب به این نکته واقف هستند که شهید لاجوردی، جریان نفاق را خوب شناخت و تلاش های زیادی هم برای کمک به دیگران کرد و در این راه حتی از سوی دوستان نزدیک هم مورد سئوال و زیر فشار بود. در سال های بعداز انقلاب هم، غیر از جنبه های مدیریتی که برای هر مدیری ضرورت دارد، همین مسیر تلاش برای مبارزه با خط نفاق را در پیش گرفت و غیر از ...
امدادگری با چادر مشکی و شلوار لی
شما جزو اولین گروه زنان امدادگر بودید که راهی خوزستان شدید، این تجربه را تعداد معدودی داشته اند و حتما صحنه هایی را دیده اید که کمتر کسی دیده است. آن روزها خوزستان چه حال و هوایی داشت؟ تقریبا شش ماه از آغاز جنگ می گذشت که من به همراه تعداد معدودی از خانم ها از تهران راهی خوزستان شدم. وقتی به اهواز رسیدیم از شهری که انگار خاک مرده به سر و رویش ریخته بود جا خوردیم، تقریبا همه مردم از شهر رفته بودند و برخی از آنها در بیابان های اطراف در چادر زندگی می کردند. دیدن آ ...
داستان زنی که زیر تبغ جراحی به هوش آمد
جراحی نیز یکی از آن ها را تجربه خواهم کرد. تقریبا هیچ وقت مشکلی نداشتم اما پیش از عمل کمی اضطراب داشتم. در لاپاراسکوپی به جای یک برش بزرگ، چند برش کوچک بر روی شکم انجام خواهد شد. مرا وارد اتاق عمل کردند و همه چیز به شکل طبیعی خود مانند همیشه آغاز شد. متخصص بیهوشی پس از تزریق داروی بیهوشی، ماسک را روی صورتم گذاشت و گفت: نفس عمیق بکش. من هم همان کار را کردم و از هوش رفتم. وقتی ...
گفتگو با پدیده شمشیربازی ایران، مجتبی عابدینی
است که حدود 19 سال است در این رشته کار می کنم. سال 76 فقط 14 سالم بود. ساعت یک می رفتم خانه و ناهارم را می خوردم و بعد راه می افتادم می رفتم استادیوم شیرودی و تا ساعت نه شب آن جا می دویدم و تمرین می کردم. حساب شمشیرهایی که توی این سال ها شکستم، از دستم در رفته است. خب، این برای پسری که تازه سوم راهنمایی است، سبک زندگی جذابی نیست. رفقایم تفریح می کردند؛ اصولا توی چهارده- پانزده سالگی پسرها ...
گسترش اعتراض به بی تدبیری ها در خوزستان/ از پرویز پرستویی تا حسام الدین آشنا!
رسیدگی هرچه زودتر به این منطقه و مردمانش نیست. از سوی دیگر، حمید فرخ نژاد نیز در اینستاگرام خود نوشت: "اتفاقی که این روزها در خوزستان رخ می دهد مایه شرمندگی و شرمساری است. شرمندگی و شرمساری برای تمام مدیرانی که مسئولیت این اتفاق را به عهده دارند، اما سال های سال است که نه کاری می کنند و نه توجه ای. می گویند تلاش کردیم، می گویند دست ما نیست، می گویند بودجه نمی رسد و ...اما هیچکدام ...
خواب عجیب مجری معروف زن تلویزیون در مشهد
غروب بر می گردد. آن روز خورشید غروب کرد و هر چه زنگ می زدم معین رضا پاسخگو نبود. خیلی دلواپس شده بودم. بالاخره. گوشی تلفنش را جواب داد و گفت: در هنگ مرزی تایباد هستند و ماموریت شان دو روز طول می کشد. با شنیدن این حرف کمی ناراحت شدم و گفتم: قول دادی زود برگردی و حالا حرف دیگری می زنی! ناهید زیارتی در حالی اشک می ریخت، افزود: خانه پدرم رفتم و تا آخر شب دمق بودم. ساعت 11شب بود که خوابیدم. اما نیمه ...
هرکسی با سید الشهدا معامله بکند موفق است / باید مداح سیاست را بفهمد
احترام بگذارند؟ لذا آن روز از خواندن این حدیث صرف نظر کردم تا اینکه، دست پدرم و پای مادرم را بوسه زدم. دو یا سه هفته بعد که نوبت من بود در گلستان شهدا دعا بخوانم این حدیث را خواندم. احترام به والدین خیلی مهم است و اگر رفقای مداح می خواهند به جایی برسند از دعای پدر و مادر کمک بگیرند. برای متاهلین هم اگر همکاری و همراهی خانواده نباشد آدم نمی تواند پیشرفت کند. آدم باید قدردان همسرش باشد هرچند که مداحان ...
فرار از بیمارستان
کارهایی از این قبیل می آمدند، اگر زن بودند آموزش های نظامی آن ها به من سپرده می شد. این آموزش ها بسته به نوعش از بیست تا 45 روز طول می کشید و محل آن نیز در پادگان های بین مرز لبنان و سوریه واقع بود. چند دختر دانشجو و یک خانم خانه دار مشهدی از جمله کسانی بودند که آموزش های رزمی آموختند و به ایران بازگشتند. آنها برای آمدن به سوریه ابتدا به یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس می رفتند و بعد از گرفتن ...
خوشحالم هم لباس امام خمینی(ره)شده ام!
بهار 1343 هر کسی از اهالی روستا به خانه ما می آمد دو بار تبریک می گفت؛ یکی به خاطر عید و دیگر به خاطر تولد حسین. وقتی می خواست به جبهه برود به او گفتم: اگر شهید شوی و مثل خانواده های دیگر به من تراکتور بدهند به هیچ درد من نمی خورد. سکوت کرد. گفتم: خودت خوب می دانی ادای حق پدر و مادر بر اولاد واجب است. با بغض گفت: اگر وضعیت خرمشهر را می دیدی از هست و نیست خود دست می کشیدی؛ چند روز بعد به ...
خاطرات صفارهرندی از روزی که کفش به سمتش پرت شد تا همکاری با شریعتمداری و شاگردی سروش
مراجع بودند، جزء دست بوسهای مراجع هستند، یک طرف این بود، یک طرف هم کسانی بودند از این طرف، گونه ای رفتار می کردند که آن سعایت ها جای خودش را پیدا می کرد. مجری: 4 مرداد 88خبر برکناری شما آمد و بعد تکذیب شد و بعد مجبور شدند به خاطر اینکه دولت از نصاب نیفتد... خودتان واقعاً آن چند مدت با دل ماندید؟ صفار هرندی: به یک معنا من نماندم، وزارت نمی رفتم، گفتم هم که من نمی روم، یعنی ...