سایر منابع:
سایر خبرها
آشنایی با کارآفرینان موفق ایران- شکوه السادات هاشمی
سرد بود. لپ ها و دستهایم یخ کرده بود. آقایی مرا دید و به من گفت دخترجان، این موقع شب چه می خواهی؟ گفتم آمدم دنبال نفت. گفت بیا برویم من به شما نفت بدهم، رفتم در خانه شان ایستادم، بشکه نفت شان دم در بود. آن آقا پیت نفت مرا پر کرد و گفت دخترم اگر کسی به تو گفت بیا برویم چیزی به تو بدهم نرو. خطرناک است. حالا هم بدو برو خانه تان. ما آن موقع در خیابان بهبهانی، بین باغچه بیدی و ...
شهر به احترامتان، تمام قد ایستاد
جمعیت افزوده می شدهمه آمده بودند حرف دلشان بزنند اما در بین آن ها محاسن سپیدانی را دیدم که دیوانه وار گریه می کردندگفتم: چرا این گونه اشک می ریزید گفت: ما جاماندگان قافله عشقیم ما حال این افراد را می دانیم و تو برگردی و چشم انتظار رفقیت باشی یعنی چه؟ جانباز 70 درصدی بود که با عصا به دنیال کاروان می آمد تا مرا دید گفتم شما دیگر چرا؟ گفت: امروز گمشده ام را پیدا کرده ام امروز فهمیدم چقدر از رفقایم ...
فوتبال دستی، هم لژیونر دارد هم جام جهانی!
عجب چیز باحالی است. هفت – هشت سالی همین طور ماندم پای میز فوتبال و دیگر برای خودم بازیکن خفنی شده بودم. توی کلوپ و باشگاه آنقدر حرفه ای شده بودم که وقتی بهم گفتند مسابقات قهرمانی کشور است، گفتم می روم و همه را می زنم. رفتم و ثبت نام کردم و توی مسابقات اصفهان اول شدم. بعد رفتم مسابقات کشوری که در تهران و روی میز تورنادو برگزار می شد. خب تا آن روز من فقط روی میز چوبی بازی کرده بودم. پایم ...
جنایت به خاطر 350 هزار تومان
و با دوچرخه ام از یاغچی آباد تا میدان آزادی می بردم و می فروختم. بعد از چند ماه 40 هزار تومان جمع کردم. این پول را به پدرم دادم تا زمانی که مغازه ای برای معامله پیدا کنم. مدتی گذشت و من در نازی آباد مغازه ای مناسب دیدم. می خواستم با پولم، آن را رهن کنم و لوازم آرایشی بفروشم، اما پدرم از دادن پول خودداری کرد و سر همین موضوع با هم به اختلاف خوردیم. من آن پول را با سختی به دست آورده بودم ...
صفایی فراهانی و جلال طالبی؛ 17 سال بعد
هم نمی دهم و هر بازیکنی می خواهد برود مشکلی ندارم. همان روز وقتی رسیدم هتل تیم، بازیکنان را در آمفی تئاتر کوچک جمع کردم و یک ساعت ونیم برای آنها حرف زدم و آخرش گفتم تصمیم با شماست برای ماندن یا نماندن. شب ساعت 9 بود که حمید استیلی و عابدزاده و یک نفر دیگر آمدند که ما اصلا پول نمی خواهیم و نمی دانیم چه کسی این حرف ها را به شما زده است. حرف ها بسیار بود. صحبت های صفایی درباره وضعیت سیاست ...
پدرام کشتکار: زحمات زیادی در موسیقی کشیدم ولی همه را آب برد!
تماس گرفتم و گفت که عوامل پخش تصمیم گرفته بودند فقط اسم من را بزنند؛ اما اصرار کردم اسم پدرام کشتکار هم حتماً قید شود! آلبوم دهاتی هم که منتشر شد، اسم من فقط به عنوان نوازنده کیبورد قید شده بود! می خواستم برای این آلبوم هم پیگیری کنم اما بهروز اجازه نداد. همه اینها منجر به دل سردی شما می شود. * چرا باید چنین رفتاری در قبال تو انجام شود؟ من زحمات زیادی در موسیقی کشیدم ولی همه را آب برد! در ...
وام می گیرند تا عمل زیبایی کنند!
این روزها به شدت شاهد تبلیغات و ترویج مصرف گرایی هستیم، آن چنان که حتی این مساله در فضای مجازی دامنگیر برخی جوانان شده است؛ جوانانی که فریب تبلیغات را خورده و در راستای انجام عمل های زیبایی نامتعارف گام بر می دارند. به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از آرمان ، امیرمحمود حریرچی، جامعه شناس و استاد دانشگاه درباره ترویج مصرف گرایی می گوید: اکنون همگی ما در محاصره تبلیغات هستیم و این روند ...
آیت الله فخر زنجانی در گفتگویی عنوان کرد: هیچ هوای نفسی در امام خمینی نبود/ در این زمان مرجعیت به شکل ...
آشنا نبودم و هیچ یک را نمی شناختم. اول نزد آقای شاهرودی رفتم. ایشان برگه ام را امضا کرد. بعد رفتم پیش آقای خویی، نماز را با ایشان خواندم. بعد از نماز برگه را خدمتشان دادم تا تأیید کند. ایشان سؤال کرد که شما فرزند فلانی هستی؟ گفتم: بله. من را بوسید و از خصوصیات و خاطراتی که با پدرم داشت، تعریف کرد و گفت که چگونه با ایشان در مدرسۀ قوام درس می خواندند. با آقا سید تقی بحرالعلوم هم دوست بودند و خاطره ...
سمفونی فراموش شده مردگان در پایتخت
تیرانداز ابتدا دیالوگ خود را می گوید، رو به دیگران ایستاده و از همه می خواهد چراغ های مبایلشان را روشن کنند بعد هم می خندد و میگوید: ببینید چه آسمونه پر ستاره ای. آدم ها تو تاریکی بهتر حرف می زنن... وی رو به جمع میگوید: زنده اونی نیس که رو دو تا پاش راه بره من بیست و سه ساله دارم رو دو تا پام راه می رم. دیالوگ های او معطوف مادرش است که او را سر راه گذاشته است... نوبت پانته آ ...
درددل های همسر شهید تیموری از زندگی عاشقانه اش/ این زن همسرش را در ماجرای حمله داعش به مجلس از دست داد
... به روز شهادت می رسیم؛ اول از خواب هایش می گوید که نشانه بودند برای اتفاق در راه: این آخری ها درباره شهادتشان خواب های عجیبی می دیدم. آخرین خوابم این بود که خودم را می دیدم در جایی مثل بهشت، سبز و زیبا؛ با چادر مشکی ام روبه روی یک تابوت مزیین به پرچم جمهوری اسلامی ایران ایستاده بودم. جلوتر رفتم. همسرم بود. کنارش نشستم و حرف زدم که ناگهان از خواب پریدم. گفتم خیر است ان شاءالله! حتماً طول عمرش ...
حسرت روزهای گذشته را نخورید!
مادرم ندارم! یا حتی گاهی که پدر و مادرم از من می خواستند که به دیدن شان بروم مدام در خانه غر می زدم که ای بابا خودم کار و زندگی دارم حالا باید خونه مامانم اینا هم بروم! -همیشه یکی از آرزوهایم این بود که در زندگیم به یک جایی برسم تا بتوانم تمام کمبودهای زندگی خودم و پدر و مادرم را جبران کنم. با زحمات خودم و پدر و مادرم دانشگاه دولتی قبول شدم ...تحصیلاتم را به درجات عالی رساندم ...دکتر شدم ...
فیض شریفی: شعر مرا بدبخت کرد
.... من فکر می کنم کتاب های خوبی هم چاپ می شود ولی خوانده نمی شوند. شاید دور چرخ گردون باعث شود که به حق خود برسند. اگر هم نرسیدند عذر ما بپذیر. ای بسا آرزو که خاک شده... دستگاه های فرهنگ ساز؟ کدام دستگاه؟ آنها فقط اجازه دهند کتاب های ما زودتر به بازار بیاید، ما حباب وار کلاه بر می اندازیم: امیدوار بود آدمی به خیر کسان/ مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان! . به نظر شما پایین بودن سرانه ...
هفت ویژگی اخلاقی برجسته و مهم/من طالب او ، او طالب من!
شمشیر کشته می شویم یا با زهر، مسموم . آن گاه گریست. به امام(علیه السلام) گفتم: ای پسر رسول خدا، مرا موعظه کنید . فرمود(علیه السلام): مهیای سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پیش از رسیدن اجل به دست آور، بدان که تو در طلب دنیایی در حالی که مرگ هم در طلب توست. اندوه روزی را که نیامده بر روی اندوه امروزت بار مکن و بدان که هرچه از مال دنیا، بیش از قوت خودت، به دست ...
روز کنکور می ترسیدم خواب بمانم!
برود در معرکه جنگ گزارش بگیرد. جالب است بدانید از عراق و بغداد هم یک گزارش درباره کنکور زدم. خبرنگار باید خودش را برای هر حادثه ای آماده کند. خیلی دوست داشتم بعد از کنکور امسال هم به موصل بروم. پس شما جانباز هم هستید. حتما از سالهای خبرنگاری در عراق هم خاطرات شنیدنی دارید. برای گزارشی در عراق جلوی کاخ صدام در تکریت بودیم که یک عراقی داد زد: حسینی بااااااای بعد فهمیدم این بنده ...
صِرف زبان آموزی کسی را مترجم نمی کند
کار باید به ادبیات آن کشور هم پرداخته باشند صدالبته به زبان پرقدرت فارسی. از سویی در محیط نبودن را هم می توان با مطالعه بسیار و صحیح جبران کرد. بیشتر ترجمه های شما ادبی است با وجود این هنر معاصر فرانسه را هم ترجمه کرده اید! اتفاقاً اغلب همین را می گویند این در حالی ست که هنر معاصر فرانسه بی شک کتابی درباره هنر است اما سبک و سیاقی ادبی دارد. مشخص است که نویسنده آن تنها نقد ...
دیدگاه ملکیان درباره خودکشی های دردناک
بود و درد داشت می خواست او را بزند اما کسی که پس گردنی زده بود گفت تو اول سوال مرا جواب بده بعد اگر خواستی بزنی، بزن. تو به من بگو این صدای طراق از دست من بود یا از پس کله تو؟ بر قفای تو زدم آمد طراق/ یک سوالی دارم اینجا در وفاق/ این طراق از دست من بوده است یا/ از قفاگاه تو ای فخر کیا، این مسئله یک معضل فلسفی است. او هم جواب داد که این سوال کسی است که درد ندارد. آدم دردمند از این سوال ها نمی ...
از دیدار های لحظه ای بچه ها، تا امداد غیبی در عملیات رمضان
بود و به خاکریز می کوبیدند انگار به نقطه پایان نزدیک می شدیم، افزود: ناگهان چیزی به ذهنم رسید همه را جمع کردم و گفتم"اینجا حتما ما یا شهید می شویم یا اسیر؛ دست راستمان میدان مین است دست چپیمان عراقی هستند، پشت سر موضع دفاعی نداریم پس چاره ای نداریم جز اینکه به قلب دشمن بزنیم . شاهد امداد الهی بودیم، تانک ها فرار کردند وی خاطر نشان کرد: گویی همه بچه ها منتظر این حرف بودند، از ...
لحظات سخت وداع با شهید تقوی/حالا بی حساب شدیم
روزه مان را افطار کردیم و بعد از افطار فرصتی دست داد از شهید و شهادت با هم گفتیم. به سیدمهدی گفتم؛ آقا سید، خدایی من دیگه تاب و تحمل فراق دوستانم را ندارم. وقتی داشتیم از هم برای آخرین بار جدا می شدیم رو به من کرد و گفت: بگذار رویت را ببوسم. و بعد همدیگر را بغل کردیم و گذشت. روز جمعه تشییع سید بعد از نماز جمعه قم بود و با دوستان هماهنگ کردیم که بعد از اذان ظهر از تهران حرکت ...
کنایه راهب بودایی به دولت ایران!
هویج و پوست کدوی سرخ است و کماکان خام خوار است و در معبدهای میانمار عبادت می کند! گفتم مرد حسابی! از رفاقت با ما خجالت بکش! این همه سال در هند من و تو در باب مهربانی و خدمت به خلق و عدم آزار و اذیت ادیان دیگر حرف زدیم بعد تو درست در این روزهایی که در کشورت دارند مسلمانان را زنده زنده می سوزانند خفقان گرفته ای و رفته ای مشغول عبادت شده ای در معبد؟ توی کمرت بزند! و با مشت کوبیدم توی کمرش ...
کنایه راهب بودایی به روحانی و ظریف درباره مسلمانان میانمار
پسندیده است و حتی ثواب هم دارد . بعد مدتها در میدانی در شهر سئول دیدمش. می گفت الان غذایش آب هویج و پوست کدوی سرخ است و کماکان خام خوار است و در معبدهای میانمار عبادت می کند! قزوه در ادامه می نویسد: گفتم مرد حسابی! از رفاقت با ما خجالت بکش! این همه سال در هند من و تو در باب مهربانی و خدمت به خلق و عدم آزار و اذیت ادیان دیگر حرف زدیم بعد تو درست در این روزهایی که در کشورت دارند ...
نزاع رکوردار معاینات پزشکی قانونی/ گزارشی از درگیری های خیابانی و تاثیرات آن در جامعه
اعتراض تمام رانندگان، وی حاضر به عقب رفتن نبود و این موضوع باعث درگیری لفظی بین ما شد که ناگهان متوفی از خودرو پیاده شد و در حضور همسر و فرزندانم به من فحاشی کرد. من نیز درحالیکه عصبانی شده بودم، با دو دست ضربه ای به سینه او زدم و او را هل دادم که ناگهان وی به زمین افتاد و از پشت سربه آسفالت برخورد و دچار خونریزی شد و از حال رفت و توسط اورژانس به بیمارستان منتقل شد. درگیری دو ...
سکان محیط زیست را به دست فرد توانمند بسپارید
باید بگویم طی سال های اخیر با چشمان اشک آلود شاهد انقراض گیاهانی هستم که در همین دوره کوتاه فعالیت علمی خود آنها را به جهانیان معرفی کرده بودم و هر چه فریاد زدم حتی یک بار یکی از حوزه معاونت طبیعی از من نپرسید دردت چیست؟ کسی نگفت چرا گیاهی را که در قانون ابن سینا معرفی شده است و شما آن را بعد از سال ها معرفی می کنید چگونه باید حفظ کرد. می توانم صدها مورد نام ببرم که یادآوری آنها توأم با ...
صد آه و هزار افسوس از جانی که برفت
...، وی حاضر به عقب رفتن نبود و این موضوع باعث درگیری لفظی بین ما شد که ناگهان متوفی از خودرو پیاده شد و در حضور همسر و فرزندانم به من فحاشی کرد. من نیز درحالیکه عصبانی شده بودم، با دو دست ضربه ای به سینه او زدم و او را هل دادم که ناگهان وی به زمین افتاد و از پشت سربه آسفالت برخورد و دچار خونریزی شد و از حال رفت و توسط اورژانس به بیمارستان منتقل شد. **درگیری دو جوان و مرگ یکی از ...
بر شانه های شب
ستاره که از اول کنار ما نشسته و حرف هایمان را گوش می دهد تا اینجای حرف ستاره ساکت است؛ اما وقتی ستاره از پدرش می گوید، حرف او را ادامه می دهد: ستاره پدرش را دوست دارد؛ اما بیان نمی کند. وقتی پدرش می آید او را در آغوش می کشد.ستاره از خاطرات در کنار پدر بودن، می گوید: یک بار به حمام رفته بودم و شیر آب گرم بسته نمی شد. نمی دانستم که چه کاری انجام دهم. فریاد زدم و کمک خواستم. پدرم از طبقه دیگر به سراغم ...
موسیقی یک بار مصرف تولید نکردم/ کیفیت برایم مهم بود نه اسم ها و عنوان ها
، بیشتر سعی می کنم در همان فضایِ کارگردانی، آهنگسازی و خوانندگی کارم جلو بروم تا اینکه تبلیغات و چه بکنیم و چگونه پخشش بکنیم و این کارها را سعی می کنم بسپارم به دست کسانی که بیشتر اهلش هستند و بیشتر فرصت و دغدغۀ بهتری را در این کار را دارند. در این فرصت من اُرکسترم را هم بستم و فقط دنبالِ آلبوم جمع کردن نبودم با دوستانِ زیادی آشنا شدم شما البته یک آلبوم موسیقی مذهبی را نیز منتشر کردید؟ ...
می گفت وطن نیاز به مردان باغیرت دارد
کد خبر : 546248 || تاریخ: 20 تیر 1396 قدس آنلاین - امید پارداد 20 اردیبهشت 1372 هنگام اذان صبح در شهر مقدس مشهد دیده به جهان گشود. مادرش از شکوه قامت پسرش می گوید و از خلق وخوی او که متفاوت از سایر فرزندان و بچه های فامیل و خانواده بود. مادر می گوید: امیدم بسیار خوش مشرب و خوش اخلاق بود. هرگز حرف نابه جا و زشتی از او نشنیدیم بلکه چنان رفتار می کرد که گویی مرد میانسال عاقلی است و دیگران دوست داشتند از او و رفتارهایش درس بیاموزند. امید همواره در کنار مادر بود تا در کارهای تولیدی مادر، یاری دهن ...
بعد از 34 سال دوباره سردار
روی سینه اش کندم و همۀ مدارک خودم و او را چند متر آن طرف تر با نارنجک منفجر کردم . عراقی ها از پی .ام .پی پیاده شدند. من اسیر شدم . پس شما کاملا متوجه شدید که شهید شدند. بعدها و در عراق سعی نکردید این مسئله را از طریق نامه به خانواده اطلاع دهید؟ دو روز بعد در مصاحبه ای که رادیو عراق از اسرا می گرفت به دلیل نسبت خانوادگی مان در میان حرف هایم گفتم: ابوالفضل پیش فروتن رفت. . سعی کردم خبر ...
تنها راه رسیدن به هدف پیروی و اطاعت از ولایت فقیه است
صیحه می کشد زیرا در بستر مرگ آسایش بخش خسته شده ام ، دل شکسته ام ، ما امیدم دیگر آرزویی ندارم . احساس می کنم که این دنیا جای من نیست با همه وداع می کنم و می خواهم با خدای تنها باشم خدایا به سوی تو می آیم و اما پدر عزیزم می دانم برای من خیلی رنج و زحمت کشیدی تا اینکه به مدرسه بروم و درس بخوانم ولی حالا نتوانستم آن زحمات شما را جبران کنم دیگر چیزی از دستم بر نمی آید . ای پدر هر ...