سایر منابع:
سایر خبرها
آرزوی شب های تنهایی
دشمن را سنگربه سنگر مرور می کردم. گاهی یکی دو خمپاره روی سرشان می زدم اما منتظر بودم که خورشید در آسمان رنگ ببازد و پشت ارتفاع غروب کند، آن وقت چشمانم رامی بستم ومرغ روحم،تا گل دسته های حرم سیدالشهداء به پرواز درمی آمد و با خود می گفتم: الان این خورشید روی گنبد طلایی حرم آقانور می پاشد و آیا می شود چشم های ما یک روز مثل این خورشید که هر روز حرم را می بیند به آن گنبد و گلدسته ها روشن شود ؟ ...
دانستن لحظه ی مرگ، تحمل زیادی می خواهد
سفر آخر خداحافظی می کردند که من از سفر بر نمی گردم. آنهایی هم که خالص تر بودند، هفته شهادتشان را پیش بینی می کردند. بعضی که از اینها خالص تر بودند، روز را می دانستند! آقای خزعلی تعریف کرد که طلبه ای که به جبهه رفته بود گفت: رزمنده ای سئوال کرد: آدم تشنه اگر یک ظرف آب داشته باشد، با آن وضو بگیرد بهتر است یا از آن بخورد؟ گفتم حفظ بدن واجب تر است. بهتر است آب را برای خوردن بگذارد. بعد از ...
اقدام هولناک با هم کلاسی در قرار خیابانی+عکس
. نزدیک شد و پرسید به کلاس هندسه می روی؟ گفتم نه. او بدون هیچ دلیلی به من حمله کرد که به کمک چند نفر از اهالی محل و دوستان مشکل حل شد و رفتیم. روز بعد وقتی مرا در مدرسه دیدند، شروع به تهدید کردند و قرار شد روز بعد با هم قرار بگذاریم تا اگر مشکلی هست صحبت کنیم، حل شود. از ترس به کسی حرفی نزده بودم تا اینکه تصمیم گرفتم در این رابطه با دوستم صحبت کنم. دوستم گفت آنها یا با چاقو یا با ساطور سراغت می ...
آزادی تلخ و دوری از خدای اسارت
ناله ای زد و با زانو به زمین آمد، رفتم جلو دیدم که چند تیر به پایش خورده است، گفت چفیه را بردار و محکم به محل خونریزی ببند و من با تمام نیرویی که در بدن داشتم زخم را بستم. حاجی اصرار کرد که من بروم و اگر او برنگشت بگویم که حاجی شهید شده است. 50 متری ما یک تانک و جیپ بود گفتم اگر به جیپ برسم جان خودم و همه را نجات می دهد، وقتی به تانک رسیدم، از فرط خستگی به تانک تکیه کردم و برگشتم به عقب ...
کمال خر خور
کمال و با لگد بیدارش کردم از زیر درختِ گارُم زَنگی و گفتم حالا بیا بریم بخورش. پهلو به پهلو شد و گفت برو شب میام. شب کمین کردم. مطمئن بودم پیدایش می شود. نیمه شب سر و کله اش پیدا شد و منتظر بودم چهار دست و پا دورخیز کند و یکدفعه بپرد روی حیوان. از فنس های همسایه پشتی پرید توی حیاط و طناب قوچ را گرفت و رفت. دنبالش افتادم. دیدم می رود از محل بیرون. تعقیبش کردم و دیدم نیم ساعت بعد رسید دم رستوران بابا ...
سایپا 1 – استقلال صفر؛ دومین شکست آبی های پایتخت رقم خورد
وارد زمین بازی کند، تابلو بالا رفت و نشان داد که مجتبی جباری باید زمین بازی را ترک کند. در این صحنه مجتبی جباری به جای اینکه سمت قائدی برود و زمین بازی خارج شود سمت منصوریان رفت و رسید نکاتی به سرمربی جوان آبی ها گوشزد کرد. این که او به منصوریان چه گفت را کسی نمی داند اما آنچه مسلم است بعد از گفت و گو چند ثانیه ای منصوریان از تصمیم خود منصرف شد. بعد از این صحنه منصوریان از ...
امام جمعه کیش : غفلت از دشمن آسیب جدی بدنبال دارد
...> وی با بیان اینکه اعتماد به آمریکایی ها ضربه بزرگی به مصدق زد افزود : اگر وی به آمریکایی ها اعتماد نمی کرد به این سرنوشت دچار نمی شد و این حادثه تلخ در تاریخ رقم نمی خورد. خطیب جمعه کیش با تاکید بر اینکه آمریکایی هادر طول تاریح هیچگاه قابل اعتماد نبوده اند و همواره به دشمنی خود ادامه می دهندگفت: اگر از دشمن غفلت کنیم آسیب می بینیم. وی به افزایش بصیرت مردم پس از انقلاب شکوهمند اسلامی ...
واکنش معنادار سهیل حق شناس | نظر محمدی حاضر نشد از من دلجویی کند!
اتفاقات شب گذشته واکنش نشان داد و نوشت: همیشه عاشقت بودم و همیشه عاشقت میمانم سپیدرود جاویدان همه یک روز رفتنی هستند دیروز هم نوبت من شد و چه سعادتی که در ورزشگاه عضدی و روبروی دوستان و هواداران عزیز این اتفاق برایم رقم خورد. تبریک به همه هوادارن و بازیکنان و کادر فنی بابت پیروزی دلچسب دیروز. پیامهای محبت امیز شما از سراسر ایران را گرفتم و واقعا شرمنده این همه ابراز ...
نگهبانی 48 ساعته خواهران بسیجی در ورودی شهر ایلام
خواهران در آن دوران پرافتخار بود. وی ضمن یادآوری ایثارگری خواهران ایلامی در دوران دفاع مقدس، می گوید: بعد از چند سال از شروع جنگ تحمیلی برای خواهران حقوق در نظر گرفتند. به یاد دارم زمانی که حقوق ما در ماه حدود 2 هزار و 500 تومان بود، فصل زمستان بود. یکی از خواهران کفشهای بسیار کهنه ای داشت که بارها آن ها را دوخته بود. یک روز مادرش به محل کار ما مراجعه کرد و به من گفت: دخترم اینجا شما صبح ...
فقط در فیلم ها صحنه قتل دیده بودم
پدر و مادر مقتول 17 ساله، درخواست قصاص کردند سپس متهم گفت: تازه به آن مدرسه رفته بودم. کسی را نمی شناختم و تمام حواسم به درس خواندن بود. پس از مدتی متوجه شدم چند نفر از بچه های مدرسه با من مشکل دارند. سر موضوعات پیش پا افتاده با هم درگیر می شدیم و هرازگاهی این اتفاقات رخ می داد. یک روز برادر کوچک ترم را از مدرسه می آوردم که دوباره با یکی از بچه های مدرسه مان به نام وحید درگیر شدم. بقیه جدایمان ...
ناگفته های 5 سال شکنجه در زندان های رژیم بعث از زبان آزاده بویراحمدی
شده بودند افتتاح شد. 26 مرداد بهانه ای شد تا پای خاطرات وی بنشینیم ولحظاتی چند به تاریخ 8 ساله پرافتخار زمان جنگ برگردیم. دادگر می گوید سالهای جنگ سراسر خاطره بود واگر بخواهم از سالهای اسارت بگویم ساعت ها زمان می برد ومی توان یک کتاب دراین باره نوشت. او می گوید اواخر سال 63 برای اولین بار به جبهه رفتم و 6 ماه در کردستان حضور داشتم وبعنوان بسیجی درآن منطقه بودم و بعد از گذشت 6 ...
نوجوان کم سن وسال بسیجی که در اسارت حماسه آفرید
داخل چشم و گوش بیرون می زد! یک شرایط وحشتناکی بود! مثل یک زودپز! یک دفعه لباس و فانسقه و ... زغال می شد! همه بچه های کنار من همین جوری شدند! فاش نیوز - شما هنوز اسیر نشده بودید! چطور شد به اسارت شما رسید؟ - تا غروب آن روز اتفاقات عجیبی افتاد. فقط من زنده مانده بودم و در تلاش که خودم را از آن منطقه عملیاتی دور کنم. در یک نعل اسبی گرفتار شده بودیم. آن قدر تعمداً آتش ریختند که همه ...
اینجا احمدآباد است؛ تبعیدگاه مصدق السلطنه
دارد از آقا . می گوید: او حق یک نفر را نمی خورد. هر کسی مریض می شد به خرج مصدق می رفت بیمارستان نجمیه تهران می خوابید. آن موقع که من می خواستم ازدواج کنم خیلی به من کمک کرد. سه شبانه روز برایمان عروسی گرفت. تمام خرج ما را داد. خدا رحمتش کند. خیلی بزرگ بود. کشاورز می گوید آن روز که آقا فوت کرد او به همراه چند نفر دیگر دکتر را در چند تا مجمع در جوب آب انداخته و او را شسته اند و بعد در ...
شهیدی که سنگ مزارش سنگ حرم اباعبدالله(ع) است /خواندن نماز شکر بعد از شنیدن خبر شهادت رسول
دادید؟ گفتم خیر من تازه جوانم را بدست آوردم اگر جوانم در این اوضاع سخت، به راههای دیگری می رفت، از دست داده بودم اما امروز برای ماست و ان شاء الله در آخرت دست ما را خواهد گرفت. شهید در میان جوانان عرب زبان زد بود و بعد از شهادت تعدادی از جوانان سوری به ایران آمدند و به سر مزار شهید رفتند و به ماهم اعلام کردند که تعدادی از شاگردان شهید خلیلی به ایران آمده اند، من زمانی که حضور پیدا کردم ...
رپر متهم به قتل ناپدری: می خواستم کمی او را بترسانم
چند وقت یکبار به ایران می آمد. در برلین عتیقه فروشی داشت، اما درآمدش خوب نبود و برای همین مدام به ایران می آمد. بدی ماجرا این بود که وقتی به ایران می آمد بیکار بود که همین موضوع باعث می شد مدام مادرم را اذیت کند و باهم دعوایشان شود. حتی بارها به او گفتم اگرنیازبه کاردارد برایش کاری دست و پا کنم تا سرگرم باشد اما قبول نمی کرد. روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ شب قبل مادرم و همسرش ...
گفتم شهید شو اما اسیر نشو/ به او می گفتیم در جبهه زیر دست و پا می مانی/ برای مظلومیت رهبر گریه می کرد
چند روز به یاد روزهایی افتادم که محمدامین از من التماس می کرد: مامان! دعا کن من شهید شوم. از اینکه می دیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد. محمدامین زمینی نبود. به ظواهر دنیا توجه نداشت هیچ وقت به این فکر نمی کرد آینده اش چه می شود حتی راجع به شغلش حرف نمی زد فکر و ذکرش امام حسین و شهدا بود وقتی شهید شد ...
شکنجه، کابوس و ترس در اتاق مثلثی/ برای هر کاری ما را با شلاق می زدند/ گفتن خبر شهادت دوستانم مسئولیت ...
مین ها دوطبقه بودند و بچه ها از این موضوع بی اطلاع بودند یعنی بعد از خنثی شدن اولین مین، دومی عمل می کرد و بسیاری در این معبر شهید شدند. وی افزود: متأسفانه این عملیات با تک دشمن روبرو شد و نتوانستیم از این معبر عبور کنیم و من هم براثر اصابت خمپاره از ناحیه پا مجروح شدم؛ درنهایت در سوم اسفند 62 و در ساعت 7:30 صبح به دست عراقی ها اسیر شدیم. این آزاده جویباری بابیان این که زخمی ...
قریبانه هایی که غریب ماند
، دوران زندگی خود را قبل از اسارت اینگونه تعریف می کند که از بسیج شهریار راهی جبهه شدم و دو ماه قبل از جنگ به صورت افتخاری به کردستان رفتم و پس از آن که جنگ شروع شد و ما را به غرب کشور فرستادند و چند روز از جنگ که گذشته بود به سوسنگرد، هویزه، آبادان و خرمشهر اعزام شدیم و وضعیت آنجا خیلی بد بود و زمانی به آنجا رسیدیم که عراق؛ خرمشهر و قسمت شمال رود کارون را گرفته بود. وی با بیان اینکه در آن ...
روایت رفاقتی خونین، که پس از 11 سال بند آمد
کند به پر پر زدن. پلک را یک بار که باز و بسته می کرد، قطره اشک روی صورتش سُر می خورد: پدرم خیلی منتظر آزادی ام بود. آن روز کمرش شکست، زندان جای گریه کردن نبود. خودش را نگه داشت تا شب و آن موقع بود که بغض اش ترکید. درست مثل روز دوم آزادی که رفت سر خاک پدرش. ماجرای سیاوش تا هفدهم اسفند ماه پارسال ادامه داشت. از وقتی جمعیت دانشجویی امام علی(ع) وارد کار شد، داستان جلو رفت: همکار برادرم جمعیت را ...
روایت جدید از کودتا؛ از اختفا تا اعتصاب غذای مصدق
.... چند ساعت گذشت اما سیف الله خان نیامد، نگران شدم و به خیابان نیاوران رفتم، خیلی شلوغ بود. شعار مرگ بر مصدق شنیده می شد. همان جا بود که چشمم به شمس قنات آبادی افتاد. لباس شخصی پوشیده بود و در ایوان طبقه دوم یک عمارت با چند نفر دیگر به سلامتی همدیگر مشروب می خوردند و خیلی خوشحال بودند. با خودم گفتم چرا شمس قنات آبادی اینجاست؟ چرا او در شلوغی نیست؟ گیج شده بودم. یک دفعه دیدم ماشین ها ...
پدیده خندوانه ، از مسافرکشی تا استندآپ کمدی
دوستم شروع شد. مصطفی دوستی بود که با او بزرگ شده بودم. او چند سال پیش تصادف کرد و از دنیا رفت. تا حدی که بعد از مرگش برای مدت ها دیوانه شده بودم و نمی دانستم چه کار کنم؛ اما فقط این نبود از یک شکست عاطفی تلخ تا مبتلا شدن مادرم به سرطان، من یک خواهر و برادر دارم که آن زمان برادرم خارج از کشور بود پدرم هم تازه بازنشسته شده بود؛ برای همین یک جورهایی من بودم و مشکلات، یک زمانی فقط کفر می گفتم؛ اما ...
شوهرم را به اسم صدا کردم سیلی خوردم!+عکس
تازه 15 سالش شده بود. در طول چند دهه ای که پدر و مادرم اول در یک دهکده کوچک در ایالت اوتارپرادش در شمال هند و بعد در کلکته، با هم زندگی می کردند، هرگز مادرم پدرم را با اسمش صدا نکرد. وقتی که مادرم با ما یعنی فرزندانش صحبت می کرد همیشه پدرم را "بابوجی" خطاب می کرد که به زبان هندی یعنی "پدر" و این همان کلمه ای بود که ما در اشاره به پدرمان از آن استفاده می کردیم. وقتی پدرم ...
40 سال عاشقی با 88 فرزند!
طرح کار ما عشق است از دوران جوانی کامیلا کلید خورد. وقتی پرستار جوانی در بیمارستان بود، سه کودک معلول را به فرزندی قبول کرد. وقتی او همسرش مایک را که متخصص اطفال است در بیمارستان میامی ملاقات کرد، از راز و هدف بزرگ خودش با او حرف زد: من به او گفتم که چه آرزویی دارم. من به او گفتم که می خواهم خانه ای برای کودکان معلول تأسیس کنم و در کنارشان باشم. من گفتم که می خواهم به بعضی از این بچه ها زندگی ...
روایت سردار سلیمانی از اسیر دست بسته ایرانی+ فیلم
اسارتش روایت کرده است: به خاطر شکست عملیات خیلی ها شهید شده بودند و به کسانی هم که اسیر شده بودند می گفتند وسط شهدا بخوابید و چشم هایتان را هم ببندید. بعد چند تا از این خبرنگارهای خارجی هم بودند که البته نمی فهمیدیم که این ها خارجی اند، فقط دیدیم که دارند از این شهدا و اسرا عکس و فیلم می گیرند. لحظه ای که چشمم به شهدا خورد گفتم خون من که رنگین تر از این ها نیست، عزیز تر از این ها هم نیستم، خوب است ...
می خواستم زهر چشم بگیرم
عصر روز سه شنبه 24 مردادماه به بیمارستان منتقل شده و قبل از مرگش به مأموران پلیس گفته است که در جریان درگیری با پسرخوانده اش حمیدرضا مصدوم شده است. بررسی ها نشان داد حمیدرضا معروف به حمید صفت که از خوانندگان رپ زیر زمینی است، ساعتی قبل خودش را در کلانتری ونک تسلیم پلیس کرده است. وی صبح دیروز برای بازجویی به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد. متهم در بازجویی به درگیری اعتراف کرد و مدعی شد که قصد ...
اقدام کثیف مرد تنوع طلب با 3 دختر که همسرش شده بودند
.... مثل آدم آهنی هر روز می رفتم سرکار و به خانه برمی گشتم. دیگر امیدم را به زندگی از دست داده بودم که با یاسر آشنا شدم. او دوست و همکار برادرم بود. در یکی از میهمانی های دوستانه آنها که من هم شرکت کرده بودم، همدیگر را دیدیم و با هم چند ساعتی از هر دری حرف زدیم. او برایم گفت که از همسرسابقش- مهدیه- بعد از پنج سال زندگی مشترک و با وجود داشتن پسری یک سال و نیمه جدا شده و حضانت فرزندش را هم ...
گزارشی از تعداد آزادگان ، شهدای آزاده و عناوین برخی کتاب ها و فیلم ها
پرویز گریه کرد و گفت: علی آقا تو رو به خدا اجازه بدهید من راه حسین را ادامه بدهم. نگذارید اسلحه حسین روی زمین بماند. نگذارید نام حسین بر روی زمین بماند. علی آقا خیلی اصرار می کرد که او را برگرداند ولی با اصرار زیادی که پرویز شریفی داشت در جبهه ماند. دوره های آموزشی را طی کردیم تا اینکه شب عملیات کربلای4 فرا رسید. زمانی که می خواستیم وارد آب بشویم شهید چیت سازیان آمد سر ستون ایستاد یکی یکی ...
کرمانشاه، نفت ، روزنامه و کودتا
و فراری شدنش، استاندار کودتا او را فرامی خواند'...استاندار ما را تحویل گرفت و گفت :' باشد روزنامه را چاپ کند. امّا! باید به مصدق و جبهه ملی بدگویی کند و هر آنچه که ما می گوییم انجام دهد، گفتم : اگر دستم را زیر تبر هم بگذارند چنین کاری نخواهم کرد. (نوارمصاحبه با صدای ایشان در آرشیو اسناد این قلم است.)' مهرداد چندین بار به دلیل مبارزاتش با فساد و پشتیبانی از دکتر مصدق توقیف شد. روزنامه ...
اخبار کوتاه از فوتبال
بودیم و در نیمه دوم هم بازی خوبی را ارائه کردیم. بعد از پنالتی ما سعی کردیم احساسی بازی نکنیم تا دقیقه 85 و 86 و آنجا چون احساس کردیم فضا را داریم از دست می دهیم به بازی بلند روی آوردیم. برای بازی مالکانه تلاش کردیم. در نیمه اول خیلی از زمان های بازی آن شرایطی که باید گل می زدیم یا به تیر دروازه می زدیم یا توپ به مدافع سایپا می خورد. منصوریان گفت: برخلاف تفکرمان که فکر می کردیم بالای دو گل اختلاف ...
از ماهانه 1700 دلار برای یک خانه دوخوابه تا مشکلات اجاره منزل در نیوجرسی
، دیگه به تردید افتاده بودم که سالم به هتل برخواهم گشت. بالاخره یه ماشین رد شد و چندمتر جلوتر ایستاد. با اینکه اونجا رسم نیست عابرین رو سوار کنند، بوق زد که برم سوار بشم. یه خانوم جوان بود سوار یه شاسی بلند. ولی من که تصورات خاصی از ناامنی داشتم، تشکر کردم و گفتم مقصدم خیلی نزدیکه و ترجیح میدم پیاده برم. آخه این چه تصمیمی بود؟!! بالاخره به مجتمع تنگلوود رسیدم. روز قبلش، دو تا مجتمع دیگه رو ...