سایر منابع:
سایر خبرها
سقوط یک امپراتوری! پارما
هایشان دوش بگیرند و هم چنین بعد از هر بازی مجبور هستند پیراهن های خود را بشویند تا برای بازی بعدی لباس داشته باشند! مضحک ترین خرید و فروش دنیا باشگاه در بدترین وضع ممکن قرار داشت. مالکان قبلی با پول هایی که به جیب زدند، در اقدامی توهین آمیز، تنها در ازای دریافت یک یورو باشگاه ریشه دار پارما را به یک شرکت دو تابعیتی (روسی – قبرسی) واگذار کردند! هواداران به خیال این که تیمشان از ...
مصیبت های بعد از بنیتا
به گزارش تیترشهر : دقایقی پس از اعلام خبر کشف جسد بنیتا کوچولو، بستگان و آشنایان شان سراسیمه خود را به محله مشیریه-جنوب شرق تهران- رساندند. با گذر از در آبی پارکینگ، وارد حیاط کوچکی با دیوارهای سیمانی شدم. ایران در ادامه نوشت: در همان نگاه اول چشمم به روروئک بنیتا افتاد که در گوشه ای ازحیاط به چشم می خورد. هنوز هم لباس هایش روی بند آویزان بود. صدای شیون زنی از داخل خانه به گوش می رسید ...
سناریوی قتل شوهر
ساله کارمند بانک بود که صبح برای رفتن به محل کارش از خانه خارج شده و بعد از آن ناپدید شده بود. با طولانی شدن غیبت این مرد، همسرش با مراجعه به ماموران شکایتی را مطرح کرده بود. او در شکایتش گفته بود: شوهرم صبح یکشنبه مثل همیشه ساعت 6 صبح از خانه بیرون رفت و عصر دیگر برنگشت. فکر کردم کارش در بانک طول کشیده است. ساعت 10 شب به موضوع مشکوک شدم و با یکی از همکارانش تماس گرفتم. او گفت شوهرم آن ...
تخصصم باز کردن درهای ضدسرقت است
28 ساله است و ید طولایی در سرقت دارد. او و همدستانش راهی خانه ها می شدند و تمام تلاششان این بود که طلا سرقت کنند. به چه جرمی دستگیر شدی؟ سرقت از خانه. ما شش نفر بودیم که وارد خانه ها می شدیم و سرقت هایمان را انجام می دادیم. خانه هایی را که قرار بود از آنها سرقت کنید، چطور شناسایی می کردی؟ مثل تمامی سارقان، در کوچه پس کوچه های خیابان های بالای شهر پرسه ...
چقدر می دهی آزاد شوم؟
مدتی قبل هم فرد ناشناسی با تلفن همراهم تماس می گرفت و تهدید می کرد اگر 20 میلیون تومان به او ندهم همسرم را خواهد کشت. لحظاتی بعد از دریافت این تصاویر فرد ناشناسی با من تماس گرفت و گفت می توانم جنازه همسرم را در پارک پیدا کنم. به آدرسی که داده بودند رفتم و با بدن خون آلود همسرم مواجه شدم. به دنبال اظهارات مرد جوان تحقیقات از همسر او صورت گرفت و زن جوان گفت: ساعت 12ظهر منتظر تاکسی بودم که خودرویی ...
مصاحبه با منصوره معتمدی ،عکاس خبری
همسرم به ایران آمده بودند اکثرا مسیحی بودند و تنها تعدادی از آنها مسلمان بودند که همسر من هم یکی از مسلمان های جمع بود. البته من در ابتدا نمی دانستم که یاسکو مسلمان است اما آقایی که مهمان ها را معرفی می کرد به مسلمان بودن همسرم اشاره کرد و من متوجه شدم او مسلمان است و همین مسئله باعث شد تا ما بیشتر با هم صحبت کنیم. با وجود اینکه همسرتان قبل از آشنایی با شما مسلمان بودند چه چیزی در نوع ...
اقدام زشت یک مرد با همسر چاق اش
با یک دنیا عشق و آرزوهای زیبا پا به خانۀ شوهر گذاشتم. دو سال و نیم از زندگی مشترکمان گذشت. همسرم صبح تا شب سرکار بود و وقتی هم که به خانه می آمد مثل مرده ای متحرک بود. بارها از رفتارهای سرد و بی عاطفه اش پیش مادرم گلایه کردم، اما مادر و خواهرم دلداری ام می دادند که اگر یک بچه بیاورید، زندگی تان گرم خواهد شد. . خدا رحم کرد که بچه دار نشدیم. همسرم از چند ماه قبل وقتی می دید به او گیر می ...
خانم منشی قربانی طلاهایش شد
شدم او زودتر به مطب آمده است و از همین فرصت استفاده کردم. چاقویی را که از خانه برداشته بودم در جیبم گذاشتم. آمپولی را که همراهم بود به دست گرفتم و وارد ساختمان شدم. به سمت مطب رفتم و زنگ زدم. چند دقیقه بعد خانم منشی در را باز کرد. خواست که نیم ساعت دیگر بیایم، اما گفتم حالم بد است و نمی توانم منتظر بمانم و باید آمپول بزنم. او زمانی که با اصرارهای من رو به رو شد اجازه داد وارد مطب شوم ...
چطور کیف قاب ها را نا امید کنیم؟
مبلغ خرید را با فروشنده حساب کنید به باقی نگاه های اجازه ندهید که از کمی و زیادی محتویات داخل کیف شما با خبر شوند. این کار باعث می شود تا شما به دزدی که احیاناً در اطرافتان حضور دارد چراغ سبزی برای سرقت نشان دهد. وجوه نقدتان را در مکان های مختلف توزیع کنید در همه روزها و به ویژه ایامی که به سفر می روید این نکته را به یاد داشته باشید. همه پول نقد و کارت بانکی تان را در یک ...
تمام افتخارم جراحی رزمندگان در طول جنگ بود
تمام ماند که امیدوارم کم وکاستی ها را ببخشند. دیمی ترین خاطره ای که از دوران کودکی تان به یاد دارید چیست؟ اسم من علی محمد بود ولی در خانه من را نورالدین صدا می کردند و برادرهای دیگرم جمال الدین و کمال الدین بودند ،اما اسم شناسنامه ای من همان علی محمد است. در بهمن ماه سال 1314 به دنیا آمدم در خیابان نایب السلطنه تهران. به دبستان اقبال می رفتم، ما خانواده بسیار آرامی داشتیم برای اینکه در هر ...
ربودن کمدین مشهور برای 85 سکه طلا
را جمع کرده بودم. سال 92 بود که آنها را به پدرم دادم تا بدهکاری هایش را تسویه کند و بعد از مدتی آنها را پس دهد. این موضوع گذشت تا اینکه ازدواج کردم و بچه دار شدم. درآمدم مثل قبل نبود به همین خاطر بارها طلبم را خواستم، اما او هربار بهانه می گرفت. به خاطر اختلافی که از قبل با دایی ام داشتم، پدرم تحت تأثیر حرف های او تصمیم گرفتند مرا با تهدید و آبروریزی از گرفتن طلبم منصرف کنند. ...
خم شدن کمر مستاجران صفاشهری زیر بار اجاره بهای بی معیار
خبرنگار بام فارس به اجاره ها و ناتوانی خود در پرداخت آن اشاره کرد و گفت: چند سالی است به دلیل کم شدن ساخت و سازها بی کار شدم و یا به صورت پراکنده و موقت سر کار می روم. وی افزود: توانایی پایین مالی باعث شد خانه ای با سقف چوبی و حدود 50 سال ساخت و با کرایه 250هزار تومان اجاره کنم که البته پول پیش نمی خواست. ناصر اظهار کرد: امسال و بعد از سپری شدن مدتی از اجاره، صاحبخانه یک میلیون ...
وقتی احیای آداب و رسوم قدیمی زمینه ساز کارآفرینی می شود/ گلایه کارآفرین گلستانی از بروکراسی اداری و ...
مکانی برای عکسبرداری عروس و داماد فارس: چه مشکلی در حوزه پرورش قارچ داشتید که مجبور شدید این کار رها کنید؟ حسینی: در بحث سوخت و تأمین گاز مشکل داشتم، تأمین سوخت کارگاه از گاز خانگی هم کار سخت و غیرممکنی بود چند بار با اداره گاز کردکوی صحبت کردم حتی ادارات دیگر هم واسطه شدند اما بی فایده بود. جالب است حوالی باغ بنده خانه ای مسکونی که تنها برای تفریح ساخته شده برای ...
40 سال است که هنوز شوهرم را نشناخته ام / طلاق می خواهم + عکس
بیشتر می شود بداخلاق تر می شود. مرتب بهانه می گیرد. از همه بدتر بتازگی خسیس هم شده است. هر وقت از او می خواهم به من پول بدهد بهانه می آورد و من مجبورم از فرزندانم خرجی بگیرم. با این که حقوق بازنشستگی هم می گیرد اما به من پولی نمی دهد.حتی برای خرید وسایل خانه هم به من پولی نمی دهد. تصور کنید با این سن و سال مجبورم با دخترم تماس بگیرم و حتی برای خرید گوشت و مرغ از او پول بگیرم. هرچه به همسرم اعتراض ...
حکایت دردناک خاله آتنا از موهای ریخته شده جنازه خواهر زاده اش + عکس
...، زیرا کارگر یک کارخانه هستم و تمام اسباب زندگی ام را اقساطی خریده بودم و از ترس اینکه مبادا مردم به خانه برادرم هجوم بیاورند، وسایلم را همراه با همسرم که سی روز است فارغ شده به منزل مادرم بردم. از همسر برادرم هم خبری ندارم. او نیز شبانه با فرزندانش فرار کرده است. حجت که فاجعه برادرش را ننگ بزرگی برای جامعه می داند، می گوید: نمی دانم چرا برادرم به آبروی پدر و مادر پیر و مریضم فکر ...
حکایت دردناک خاله آتنا از موهای ریخته شده جنازه خواهر زاده اش + عکس
قرار بود اسماعیل به قرار وثیقه و سند آزاد شود و من نیز می خواستم سندی را برای آزادی اش ببرم، ولی با دیدن جسد آن طفل معصوم نتوانستم طاقت بیاورم، برای همین قبل از اینکه برادرم آزاد شود موضوع را به اطلاع ماموران رساندم و ماموران نیز سریع برای خارج کردن جسد از پارکینگ اقدام کردند. حجت می گوید: من مستاجر برادرم بودم و وضع مالی مناسبی ندارم، زیرا کارگر یک کارخانه هستم و تمام اسباب زندگی ام را ...
ازدواج شوم خانم معلم
دانست همین کار را هم کردم و علاوه بر خانه داری در درس های مدرسه هم کمک حالشان بودم. اما همسرم خیلی زود رنج بود و به هر بهانه ای عصبانی می شد. اوایل ازدواج فقط بحث و جدل می کردیم، اما چند ماه بعد جلوی بچه ها سیلی محکمی به صورتم زد. دخترها از من دفاع می کردند اما آنها را تهدید کرد که از خانه بیرون شان می اندازد. سال گذشته بارها و به بهانه های مختلف کتکم زد. یک بار بعد از کتک خوردن تصمیم گرفتم به ...
من کودک ربا نیستم من مادر یوسفم!
.... 41 ساله. چقدر درس خواندی؟ تا سوم راهنمایی. چرا ادامه ندادی؟ هم علاقه نداشتم، هم شرایطش جور نبود. ازدواج کردی؟ بله، اما طلاق گرفتم. چند وقت پیش طلاق گرفتی؟ 15 سال قبل. چرا؟ همسرم ناسازگار بود و بهانه می گرفت. دخالت خانواده ها هم باعث شدید شدن اختلافمان شده بود. بچه هم داشتی ...
طنز؛ گلدان ریجکتی
دکتر این که آوردی گلدونه دیگه؟ واسه گُله، نیست؟ دوستم خندید و گفت: آره. واسه گله. نه هر گُلی ها. گلِ مَشتی. مشتی پلنگی بلند شدم چند شاخه گل رز که از قبل خریده بودم را آوردم و یکی یکی گذاشتم توی سوراخ های گلدان و رفیق قدیمی هم تمام مدت ریسه می رفت. زنم همیشه بدون دلیل به من و تمام مردهای کره زمین مشکوک است. وقتی رفیقم داشت ریسه می رفت سر ناهار، زنم از زیر میز می زد به پام و چشم و ابرو می ...
اعتراف های هولناک دزدان خودرو پدر بنیتا
متوجه خودروی پرایدی شد که روشن بود. راننده مشغول بستن در خانه اش بود و همزمان پیشنهاد سرقت را مطرح کردیم. سریع خودم را به ماشین رساندم، مهدی هم به سمت در رفت تا به محض خروج صاحب خودرو مانع او شود و من بتوانم به راحتی خودرو را سرقت کنم. بعد چه اتفاقی افتاد؟ همزمان با اینکه من سوار ماشین شدم، صاحب خودرو از خانه بیرون آمد و وقتی دید ما قصد سرقت ماشینش را داریم خودش را روی کاپوت ...
یوسف گمشده چگونه به خانه برگشت؟
... چه ساعتی زنگ زدی؟ حدود 7 عصر بود و یک ساعت بعد در محل قرارمان که نزدیکی های محل پیدا شدن بچه بود آنها را دیدم. ازدواج کرده ای؟ بله اما 15 سال قبل به خاطر اختلاف از همسرم جدا شدم. یک وقت فکر نکنید چون دلم بچه می خواست او را برده ام. اگر ازدواج کنم می توانم بچه دار بشوم. فقط دلم برای بچه سوخت. گفتم من یوسف رو با خودم نبرم، ممکن است دیگران او را با خود ببرند و هزار بلا سرش بیاورند ...
برملا شدن راز قتل پیرزن قبل از ازدواج عروس و داماد
کرد و گفت: حدود چهار سال پیش با شاهین آشنا شدم، شاهین به من علاقه داشت و قرار بود با هم ازدواج کنیم، مدتی قبل از حادثه شاهین در خانه پیرزن به عنوان نظافتچی مشغول به کار شد و پس از رفت و آمد به خانه پیرزن پیشنهاد سرقت از منزل وی را با من درمیان گذاشت. شاهین وضع مالی خوبی نداشت و به همین دلیل با وی موافقت کردم که از خانه پیرزن سرقت کنیم اما قصد قتل وی را نداشتیم. با اعتراف سمیرا ...
سارق منزل: از کاری که کردم پشیمان نیستم
زیر می خوانید: چند سالته؟ سارق منزل: متولد 59 هستم. تحصیلاتت چقدر است؟ سارق منزل: سیکل. شغلت چی بود؟ سارق منزل: نگهبان یک مجتمع در سعادت آباد بودم. چطور با دوستانت آشنا شدی؟ سارق منزل: در یک قهوه خانه با آن ها آشنا شدم. چرا تصمیم گرفتید دزدی کنید؟ سارق منزل: به پول احتیاج داشتم همسرم بیمار ...
طنز؛ به رقص آ
که روبه رویم ایستاده بود و با موبایلش از من فیلم می گرفت. علی بود، دانش آموز کلاس پنجم. گفت: آقا خوب می رقصید یا... این را گفت و دوید به سمت در خروج. نای دویدن نداشتم. هر چقدر داد زدم: علی جان... علی آقا... پفیوز وایستا... فایده ای نداشت. دندانم دوباره شروع کرد به درد گرفتن. خیار را از توی جیب کتم درآوردم و گذاشتم پای لثه ام. پول های توی یقه و جیبم را بیرون کشیدم و شمردم. به اندازه یک هفته کاری پول جمع شده بود و می توانستم بروم دندانپزشکی. چند روز بعد از مدرسه اخراج شدم. رفتم سراغ کار جدیدم. فقط کافی بود بفهمم کجا عروسی برگزار می شود، بقیه اش دیگر کار سختی نبود. ...
شهیدی که هیچ چیز کم نداشت جز نوش شهد وصال/روایت کوتاه مادر شهید از شیر بیست وسه ساله سپاه قدس /حسین در ...
تبریک بگویید نه تسلیت؛ و بسیار خوشحال است که پسرش این راه را انتخاب کرده است و یکی از فدائیان حضرت زینب (سلام الله) شده است؛ و امروز مادر شهید کوتاه و مختصر از زندگی حسین برای رجا نیوز می گوید: مادر شهید: سر حسین آقا باردار بودم اما هیچ کس از این موضوع اطلاع نداشت. حتی نمی دانستیم جنسیت جنین چی هست. یک روز مادر همسرم تماس گرفت و گفت پسرشان یعنی عموی وسطی بچه ها خواب دیده خدا به داداشش ...
گفت وگو با دختر چه گوارا: انقلاب از جنگل تا بیمارستان
من است و یک کاسه سوپ ذرت، غذای موردعلاقۀ مادرم، برای او به من داد. آن لحظه را فراموش نمی کنم، چون آن وقت بود که شنیدم دیگر پدری ندارم. سلیا در ذهن من تا حد زیادی با این لحظه گره خورده است. این گونه با او بزرگ شدم. ویلما من را بچۀ دیگری از خانوادۀ خودش حساب می کرد. من برای کوچک ترین پسر ویلما و رائول مثل خواهر بزرگ تر بودم. همیشه با او بازی می کردم. ما با هم بزرگ می شدیم، با هم بیرون می ...
جوانی های ته کشیده
ساله است. پدرش مردی متدین و همسرش خطاط است: من و شوهرم معتاد بودیم اما نه مواد مخدر. مشروب می خوردیم. دائم الخمر بودیم. کتابخانه پدرشوهرم رو اگه ببینی باورت نمی شه که من عروس این خانواده ام. اما هستم. پدرشوهرم همیشه می گه شما دوتا ننگ خونواده هستین. اون قدر اذیتمون کرد که چهار سال پیش اومدیم تهران با چهارتا بچه. رفتیم شهرری. پول پیشمون اون قدر نبود که بتونیم تهران خونه بگیریم. ای کاش نمی رفتیم ...
با مسعود در میهمانی شبانه در باغ آشنا شدم و ...
...، که هنگام رد شدن از عرض خیابان برای خودم قوانینی داشتم و تا آن موقع دست از پا خطا نکرده بودم، چطور عقلم را زیر پا گذاشتم و پشت سر او سوا ر موتورسیکلت شدم. اولین بار که کیف قاپی کردیم، عذاب وجدان گرفته بودم اما پول مفت به جیب زدیم. در دومین سرقت، کیف دستی خانمی را قاپیدیم اما مأموران کلانتری در کمین بودند و دستگیر شدیم. برای خودم متأسفم. همۀ فامیل و آشنایان به سرم قسم می خوردند اما من آبرو و حیثیت خودم و خانواده ام را به باد دادم رکنا ...
ناصر از نظر من مرده است و دیگر نمی خواهم حتی نام او روی سرم باشد!
ای روبه رو شدم که دیگر طاقت نیاوردم زیرا خیانت های همسرم را با چشمانم می دیدم. آن جا بود که مصمم شدم به خانه پدرم بازگردم..... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی خراسان 110
پدر بنیتا کوچولو: مردم نگاه می کردند اما کمک نه!/ دادستان: اتهام قتل عمد برای دو سارق بنیتا +عکس
سارقان دو نفر هستند که در همان روز اول سرقت، خودرو را در یکی از خیابان های متروکه پاکدشت رها کردند و باعث مرگ بنیتا به دلیل شدت گرما، تشنگی و گرسنگی شدند. ماجرای بنیتا از ظهر پنجشنبه، 29 تیر امسال در یکی از خیابان های مشیریه تهران آغاز شد. در این روز، پدر بنیتا دخترش را در خودروی پرایدش سوار کرد و از پارکینگ خانه بیرون آمد. او برای بستن در پارکینگ، لحظه ای بنیتا را در خودرو تنها گذاشت ...