سایر منابع:
سایر خبرها
معلمی که زندگی اش را وقف آموزش عشایر کرد
را جذب کند و بعد از یک سال آموزش فشرده، آنها را به عنوان معلم به مناطق عشایری بفرستد. آن موقع 19 ساله بودم که وارد دانشسرا شدم که مصادف بود با اول مهر سال 37. بیایید کمی به عقب برگردیم، به آن زمان که در مدرسه خان درس می خواندید. مدرسه تان کجا بود؟ مدرسه نبود بلکه خانه حیدرقلی خان بود که به شیراز کوچ کرده و خانه اش خالی مانده بود. اسم معلمتان یادتان هست؟ ...
قتل به خاطر جای پارک
.... آن روز می توانستم به جای این 20 ضربه، با تیزی یک ضربه بزنم اما قصد من آسیب رساندن نبود.در همین هنگام برادرمجید در پارکینگ را قفل کرد و مجید را دیدم که با پسر 14 ساله برادرم درگیر شده است. به سمت آنها رفتم و دوباره سه ضربه دیگه با بدنه قمه زدم. این جا بود که برادرش از پشت مرا گرفت و بازویم را به حدی محکم فشار داد که بعد از 5 ماه هنوز جای دستش روی بازویم است. همانطوری که نیمچه قمه دستم بود به ...
خاطرات تکان دهنده یک داعشی از شکنجه های وحشیانه برای گرفتن اعتراف از اسرا
متوجه شدم، ارتش سوریه با کمک نیروهای حزب الله و نیروی هوایی روسیه پس از دو سال محاصره موفق شده بود، محاصره فرودگاه نظامی کویرس را در هم شکسته و کنترل آن را در دست گیرد. به رقه بازگشتم و چند روزی را استراحت کردم. یک هفته بعد از شکست داعش در عملیات فرودگاه نظامی کویرس به مقر کتیبه ام مراجعه کردم تا حقوق خود را که 50 دلار بود، دریافت کنم. به من اطلاع دادند، چون از دستور مافوق جهت بازگشت به ...
پایان 5ماه فرار متهم به قتل مدیر مسئول نشریه شمارش
به شهرداری رفتم که دیدم چند سرهنگ با لباس پلیس آن جا هستند. خیلی آنها را تحویل می گرفتند. من هم خوشم آمد و رفتم آن لباس را با درجه سرهنگی 200 هزار تومان خریدم، اما یک بار هم آن را نپوشیدم. ازدواج کرده ای؟ من چند سال پیش از همسرم طلاق گرفتم و بچه هم ندارم. قصاص، درخواست همسر مقتول اما همسر مقتول روایت دیگری از آن روز دارد. او درباره اتفاقات آن روز به ...
ماجرای بی پولی حجت الاسلام قرائتی در جوانی
چه می کردی؟ گفت: من آمدم قم درس بخوانم، خانم من حامله بود. یک روز وارد خانه شدم، خانم گفت: دارم زایمان می کنم. بچه می خواهد متولد شود، سریع برو ماما بیاور. یا الله! یا الله! می گفت: در کوچه دویدم دیدم هیچی پول ندارم. برگشتم گفت: چه کردی؟ دوباره رفتم دیدم پول ندارم. زنم درد زایمان و من هیچی نداشتم. به خانه آقای بروجردی رفتم. آقای بروجردی استاد همه مراجع فعلی بود. در کاغذ نوشتم ...
در هیچ کلاس آوازی شرکت نکردم
باعث شد بار دیگر به رشت بازگردم. می توانید توضیح دهید که دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ ببینید اصلا من در آن سال مشمول اداره نظام وظیفه بودم و برای تعیین تکلیف برای دوران سربازی ام به تهران و پادگان سلطنت آباد (پاسداران فعلی) وارد شدم. در آن روزی که به پادگان مراجعه کردم، حدود 5 هزار نفر در آنجا حضورداشتند که از جمله هزار نفرشان مانند من در مقطع دیپلم بودند. در آن زمان رسم بر این بود که ...
این ویرانه، مدرسه ماست
را سست می کند و هرچه را که سر راهش باشد، خراب می کند. تازه دور مدرسه را دیوار کشیده و در را نصب کرده بودند؛ 13 شهریور سال گذشته. ستون در فرو ریخت و در سقوط کرد و فریبا مرد؛ سه بچه دیگر هم مجروح شدند. وزیر آموزش و پرورش قول داد در روستا، مدرسه ای شش کلاسه به نام فریبا بسازد؛ وعده ای که تاکنون عملی نشده. پدر و مادر فریبا با همین دلخوشی رضایت داده بودند. حالا می گویند خانواده یکی از بچه های ...
سختی ها زیاد بود اما هرگز پشیمان نیستیم
دفاع مقدس اجرا شد. وی، آزادسازی 'بستان' از دست ارتش رژیم بعث عراق را از جمله نخستین موفقیت های عملیات هماهنگ ارتش و سپاه بیان کرد که طی آن برای اولین بار رزمندگان اسلام به تنگه چذابه رسیدند. شیرزادی با اشاره به نحوه مجروحیت خود در جنگ، می گوید: نهم فروردین ماه سال 1361 بود که در سن 22 سالگی بر اثر اصابت ترکش های خمپاره 60 از ناحیه چشم چپ مجروح و به اهواز منتقل و در بیمارستان ...
خاطرات تکان دهنده یک داعشی از شکنجه های وحشیانه برای گرفتن اعتراف
نیروها را از دست داده بودیم و شمار زیادی مجروح نیز روی دست امان مانده بود. شب که شد، برای سومین بار به ما دستور پیشروی مجدد داده شد، اما این بار هدف شهرک سفیره معین شد که مهمترین خط امداد و کمک رسانی و پشتیبانی لجستیکی نیروهای ارتش سوریه در محور فرودگاه نظامی کویرس را تشکیل می داد. اما در این محور نیز موفق نبودیم و پیشروی به سمت شهرک سفیره نیز با شکست مواجه شد و مثل دو شب قبل مجبور شدیم به ...
ماجرای شهادت دو دختر نوجوان در پایگاه بسیج
...، صحن شبستان مسجد جوادالائمه که در نیمه جنوبی مسجد واقع است، از آن جعبه ها که شامل گلوله های توپ و خمپاره، مین، مواد منفجره، و... بود پرشد. ما همان روز احساس خطر و پیش بینی کردیم که این بار، مساجد اهواز مورد و هدف توپخانه دشمن قرار خواهند گرفت. هفته ها و ماه های اول جنگ تقریبآ هر شب را در مسجد می خوابیدم. روزهای فرد، بعد از نماز صبح، برای اعضای حاضر در پایگاه ...
تیم کارشناسی با پشتوانه علمی از خانواده های شهدای جدید حمایت کند/ تیپ شناسی همسران شهدا
خانواده های زیادی بی سرپرست شدند. مادر من زنی 21 ساله با 4 فرزند بود که پدرم اسیر شد و من 6 ماه بعد از اسارت پدرم به دنیا آمدم. ظرف 2 سال اول زندگی من خانواده ام 4 شهید دادند اما دائماً به بهتر شدن اوضاع امیدوار بودند. مادرم نمی توانست جواب بسیاری از سؤالات مرا بدهد چون خودش هم نمی دانست پدرم کجاست و پدرم شماره صلیب سرخ نداشت. او افزود: مادربزرگم که بچه دار نمی شد پس از سقط های مکرر نذر ...
دفن خورشید در نینوا
تو از قصه اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است پس جناب زینب مردم را امر به سکوت نمود و خطبه ای شروع کرد در حالی که همه خاموش بودند و ما آن خطبه را در انصار الحسین ایراد کرده ایم. فریادِ دو چشم مجروح عبدالله بن عفیف ازدی بزرگواری از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و در جنگ های جمل و صفین دو چشم خویش را از دست داده بود، لذا مشغول عبادت بود. او هنگامی که شنید پسر زیاد ...
نحوه مواجهه موسوی با بنی صدر
تدبیر24 شهروند در ادامه نوشت: توکلی در این گفت وگو از ضرورت وجود آزادی برای ایجاد شفافیت می گوید و معتقد است در حال حاضر آزادی لازم برای مبارزه با فساد وجود ندارد. از توکلیِ اصولگرا درباره وضع این روزهای اردوگاه راست ها هم پرسیدیم؛ او هم از آینده اصولگرایی گفت؛ از اشتباه کسانی همچون محمدباقر قالیباف در انتخابات اخیر، از اشتباه اصلاح طلبان برای حمایت نکردن از اسحاق جهانگیری و از این که اگر احمدی نژاد تأیید صلاحیت می شد، رأی می آورد. او گر چه وقوع فساد در دولت نهم و دهم را قبول دارد اما معتقد است نباید به موضوع فساد ...
بسیجی ترمزبریده!
خاطرات خوبی در ذهنم هست.از سد دز وشهید حاج مهدی طیاری فرمانده نام اوروپر تلاش..از شهید برزگر فذمانده گردان425که یک تکاور جنگجو وبسیار قدرتمند دارم ک مرا خیلی دوست داشت.چون بموقع نماز میخواندم وهر دستوری میداد بدکن درنگ عمل میکردم......اگه خواستید من یک بسیجی بی ترمزم وتا وقتی قلم کار کنه ورنگش تمام نشود مینویسم....فقط راهنما میخواهم...اگر کسی دلش سوخت نگذارد5%غیابی ب من دادن از دستم بذود.اگه رفت فدای ...
اجازه بدهید ما برویم در دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السّلام) بجنگیم
، آنهایی که یادشان است میدانند که همه چیز در هم ریخته بود: سلاح بیاورند، جمع کنند، از اینجا بردارند، [نکند] دستهای غیر مأمونی به کارهایی دست بزنند؛ مرکز تشکّل لازم بود، هسته ی مرکزی لازم بود؛ این هسته ی مرکزی را امام بلافاصله همان روز اوّل، حتّی قبل از اینکه اعلام پیروزی بشود، معیّن کردند: مساجد. هرکس از هرجا مثلاً سلاح دست می آورد، ببرد [به مساجد]. بعد هم یک سازمان دهی عظیم مسجدی تشکیل شد و به وجود ...
سایه ها و نور
خوش رزم (مدیر تولید) گفتند: ژاله علو چطور است؟ البته اگر قبول کند. چون در جایی گفته بودند دیگر کار خارج از تهران قبول نمی کنند. تا آن زمان با خانم علو برخوردی نداشتم. فیلمنامه را فرستادیم و بعد تماس گرفتم. این یکی از شیرین ترین خاطرات من است. گفتم فیلمنامه فرستادیم، گفت: بله؛ هنوز فرصت نکردم بخوانم. گفتم چه چیزی باعث می شود شما فیلمی را که خارج از تهران هست قبول کنید؟ خیلی رسمی گفتند: فقط فیلمنامه ...
روزگار جنگ زدگان خوزستانی در محله آبادانی های همدان
.... یکی از آنها گفته بود در یک اتاق 7نفره زندگی می کنیم و درس خواندن سخت است. یکی از بچه ها هم در دفتر خاطراتش نوشته بود: تا دو هفته زیر پای ما فقط یک تکه مقوا بود. سیدحسن حسینی سال 65 آسیب های اجتماعی مهاجران شهرک اروندشهر کرمان را مطالعه کرد. از آغاز سکونت مهاجران تا سال64 حدود 19 نفر معتاد شده و 9 نفر به دلایل مختلف مجرم شناخته شده و زندانی شدند. تنش هایی میان مهاجران جنگی و ...
آنجایی که باید تمام قد سکوت کرد
خانواده شهدا برگزار می کرد هیچ وقت میکروفون نمی گذاشت و در سراسر دیدار سکوت می کرد که این پیام داشت، ایشان می دانستند اگر حرفی بزنند دردی از خانواده شهدا کم نمی شود. وی با بیان اینکه خیلی از ما فرزندان شهدا معلوم نیست چگونه بزرگ شده ایم، اظهارکرد: مادرم 21 ساله بود با 4 فرزند که پدرم رفت؛ من شش ماه بعد از اسارت پدرم به دنیا آمدم درخانواده ای بزرگ شدم که 4 شهید داده و مدام می گفتند اوضاع بهتر می ...
نگاهی به کتاب از حاج ابراهیم تا خان طومان
ابراهیم را مرور می کردم، صفحه سفید که بالای آن فقط همین نوشته خودنمایی می کرد، توجه ام را جلب نمود. ناگاه غم سنگینی بر چهره ام نشست! این جمله یادگاری است؛ یادگاری یک دوست خیلی خوب! نوشته های این کتاب هم یادگاری است؛ یادگاری یک استاد خیلی خوب! آخر وقتی سال های پیش استاد علی صفایی مانند پدری مهربان به تربیتمان مشغول بود، یک نوشته ای را از من شنید و پرسید: تو در روز چقدر از وقتت را به ...
دختران افغان؛ دختران شیفت دوم مدرسه
جمعیت به مرور زمان تعداد را رساند به 6 نفر و بعد بیشتر و دیگر سه سال پیش تقریبا نیمی از جمعیت هر کلاس ما را افغان ها تشکیل می دادند. این موضوع کم کم برای خانواده های ایرانی مشکل شد. می آمدند دنبال پرونده دانش آموزان و می گفتند می خواهیم بچه مان را ببریم مدرسه دیگر. از دو سال قبل دیگر تصمیم گرفتیم که شیفت بعدازظهر را به دانش آموزان افغان اختصاص بدهیم که جمعیت هم کمی متعادل تقسیم شود. بعد ...
حامد از دامن همسرش به معراج رفت
آغاز می کنم. حمید بافنده بزرگترین فرزند خانواده، جانباز 25 درصد است و چشم چپش مجروح و دست راستش حامل یادگاری هشت سال دفاع مقدس است؛ سرش را به زیر انداخته و سکوت کرده. او نگاهش را از زمین گرفته و به من می دوزد سپس می گوید: پیش از شهادت حامد ما شش برادر و یک خواهر بودیم؛ چشمانش قرمز شده اند، مصاحبه را به همسرش واگذار کرده و من و محبوبه فیاض را تنها می گذارد. محبوبه ...
دستور جهان آرا مبنی بر خروج تمام دختران از شهر
از منزل خارج شود. فردای آن روز برادرهایم رفتند، اما من همچنان اجازه خروج نداشتم. تا این که آن ها حدود 3 نیمه شب برگشتند. خاطرات برادرانم را تا صبح گوش می کردیم و اشک می ریختیم. خانم قاضی زاده اشک هایش را پاک می کند و ادامه می دهد: برادرانم از صحنه هایی که در زیر آوار ها دیده بودند تعریف می کردند، می گفتند بچه های کوچکی که سال اولی بودند، با لباس مدرسه خوابیده بودند و وسایلشان در کنارشان ...
گزارشی تحلیلی پیرامون تاریخچه خط نفوذ؛ معمای سعید شاهسوندی
سپس توسط ساواک دستگیر شد ،خائن شماره 3من بودم که متوجه شدم و از دست نارفیقان فرار کردم ولی 10 روز بعد در 26 اردیبهشت 1354 به دست مأموران ساواک افتادم. طبق معمول شلاق و شکنجه و ضرب و شتم ها را تحمل کردم در دادگاه اول محکوم به اعدام و در دادگاه دوم به حبس ابد با 45 سال عامل مشدده محکوم شدم.در جریان انقلاب از زندان آزاد شدم21 دی ماه1357. در مقابل درب زندان قصر ،به عنوان نماینده اعلامیه زندانیان سیاسی ...
خاطره ای عجیب اما واقعی از دوران 8 سال دفاع مقدس
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی خبرنگار ،به نقل از تیترآزاد، سید هاشم میرعرب رضی پاسدار بازنشسته و از رزمندگان دوران دفاع مقدس در گفتگو با خبرنگار ما خاطره ای عجیب از عملیات شناسایی و برگرداندن شهدا نقل کرد که متن آن به شرح زیر است. شرح خاطره: "7 روز از عملیات والفجر 8 می گذشت که من از مرخصی به هفت تپه اندیمشک رفتم. حدود 7 الی 8 روز آنجا بودم و بعد به منطقه فاو اعزام شدم. ...
جبهه دانشگاه خودسازی بود/ سوختن رزمندگان در قیر داغ؛ خاطره تلخ آن روزگار
پرستار در بیمارستان صحرایی مشغول به کار شدم. قلی زاده افزود: رزمندگان در ابتدای خط با توجه به جراحتی که داشتند به بیمارستان مربوطه منتقل می شدند، با توجه به تجربه و فعالیت هایی که در اورژانس بیمارستان مشهد داشتیم اما تا به آن روز با صحنه هایی که در بیمارستان صحرایی دیده می شد، مواردی همچون قطع عضو، بیرون زدگی احشاء اعضا داخلی بدن و...، مواجه نشده بودیم، هیچکس نمی تواند وضعیت فردی که ترکش به ...
ثواب شستن سرویس بهداشتی
میدان مین شده است. نگاهم بر روی چهره تک تک بچه ها چرخ زد. متوجه شدم مهدی نامجو در میان ما نیست. فریاد زدم: مهدی ... مهدی ... به طرف میدان مین دویدیم. مهدی روی زمین افتاده بود. با احتیاط به طرفش رفتیم و ... لندکروزر رفته بود. پیکر مجروح او را روی دست گرفتیم و به طرف جاده دویدیم. لحظاتی گذشت. آمبولانس ارتش از راه رسید و پس از کمی چانه زنی، توانستیم مهدی را ...
به هر چیزی فکر می کردم جز اسارت/ قول دادم اگر اسیر شدم زیر شکنجه مقاوم باشم
به گزارش خبرگزاری فارس از همدان به نقل از روابط عمومی سپاه انصارالحسین(ع) استان همدان، روز یازده محرم هر سال را که هم زمان با مصیبت دردناک اسارت اهل بیت پیامبر(ص) است، روز تجلیل از اسرا و مفقودان نامگذاری کرده اند به همین بهانه به سراغ یکی از اسرای کربلای 4 رفتیم تا از حس وحالش در لحظه اسارت بپرسیم. سید رضا موسوی که در زمان جنگ یازده، دوازده سال بیشتر نداشته و از جمله نوجوانانی است که ...
اخوان ثالث را از کودکی می شناسم / اولین غزلم برای امام (ره) بود
اولیه من برای سرودن شعر، شخصیت حضرت امام (ره) بود. اولین شعرهای من نیز برای ایشان است و اولین غزل دُرست و درمانی که گفتم و امروز می توانم آن را خیلی جاها بخوانم، در سن 17 سالگی بود. اوایل سال 1358 بود که به همراه پدرم از تربت جام با مشکلات آن زمان با اتوبوس و قطار، خودمان را به مدرسه فیضیه قم رساندیم. مراسم باشکوهی بود که هزاران نفر می آمدند. حضرت امام سخنرانی نداشتند و فقط چند دقیقه ...
اشعار ویژه شهادت امام سجاد(ع) +اشعار زیبای خود را ارسال کنید
... در بین خنده و کف و شادی گریستند زنجیرها برای تو یا زین العابدین چشم حسین و چشم شهیدان کربلا گریند در عزای تو یا زین العابدین ای کاش پر شود عوض اشک چشم ما از خون ساق پای تو یا زین العابدین در حیرتم که از چه به زنجیر بسته شد دست گره گشای تو یا زین العابدین ای کنز مخفی ازلی یک نفر نگفت ویرانه نیست ...
عشق به همسر
هم خریدم که توی راه بشکند. (گره ی پلاستیکش باز نشده بود، وقتی ساکش به دستم رسید.) یک جفت جوراب هم برایش خریدم که خیلی از آن خوشش آمد. گفتم: بروم دو سه جفت دیگر بخرم؟! گفت: بگذار اینها پاره شوند بعد! (وقت خاکسپاری همین جوراب ها پایش بود.) تمام وسایلش را گذاشتم توی ساکش، زیپش را بستم، دادم دستش سرش را انداخت پایین گفت: قول بده ناراحت نشوی ژیلا!! گفتم: چی شده مگه ...