سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی نخستین شهید زرتشتی هشت سال دفاع مقدس منتشر شد
کرده و افتخار شهادت را کسب نموده. راوی اثر، مادر دلسوخته ای است که پس از شهادت تنها پسرش، سربلند و پایدار زیسته و اندوه دوری از فرزند را با خدمت به هموطنانش تسکین داده. در بخشی از کتاب می خوانیم: بعضی وقتها در تنهایی به روزی فکر می کنم که با کامران در آشپزخانه بودم و پسرم از مدرسه آمده بود و نهار می خورد. باهم حرف می زدیم. بهم گفت: مامان، معلم دینی ما آقای آرش گفته خداوند انسان رو خلق کرده که ...
در پی صحبت های فراستی علیه گشت2 نامه تند حمید فرخ نژاد به مسعود فراستی
اونوربردن دیگه خدایی اخرشه ، خدایا بحق بزرگیت هیچ تنابنده ایی رو این جوری ازمایش نکن ، دلم برات سوخت اقا مسعود ، همه گناه گردن تو نیست ما هم کم گذاشتیم ، مطمئنم خیلی گیری وگرنه اینجوریش رو دیگه نمیومدی ، ما کم گذاشتیم ، خدایشش خیلی وضع مالیمون توپ نیس ولی هزار بار شکر اینقد ته جیبمون هست که اگه دوست و اشنامون گیره، جهت رفع احتیاجش کمک کنیم ،یا نه هزار بار کردیم بازم میکنیم ، دست جلو هموطنامون ...
مقایسه کاوه با دیوپ: این کجا و آن کجا!
شما می گی دین از سیاست جداست ؟اقای دکتر لبخدی زد و گفت پسر جان مگه دسته منه ..دین از سیاست جداست ...اگه من بگم جدا نیست همه مشکلات حل میشه .....حالا داستان دوستان کیسه کش ما شد ...انگار حرف من فصل الخطابه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه من بگم بازیکنان تو تیم استقلال نابود نمیشن از رئال و بارسلون می ان دنبال کاوه و بختیار و امید دوستان حرفی که زدم در وصف پرسپولیس نبود در مورد انتخاب های اشتباه بود ...
ماجرای شنیدنی وداع با شهدای گمنام در دانشگاه صنعتی بیرجند
هر کی میخواد بره; بره. من رفتم به امید گفتم : نمیشه تو دانشگاه ما هم مراسمی مثل پارسال داشته باشیم . امید گفت فکر نکنم بشه. خلاصه ناامید شدیم. صبح روز بعد از اون جایی که قرار بود ترم بعد کنگره شهدای دانشجو رو داشته باشیم من یه سر رفتم بنیاد شهید برای جمع آوری اطلاعات شهدای دانشجو. روی دیوار بنیاد بنری نظرم رو جلب کرد که روش نوشته شده بود سه شنبه(فردا ...
کتاب پاپ نامه معرفی شد
توسط محسن چاووشی در آلبوم پاروی بی قایق اجرا شده خواند. سپس احمد امیرخلیلی این سروده را خواند: آژیر یعنی وضعیت قرمز آژیر یعنی شهرمون می سوخت آژیر یعنی که پدر می رفت مادر همیشه چش به در می دوخت جنگی که تحمیلِ به ما می شد مادر تحمل کرد بی بابا چن ساله بودم که پدر رفت و چن ساله از اون روز تا حالا؟! ...
گزارشی از یک اتفاق دردناک در زندان اراک!
برای او تعریف کردم، یکدفعه خواهرم به گریه افتاد، وقتی علت گریه اش را پرسیدم، به من گفت که مادرمان در همه این سال ها با او در ارتباط بوده است. خواهرم گفت که او برای نجات من از زندان به ایران می آید. من اولش باورم نمی شد اما هر روز که می گذشت، بیشتر دوست داشتم مادرم را ببینم. من هشت ساله بودم که مادر و پدرم از هم جدا شدند. یک تصاویر مبهمی از آن زمان ها در ذهنم بود. اما 24 سال از آن روزها می گذشت و ...
رنج های فاطمه زهرا(س) از زبان امیرالمومنین(ع)
بست و آنقدر از چاه آب کشید که اثر آن بر سینه اش باقی مانده بود و به اندازه ای خانه را روبید تا اینکه لباس هایش غبار آلود شد، و آن قدر زیر دیگ آتش بر افروخت تا لباسش کثیف و گرد آلود گردید و به همین علت، به سختی و زحمت افتاد . روزی شنیدم چند غلام خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آورده اند . به فاطمه گفتم: وقتی خدمت پدر رفتی از او خادمی بخواه تا در کارها مدد رسان تو باشد و از این همه رنج و محنت آسوده ...
عملیات خیبر به روایت بچه های حاج قاسم
رفت و همه را تشویق به ورزش و دویدن می کرد. بعد از ورزش، یک سخنرانی معنوی و عقیدتی جانانه کرد. آنجا بود که فهمیدم این مرد چقدر با فضیلت است. از همان روز علاقه خاصی نسبت به ایشان پیدا کردم. بعد از چند برخورد اولیه با هم خیلی راحت بودیم. مرا حسین صدا می زد. از آن روزی که فهمیده بود جانباز و برادر شهیدم، بیشتر حواسش به من بود. محمود پایدار بچه جیرفت بود. فکر کنم تحصیلات حوزوی هم داشت. بچه ها ...
کریستف رضاعی: پارسال بیشتر انتظار دریافت سیمرغ را داشتم
را از آن خود کند. ببینید، در هر بازی یک سری قوانین وجود دارد که وقتی آنها را می پذیری و وارد آن بازی می شوی، باید آن را تا انتها ادامه دهی و نمی توانی یک دفعه وسط بازی زیر همه چیز بزنی و بگویی آنها اشتباه می کنند. بله درست می گویید؛ پارسال فیلم اژدها... می توانست برنده سیمرغ باشد اما جایزه به آقای علیقلی رسید. من سال ها است که او را می شناسم و به موسیقی اش هم ارادت دارم. پارسال هم او ...
طنز؛ از زنده خوانی محسن چاوشی در حمام منزلش تا دیوانه شدن رکود!
اون ها با اسم مستعار شرکت کنم چون اگه دخترم به خانواده شوهرش می گفت اسم باباش رکوده، فکر می کردن دارن با یه خانواده دروغگو وصلت می کنن که به چیزهایی که وجود نداره ، اعتقاد دارن! ولی من دیگه خسته شدم. یا بگین وجود دارم و خلاصم کنین یا همین جا ببندینم به تخت! در این لحظه ، روانشناسی که پای حرف های رکود نشسته بود، دکمه آیفون روی میزش را زد و گفت: خانوم منشی چرا مریض بعدی رو نمی فرستی تو؟ من الان نیم ساعته از بیکاری دارم جدول حل می کنم! ...
پای یک زن درمیان بود
مشکلی نداشتیم مثل همه خانواده ها کم و کسری داشتیم اما قول داده بودم که برای حفظ خانواده ام تلاش کنم. طلاق برای ما خوب نیست. همه چیز معمولی بود. بالاخره محسن سر کار رفت و وضع مالی اش خوب شد. همه چیز عادی اما خوب بود تا این که دو سال قبل شوهرم با دختر جوانی آشنا شد و از آن روز به بعد اختلافات ما شروع شد. شوهرم کامیونت داشت و مواد لبنی جابجا می کرد و زن جوان هم یکی از مشتریانش بود که با هم آشنا شدند ...
پرونده ای درباره نور میان اقیانوس ها
.... مخصوصا شما آلیشیا. سخت ترین صحنه فیلم برداری برایتان کدام بود؟ سقط دوم ویران کننده بود. ویکندر: آن صحنه ای بود که بیشتر از همه نگرانش بودم. فکر میکنم تا به حال شش بار نقش مادر بازی کرده ام. و به عنوان زنی که بچه ندارد، فکر می کردم شاید زن های بیننده که چنین تجربه ای دارند بگویند: او نمی داند چگونه است. از زنان زیادی سوال کردم، که مطمئن شوم آنص حنه را واقعی بازی م یکنم. ...
اس ام اس حسادت (2)
...> حالم حال گرگی است که خداوند توبه اش را پذیرفته اما مردمان می گویند توبه گرگ مرگ است ! . . . بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند بزرگ شدم دیدم، شنیدم، رفتم، آمدم و یاد گرفتم نه، آدمها هم نیش میزنند هر چقدر صمیمی تر، عزیزتر نیششان سمی تر ! . . . آدم از هیچ چیز هیچ کس ...
نابغه ای که با شیون سینمای کره را زنده کرد
...> ارسال پاسخ 1 1 نبوغ؟!همین چند روز پیش این فیلمو دیدم و باید بگم خیلی فیلم بیخودی بود.یه فیلم بی دلیل طولانی شده که از روح و زامبی و شیطان و همه چیز توش بود و هر از چند گاهی مسیر داستان به شکل ناشیانه ای به یکی از این مسایل کشیده میشد که لابد تماشاگر رو شوکه بکنه.خیلی کشدار و مصنوعی بود پاسخ ها reza 16:20 - 1395/12/02 ...
چهارشنبه ای که گل های دامادیش را سوزاند /دلاور بود و جوان رفت
عادت داشت وقتی به خانه می آید اول دستان مادر را ببوسد و بعد سراغ کارهایش برود. مجبور شدم گوشی هادی را از دسترس خارج کنم تا کسی نتواند با او تماس بگیرد، به این فکر می کردم که به والدینم و نوعروسش چه بگویم؟ در نهایت صبح روز بعد از حادثه از آن جایی که برادر بزرگتر بودم و همه در این شرایط به من نگاه می کردند، این خبر بد را به خانواده ام به نحوی اطلاع دادم، از آن روز به بعد هر روز کارم این ...
نفس های مریم به شماره افتاده است
صدایی لرزان گفت: شنیدن کلمه پیوند مثل پتکی بر سرم فرود آمد و حالم را دگرگون کرد، به سختی خودم را کنترل کردم تا مریم چیزی از موضوع متوجه نشود، با همسرم تماس گرفتم و گفتم فقط خودت را به بیمارستان برسان... از زمانی که متوجه شده ام دخترم باید پیوند قلب شود، به همه گفته ام در این رابطه با من صحبت نکنند زیرا نمی خواهم گریه کنم و روحیه ام جلوی مریم خراب شود. در این 4 هفته، با وجود آشفتگی درونم ...
اسفندقه: مخاطب باید ببیند دفتر عمر فروغ با چه شعرهایی بسته شده است/ یوسف نیا: خودشیفتگی وجه غالب مصاحبه ...
حتماً می دانید که هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریده عالم دوام ما ، آن مصاحبه ای هم که شما اشاره کردید را دیدم. آنها راجع به فروغ صحبت نکردند، راجع به خودشان صحبت کردند. حتی راجع به ابتدای سیر شاعرانه فروغ هم صحبت نشد. بنابراین به نظر می رسد آن مصاحبه در باره شناخت شعر فروغ اصلاً ارزش علمی ندارد. اما چیزی که اتفاق می افتد این است که ما متوجه متن هستیم. متن یک شاعر تا وقتی که در قید حیات ظاهری است و بعد از اینکه رفت و به سرای باقی کوچ کرد، باید متوجه متن باشیم که در ابتدا چه گفته، انتها چه گفته و سیر تحول فکری او چه بوده است. ...
قانون بچه ها/ خرگوش بل گوش
، ازدرخت بالاپرید ، ازتوسایه ها دوید ، لونه شو پیدا نکرد. تخته سنگی دید عجیب . خواست بشینه روش با اون حال غریب ، که یهو با یک صدا ، زود پرید چهاردست و پا رو به هوا.تخته سنگ هم با تکونی به خودش ، پا به پا شد گفت بهش ، اسم من لا ک پشته، خونه ام رو پشته. من که ترسی ندارم خیلی هم بی آزارم. خرگوشک گریه کنون گفت: اما آخه بابا لاک پشت تند و تیزو بازیگوش ، گم شده این بل گوش. بابالاک پشت دستی روسرش کشید ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (368)
نوشته یاد بگیرید که احساساتتون رو سریع نشون بدید. بابا تو رو خدا اینجوری نگید من امروز تو خیابون یهو یه دختره رو ماچ کردم، الان بازداشتم. 18. دوست کاناداییم گل گاو زبون دید تو کابینت آشپزخونه پرسید این گل ها چیه، گفتم برای کاهش استرس خوبه، پرسید خب حالا چه جوری باید بکشم؟ ببر بنگال پس از خوردن کلوچه نادی 19. قسمت های اول interstellar رو میتونستن تو اهواز با کمترین ...
تفاوت تفریحات ما با اونا!
...؛ امیدوارم فصل زیبای زمستان رو با شادی و سلامتی طی کنین؛ خدمتتون عرض کنم که 28 روز تا سال نو بیشتر نمونده! دقت کردین تفریحات به نسبت شهرها از بزرگ به کوچک تقسیم می شه و هر چه شهر شما از نظر وسعت کوچیکتر شه تفریحات هم کوچیک و کوچیکتر می شه؟! منظور من رو نمی فهمین نه؟! باید هم نفهمین؛ اگه مثل من تو پپوشت آباد زندگی می کردین، اون موقع من ت تفریح رو که می گفتم، تا ...
معلولیت و معلولان از نگاه الهیات و فلسفه پست مدرن
؟ انگار عقب افتاده اس! ، نکنه تو عقب افتاده ای که اینو می گی! ، آه، من یه عقب افتاده واقعی ام!، همه اش اشتباه می کنم . این گفتارهای روزانه نشان می دهد که چگونه عقب نمانده ها خود را اصل قرار می دهند و بر آنها که عقب مانده می نامند مسلط می سازند! چه کسی گفته است که ما عقب نمانده ها اصل هستیم و دیگران فرع. راه حل عقب ماندگی ذهنی این نیست که جامعه عقب افتادگان را جهت ببخشیم و هدایت کنیم بلکه ...
مهناز مرا در دام مرد 40 ساله انداخت / در بیمارستان دنیا روی سرم خراب شد!
که من بتونم درحقّ تو لطفی بکنم. من که تحت تاثیر تعارف های مهناز قرار گرفته بودم، ناباورانه سرخ و سفید شده و مودبانه گفتم: - خواهش می کنم عزیزم. من که کاری نکردم. مهناز دوباره شروع کرد به تملّق گویی و ناز کشیدن: - من عاشق این مرامتم... بابا ایول... تو خیلی با حالی... تاسف من از اینه که چرا این آخر سالی فهمیدم که تو این قدر ماهی؟! امّا خب می گن ماهی رو هر وقت از آب ...
دفاع بد استقلال: چرا اینطوری گل خوردند؟
های عزیز به نظرم برای اولین بازی خوب بود فرق این تیم استقلال با الاهلی فقط تجربه ی الاهلی بود. بهتر است واقع بین باشیم در حالی که فاصله امکانات و بازیکن از زمین تا آسمان بود این فاصله در بازی دیده نشد. جک تری دی کجایی دقیقا کجایی حالا اگه اون گل دقیقه آخر رو نخورده بود که همت.ن از حماسه جوانان کم تجربه برابر میلیاردرها میگفتین. ...
خنده های شدید یک آقای خوشبخت!
فضای مجازی درکشور ما هرگز پیشرفت نمی کنه و مشکلات ریز و درشت مردم و پرسنل زحمتکش، حل نمی شه!... ای وای، وقت و انرژی ارزشمند بنده از بین رفت و بازهم مشکلات مردم، لاینحل موند!!... آهای مردم! بگیرینش؛ نذارین دربره که بدهی و حسابش از صد هزارتومن هم بالا زده!... آهای! یکی اون گزارشگر فراری رو بگیره تا من حق و حقوقم رو از... **** درست است که آقای مدیرعامل بالاخره یقه گزارشگر جوان ...
هجوم سایبری عرب ها به توییتر پرسپولیس
... خودت خجالت نمیکشی با این پیامت بعدش خودت رو ایرانی هم میدونی من خودم به عنوان یک پرسپولیسی دوست دارم استقلال از هر تیمی ببازه جز تیم های عربی چرا فارسی تایپ کردی عربی تایپ کن عرب پرست بالای اون الدکل بیا بایین السوراخدوری بر پدر مادر لنگی لعنت که به اسم این و اون میاد اینجا کامنت میزاره!! من که می دونم تو همون یاشار تهرانی هستی پته تو ریختم رو آب الان داری با ...
طنز؛ من زن ملانصرالدین ام
ریسه رفتن بود. غروب در حال ریسه. نصف شب در حال ریسه. صبح دم در حال ریسه. حتی تو خواب هم نخودی می خندید. صبح رفتم یواشکی تیترهای روزنامه ای را که تو خورجین اش گذاشته بود نگاه کردم دیدم نوشته بقایی اعلام نامزدی کرد. خدا بگم ده در این دنیا و صد در اون دنیا آرزوهات رو برآورده کنه مرد که باعث شدی کتک نخورم. البته دروغ چرا. از دیروز تنم دارد بدفرم مورمور می کند. خمیازه پشت خمیازه می کشم. عین ...
دنیای شیرین قصه های مارکز
که این همه از ایران دور نبود و با زبان فارسی بیگانه نشده بود، کارش قابل قبول تر بود اما من هرکدام از ترجمه های ده، پانزده سال گذشته اش را که تورق کرده بودم در هیچ کدام با یک متن درخشان رو به رو نشده بودم. بنابراین بدون هیچ فروتنی کاذب مطمئن بودم ترجمه ای یک دست تر از ترجمه فرزانه انجام خواهم داد، وگرنه آدم نمی خواهد به قول معروف کاری بکند که بگویند عرض خود می بری و زحمت ما می داری اما من با تمام ...
همیشه حمایت امام زمان(عج) را در زندگی ام احساس می کردم
رو به خانم گفته بود من 15سال برای شما نوکری کردم، یکی را قبول کنید تا خداوند شهادت را نصیب من کند. آقاحجت در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود از ناحیه پهلو و بازوی چپش صدمه دید، حدود 40 ساچمه در شکمش مانده و صورتش هم کبود شده بود. هنوز شهادت آقاحجت را باور نمی کنم، هنوز هم هر شب بهش پیام می دهم و منتظرم پیام هایم تیک بخورد، عکس شهادتش را هر روز نگاه می کنم تا ...
اینجا شرق دجله اس یا خیابان ناصر خسرو؟!
آمده اند. چون در پناه چهره او یک سکینه و آرامشی بود که نمی شود وصفش کرد مثل این شعر عاشقانه که شاعر گفته: من ندانم که به چشم تو چه رازی است نهان که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان خلاصه حمید آقا با همان متانت و وقار و با آن آرامشی که داشت توصیه های لازم را به فرمانده گردان گفت و دیگر نفهمیدیم کجا رفت. *این چه رفتاری است که ابو صعود دارد بلندقد ...
تا به حال خدا را امتحان کرده اید؟
، دلباخته من شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلی! خدا می تواند چندین دفعه تو را امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده، به خاطر خدا صرف نظر کن و در برابر گناه آماده صبر کن، سپس به خداوند عرضه داشتم: خدایا! من این گناه را برای تو ترک کرده و بر آن صبر کردم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن. و این گونه است که در روایتی رسول خدا صلی الله ...