سایر منابع:
سایر خبرها
مداحی را بیشتر از فوتبال و شعر دوست دارم
هشت یا نه ساله بودم، در هیاتی که برای بچه ها بود و با چادر مادرهایمان آن را درست کرده بودیم. به مرور زمان در هیات های مختلف یا در مسجدمان می خواندم و این مساله تا الان ادامه پیدا کرده است. شعرهایی را که برای مداحی ها می خوانید خودتان می گویید؟ شعرهایی را که برای مداحی است خودم نمی گویم. اما شعر هم می گویم و شعرخوانی هم در جلسات مختلف داشته ام. اما سبک هایی که می خوانم برای ...
ماجرای شنیدنی تفحص پیکر شهید توسط پدرش
...: بهانه تهیه این گزارش از تصویر پدری کنار پیکر فرزندش که بعد از هشت ماه و هشت روز بنا به خوابی که از فرزند شهیدش دیده بود، پیکر او را با دست های خودش تفحص کرد. به گزارش جوان، حسین زیاری 76 سال دارد و اهل لاریم از توابع شهرستان جویبار است. همه دارایی اش دو فرزند بود؛ یکی دختر و دیگری پسر که همان تک پسر در 16 سالگی به شهادت رسید. اگرچه پدر نتوانست در دفاع مقدس شرکت کند، اما احمد ...
مارکوپولوی فوتبال ایران که 45 روز در پارک خوابید
. امیر قلعه نویی تمرین داشت ولی من از او خداحافظی نکرده بودم و به خاطر معرفتش پیش او رفتم تا حلالیت بطلبم. به من گفت که هافبک ندارم همین الان هم برگرد. گفتم من 380 میلیون یکجا گرفتم ولی به خاطر پول نرفتم. آقای فتح الله زاده به یک بازیکن 90 درصد داده ولی به من 35 درصد این بدترین فحش به من بوده. من در این مکتب و خانواده خودم اینطوری بزرگ نشدم. گفت حق داری و ان شاءالله موفق باشی. حالا امیر گفته که من را ...
تهیمنه میلانی: در دوران خاکبازان بسیار اذیت شدم و فرزندم را از دست دادم!
هم در شورا رد شد. اما آن را هم ساختم البته با گرفتن امضا از آقای جوزانی و آقای بهشتی و یک نفر دیگر که خیلی من را اذیت کرد. همچنین در دوران خاکبازان بسیار اذیت شدم. آبستن بودم و بچه ام را از دست دادم. یکسری افراد که حتی جنسیت هم برایشان مهم است نباید مسئولیت مدیریتی را بگیرند. در مورد بچه های طلاق گفتند برو بساز شد شد، نشد نشد. همه را بسیج کردم و ساختم. بعد که در فجر کاندید شد گفتم اشتباه کردم. آن ...
کتاب های درسی چطور نوشته شده اند؟
در کتاب های جشن نامه و زندگی نامه هاست و بعضی ها را باید میان سوال های خبرنگاران از این استادان پیدا کرد. مصطفی رحماندوست سر تعلیمات دینی دعوایم شد زمان جنگ در مجلات رشد بحث های دفاع غیرنظامی را برای بچه ها مطرح می کردم؛ مثلا صفحه ای داشتیم با عنوان من جنگ را به چشم خود دیدم تا بچه ها نترسند، اگر جایی بمباران شد، چطور برخورد کنند. به من گفتند ما یک درس آمادگی نظامی ...
روایت دفن غریبانه یک اسیر شهید در عراق
...: سربازعراقی با صدای بلند دستور داد: گوم ...رح با لداخل... . به چاله ای شبیه به یک قبراشاره کرد. فهمیدیم منظورش این است که باید بلند شویم وبه داخل آن چاله برویم. علی اصغر افضلی از جمله جانبازان آزاده دوران هشت سال دفاع مقدس در گفت وگو با ایسنا درباره چگونگی اسارت و حضورش در دفاع مقدس روایت می کند: متولد 1343 در استان یزد هستم. در سال 1360 زمانی که کلاس سوم دبیرستان بودم درس و مدرسه ...
قتل همسر قبل از رفتن به سربازی
ناگهان رنگ صورتش مثل گچ شد. خیلی ترسیده بودم و به طرف کرج حرکت کردم. هر چقدر صدایش می زدم جواب نمی داد. دیگر عقلم کار نمی کرد تا اینکه تابلوی شهریار را دیدم و به طرف جاده خاکی پیچیدیم و جسد زیبا را آنجا رها کردم و بعد به خانه مان برگشتم. چرا او را به بیمارستان نبردی ؟ اول که خیلی ترسیده بودم و بعد هم به خودم امید می دادم که او زنده است و بی هوش شده و وقتی به هوش بیاید ...
گل نراقی از زبان امین الله رشیدی
حسن (گل نراقی) خدابیامرز هم یکی از هم دوره هایم بود که هر شب با هم پیاده روی و تمرین آواز و شوخی و خنده داشتیم. از آن بچه تهرونی های اصیل و شوخ طبع بود و همیشه همه چیز را به طنز می گرفت و ما کلی می خندیدیم. با او که بودیم روحیه مان عوض می شد. به گزارش اعتدال، هفته نامه صدا نوشت: امین الله رشیدی، خواننده و آهنگساز ایرانی در سال 1304 در روستای راوند کاشان به دنیا آمده، سپس به تهران می ...
چشمانی بسته که تار و پود زندگی را گره می زنند
...> از آن جایی که در روستای ما امکاناتی برای یک نابینا وجود نداشت درسم را به سختی خواندم. از سال 69 درس خواندن را شروع کردم و این کار تا سال 74 ادامه داشت. البته، هیچ وقت مدرسه نرفتم بلکه کتاب ها را می گرفتم و می خواندم و تنها هفته ای یک روز برای رفع اشکال می رفتم. برای امتحانات هم مجبور بودم به کرمانشاه بروم اما بعد از گرفتن دیپلم دیگر درس را ادامه ندادم چون این رفت وآمدها بسیار برایم سخت بود. ...
داستان روزهایی که برای همه تلخ بود
شعار سال : بهنام طالب کیش، آخرهای بهمن نود و دو بود. خیر سرمان شدیم دانشجو. چشمانم را که باز کردم روی صندلی یکی از کلاس های دانشگاه بودم. دانشگاه دو تا ساختمان داشت. یکی این طرف شهر، یکی آن طرف. خوابگاه مان، قبل از انقلاب، زندان بود. دوتا ساختمان روبروی هم. یکی شبیه حرکت اسب در بازی شطرنج، که می شد سلول های زندان، و دیگری درست روبرویش که احتمالا جای ساواکی ها . انقلاب که شد دیوارهایش را رنگ کردند ...
درآمدزایی با خرید و فروش موی طبیعی دختران در تهران
شده بودم، می خواستم کوتاهش کنم. نمی خواهم ببینمش. موهای ملیکا هم 50سانت است و با این که قیمت را توافقی اعلام کرده، اما می گوید که کمتر از 500 هزار تومان نمی فروشد: چند سال موهایم را بلند کردم بعد رفتم آن را زدم، وقتی کوتاهش کردم، فهمیدم می شود آن را فروخت. یکی از دوستانم قبلا این کار را کرده بود. من هم خواستم بفروشم. بعضی ها را می شناسم که هرچند سال یک بار موهایشان را کوتاه می کنند تا بفروشند. ...
زندگی مرد شیشه ای با جسد همسرش!
مواد می کردیم. سال گذشته فرزندمان به دنیا آمد اما به خاطر مشکل ریه بعد از چهار روز بستری بودن در بیمارستان فوت کرد. متهم گفت: 15 مهر امسال من و همسرم سه بار مواد مصرف کردیم. ساعت 21 بود که به زور همسرم مرا بیدار کرد که بلند شو برویم بیرون تا برای صبح فردایمان شیشه بخریم. من قبول نکردم و خوابیدم. به او گفتم صبح برای خرید بیرون می رویم. همسرم دست بردار نبود تا این که احساس خفگی کردم. چشمانم ...
الهام فرهمند : از ایتالیا، اسپانیا و پرتغال پیشنهاد دارم
اتفاق چه تاثیری بر روی فوتبال شما گذاشت؟ فشار زیادی بر روی من آمد. چه خوب چه بد آن اتفاق باعث شد نام من سر زبان ها بیفتد. البته خیلی خوشحال بودم که گلم به برنامه نود هم رفت. هنوز از تشکیل تیم ملی فوتبال بانوان خبری نیست؟ شنیده ایم که قرار است از ماه آینده اردوی تیم ملی فوتبال بانوان تشکیل شود و حتی شایعاتی هم بود که شاید در ورزشگاه امام رضا تیم بانوان ایران مقابل ...
حرفهای خانم بازیگری که در دوران جوانی مقنعه می پوشید،جایزه فیلم فجرش را دوست نداشت و...
جا می زدند. فیلم سلام سینما را با فلاکت و بدبختی دیدیم. خود من چقدر به مادرم دروغ گفتم تا بروم ناصرالدین شاه آکتور سینما را ببینم (خنده). گالری می رفتیم... اما اخیرا رفتم موزه هنرهای معاصر یک گنجینه ای را باز کرده بودند و این همه بی اهمیتی برای آدم های مسئول به شدت دردناک بود. مثلا جلوی یکی از تابلوها آب از بالا چکه می کرد و باید فاصله ات را زیاد می کردی تا خیس نشوی. الان دیگر باورم نمی شود که ...
گفت وگوی شفقنا با مهدی چمران: قالیباف می تواند موفق شود اما حواشی هم دارد/اگر برگردیم به سال 84 و 88 باز ...
هر حال تخصص من و کار خودم بود و از قبل هم به این موضوع به شدت پایبند بودم و همیشه هم حتی در دوران قبل از اینکه اصلاً شورا وجود داشته باشد به شهرداران توصیه می کردم؛ به عنوان یک معمار شهرساز و تجربه ای که سال ها در تدریس در دانشگاه تهران در این زمینه داشتم از سال 62 که رفتم به دانشگاه، بعد از انقلاب فرهنگی که دانشگاه ها باز شد، من به هر حال وارد دانشگاه تهران شدم و هنوز هم این افتخار را دارم که با ...
چادر نماز؛ هدیه شهیده ی کُردستانی به خاله اش
هم بچه شده باشم ، گفتم چه احساسی؟ گفت: نیرویی مرتب تلقینم می کند که دیگر شما را نمی بینم اورا بغل کردم و بوسیدم و گفتم: دخترم این حرف را نزن، من هنوز برای تو خیلی برنامه دارم و همیشه از خدا خواسته ام به من توفیق دهد با دستان خودم رخت سفید عروسی ر به تو بپوشانم ، واقعیتش هم این بود وقتی مهین این حرف را زد من ته دل تکانی خوردم و خیلی تاکید خوردم که حتما مواظب خودت باش. می دانستم به ...
اگر رجل سیاسی تئاتر نبیند این هنر سالم تر می ماند
آید اما من گفتم از صفحه شخصی یک کاربر کسی توقع عکس هنری ندارد. ایراد دوم ایشان این بود که ممکن است حواس بازیگران تئاتر پرت شود؛ که پیشنهاد دادم راه حلی بگذارند که مثلا در اواخر تئاتر این اتفاق بیفتد یا فلش نزنند و... تازه این را نوشته بودم و چند روزی گذشته بود که به تماشای تئاتری رفتم یکی از بازیگرانش خطاب به کسی که می گفت موبایل هایتان را پیش از اجرا خاموش کنید گفت امشب هرکسی می خواهد عکس بگیرد ...
درخواست قصاص داماد آدمکش
من تلفن می زدند و تشویقم می کردند به ایران بیایم. بالاخره با اصرارهای آنها به ایران آمدیم؛ اما به محض ورود به ایران رفتارهای خانواده همسرم تغییر کرد. در این مدت حتی به دادگاه هم شکایت کردم و چند بار به سفارت افغانستان رفتم و خواستم به من کمک کنند که همراه همسرم به افغانستان برگردیم. روز حادثه با پدر زنم به سفارت افغانستان رفتیم و قرار شد من همراه زن و بچه هایم به افغانستان برگردم. وقتی مادر زنم از ...
اسرار قتل راننده سمند در سینه مسافر تهران
حرکت کنیم، ناگهان او شروع کرد به فحاشی. من شوکه شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. بی دلیل ناسزا می گفت و به من بی احترامی کرد. همین شد که از روی عصبانیت از داخل ماشین قفل فرمان را برداشته و به طرف راننده سمند هجوم بردم. با قفل فرمان چند ضربه به سرش زدم که او ناگهان بیهوش شد و روی زمین افتاد. پس از آن با کمک مسافر دیگر جسد را داخل ماشین سمند گذاشتیم. جوان مسافر خودش پشت فرمان نشست و گفت ...
دلنوشته رایزن فرهنگی ایران در ترکمنستان به مناسبت درگذشت حجت الاسلام صابری
ادامه تحصیل در مقطع دکتری به مسکو رفت وبا تحمل محرومیت های زیاد، فار غ التحصیل شد .پس از باز گشت عهده دار مر کز ساماندهی تر جمه شد که هنوز آثار خدمات بزرگ او باقی است ومورد استفاده می باشد ودر آخرین ماموریت خود ، رایزن فر هنگی جمهوری اسلامی ایران در قزاقستان شد که در آنجا نیز همانند سال های انقلاب، شب وروز را نمی شناخت ودر سفری که به آنجا داشتم به او گفتم : خداوند به پیامبر (ص) خودش فر موده است ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (450)
. چند تا گربه تو حیاط بودن رفتم یه تیکه سوسیس انداختم براشون چند دقیقه دورش جمع شدن بوش کردن و رفتن، غلط نکنم داشتن فاتحه میفرستادن. 14٫ دانشجوهای دانشگاه آزاد رو به صف کردن که وضعیت پوشش شون رو بررسی کنن. خوبه دیگه، کم کم منتظر زنگ پرورشی و گروه سرود دانشگاه آزاد هم باید باشم. 15٫ اثر پول قرض دادن از هزار بار گفتنِ دوستت دارم بد تره. پارسال به رفیقم 100 تومن قرض دادم تا الان ...
مقاومت در سوژه بیولوژیکی
با علم سر باز زند و با آن فقط به زبان نکوهش و مخالفت گفت وگو کند؟ من این را نمی فهمم. الان چه پروژه هایی در دست دارید؟ شاید با چیزی که اینجا گفتم در تناقض به نظر برسد، یعنی با این حرفم که خودم را یک فیلسوف سیاسی نمی دانم، چون پروژه بعدی ام درباره آنارشی است. می خواهم این مفهوم را در پرتو مفهوم پیوتر کراپوتکین از تعاون از نو واکاوم. این مفهوم در نقطه مرزی فلسفه، سیاست و زیست شناسی است ...
جشن تولد
هرگز از یاد نخواهم برد، روزی را که مادرم مرا وادار کرد تا حتماً در جشن تولدی که دعوت شده بودم، شرکت کنم. گفتم: نمی روم، او یک همکلاسی تازه به نام جک است، بیلی و جرج هم نخواهند رفت. مادرم دعوت نامه دست ساخته را که دید به طور غریبی محزون شد و گفت: نه عزیزم، تو باید به این جشن تولد بروی. من فردا برایت کادو خواهم خرید! شنبه که رسید مادرم از خواب بیدارم کرد، لباس پوشاند و کادو را به دستم داد. او با ...
علی نصیریان: برای استقبال از مصدق تا فرودگاه مهرآباد دویدیم/ به دکتر شریعتی گفتم سخنرانی تان از نمایشی ...
مقابل خود انسان ها تصویر کند، خیلی جذاب است. شهیدی فرد: بله اینها جذاب است ولی گاهی فکر نمی کردید که ای کاش بیشتر کنار همسر و فرزندانم بودم؟ نصیریان: به حد کافی کنار آنها بوده ام. حتی پیش آمده که دو سال هم رفتم به آمریکا و کنار آنها بوده ام. شهیدی فرد: الان به سینما راغب تر هستید، یا تئاتر یا سریال؟ نصیریان: برایم فرقی نمی کند. کار خوب باشد فرقی ندارد ...
طلاق منجر به قتل شد
همسرم و مادرش حمله کردم و با چاقو آنها را زدم که همسرم جانش را از دست داد. روز گذشته مادرزن متهم که ماه ها در بیمارستان بستری بود، بالاخره بهبود پیدا کرد و برای بازجویی به دادسرای جنایی تهران آمد. او درباره روز ماجرا گفت: دخترم می خواست در ایران بماند و از شوهرش که مردی بی مسئولیت بود جدا شود. او درخواست طلاق هم کرده و بارها دراین باره با همسرش صحبت کرده بود، اما دامادم قبول نمی کرد و می گفت باید ...
ناگفته های زندگی قاتل ملیکا +عکس
در مدرسه از خانه فرار کرد، می گوید: پشت خانه ما یک خرابه است. رضا برای این که با من روبه رو نشود، به آنجا رفته و کنار یک کمد پنهان شده بود. تا غروب خانه نیامد. نگرانش شدیم و به چند نفر از اعضای فامیل زنگ زدیم اما کسی او را ندیده بود. برای پیدا کردنش از خانه بیرون رفتم. وقتی برگشتم با رضا روبه رو شدم. می خواستم تنبیهش کنم اما مادرش مرا به پدر و مادرم قسم داد. فقط گفتم خجالت نکشیدی؟ بچه های مردم همه ...
خاطرات تلخ و شیرین از کربلای 5
داخل پوتین است خارج از سنگر است نزدیک رفتم و با پای راستم به پوتین آن رزمنده زدم و گفتم این پای کیست پا رو بکش تو سنگر تا ترکش نخوردی و مجروح نشدی! همزمان خم شدم و داخل سنگر را نگاه کردم، دیدم که 5 نفر از نیروها داخل سنگر در حال استراحت هستند و شخصی هم که پایش از سنگر بیرون مانده برادر سید مرتضی حسینی بلدچی گردن و از نیروهای واحد اطلاعات عملیات لشکر است. سلام کردم و گفتم: سید جان پا تو ...
اولین زن لژیونر دوچرخه سواری ایران
که متاسفانه توجهات به آن بسیار کمتر از چیزیست که باید باشد. ماندانا در این باره می گوید: متاسفانه در دوچرخه سواری مطرح شدن خیلی سخت است. اما سال 92 دو طلا گرفتم که چشمگیر بود و چون دو رشته را همزمان عضو تیم ملی بودم؛ مورد توجه قرار گرفتم. البته الان سه ماه است که دوگانه را کنار گذاشتم و هنوز کسی نگفته این دختر 6 سال است در هر دو رشته عضو تیم ملی است. سال گذشته من در مسابقات تایلند شرکت که کردم و ...
هم نفس صخره و طوفان
کارت هنوز انجام نشده چرا؟ گفتم نمی دونم ولی می خوام جای خوبی برم. گفت: منظورت از جای خوب یعنی کار اداری و کم خطر، گفتم نه برادر من دانشگاه رو رها کردم بیام اینجا کنار برادر کاوه جهاد کنم، می خوام موثر باشم. گفت: احسنت، خدا خیرت بده. بعد فردی رو صدا کرد و گفت: برادرمون رودر یگان های رزمی سازماندهی کنید. پاسدار حرفی زد که دهانم از حیرت باز ماند. اوگفت: چشم برادر کاوه! 10- سال 60 بود، کاروان ...
روزی که پسر ماتراتزی آبروی پدرش را برد
نداشتم بزنم. واقعاً شرم آور بود ... . خاطره ای که ماتراتزی از حرکت داویده تعریف کرد اما تنها باری نبود که فرزندش او را قبل از دربی دلامادونینا به دردسر انداخت. مدافع سابق تیم ملی ایتالیا ادامه داد: روز تولد 5 سالگی داویده، من در دربی (فصل 07-2006) یک گل زدم و اینتر آن بازی را 4 بر 3 برد. وقتی گل زدم پیراهنی که زیر پیراهنم پوشیده بودم را به تمام تماشاگران حاضر در استادیوم نشان ...