سایر منابع:
سایر خبرها
بازنمایی جایگاه اندیشه مهدویت در قیام زید بن علی
.... 5-3٫ مهدویت نوعی در قیام زید: گزارش های تاریخی نشان می دهد مردم به زید بن علی می گفتند: امیدواریم منصور تو باشی و این روزگار، دوره هلاکت بنی امیه باشد! و در شب خروج زید نیز، یارانش فریاد می زدند: ای منصور! بمیران ؛ حتی طبق نقلی بحث مهدویت در عصر زید تا آن جا مطرح بود که زید هم اگر بپذیریم با عقاید صحیحی قیام کرد نتوانست به صراحت، مهدی بودن خود را نفی کند و مهدی پنداشته شدنش از سوی ...
زندگی فرزندم با آتش بازی دیگران نابود شد
واقع شده است ؛ آنجا گفتند که پسرم ضربه مغزی شده است و حالش بد است ؛ دوباره حالم بد شد ، تمام دنیا بر سرم آوار شد، آب به صورتم زدند؛ بعد گفتند ضربه مغزی مهم تر از سوختگی است و او را به بیمارستان دیگری ببرید، بنابراین او را به بیمارستان حضرت رسول بردم و فورا آنجا از سر پسرم عکس انداختند و گفتند که یکی از مویرگ های مغز بر اثر انفجار پاره و خون در مغز جمع شده و هر لحظه امکان دارد که به کما برود. دست ...
در انتظار روزهای بهتر موسیقی هستم/ نه پرسپولیسی هستم نه استقلالی
آشنا شدم. یک بار قرار بود یک کنسرت داشته باشیم و قرارداد هم بستیم؛ اما هیچ اتفاقی نیفتاد یعنی قرارداد هیچ ضمانت اجرایی نداشت. مثل همان چیزی که آقای پروین در مورد مدیرفنی گفت (کشک!). یک سال از قرارداد گذشت و دیدم اتفاقی نیفتاد. برگشتم کانادا و یک سال هم ماندم. به من زنگ زدند که چرا رفتی؟ گفتم هر زمان کنسرت داشتید به من بگویید. رفتیم در کیش اجرا کردیم. می خواستیم در تهران اجرا کنیم که سالن تکمیل نبود و ...
جدایی ابدی دوقلوهای آتش نشان+عکس
را قبل از ریزش آوار دیده بودند و حالا تمرکز نداشند. دوستان و فامیل به من زنگ می زدند و من می گفتم که دوستانمان حامد را دیده اند. حسام خیلی بی تابی می کرد و با حرف همکاران مان هم آرام نمی شد، از اورژانس و بیمارستان و نیروهای امداد پرس و جو کرد و بالاخره فهمیدیم که حامد زیر آوار مانده است. عده ای از دوستان حامد تا آخرین لحظات در کنار او بودند: با هر کسی که فکرش را می کردیم در کنار حامد ...
افتخاری: زمانی نمی تواند خودش را کنترل کند
بازیکن به من زنگ زد و گفت که گرفتاری دارد به او گفتم لازم نیست بگویی گرفتارم ما باید تعهدمان نسبت به تو را انجام دهیم. باشگاه یا نباید قراردادی ببندد و اگر هم بست باید رویش بایستد . افتخاری در مورد اینکه زمانی گفته منصوریان 5 بند قرارداد خود را رعایت نکرده، توضیح داد: اگر این بحث ها ادامه پیدا کند، چیزهای بیشتری بیرون می آید. ما نماینده ایران در آسیا هستیم. سوال کردن این مسایل به صلاح نیست ...
گاف وحشتناک داور علیه پرسپولیس: نه اخراج نه گل!
فینال جام حذفی هستین به لطف سروش و بازیکنای سربازتونه.آخه تیمی که هر بازی دوهزارتا هم تماشاگر نداره مگه میتونه جام بیاره؟ تا وقتی با نامردی و لابی بازی سرباز میگیرید هیچوقت موفق نمیشید و در حسرت جام لیگ برتر خواهید مرد.به شخصه ترجیح میدم استقلال قهرمان بشه ولی تراکتوری های متوهم نشن! آخه تیمی که دوساله از لیگ یک اومده لیگ برتر دیگه این حرفارو نداره آخه خخخخخخ.البته دلم براتون میسوزه توهم دارید دیگه ...
افتخاری: زمانی باید به وزیر ورزش جواب دهد
. من هم دوست نداشتم کار به اینجا بکشد ولی مجبورم به این مساله ورود کنم و با آقای وزیر یا خود زمانی صحبت کنم تا مصاحبه نکند. با مصاحبه مشکلی حل نخواهد شد بلکه به مشکلات اضافه هم می شود. من به بازیکنان گفتم که شبانه روزی به دنبال حل مشکلتان هستم. به آنها گفتم که از آنها جدا نیستم و آنها هم گفتند که ما باید حرفمان را به گوش مسئولان برسانیم و معتقد بودند که حالا صدایشان شنیده شده است. ما یک بازی مهم با ...
بانک شعر ویژه وفات حضرت ام البنین (ع)
...> در همان جا که جشن برپا شد زینب و چشم های بی غیرت که به روی ستاره ای وا شد علی اکبر لطیفیان زنی شبیه خودش عاشق،زنی شبیه خودش مادر سپرده بر صف آیینه دو باره آینه ای دیگر دوباره داغ به روی داغ ، دوباره درد به روی درد کبوتران بدون بال ، کبوتران بدون پر تمام مرثیه ها گفتند: به پای دست تو می افتند که در مقابل چشمانی ،عطش گرفته ...
ماجرای مشاهده شیطان توسط آیت الله حق شناس در خیابان
بزرگوار داخل همان خانه مهمان بود. باز در زدند و گفتند همان درویش آمده و فقط در پیشانی او یک علامت شکستگی جدی بود . چه خبر؟ گفت بله آقا آن مرتبه که من فردای آن روز ذکرها را گفتم و به اصطلاح آن عروج برای من دست داد وقتی به پایگاه تخت سلطنتی آن پیر رسیدم یک صلوات هم علاوه بر آن ذکرهایی می گفتم، گفتم . آن پیر چنان لگدی به من زد که وقتی به هوش آمدم دیدم این سرم شکافته. حالا به کجا خورده بوده شکسته ...
ماجراهای آقای هیجانی!
داشت و هر روز از من می خواست که هرچه سریع تر او را به صدا و سیما ببرم تا رمز و راز شادی و خوشحالی و هیجان همیشگی خود را افشا کند و... اما راستش من می خواستم کاری کنم که او از این فکر منصرف شود و دست از سرم بردارد:” ول کن جون بچه هات؛ تو هم عجب حوصله ای داری ها؛ حالا فکر می کنی برای مردم خیلی مهمه که بدونن تو چرا همیشه شاد و شنگولی؟!” – بله که مهمه؛ مردم باید باور کنن که با غصه ...
جزییات تکان دهنده از تصادف های ساختگی
بگذار برویم و من می گفتم عزیزم چه کاری برایت انجام بدهم، تو که ضربه اصلی را تحمل کردی ولی متاسفانه آنقدر نیاز داشتند و نمی خواستند مقابل خانواده خجالت زده شوند که تحمل می کردند. لحظه وارد آمدن ضربه روی پایم به دو نفر فکر می کردم؛ یکی آن خانمی که قرار بود با من زندگی کند و من می خواستم از لحاظ مالی مشکلی نداشته باشد و دیگری هم خواهر 12ساله ام، از خواهر کوچکم شرم می کردم و از تصویر آن خانم قوت قلب می ...
روایتی از کاپیتان شهید سپاهان
من می خوام برم جنوب . می گفت : من فکر میکنم تو جنوب مؤثرترم . می گفتم : حالا صبر کن. می گفت : نه ، من میترسم دیر بشود . باید بروم . در کردستان گروه بسیار خوبی بودیم؛ یک گروه پنج نفره صمیمی . یکی از دوستان آقای علی فرحزادی ، روحانی بود و لباس شخصی می پوشید . بچه دامغان بود . بین ما ایشان زن داشت . خانمش هم آنجا بود .ایشان هم یک اتاق داشت با خانمش بودند . ایشان بیشتر کارهای فرهنگی می کرد . در خلال ...
شیفته مار یک مرتاض شدم و بوسیدمش!
خانه بزرگی داشتیم که حیاطش بیشتر از 500 متر بود. اما پدرم حیواناتش را با خودش نیاورد. با این وجود من که با حیوانات بزرگ شده بودم، نمی توانستم به سادگی از حیوانات دل بکنم. به همین دلیل، در طول مدتی که در کرج بودیم حیوانات زیادی داشتم. از مرغ و خروس گرفته تا بز پاکستانی و بز کوهی و گوسفند و حتی الاغ! حالا مرغ و خروس قابل قبول است ولی الاغ...! بله. همان طور که گفتم، من عاشق ...
خواب عجیب مادر شهید همت/ماجرای ازدواج محمد ابراهیم با یک دختر اصفهانی!
ببری و بگویی که مثلا خانه حاج همت را می خواهی؛ صاف خودت را روبه روی آن خانه می بینی! وقتی کوچه به کوچه و خانه به خانه این شهر که هیچ، دنیا تو را می شناسد. مثل یک مرد، محکم و استوار نشسته، اما توان ایستادن ندارد! انگار داغ ابراهیم قدرت راه رفتن را از او گرفته شاید هم کمری را خم کرده و ما خبر نداریم. حالا ما هستیم و مادر حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله... و خانه ای که ...
بنیاد در آینه مطبوعات
شهدا همیشه با شهیدانشان در ارتباط هستند. آن ها در تک تک لحظات زندگی با ما همراه اند. در هنگام تشییع فرزندم افرادی بودند که دلم را شکستند؛ حتی برخی از نزدیکان می گفتند چرا باید برای یک مشت استخوان این همه خرج کنی! به همین دلیل دیگر دوست نداشتم پیکر همسرم برگردد تا اینکه یک شب خوابش را دیدم که گفت من می خواهم برگردم، اما تو راضی نیستی. بیدار که شدم، خدمت پدر سه شهید در محله مان رسیدم و خوابم را برایشان ...
امثال استاندار در سطح وزارت؛ چهره آمریکا را بزک می کنند/ برخی آقایان سفید پوش سابق و آبی پوش امروز در ...
قبلا نیز تماس گرفته و گفته بود که از چشم ما افتادی که گفتم خدارا شکر من تو چشم شما نبوده ام. سنجری با اشاره به اینکه از این مسئول سوال کردم اهل کجا هستید گفت: وی جواب داد که اهل سبزوار هستم و آقای استاندار نیز حرف نابجایی نزده و اتفاقا خانواده خود من هم آنجا می رقصند؛ که گفتم چشم شما و آقای استاندار روشن. وی تصریح کرد: استاندار در بحث نیروی انتظامی نکته مهمی را مطرح کرده است ...
8 سال است با علیرضا عقد کردم اما او یک شب هم در خانه نمی ماند
مخالفتی نداشت، اما مادرش بشدت مخالف بود و گفت نه. گفتند با ازدواج علیرضا مخالف هستند نه این که با من مشکل داشته باشند. پذیرش دکتری که آمد، به خانواده اش گفت اگر جلو نمی آیید خودم دختر را عقد می کنم. بنده خداها فکر می کنند دو ماه است عقد کرده ایم. شاید بپرسید چرا خودمان چیزی نگفتیم. چون شوهرم می گفت اگر بفهمند مجبورم می کنند طلاقت دهم، اما من دوستت دارم و نمی خواهم تو را از دست بدهم. با این ...
چرا همیشه متاهل ها از ازدواج ناراضی اند؟
رضایتمندی را تجربه کرد؟ برخی از کاربران انتخاب همسر را مهمترین عامل می دانند. علی نوشته است: من پنج سال پیش ازدواج کردم. همه صراحتا بهم می گفتن حماقت می کنی. ولی خداییش به معیارهام و انتخابم و روش زندگیم مطمئن بودم. حالا پنج سال می گذره، از هر لحاظ فکر می کنم کیفیت زندگی و روح و روانم خیلی بهتر از رفیقای مجردم. ازدواج که می کنی مشکلات زیادتر می شه ولی آدم خیلی قوی تر می شه. البته همو طور که ...
تلویزیون عراق گفته بود حتی ائمه جمعه ایران عازم جبهه شده اند
...، به نفع خودته! عراقی ها طوری حرف می زدند که هر آدم ضعیف النفسی را وادار می کردند به خواسته هایشان تن دهد. دلم می خواست آزاد شوم، اما با عزت. سرهنگ گفت: ما ظرف چند روز آینده، تعدادی از اسرای معلول و مریض رو یک طرفه آزاد می کنیم.این قضیه شامل شما هم می شه، البته به همون شرطی که گفتم. دوست داشتم آزاد شوم. شیطان هم قلقلکم می داد. هم خدا را می خواستم، هم خرما را. دلم نمی خواست آبرویم ...
پزشکی زیر سایه تکنولوژی باعث بی اعتمادی مردم می شود
...> ایشان تاثیر به خصوصی در فضای تحصیل و درس خواندن شما داشتند؟ نه آنقدر. البته راهنمایی هایی همیشه می کردند. مثلا می آمدند و در میان بازی ما به ما اسامی گل ها یا درخت ها را می گفتند، چون ایشان علاقه زیادی به گل و طبیعت داشتند. بنده از نظر درسی بیشتر خودجوش بودم و این علاقه به تحصیل در درونم می جوشید. تاثیرات محیطی و حتی مشارکت پدر و مادرم هم در تحصیلم زیاد نبود که بپرسند درس و مشقت چیست؟ بنده در ...
وقتی عشق به قرآن شاگردان ناشناس را به تشییع استاد جوان می آورد
داد از شاگردان حسین است و حسین 4 سال هر روز به آن ها قرآن درس می داد. در مورد نحوه شهادتش نیز دوستانش گفتند در خاک عراق نفوذ کرده بودند و دو عراقی از بالای تپه ها جوانان ما را می زدند. حسین و یکی از دوستانش برای از میان برداشتن آن دو عراقی وارد عمل می شوند و به نزدیکی آن ها رفتند و یک نارنجک به سمت آن ها پرتاب کردند و همزمان عراقی ها هم به سمت آن ها نارنجک پرتاب می کنند. ...
"بالاخره نفهمیدیم، پول بدهیم به دولت، یا پول بگیریم از دولت!"
دیر بدن تا یه چیزی دست مردم رو بگیره ولی به هر حال ما تو کشور مشکل مدیریتی داریم مدیر مدبر نداریم باید قبول کنیم محمدشریف مشتاقی : ما چی پس ثبت نام نشدیم کجا ثبت نام کنیم کی ثبت نام کنیم؟ امین محمدی : سلام زنگ بزنید و بپرسید 4680000 ریال صدور قبض پراخت چیه آیا باید پرداخت کنیم یا پول میدند که بعید میدانم دولت باید به مردم کمک کنه چون اگر مردم پول داسته ...
شهید همت: خط را بشکنید حتی اگر به بهای شهید شدن تمام شما باشد
توپخانه را، با برادران واحد تخریب لشکر در میان گذاشتم، منتهی آنها به من گفتند: این کار عملی نیست، پرسیدم: چرا؟ گفتند: چون دشمن به این میدان های مین چسبیده و حتی اگر هم پرده دود ایجاد شود، باز هم دشمن قادر است تخریب چی ما را توی میدان مین ببیند و با اسلحه اش او را بزند خب، دیدم این حرفشان درست است. لذا به مسئولین توپخانه لشکر گفتم از این تدبیر صرفنظر کنند. مع الوصف، آنها گفتند ما برای اجرای این کار، از ...
آنالیز آماری/ پرسپولیس بین پنج تیم، چهارم شد!
هشتاد و نود به جون پرسپولیس افتادن و تا تونستن کوبیدنش هرکییم اومد با خودش مربی جدید آورد.یه چیزی تو مایه های همین زمانی. درضمن انقد جام جام نکن نه سال لیگو نگرفتیم ولی هنوزم پرافتخار ترینیم امسالم پربارتر میشه^_^. پس گوز گوز نکن بشین سر جات قضیه علی چینی رو گفتم چون ظاهرا هراتفاقی میوفته به عابدینی ربطش میدین گفتم لابد اینم تقصیر اون بدبخته:) حالا بماند که از همه بیشتر از داوری سود ...
ماجرای انتخاب نام "استقلال" توسط رئیس دولت اصلاحات/ ژ3 در جلسه مربیان فوتبال!
حالا باید سوئدی هم می آموختم. نزدیک ترین باشگاه به خانه را پیدا کردم و گفتم که می خواهم کار کنم. آن باشگاه چند تیم داشت که همه مربی داشتند و تیم اول شان سه ملی پوش داشت. بعد از چند روز گفتند یک تیم جوانان دارند و برخلاف نظر پسرم که می گفت این تیم در شأن من نیست، کار را قبول کردم و گفتم حداقل زبان شان را خوب یاد می گیرم. چهارشنبه تیم را تحویل گرفتم در حالی که آنها از قبل در تورنمنتی شرکت کرده بودند و ...
این دیگه خودکشی نداره که!
خواد که ساختمان رو ساعت هشت روز دوشنبه اول روز کاری بهش تحویل بده. تو این 48 ساعت مهندس و تیمش هر کاری می کنند نمی توانند کارهای نیمه تمام ساختمان رو تمام کنند و ساختمان رو آماده تحویل کنند. روز دوشنبه که صاحب ساختمان برای تحویل خونه میاد با جسد حلق آویز شده مهندس پیمانکار مواجه می شه. حالا نکته جالب اش می دونی واسه من چی بود؟ این ساختمان فقط نصب پریز و برق و نظافت اش مونده بود! به دوستان ژاپنی به ...
بازار هنر، امضای هنرمند را می خرد
با صدای نقال به خودم آمدم. قرار بود نان هم بخرم که آن هم دیر شد. و در این زمان هم از نقاشی منع شدید؟ دبستان جم شد دبیرستان جم. وقتی وارد دبیرستان جم شدم، اینقدر نقاشی می کردم که سال اول رفوزه شدم. پدرم می گفت، می خواهی عمله بشی، بری تو قهوه خونه کار کنی، خجالت بکش . خلاصه یک کتک مفصلی از پدرم خوردم و گفت: دیگه حق نداری نقاشی کنی. گفتم: آقاجون آخه ، گفت: آقا جون، ماقاجون نداره . وسایل ...
دیوارهای خاطره
گوشه اتاق های پمپاژ و پشت دیگ های آب گرم و لابه لای شیرفلکه های زنگ زده و کنار دم و دستگاه تلبمه خانه دارخویین ، اسم ها و خاطرات رزمنده ها را زمزمه می کند. تلمبه خانه در قلب شهر دارخویین نشسته، در دل شادگان، استان خوزستان. تلمبه خانه ای که حالا چهل سالی می شود، بویلرها و چیلرهای خاک گرفته اش، در هم نچرخیده اند و کلید روشن و خاموش تابلوی برق، انگشتی نخورده. تلمبه خانه دارخویین، فقط 25 ...
همسر شهید: شهادت را فقط برای خودش نمی خواست، می خواست شفیع ما باشد/ اول زندگی چیزی به جز محبتش نداشت و ...
حرف را که زد هیچ چیزی نگفتم. مهدی گفت: چقدر خوب است که تو این قدر زود راضی می شوی، گفتم: من در برابر اهل بیت حرفی برای گفتن ندارم، فقط این بار از سوریه برای ما شیرینی بیاور، شیرینی های آنجا بسیار خوشمزه است. بچه ها می دانستند پدرشان سوریه می رود و چون همیشه در مأموریت بود، برای شان عادی شده بود و من تا آن زمان نمی دانستم که در سوریه هم شهید داده ایم. مرتبه آخر قبل از رفتن کیف مدارکش را نشانم داد و ...
به مناسبت سالگرد شهید حاج محمد ابراهیم همت/ سرداری که برای خدا کار می کرد، سرانجام در عملیات خیبر به ...
شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک ...