سایر خبرها
برای ساختن دنیایی بهتر، بخوانیم/ از جابز و گیتس، تا مارتا استیوارت/ بهترین نصیحت پدران چهارده تن از مهم ...
بود که شغلش را ترک کند. این موضوع یک مساله ی تکراری بود. اگر قبل از ساعت 5:30 به خانه می آمد، ما می فهمیدیم که اخراج شده است. سپس چون مادرم مثل یک نظامی بود، خیلی زود، ساعت 6 پای میز شام می نشستیم. سر میز پدرم به ما می گفت: "حدس بزنید چی شده بچه ها؟" و ما همه با هم فریاد می زدیم که "اخراج شدی؟!" و این طوری بهترین و هیجان انگیزترین شام ماه اتفاق می افتاد. او می گوید که این روحیه مسری ...
عشق در دوران مصرف گرایی
دورافتاده می نماید که می توان به آن گریخت. در هر بخش فیلم از فریم های مختلفی استفاده کردید. چرا چنین تغییری را انجام دادید؟ نام ممکن است کوه ها درهم بریزند بیش از 10 سال پیش به ذهنم رسید اما در آغاز در مورد چگونگی داستان چیزی در ذهن نداشتم. آن موقع یعنی در حول وحوش سال 2000 دوربین مینی دی وی داشتم. با همین ابزار، راه افتاده بودم و به مردم می گفتم دارم فیلمی به نام ممکن است کوه ها درهم ...
ارک های دزدکی!
شروع شد! از بخت خوش، فردا شب هم عمومحسن مرا برد به قول خودش منصور . این بار البته اصرار از خودم بود! از مامان مقداری پول گرفتم و گفتم: عمو! این بار هویج بستنی و فالوده با من، اما تو را به خدا، بیا امشب هم بریم! عصبانی شد و گفت: خجالت بکش! خلاصه، برای بار دوم هم ارکی شدیم تا صدای حاج منصور، به شکل مشددی به دلم مزه کند! شب سومی اما در کار نبود، چرا که عمومحسن رفته بود خانه شان ...
ناگفته هایی از شهید آوینی و آدرس های انحرافی امروز / آقا مرتضی در مورد کدام فیلم حرفش را پس گرفت؟
بنا به گزارش خبرنگار سینماپرس، شمقدری که سالها مدیریت سینمای کشور را نیز بر عهده داشت در پی برخی اظهار نظرات اخیر پیرامون دیدگاههای سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی در برخی محافل و رسانه ها که این روزها اغلب بدون توجه به نگاه اصیل، انقلابی و ارزشی آن فیلمساز متعهد و شهید مطرح می شود و اغلب دربرگیرنده آدرس های انحرافی به فیلمسازان نسل نوپا و علاقمند به این عزیز فرهیخته است، این یادداشت را با عنوان آقا مرتضی و ما در ماه مبارک ...
آقای مظلومی! استقلال با این تیم قهرمان نمی شود
: به خاطر دارم سال گذشته در جلسه ای که با آقای ترکان نماینده دولت داشتیم، او به من گفت استقلال و پرسپولیس هر کدام 50 میلیارد هزینه می کنند. زمانی که این موضوع را شنیدم یک لحظه مات و مبهوت ماندم که این رقم را از کجا آورده است؟! ما با دست خالی بازی می کردیم و قهرمان لیگ می شدیم. من گفتم شما به من 5 میلیارد پول بدهید من بهترین عملکرد را در مدیریت خواهم داشت چه برسد به 50 میلیارد. فتح الله ...
دختر تک تیرانداز ایرانی که با اسلحه اش زندگی می کند+تصاویر
: چرا زیست شناسی را دیگر ادامه ندادید؟ جیم: یکی از دلایل آن نداشتن یک برنامه ریزی درست بود، از طرف دیگر در آن دوران قبول شدن در دانشگاه ها به راحتی امروز نبود، به همین خاطر دیگر وقتی برای ادامه دادن تحصیل در این زمینه نشد. سین: در تیراندازی با چه کسی دوستی بیشتری دارید؟ جیم: من با تمام بچه ها رابطه خوب و صمیمی دارم حتی با تیراندازی که در تیمهای شهرستانی حضور دارند ...
پیام شهدای غواص ایستادگی بود/ تبارسالاری سم مهلک برای نظام اداری است /پاتک"آبی"روحانی ایراد داشت/الان ...
قضیه است اما از طرف دیگر او معتقد است که باید موضوع تحریم ها را حل کنیم. اگر عده ای جلوی این امر سنگ اندازی می کنند او هم از ابزار خود استفاده می کند. او نگاه می کند بین فشاری که به این طرف می آورد و پالسی که آن طرف دریافت می کند کدام مهمتر است و اگر نخواهد به اینها فشار بیاورد مجبور می شود بیشتر عقب نشینی کند. شاید اگر من بودم این را نمی گفتم اما این را هم می فهمم که چرا دارد این صحبت را می کند ...
از اعتیاد به شیشه تا حضور تفریحی در آشوب های خیابانی!(پاورقی)
.... همه اش هم یا در تلویزیون می دیدم و یا از این و آن می شنیدم، نه شرکتی کردم نه چیزی. روز 26 هم حدود 9:30 شب بود رفته بودم خرید واز خرید که داشتم می رفتم خانه، باز در همان میدان چند تا راه و مسیر داشتم که اصلا من می توانستم بروم سمت منزل، ولی از روی حس کنجکاوی که داشتم گفتم یک سر بزنم سمت میدان ببینم چه خبر است و آمدم عوامل یگان ویژه ای که حاکم بر میدان بودند هیچ اغتشاشی هم نبود، از آنها حتی ...
بازی در نقش حاج کاظم آرزوم بود
مشکل صنعت جذاب سینما حل شود و زمانی بر طرف می شود که مردم با سینما آشتی کنند. سین: چرا پرسپولیس؟ جیم: از بچگی گفتم پرسپولیس. حرف مرد یکی است ولی این اواخر از فوتبال باشگاهی دلسرد شده بودم ولی با برد مقابل استقلال دوباره روحیه گرفتم. سین: والیبال؟ جیم: بازی آخر رفتم باخت! لهستان تیم قوی بود. ست دوم همه کوبیاک را صدا می کردند تا تمرکزش را بگیرند ولی اون به ...
بچه پُرروها وارد بازار کتاب شدند
در حاشیه خاکریز جاده دیده بودم. پسر دایی خوابیدید؟ او افتاده روی لحاف پر بزرگش، انگار در یک جعبه جواهر غول آسا قرار گرفته بود. دست راستش را که از لبه تخت آویزان شده بود را به دست گرفتم. تماس دست چروکیده و سردش موجب چندشم می شد. پسر دایی! پسر دایی! با صدای هرچه بلندتر صدایش زدم. ترس مبهمی وجودم را فرا گرفته بود که مبادا وانمود به مستی کند، ولی این وحشت ...
گفت وگو با جوانی که به خاطر جای پارک آدم کشت
گوشمالی به او بدهم، اصلا قصد کشتن او را نداشتم. پس چرا با خودت چاقو بردی؟ آنها زیاد بودند، گفتم اگر دعوا خیلی جدی شد از چاقو استفاده کنم. آیا همیشه چاقو همراهت بود؟ نه. چاقو را چند روز پیش دست کارگر رستوران دوستم دیدم و از او گرفتم که به کسی صدمه نزند. انداختم توی ماشین تا اینکه آن شب برداشتم و آدم کشتم. در این دو سال چرا فراری بودی؟ ...
معتادانی با حرف های متفاوت
...: تمام زندگی من داشت می رفت اما من فکر گاز پیک نیک بودم و وقتی به خانه برگشتم آنقدر مواد مصرف کرده بودم که روی زمین افتادم و نیم ساعت بعد چشمهایم را باز کردم. وی یادآور شد: قبل از آنکه همسرم خانه را ترک کند، یک روز وارد خانه شدم و او در حالی که هفت ماهه باردار بود، گفت: من باید بروم دکتر؛ به او گفتم باشه یک ساعت دیگه میام و می رویم. وی ادامه داد: وقتی بیرون رفتم با خود فکر کردم ...
تاجگردون سوراخ دعا را پیدا کرد!
فرزندانشون به تصمیم ما بستگی دارد. 40-50 سال زندگیشون این طور تعریف شده، نمیشه یکی دو ساله مسیر رو عوض کرد. امسال دکتر نوبخت، مهندس تابش رییس بنیاد مسکن و دکتر ایزدی معاون وزیر مسکن از این بافت بازدید داشته و پیشنهاداتی دارند. در این دو هفته پیشنهادات خوبی گرفتم. این جلسه هماهنگی نحوه اجرای اون بود. اگه بتونم دستورات رو بگیرم و بعد مصوبه دولت رو بگیرم تحول عظیمی خواهد شد. توافقات خوبی بین دو ...
خشن ترین سارقان پایتخت در دام پلیس
سخت باشد اما سرکرده یک باند زورگیری که از سوی پلیس دستگیر شده، پسر 18 ساله ای است که با دوستان همسن و سال خودش جمع شده و این باند را راه انداخته بود. سردسته باند به رغم سن کمش، جثه درشتی دارد. او پیش از این هم از سوی پلیس دستگیر شده و به زندان افتاده است. این جوان تبهکار با همدستی 3 نفر از دوستانش تحت عنوان مسافر، سوار خودرو ها می شدند و بعد با تهدید سلاح سرد،خودروی طعمه شان را می ...
بدخطی که استاد خوشنویسی شد!
برنده شود. آن قدیم ها یکبار مسابقه شعر شرکت کردم که عبدالجبار کاکایی هم شرکت کرده بود. استاد شفیعی کدکنی هم از داوران جشنواره بود. یادم می آید بعد از نتایج زنگ زدم روابط عمومی و گفتم من عظیم فلاح هستم کسی برای جایزه با من تماس نگرفت. چه اتفاقی افتاده؟ طرف با عصباتیت گفت تو فکر کردی کی هستی که باید ما به تو جایزه بدهیم؟ خودم را زیادی جدی می گرفتم. نقاشی خط از کاغذ مچاله کردن شروع شد ...
داداش می ری عقب جنازه ما را هم بِبر
جنگیدن باصفاتر است. می روم با یک گردان عملیات می کنم و شب بعد با گردان دیگر. مجبور نیستم در عقبه منتظر دستور باشم. هر وقت پا داد می زنم تو ستون و می روم توی خط و تازه تجارب بیشتری به دست می اورم. فردای آن روز ساعت 10 صبح موتور یکی از بچه ها را گرفتم به عقبه پنج ضلعی رفتم. یک مقدار با زمین آشنا بودم در آنجا هر کسی را می دیدی قصه مثلثی ها ورد زبانش بود. منطقه عملیاتی رمضان باز و ...
طنز/ اظهارات تکان دهنده دکل گمشده در ماه عسل و خواستگاری تلفنی احسان علیخانی
، موسیقی، عروس، داماد، اوووف.... البته انونس بود. ما بهش می گیم آنونس یا انونس هول نشین برین تو فیس بوک بنویسین علیخانی فیلم عروسی مردم رو دیده! خب می گفتی. دکل: روی آبهای آزاد شناور بودم که نیمه گمشده خودمو پیدا کردم. اونم بچه طلاق بود. سرنوشتش دردناک و زندگی غمباری داشت. وقتی برام تعریف کرد که بعد از طلاق پدرومادرش، ناپدری چه بلاهایی سرش آورده، دو شب خوابم نبرد. طفلی از خونه فرار کرده بود ...
هنوز هم دارم نان مهر مادری را می خورم
ن دای ایرانیان - سرویس اجتماعی علی نعیمی: حسین سلیمانی بازیگر سینما و تلویزیون در گفت و گو با ندای ایرانیان 13 برداشت از زندگی خود را با ما در میان گذاشت؛ مشروح گفت و گوی این بازیگر با ندای ایرانیان در ذیل آمده است: 1 سال اول راهنمایی بودم. مدرسه جعفری تهرانی. به خاطر دعوا با یکی از بچه های مدرسه دم در اتاق مدیر مدرسه ایستاده بودم که اخراجم کنند که دیدم دوربین فیلمبرداری وارد مدرسه شد ...
نادر مشایخی: موسیقی جنبه عاطفی صداهاست
.... اصلا او باعث شد که من راه درست را پیدا کنم. در آن سال ها ارتباط تان با ایران چقدر بود؟ خیلی کم بود. به عنوان یک جوان نوزده یا بیست ساله که در فضای آکادمیک ایران پرورش یافته بودید، با ورودتان به وین و تجربه جهان هنری ای متفاوت، آیا دچار دوگانگی نشدید؟ چرا شدم. طبیعی هم بود. به هر حال من از فرهنگی متفاوت به آنجا رفته بودم و طبیعی بود که آن اوایل دچار ...
ناگفته هایی از حصر
رتبه اول را به دست آورده بودم توانستم از یک سهمیه دانشکده افسری در تهران استفاده کنم و به عنوان عضو هیأت علمی دانشکده، به تدریس حقوق و حکومت بپردازدم. دوران خوب و آرامی بود و جز روزی دو سه ساعت تدریس و کشیک های معمول، کار دیگری نداشتم. پس از دو سال، در مهر 1350 به وزارت امور خارجه بازگشتم و یک سر به اداره کارگزینی رفتم. شادروان دکتر قرائی معاون اداره بود. گوشی تلفن را برداشت و با رؤسای ...
شهدایی که با خمپاره افطار کردند
بود بعد از ما شهید پرویز غدیری و شهید عبدالرضا خیرالدین جایگزین شوند؛ ساعت 12 بود و در فاصله 60 متری با عراق مستقر بودیم؛ هوا بسیار گرم بود و منتظر آمدن دوستان و جایگزینی برای پست نگهبانی بودیم. مدتی گذشت اما آن ها نیامدند. برای جویا شدن علت، به محل استراحت آن ها رفتیم؛ به محض کنار زدن پتوی نصب شده به در سنگر، دیدم دوستان دراز کشیده اند اما صدایی از آن ها نمی آید؛ متوجه شدم خمپاره 60 از داخل دریچه وارد سنگر شده بود و شهیدان پرویز غدیری ، عبدالرضا خیرالدین ، سید محسن موسوی و یکی دیگر از شهدا که اسمش در خاطرم نیست، بر اثر موج گرفتگی به شهادت رسیده بودند. ...
بیایید امام حسن علیه السلام را از غربت دربیاوریم
راهش این است که حضرت در ادامه ی خطبه می فرمایند "أَسْهِرُوا عُیُونَکُمْ" چشمهایتان را در دل شب بیدار نگه دارید. این مرتبط با خوراک شب است، اگر خوراکت کم باشد، شب راحت بیدار می شوی. داریم برای بعد از ماه رمضان تهیه می بینیم که در حق هم "اللهُمَّ اغْفِر" بگوییم، اگر نتوانستی تک تک نام ببری، کلی بگو همه ی بچه های مسجد ارک، من که این طوری می گویم، وقتی هم که گریه ام می گیرد می گویم اللهُمَّ اغْفِر همه ی ...
حضرت آیت الله مظاهری: اجتماع ما از نظر ازدواج به آتش کشیده شده است
پسرها پانزه ساله ازدواج می کردند و ازدواج خیلی پاک و پاکیزه بود. من وقتی جوان بودم خوب یادم است و خیلی از شما یادتان هست که ازدواج ها مقدّس و خوب بود، زیرا این حرف ها در ازدواج ها نبود. دختر و پسر در خانه نمانده بودند. این در سابق خیلی کم پیدا می شد، مثلاً ده بیست سال قبل و الان روز به روز بدتر می شود. خیال نکنید این صحنه ها ازدوا ج ها را درست می کند، بلکه ازدواج ها را این درست می کند که : إِذَا ...
پرسپولیس هیچ چراغ سبزی نشان نداد
...: * آقای رضایی با ناراحتی از نفت جدا شدی. فکرش را می کردی این اتفاق برایت رخ دهد ؟ - ناراحتی من از مسائل دیگری بود. مدتی به مشکل مالی برخورده بودم و نیاز به پول داشتم و هر چه پیگیر شدم جواب ندادند. من کلا 50 درصد پول گرفته ام و برای یک بازیکن و باشگاه خوب نیست که لیگ تمام شود و 50 درصد از مطالباتش را نگیرد. البته من شنیدم اصلا باشگاه پول نداشت و نمی توانست به بازیکنی پول ...
ناگفته های عملیات کربلای یک و آزادسازی مهران
می کردند. با فرمانده صحبت کردیم که دلیل مقاومت نکردن آنها را جویا شویم که اظهار داشت ما را از دیشب ساعت یک بامداد در اینجا مستقر کرده و بعد از آن سراغ ما نیامده اند و از فرط گرسنگی و تشنگی بود که تسلیم شدیم و این هم از معجزات الهی بود که در عملیاتی که مزین به نام آقا ابوالفضل(ع) بود، دشمن تشنه مانده و تسلیم ما شود و آن رتیل را مأموری از طرف خدا دانستم که راه را به ما نشان دهد و به لطف خدا بتوانیم ...
بدخطی که استاد خوشنویسی شد!
شرکت کردم که عبدالجبار کاکایی هم شرکت کرده بود. استاد شفیعی کدکنی هم از داوران جشنواره بود. یادم می آید بعد از نتایج زنگ زدم روابط عمومی و گفتم من عظیم فلاح هستم کسی برای جایزه با من تماس نگرفت. چه اتفاقی افتاده؟ طرف با عصباتیت گفت تو فکر کردی کی هستی که باید ما به تو جایزه بدهیم؟ خودم را زیادی جدی می گرفتم. نقاشی خط از کاغذ مچاله کردن شروع شد داستان نقاشی خط و عظیم فلاح از ...
از 18 ابرکوهی در عملیات رمضان، 8 نفر ردای شهادت پوشیدند
ساعت 5 صبح پس از اصابت تیر به سینه اش به شهادت رسید... محمد رضا فلاح زاده هم دعوت حق را لبیک گفت. هوا روشن شده بود. در ساعت 7 روز 24 تیر ماه همچون عصر عاشورا شده بود و آن منطقه نشانی از کربلا داشت... سر و دست و پاهای قطع شده و بدن های تکه تکه ای که همانند برگ خزان بر زمین ریخته بود و خون هایی که سرخی اش امروز حرف های زیادی برای گفتن دارد... آن منطقه صحرای کربلا نام گرفت. شهید والامقام ...
آزادگان از صلیب سرخ فقط تقاضای قرآن داشتند
خرمشهر و در نیروی دریایی ارتش جزو واحدهای شناور بودم و تحرکات عراق در مرز و شلمچه را مشاهده می کردم. با دیدن فعالیت هایشان به تهران گزارش هایی ارسال کردیم اما هیچ اتفاقی نیفتاد. حتی گاهی خمپاره هایشان تا پایگاه های مرزی هم می رسید. آن زمان نه سپاه تشکیل شده بود نه بسیج و یکسری بچه های تکاور نیرو دریایی در مرز حضور داشتند. به همین دلیل وقتی جنگ شروع شد در همان اولین روزها آمدند و بندر را گرفتند ...
انتشار شماره های جدید نشریه شاهد نوجوان
.... لودر را بستند به گاز و رفتند تا رسیدند به اورژانس. پیرمرادی پرید پایین و رفت تا امدادگرها را خبر کند. اسماعیل بازی اش گرفت. بیل لودر را کمی آورد بالا. پیرمرادی و امدادگرها با برانکارد دویدند بیرون. گلوله خمپاره ای خورد نزدیک لودر. اسماعیل حواسش رفت طرف گلوله پیرمرادی داد زد و دستش را تکون داد اسماعیل نگاش کرد و بیل را برد بالاتر. پیرمرادی دوباره جیغ زد و دستش را به طرف پایین تکان داد گلوله ...
داستان واقعی نبش قبرشهید محمدی چه بود؟+فیلم
به گزارش فرهنگ نیوز ، ارسلان ظاهری بیرگانی : دیروز هوای تهران خیلی گرم شده بود، گاهی فکر می کردم در خوزستان خودمان هستم ... این روزها با وجود گرمای هوا، روزه داری قدری سخت شده، اگر چه ما بچه جنوبیم اما راستش ما هم بعضی وقت ها کم می آوریم ... دیشب تا دم دمای سحر بیدار بودم، سحری ام را می خورم و بعد از اذان صبح می خواهم چُرتی بزنم. هر چه تلاش می کنم خوابم نمی برد! به ناچار گوشی موبایلم را بر می ...