سایر منابع:
سایر خبرها
گرمابه ها آب می روند
راه نمی داده اند، اما چون روشی دیگر برای استحمام نبوده هیچ وقت خدا بی مشتری نبوده. بالاخره آدمیزاد پاکیزگی می خواهد، برای نظافت حمام می خواهد و آب لوله کشی هم نبوده که این همه مسیر طولانی را طی کند بیاید از ساختمان خانه ات بالا و از روی دوش، سرازیر شود به کله. برای همین هم هست که گرمابه های تهران و تمام کشورهای دیگر آن حال وهوای سابق را ندارند. بالاخره هرکسی در خانه اش حمام دارد و صاحب این گرمابه ...
چایی هم از دست ما نمی خورند/ مردم دیدشان را نسبت به غسال عوض کنند
... _ مردم در مورد شما چی فکر می کنند؟ خب کار ما وجهه خوبی تو جامعه نداره. بعضی ها تا می فهمن کار ما غسالیه نه به ما دست می دهند و نه از دست ما چای می خورند. نه کار ما حتی مدیرعامل هم کارش رو خوب نمی دونن. حالا بیا بریم یه چای با هم بخوریم. تا این حرف را شنیدم خشکم زد. اما با خودم کنار آمدم. چای دبشی که تا آن روز نخورده بودم از دست غسال مهربان گرفتم خوردم و حسابی به من ...
پدر ستایش قریشی : ایرانی ها مرهم زخمم شدند
...، البته سختی های مهاجرت هم هست؛ اما آدم نباید خدا را فراموش کند، اگر در افغانستان می ماندم معلوم نبود حالا چه وضعی داشته باشم. تر و خشک که نباید با هم بسوزند. آن قدر که در ایران با من همدردی کردند، اگر در افغانستان بودم این اتفاق نمی افتاد. خدا را شکر لقمه نانی به دست می آوریم و می خوریم. بچه هایم را بزرگ کردم. بچه هایت مدرسه می روند؟ دختر بزرگم مدرسه نرفت؛ یعنی می دانید چه ...
- سوفیا کارمینا کوپولا - ؛ دختری که پا جای پای پدر گذاشت
اش در گمشده در ترجمه در قوه های تخیل ما چه درست چه غلط، به عنوان ضمیر دیگر کاپولا به ثبت رسیده است. کاپولا با خجالت می گوید: اوه خدا، واقعا؟ من باحالم؟ بامزه است اگر مردم چنین فکری می کنند. داشتم چند کلیپ از خودم روی فرش قرمز دیشب را نگاه می کردم و خیلی حس خوره بودن دارم. واقعا خوره هستم. و با یک آدم 10 ساله زندگی می کنم که فکر می کند اصلا باحال نیستم. این آدم 10 ساله که رومی نام ...
من تا آخر عمرم از پژاک متنفرم+تصاویر
شهید محبی، افسرپلیس راه روانسر کرمانشاه که در 4 اردیبهشت 88 مورد حمله ناجوانمردانه گروهک پژاک قرار گرفت. پیرمرد برایمان از پسرش می گوید و از آن روز تلخ و حادثه ناگوار؛ 4 مرد و یک زن به عنوان ارباب رجوع به پاسگاه مراجعه می کنند، نگهبان آنها را به قسمت افسرنگهبان هدایت می کند... با نارنجک 10 نفر از پرسنل پاسگاه را به شهادت می رسانند. مکث می کند، آ ب دهانش را قورت می دهد، بر خود ...
بهشت زیر پای مردی غریبه
هوا تاریک بود و ساعت دو بامداد. برف همه جا را سفید کرده بود. تن گُر گرفته ام را به برف سپردم. آرام روی برف های پشت بامِ طبقهِ سومِ خانه پدری دراز کشیدم. درست رو به قبله و پشت تک اتاق 12متری که اتاق خودم بود. زیر آن برف، فقط چند ثانیه توانستم چشمان را باز نگهدارم. پلک ها فرو افتاد و دانه های برف برای دقایقی کوتاه جا خوش کرد. بعد هم با قطره های اشکم در هم آمیخت و آرام آرام از انتهای پلک های بسته به ...
روزهای جامانده از گلوله و وحشت
توانستند جان سالم به در برند. دوستش به او گفت: این همه کاری بود که می توانستم برایت انجام دهم. ویلفرد جواب داد: بسیار ممنونم. زخمی ها را در واگنی می گذاشتند؛ ویلفرد توانست خودش را جا دهد. او در آخرین فضای خالی واگن جای گرفت. ویلفرد که 19 ساله بود اجازه نداشت زمان زیادی در بیمارستان باقی بماند: به قدری میزان کشته شدگان زیاد بود که اگر سلامتی ات را کاملا بازنیافته بودی باز هم به جبهه بازگردانده می ...
پله پله تا ملاقات خدا *
مشترک برای قرائت قرآن گذاشتیم؛ سر یک ساعت، چند آیه از قرآن را می خواندیم و معنی آن ها را هم بررسی می کردیم؛ اما مهم تر از همه، مهم ترین درک و دریافتمان را از معنی آن آیات، در یک خط، برای هم می فرستادیم و در تلگرام به اشتراک می گذاشتیم. *مصرعی از جلال الدین محمد مولوی، عارف و شاعر بزرگ ایرانی خدای مهربان من! چند روز اول، اوضاع خوب بود و احساس می کردیم فکر و ذهنمان ...
چه کسی عامل اختلاف امام و آیت الله بروجردی بود؟
را مهمان می کردم و روضۀ برای آنها می خواندم و یک پولی به دست می آوردم. به مرور کم کم آنجا گسترش پیدا کرد. من با 24 نفر کارم را شروع کردم و بعد افزایش پیدا کرد تا حدود 200، 300 نفر شدند و آخرالامر حوزه علمیه من در آنجا حوزۀ رسمی شد. نه کسی من را آنجا فرستاد و نه کسی من را طلب کرد، خودم به اختیار خودم و به ارادۀ خودم چنین تصمیمی گرفتم. رفتم ماندم و موفق هم بودم. بعد از آنکه حضرت امام ...
انگار قرار بود دور هم جمع شویم
احساس کردم دارم بزرگ می شوم، خاطرات نوجوانی ام را نوشتم تا ثبت شوند. تا جایی که داستان نویسی را شروع کردم و تمام این داستان ها را منتشر کردم؛ از همشهری داستان تا هرمجله ای که فضای ادبی داشت. همه ی این کارها را به این دلیل انجام دادم تا از فضای روزهای نوجوانی ام فاصله نگیرم و ارتباطم با نوجوانی خودم حفظ شود. این ماجرا آن قدر ادامه داشت که وقتی می خواستم فیلم اولم را بسازم، مطمئن بودم درباره ی ...
دفاع از اهل بیت (ع) مرز نمی شناسد
برادر دیگرش به اسارت دشمن در آمده بود. تکلیف ما را ولایت فقیه روشن کرده است حاج حمید بیشتر اوقات در خطوط مقدم جبهه حضور داشت و من در خانه همراه بچه ها روزگارمان را می گذراندیم. سختی نبودن های حاج حمید با توکل به خدا و امید به پیروزی اسلام می گذشت. ما انقلاب را با جان و دل دوست داشتیم. به لطف خدا هم توانستیم فرزندانی نیک و شایسته تربیت کنیم. آنها را هم چون پدرشان فدای انقلاب و ...
روزگار تمام عاملان حادثه را به روز سیاه نشاند
اسفند . به هر مکافاتی بود رفتم و آنجا را پیدا کردم، ولی دیدم خبری از آنها نیست. به من گفتند که باید هر روز قبل از ظهر بیایی تا بالاخره یک روز محاکمه آنها برگزار شود. من چند روزی رفتم، ولی باز هم خبری نشد تا بالاخره یک روز که رفتم دیدم همه زندانیها را آورده و در حیاط نشانده و مأموران مسلح دور آنها ایستاده اند. *توانستید در جلسه دادگاه شرکت کنید؟ خیر؛ بیرون بودم. می خواستم هر جور ...
ناخدای سینمای ایران 76 ساله شد
.... راد در پاسخ به این پرسش که آیا می توانیم شرایطی برای فیلمسازی دوباره ناصر تقوایی فراهم کنیم یا این یک تصمیم خودخواسته است، عنوان کرد: احتیاج به شرایط ندارد. آقای تقوایی از آن دست سینماگرانی است که اهالی این کار باید به او چک سفید امضا بدهند تا فیلم بسازد و مگر چند نفر مانند آقای تقوایی، مهرجویی و کیمیایی داریم؟... در گذشته قرار بود برای فیلم زنگی و رومی کنار هم کار کنیم، اما متأسفانه بعد ...
بررسی سند 2030 از نگاهی دیگر
* یکی از مباحث پُرحاشیه در دو ماه اخیر، موضوع سند 2030 است. در ابتدا به طور کلی موضوع و محتوای این سند را برای ما بیان کنید تا سپس به باقی سؤالات برسیم. ** از دو جهت می توان به موضوع این سند پرداخت: یکی به مسائل بیرونی این سند که در این دو ماه در جامعه به وجود آمد و دیگر به ابعاد و مسائل درونی خود این سند. هم نوع نگرش ها به این سند از بیرون متفاوت بود و هم در درون این سند مسائل مختلفی مطرح شده است. برخی نگرش ها به این سند ناظر به پیامدها و ح ...
ناگفته های حسینی بای ازکنکوروکنکوری ها
همه حادثه در منطقه چطور کار می کردید؟ یک جلیقه ضدگلوله داشتیم که سه ماه تنم بود. وقتی می خواستم به تهران بیایم باید جلیقه را تحویل می دادم. متوجه شدم دیدم آهنی که باید در جلیقه باشد تا گلوله را بگیرد اصلا داخل جلیقه نبوده و من همینطور برای خودم حرکت می کردم. واقعا خبرنگاری جنگ سخت است. باید یک یادی کنم از جلال خالدی، محمدحسن حسینی که یک چشمش را هم از دست داد. آقای آریانی، مجید راحمی ...
امضای قراردادهای ننگین در هیاهوی کشف حجاب
زمان شیخ محمدتقی بهلول که یک روحانی خیلی شجاع بود در آن تجمع صحبت و سخنرانی و اعتراض می کند به این مسیری که حکومت رضاخان برای غربی کردن مردم ایران در پیش گرفته است. حکومت هم با شدت تمام با این تجمع برخورد می کند و مردم را به گلوله می بندد و یک جمع بسیار زیادی به شهادت می رسند و آنطور که گفته شده در گورهای دسته جمعی هم دفن می شوند. این ماجرای مسجد گوهرشاد در تیرماه 1314 است. نقش استعمار در ...
درهم و برهم
ساعت می گذرد. همه چیز کند می شود، حتی گردش خون. لخت لخت بودم. بالاخره بعد از مدتی که انگار یک سال طول کشید به مقصد رسیدم. کیف و بند و بساط را برداشتم کلش کلش از پله های اتوبوس پایین آمدم. همین طور که منتظر رد شدن اتوبوس بودم تا از خیابان عبور کنم، دو پسر بچه، یکی با ماسک مرد عنبکوتی یکی هم با شمشیر پلاستیکی جلویم ظاهر شدند و به هوای ترساندن من پریدند توی دلم! چنان رخوت و لختی از بدنم بیرون آمد که ...
روایت مسحوران
برای یادگیری زبان مردمان این کشور همسایه بودند که شاید یکی از دلایل حضور بنده در این دوره دانش افزایی هم به این عقبه و میزان علاقه مندی به ارث رسیده بازمی گردد! آشنایی شاهان ایرانی با دنیای مدرن برایم جالب بود اما مطلوب نبود رمضان غازی محمد اُف، در مورد آثار به نمایش درآمده در کاخ سعدآباد می گوید: امروز بنا به شناختی که از سال ها قبل نسبت به ایران به دست آورده بودم، فکر می ...
"سکانس پایانی" زندگی شهید رفیعی + تصاویر
؛ البته برادرانم و مادرم برایم مانند پدر بودند و جای خالیش را پُر کردند اما در تمام این سال ها هر وقت مشکلی داشتم پدرم در کنارم بود و همیشه به من کمک کرده و حضورش را همیشه در زندگی ام احساس کردم. وی بیان می کند: وقتی شنیدم پیکر پدرم شناسایی شده حس عجیبی داشتم؛ همیشه می گفتم بعد این همه انتظار اگر یک روز بیاید، استخوان هایش را بغلم می گیرم و با همان استخوان ها به جای تمام سال هایی که ...
بهنام احسان پور: انگار وظیفه کشتی گیران این است که فقط مدال بیاورند !
جهانی مجارستان هم تا آستانه کسب مدال رفتم اما در نیمه نهایی در دو ثانیه آخر به حریف آمریکایی ام باختم و در رده بندی هم متاسفانه کشتی را واگذار کردم اما حالا همه سعی ام را می کنم تا مدال بگیرم. چون تمام هدفم این است تا بتوانم در المپیک حضور پیدا کنم. وزن شما در المپیک 2020 توکیو حضور دارد؟ هنوز مشخص نیست و بعد از مسابقات جهانی در این خصوص تصمیم می گیرند اما با این حال امیدوارم که ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (416)
.... 7. عکس "دنیرو" و "پاچینو" تو کافی شاپ نقش عکس "حمیرا" و "هایده" رو واسه مینی بوس و خاور اینا رو داره. 8. هفتاد سال دیگه خواننده های امروز میشن سنتی میبینی یه پیرمرد 85 ساله به نوه ش میگه این خواننده جدید که خواننده نیستن من یه زمانی تتلیتی بودم. خدا نصیب هیچکی نکنه ... 9. نوشته کوه اورست در تمامی نقاط مجهز به اینترنت است، بعد دانشگاه ما باید کجکی تو ...
تابستان داغ و بازار بدحجابی داغ تر/ رژه مانکن های شبرنگ در خیابان های سرد غیرت
نیاز طبیعی این لباس ها را می پوشند بلکه آنها به تبع تقلید کورکورانه از مد و فرهنگ غربی و به واسطه دیدن و تماشای برخی الگوهای نامتعارف از رسانه ها به دنبال چنین پوشش های هستند. همه این عوامل دست به دست هم می دهند تا در لایه لای مختلف جامعه شاهد پوشش های جلف، ناهنجار و نامتناسب با اصول و ارزش های دینی و هویت اسلامی و اعتقادی کشور باشیم. بدحجابی با مانکن های شبرنگ اگر ...
جریانی که به عقل خودبنیاد اصالت می دهد
رسیدن به مقام ریاست جمهوری خواهند کرد. می بینید که در احساس فهمیدگی، آقای رحیم پور تنها نیست. اولین باری که آقای ازغدی را دیدم، این قدر مبهم نبود. سال های آخر جنگ بود و ایشان ظاهرا در کسوت طلبگی بود و چند باری با بچه های پایگاه ما همراه شد و کوه رفتیم و دعا خواندیم. عطر تی رز می زد و موقع دعا هق هق می کرد و سربه زیر بود و پدر شهید مشتاقیان و مهدی محرابخانی و چند نفر دیگر می گفتند که حکما ...
غول چراغ جادو را پیدا کن!
...! ویلای اختصاصی در جزایر قناری، سفر به مریخ، میلیادرشدن در یک روز، توانایی عبور از دیوار! یک جوری می زنمش که...! یک حکایت کارش چوپانی بود. از چوپانی گلة کدخدا برمی گشت، یک دبه شیر می دوشید و می برد در خانه ی صاحب کارش. زن کدخدا هم در یک کاسه، اندازه کف دست، روغن زرد می ریخت و می داد دستش، به جای انعام. همه روغن زردهای چند ماهِ گذشته را ریخته بود توی یک ...
جنگ خندق 17 شوال
را پر کند،پس رسول خدا(ص)دستور داد پارچه بزرگی آوردند و آن را پهن کرد.خرماها را روی آن ریخت،آن گاه به مردی فرمود:اهل خندق را خبر کن تا همگی برای غذای چاشت بیایند. آن مرد فریادی زده مردم را به خوردن چاشت دعوت کرد ناگاه تمام کسانی که مشغول حفر خندق بودند دست کشیده اطراف آن چادری که پهن شده بود نشستند و شروع به خوردن کردند. دختر بشیر گوید:من ایستاده بودم و با کمال تعجب دیدم که ...
وظیفه من ترس نبود
...: من عکس قربانیان را در میدان اصلی شهر و بسیاری از خیابان های پالرمو نمایش دادم. اعتراف می کنم که ترسیده بودم. تمام بدنم می لرزید. درست است. من ترسیده بودم. ترس اما او را متوقف نکرد. نمایش عکس ها را ادامه داد و چند روز بعد تماسی از یک ناشناس دریافت کرد که به او پیام داد: پالرمو را برای همیشه ترک کن زیرا حکم اعدام تو صادر شده است. می گوید: آن روزها خیلی از دوستان و آشنایان با من تماس می گرفتند و ...
آچار فرانسه حاج قاسم که بود؟ / شهیدی که نحوه شهادتش را نقاشی کرد + عکس
های واقعی که گمنامند و کمتر کسی اسم شان را شنیده؛ شهید مدافع حرمی که در سوریه و بین غیر ایرانی ها، به شهیدِ ابوالفضلی معروف شده است. زندگی حامد جوانی اما افسانه نیست، قصه نیست؛ عین حقیقت است. همه آنهایی که حامد را می شناسند، شهادت می دهند به قهرمان بودنش، به قهرمان رفتنش... بگذار ماجرای رفتنش را اینطور برایت بگویم: یک روزِ گرم اردیبهشتی، 1400 کیلومتر آن طرفتر از خاک کشورمان ، یک جوان ...
کنار رفتن از فرماندهی سپاه همدان
روزهای سختی بود، برادران با جدیت و سختکوشی تمام، عاشقانه و خالصانه، کار می کردند. به راستی هیچ انگیزه ای جز انگیزه الهی نمی توانست این برادران را چنین شب و روز به کار گیرد. سه شب و روز بود که برادران تلاش می کردند و من نیز با ایشان همراه بودم. شب سوم، بعد از نماز مغرب و عشا ناگهان احساس ضعف کردم، چشمم جایی را نمی دید و گوشم صدایی را نمی شنید، هرچه حرف می زدند نمی فهمیدم، دیدم حضورم بدین شکل فایده ...
آدم باش ؛ روایت آدمی که چند تا عذرخواهی به خدا بدهکار است!/ خاطرات کارگردان اخراجی ها از اخراجی های ...
، حتماً آقاجون میفهمید کجام و جامو پیدا می کرد و مثل هر دفعه که جلوی بچه های مسجد ضایعم می کرد، می اومد دم در پادگان و چهار تا لیچار بار من و بعد فرمانده پادگان می کرد، بعدشم با پس گردنی برم می گردوند خونه. این دروغ مصلحت آمیز رو مجبور بودم بگم که بتونم جزو اعزام مجددیها، اعزام انفرادی بگیرم تا به پادگان آموزشی نرم . همه ی این حرفها را که با خودم زدم، تازه یادم افتاد چند تا عذرخواهی ...
گزارشی از تأثیر دفاع مقدس بر مردم دیگر کشورها
جبهه آمدید؟ امام را از کجا شناختید؟ او در جواب می گوید: من قبل از اینکه در ایران انقلاب شود، امام را می شناختم و مقلد ایشان بودم. انقلاب ایران متعلق به تمام مستضعفین جهان و زمینه ساز ظهور حضرت مهدی(عج) است. من باید در ایران شهید شوم و به آرزوی خودم برسم. جذابیت های معنوی ایران سربازان دشمن را هم بی نصیب نگذاشت. در دوران جنگ سربازان و اسرای زیادی از کشور عراق در ایران پناهنده شدند و حاضر نشدند ...