سایر منابع:
سایر خبرها
یادی از پدر موشکی ایران به بهانه حمله موشکی موفقیت آمیز علیه تروریست های داعش
عنوان مسئول این سازمان در ایجاد یک توان علمی و دانشی پایه و زیر بنایی مشغول کارهای علمی و تحقیقاتی بود و در روز شهادتش (21 آبان 1390) در پادگان امیرالمومنین(ع) شهرستان ملارد در حالی که برای آزمایش موشکی، آماده می شد، بر اثر انفجار زاغه مهمات، به یاران شهیدش (احمد کاظمی، حسن شفیع زاده، حسن غازی، غلامرضا یزدانی، علیرضا ناهیدی، مصطفی تقی خواه و ...) پیوست. گزیده ای از سخنان پدر موشکی ایران ...
دختر 19 ساله آرایشگر، پشیمان از رفتار کثیف خود | والدین مقصر بودند
در زندان فوت کرد. دیگر به سن 5 سالگی رسیده بودم که مرا تحویل پدربزرگم دادند و من در یکی از روستاهای کاشمر بزرگ شدم. 14 سالم بود که با جوان 29 ساله ای از اهالی روستا ازدواج کردم ولی او مردی معتاد، بدبین و بداخلاق بود. در مدت 6 ماهی که به عقد او درآمده بودم سختی های زیادی کشیدم چرا که نه تنها بیکار بود بلکه پس از مصرف مواد مخدر دچار توهم می شد و به من تهمت می زد. به همین خاطر 3 روز بعد از ...
همسر شهید: دوست داشتم برای بار آخر دست هایش را لمس کنم، اما دست هایش سوخته بود/ به مادرش گفته بود امتحان ...
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز- کبری خدابخش: این روزها خوب می شود با حرف های شهید آوینی زندگی کرد. انگار حرکت کاروان اباعبدالله(ع) و زینب کبری(س) هرگزمتوقف نشده است. می شود هنوز آهنگ کاروان سال 61 هجری، که در کربلا پیچید را شنید. می توان دید مردانی از دیار دل که خود را به این کاروان می سپارند. چه زیبا گفته بود مرتضی که عَلَمِ خمینی(ره) بر ...
پدرم با شجاعتش تروریست ها را به سخره می گرفت
مانده است. جواد احمدی، پسر شهید در گفت وگو با ما روایتگر روزهای رشادت، شجاعت و ایثار پدرش است. ریشه بسیاری از ویژگی های اخلاقی شهیدان مدافع حرم از کودکی شان سرچشمه می گیرد. شما به عنوان پسر ارشد شهید احمدی اطلاع دارید دوران کودکی پدرتان تحت تاثیر چه شرایط و آموزه هایی سپری شد؟ پدرم متولد سال 1355 است و آنطور که از اقوام و بستگان شنیده ام از همان دوران کودکی مورد محبت همه قرار داشت ...
می خواست روی موشک هایش بنویسد ساخت شیعه!
رود و شروع می کند به تحقیق. دیگران می گفتند از کنار سوله که رد می شدیم به دلیل بوی مواد شیمیایی نمی توانستیم تحمل کنیم. پدرم ماسک می زد و کار می کرد. شب ها که می آمد منزل چشم هایش کاملا قرمز بود ظاهرا مواد کارشان بسیار آزار دهنده بود اما با همه سختی ها بالاخره خودشان توانستند مبتکر سوخت جامد شوند. اطلاع دارید چطور شد که وارد این فضای علمی شد؟ به هر حال او یک نظامی بود. دختر شهید: عمه ...
با من از کویر بگو...
شریعتی را چه می دانید؟ عفت شریعتی: من دو سال و نیم از ایشان کوچک تر بودم. واقعاً همه همّ و تلاشش این بود که اگر نیازمند و ناتوانی هست به او کمک کند. همواره دکتر از ما می پرسید کدام یک از دانش آموزان درسشان بهتر است. یک شب گفتم که علی رضا نامی هست که خیلی درسش خوب است ولی متاسفانه بودجه کافی برای ادامه تحصیل ندارد. فردای آن روز، بلند شدم دیدم که دکتر در رختخوابش نیست و موتورگازی مان هم داخل ...
مادری که چشم به راه پیکرشهیدش نیست
آن را برای فرزند شهیدش با نام اتاق عروس تزئین کرده است. می نشینم. این اتاق بعد از گذشت بیش از 30 سال دست نخورده باقی مانده است. ریسه های رنگارنگ و وسایل یک تازه داماد در اتاقک دیده می شوند. مادر شهید عبدالعلی نژاد با لهجه آذری اش از خوشحالی خود برای میزبانی این ضیافت می گوید. از مهمان هایی که قرار است قدم بر چشم این مادر شهید بگذارند: امروز صبح که به داخل حیاط رفتم و قاب عکس شهدا را دیدم به ...
فرزند شهیدم ثمره قرآن و نان حلال دست های آبله بسته ام بود
را عمل می کنیم، بعد از 40 روز خانم دکتر از آمریکا آمد و بدن پدرم را گچ گرفت. قلب شکسته پدر و اجابت ضامن آهو در خواب قبل از اینکه من و مادرم به مشهد بیاییم، در زمانی ک پدرم دو ماه تنها در بیمارستان بود، وقتی هم اتاقی های پدرم ملاقاتی زیادی داشتند، یک نفر به پدرم می گوید شما غریبه هستید که کسی به دیدار شما نمی آید، در همین حال قلب پدرم می شکند، شب امام رضا(ع) در خواب به او می ...
گام کوچک برای تغییر بزرگ در شلنگ آباد اهواز
درس بخواند. دبیرستان، فاصله اش از خانه ما، به اندازه جهنم تا بهشت بود. این قدر دور بود. یک سال تمام اشک ریختم و خانم مدیرش را التماس کردم که بگذارد آن جا درس بخوانم. هر روز از راه مدرسه سوار اتوبوس می شدم و می رفتم آن جا و با خانم مدیر حرف می زدم. کسی را نداشتم و خودم، سفارش خودم را می کردم. بالاخره خانم مدیرش گفت اگر معدلت بالای هجده شد بیا. معدل من بیست شد و رفتم. تعجب کرد. اما و اگر آورد، بهانه ...
پیامبراکرم (ص) و حضرت علی (ع) پدران امت هستند
ولی شما را در حالی دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثی از شما بشنوم. حضرت آیت الله سبحانی افزودند: حضرت علی(ع) به اصبغ بن نباته فرمودند من به عیادت رسول خدا رفتم همان گونه که تو اکنون آمدی، پیامبر به من فرمود: ای اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالای منبر برو و یک پله پایین تر از جای من بایست و به مردم بگو هر کسی که پدر و مادرش را ناخشنود کند، از صاحبان خود بگریزد و مزد اجیر خود را ...
نگاهی به وصایای امیرالمؤمنین(ع) (2)
. [2] صفوان جمال می گوید: شبانگاهی بود که بین امام صادق(ع) و عبدالله بن حسن[3] مشاجره ای پیش آمد و صدایشان بلند شد؛ به طوری که مردم جمع شدند و دور آنها شلوغ شد. سپس، با حالت قهر از هم جدا شدند. من صبحگاهان برای کاری از خانه بیرون رفتم، دیدم امام صادق(ع) بر در خانه عبدالله بن حسن ایستاده و به کنیز او می گوید: ابومحمد (عبدالله بن حسن) را خبر کن. عبدالله از خانه بیرون آمد و گفت: ای ابا ...
بسته خبری شنبه 27 خرداد ماه 1396
گسترده ترین دانشگاه کشور می گذرد و هنوز موضوع ریاست او در دانشگاه تعیین تکلیف نشده است. چرا دانشگاهی که متولی تربیت معلمان برای ورود به مدارس کشور است، نباید رئیس داشته باشد؟ yon.ir/RdahO ✅ @safir_channel شبکه خبری سفیر, [15.06.17 13:50] [ Photo ] رئیس سازمان بهزیستی: همه خانوارهای دارای معلول تا سال 97 خانه دار می شوند هر خانواری که ...
سید علی خمینی: رهبری تنهاست
...، شلوغ ترین درس در میان درس های خارج بود. 500 نفر آن زمان سر درس ایشان شرکت می کردند. احترامی داشت و رفت و آمد و بند و بساطی برقرار بود ولی همه اینها را کنار گذاشت چون احساس وظیفه کرد، ایستاد. امروز جوانان ما خیال می کنند که امام همین امامی بود که وقتی از هواپیما پایین آمد 3، 4 میلیون نفر به استقبالش رفتند و بعد از اینکه 10 سال در نهایت عزت حکومت کردند (هرکس را که او اشاره می کرد، مردم رای ...
زندگی نامه سلمان فارسی از زبان خودش
مرا به پاره ای زمین که داشت فرستاد و در آنجا از کنیسه نصاری گذشتم و به نزد ایشان در آمدم و نماز ایشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آیین ایشان از آیین من بهتر است. از ایشان جویا شدم که اصل این آیین در کجاست؟ گفتند: در شام است. پس از پدرم گریختم و به شام رفتم و نزد اسقف شدم و به خدمتگذاری او پرداختم و چیزها از او می آموختم تا آن گاه که روز مرگش فرا رسید. بدو گفتم: مرا به چه کسی وصیت می کنی؟ گفت: مردم ...
حامد درهای ماشین را قفل و دامن مرا لکه دار کرد + عکس
، از آن روز به بعد،حامد با اطّلاعاتی که خودم درباره اخلاق و رفتار پدرم به او داده بودم، مدام، زنگ می زد و تهدیدم می کرد که یا باید به مانند گذشته به خواسته های پلیدش، تن در داده و یا این که عکس هایم را برای خانواده ام می فرستد. چاره ای نداشتم! به تدریج این روند ادمه داشت و من دیگر غلام حلقه به گوش افکار و اعمال پلید حامد بوده و به سان عروسکی در دستان پلید او گرفتار شده بودم و با این که دیگر ...
روایت خواندنی نخستین جراح قلب ایران از 60 سال درمان/ دکتر کاظمی بنیانگذار جراحی نوین قلب
که دیوانی بودند، این حرف ها وجود نداشت. کدام مدرسه می رفتید؟ کالج امریکایی ها می رفتم که بعد ها نامش را تغییر دادند و شد البرز کنونی که شما می شناسید. دیپلمم را در رشته طبیعی گرفتم و بلافاصله وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شدم. ورودی چه سالی هستید؟ ورودی 1323 بودم. با علاقه درس می خواندید یا طبق نظر خانواده؟ من درس خواندن را بیشتر از هر کار دیگری دوست داشتم ...
خاطره نوه امام از مخالفت ایشان با تفکیک جنسیتی
اینطوری خط کشی کنند. امام پدر ما (سیداحمد خمینی) را می خواهد. به پدرم می گوید که بررسی کنید و جلویش را بگیرید. بعد از آن آیت الله خامنه ای در نماز جمعه به این مطلب اشاره می کنند که ما مخالف دیوار کشیدن هستیم. در دیدار با حجت الاسلام و المسلمین سیدعلی خمینی از جهات گوناگون به بازخوانی اندیشه و گفتمان امام پرداخته ایم. با توجه به اینکه حدود چهل سال از انقلاب اسلامی می گذرد و ...
نجات طلبه خاشی از اسارتگاه گروگانگیران
کرده و دوباره شروع به حرکت کردند. جان محمد می گوید: قبل از اینکه چشمانم را ببندند متوجه شدم که در منطقه پشت کوه هستیم. بعد از کمی رانندگی، آنها مرا به داخل خانه ای روستایی بردند. از همان ابتدا که مرا دزدیدند کتکم می زدند و وقتی به خانه روستایی رسیدیم، با پدرم تماس گرفتند و گفتند که اگر 200میلیون تومان پرداخت نکند مرا می کشند. آنها برای اینکه پدرم را مجبور به پرداخت پول کنند، مرا شکنجه ...
خانواده زندانیان، در بند بی پناهی/ رنج هایی که عزت می شکند
از زندان آزاد شدم هفته ای یکبار به بهزیستی می رفتم و درخواست کمک می کردم که حمایتم کنند و حتی به آنان می گفتم که مدرک خیاطی و آرایشگری دارم، کمکم کنید تا کاری مستقل راه بیندازم اما این نهاد طی این چهار سال هیچ کمکی به من نکرد و جوابم را نداد حتی نامه دادستان را به آنان دادم تا به من کمک کنند، آنان به نامه ام رسیدگی نکردند. معصومه می افزاید: این چهار سال را با بدبختی و با کارکردن در این ...
وقتی به محل قرارمان در احمدآباد رفتم او با کمک مادرش به طرز وحشیانه ای مرا آزار دادند!
وارد 17 سالگی شدم با پسر جوانی در محل زندگی عمویم ازدواج کردم اما زندگی من و قربان محمد چند ماه بیشتر طول نکشید چرا که او به دلیل اعتیاد شدیدی که داشت همواره بیکار بود و مدام پس از مصرف مواد مخدر دچار توهم می شد و مرا به باد کتک می گرفت. یک روز که دیگر از رفتارهای او به ستوه آمده بودم نزد عمویم رفتم و گریه کنان گفتم دیگر به آن خانه برنمی گردم. خلاصه بعد از یک سال دوندگی حکم طلاق جاری ...
لذت ماندگار وقف و همسایگی با خدا
، بخصوص که متفقین هم در ایران بودند. مردم بعد از بیست سال حس رهاشدگی داشتند و افکار آزادی خواهانه و به اصطلاح آن روز مترقی در همه جای ایران انتشار پیدا کرده بود. نسل ما با آن اندیشه های آزاد و ترقی خواهانه و وطن دوستانه پرورش پیدا کرد. بعد از پایان دبیرستان، وارد خدمت نظام شدم و سال 1339 از خدمت برگشتم. با توجه به علاقه ای که به نویسندگی داشتم در یکی دو تا از جراید آن زمان همدان به ...
شهادت امیرالمومنین(ع) در شعر آئینی/ ماه شکسته روی زمین جا نمی شود
دستمال زرد بر پیشانی اش یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش بر لبش "أمَّن یُجیب" و ذکر استغفار بود چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود بعدِ زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود یک نگاه دیگرش هم بر در ...
روایتی از روزهای سخت اسارت و دلتنگی برای امام(ره)
از مدتی پدر با حقوق خود یک دوچرخه خرید ومسیر چند ساعته را از معدن تا علم آباد با دوچرخه می آمد، البته قبل از اینکه پدرم به معدن قلعه زری برود، یک مدت به مشهد رفتیم و پدرم کار کشاورزی وتولید میوه وخربزه داشت که من یک سال آنجا در طرق مکتب رفتم اما چون درآمد آنجا تنها در تابستان بود، دوباره به روستای خودمان رفتیم،در آن زمان من تصمیم گرفتم به مدرسه بروم، زندگی سخت اما گاهی شیرین بود، خبری از نفت، گاز و ...
قتل شوهر سوم با همدستی مرد غریبه
این میان با مرد غریبه ای آشنا شدم و با همدستی او نقشه قتل شوهرم را کشیدم. یک شب درحالی که شوهرم خواب بود با ضربات چاقو او را به قتل رساندم و یک روز بعد به 2کارگر افغان پول دادم تا به بهانه ایجاد حوض در حیاط خانه ام گودالی حفر کنند و بعد از رفتن آنها جسد را در گودال دفن کردم. به دنبال اعترافات این زن او صحنه جنایت را نیز بازسازی کرد و در نهایت پرونده اش با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری ...
تعابیر نوه امام خمینی درباره تحصیل و شغل زنان - گزینه های وزارتخانه های دولت دوازدهم - سوال از ر
دارند که عصبانی و معترض شوند و به بی کفایتی مسئولان شان حکم کنند. خمینی درباره حضور زنان در جامعه نیز تاکید کرده است: ما تناقضاتی داریم. از اول باید تکلیفمان را روشن کنیم. اگر قرار است به زن پُست ندهیم و کار نکند و شغل نداشته باشد و در خانه باشد از اول نگذاریم که از 18 سالگی به دانشگاه برود و رشته مهندسی و فنی درس بخواند که در ازدواجش هم 4، 5 سال تاخیر بیفتد و آخر سر هم هرجا برود بگویند که ...
مرد خشمگین به قطع انگشتان محکوم شد
پشیمانی ندارم. شاکی در آن حادثه بی تقصیر بود و بی جهت به او حمله کردم. متهم در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در ادامه گفت: می دانم پشیمانی سودی ندارد، اما از شاکی خواهش می کنم به خاطر فرزندم که چند ماه دیگر به دنیا می آید، مرا ببخشد. چند بار برای رضایت رفتم و قرار بود بار آخر با پدرم بروم که متأسفانه او فوت کرد و این فرصت از من گرفته شد. حالا از قضات دادگاه تقاضا دارم به من مهلت بدهند تا ...