سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته های خواندنی مدافع حرم BMW سوار! +عکس
سالهاست که کارم همین است. هرجا به مشکل می خورم می روم بهشت زهرا قطعه شهدا سر مزار پدرم می نشینم . خیلی وقت ها با ناراحتی رفتم، خیلی وقت ها رفتم و داد زدم. خیلی وقت ها ساعت دو نصفه شب رفتم که البته این بعد از برگشتنم از سوریه بوده که از نظر اعصاب به مشکل خوردم. هر وقت هم رفتم سر مزار پدرم، گفتم که بابا آمدم این مشکل را حل کنم. حرفهایم را زدم و برگشتم و حداقل در 80 درصد موارد جواب گرفتم. آن 20 درصد ...
سیاست های شهری کنونی قادر به حل مشکلات نیست
نشود تا جواب مشخص شود، اما همان روز برادر عزیز ما یک نسخه از این گزارش را به آقای یاشار سلطانی داده بود. اصلا من در عمرم ایشان را ندیده بودم. بعد از دو سه روز دیدم در فضای مجازی منتشر شده است. بنابراین بنده موافق انتشار گزارش در آن زمان نبودم و معقتد بودم باید پاسخ شهرداری بیاید و در صورتی که قانع کننده نبود بعد منتشر شود. بعد از 5 ،6 ماه از آن تاریخ آقای یاشار سلطانی در جلسه ای برای ...
دیداری شورانگیز با یک همسر جانباز
مسرور می شد اما من کم سن بودم و خیلی به این مسایل کنجکاوی نمی کردم. فاش نیوز - چند ساله بود که شهید شد؟ - بیست و یک ساله بود. فاش نیوز - بعد از شهادت ایشان، شما چه کردید؟ - من به درسم ادامه دادم و دیپلم گرفتم. در آزمون دانش سرای مقدماتی قبول شدم و برای تحصیل به یاسوج رفتم. فاش نیوز - چه زمانی ازدواج کردید؟ - بعد از پسر عمه ام ...
حاج قاسم گفت باید آقامرتضی را از گمنامی دربیاوریم
دادم بیا بیرون. گفت چه شده؟ گفتم من نمی خواهم تو این شعر را بخوانی! گفت نمی خواندم، ایستاده بودم کنار و داشتم می خندیدم. گفتم می خندیدی؟! به چی؟ می گفت به دوستان، گفتم من نمی خواهم سرم برود، من می خواهم بروم بیت المقدس نماز بخوانم، من می خواهم بروم امریکا کار دارم، می خواهم بروم عربستان بجنگم، من می خواهم انتقام بگیرم. من تا ریشه اینها را نسوزانم نمی روم. آرمانش بیت المقدس بود و از بین بردن تکفیری ...
گران کردن نان کار خوب دولت احمدی نژاد بود
.... بعد از آن به مرکز تحقیقات استراتژیک رفتم. ایشان رئیس آنجا شدند و همکار بودیم. با توجه به این که در مرکز تحقیقات استراتژیک مدیر گروه آب و کشاورزی و محیط زیست بودم و ایشان قصد تغییراتی در دولت خودش را داشت، پیشنهاد همکاری به من دادند. - خودم از قدیم به محیط زیست علاقه داشتم. زمانی که آقای هاشمی رفسنجانی دولت دوم خودش را تشکیل می داد، من پیشنهاد کردم که به محیط زیست بروم و شخص دیگری را ...
نجفی حرف خود را پس گرفت/دولت 10هزارمیلیارد به شهرداری بدهکار است/شنیده ام ممنوع التصویرم ولی نمی ...
و فقط به دبیرخانه ستاد مبارزه با مفاسد ریاست جمهوری که آقای جهانگیری مسئول آن است دادم و تأکید می کنم که نقشی در افشای املاک نجومی نداشتم و توصیه کردم که گزارش افشا نشود. به گفته شهردار تهران، اما همان روز این برادر عزیز در همان محل جلسه اسناد گزارش را به یاشار سلطانی داد. من در طول عمرم سلطانی را ندیدم. بعد از 2 الی 3 روز در فضای مجازی گزارش املاک منتشر شد. وی ادامه داد: من ...
بنیان گذار مجالس عزاداری سیدالشهدا چه کسی بود؟
خواهیم شد. من به دنبال آن غلام رفتم تا این که دیدم داخل خانه امام سجاد(ع) شد. من نیز بعد از او داخل خانه آن حضرت(ع) شدم، و گفتم: ای آقای من! در خانه شما غلام سیاهی است که به من تفضّل نما و او را به من بفروش؟ آن حضرت(ع) فرمود: ای سعید! چرا آن غلام به تو بخشیده نشود؟ ، پس به سرپرست غلامان خود دستور داد تا همه غلام هایی را که در خانه آن حضرت(ع) بودند به من بدهند، او غلامان را حاضر ساخت، ولی من آن ...
از 45 روز خوابیدن در پارک تا حضور در استقلال و پیشنهاد پرسپولیس
می افتد، می گوید که من پدر میثم بائو هستم. یکماه و نیم بعد یک بازی دوستانه بود. بعد از بازی بغض کرده بودم در حالی که مدارکم را نمی دادم و می ترسیدند که جای دیگری بروم. بالاخره 4 سال بعد با 220 میلیون با عصا و رباط پاره مرا به استقلال آوردند. بعد از بازی گریه کردم و شناسنامه ام را خواستم. جعفر بالا بود و بازی مرا دیده بود. به من گفت که برای چی گریه می کنی؟ کجایی هستی؟ گفتم قائمشهری هستم و خوابگاه ...
گل نراقی آواز جگرکی ها را می خواند
کار می کند. او در هنرستان موسیقی با زنده یاد حسن گل نراقی هم دوره بوده است و حرف ها و خاطره های بسیاری از او دارد. با رشیدی درباره روزهایی که با گل نراقی در دوره های آواز شرکت داشت، گفت وگو کردیم و درباره آن چه از آن زمان به خاطر داشت، حرف زدیم. اولین بار حسن گل نراقی را کجا ملاقات کردید؟ یادش بخیر روزگار جوانی... یک روز در روزنامه اطلاعات آگهی دیدم که نظرم را جلب کرد. در ...
موسیقی در این چهاردیواری ها می میرد
به آلمان برگردم. از طرفی با همسرم آشنا و درگیر شده بودم. تصمیم های عجیب وغریبی گرفتم. زمانی که ماشینم خراب شده بود و بی هدف راه می رفتم، دیدم جلو کانون پرورش فکری کودکان هستم. رئیس کانون احمدرضا احمدی بود که با پدرم و خودم رفاقت داشت. به دیدن ایشان رفتم. گفت چرا قیافه ات این طور شده؟ گفتم مشکل دارم و پولی برای زندگی ندارم. روی میزش دو، سه کاست بود. گفت یکی از اینها را بردار و آهنگ بساز. گفتم من ...
جوان 60 کیلویی هزار کیلو جگر داشت
پالیزوانی تعریف می کند: روز اول محرم بود که محمد به خانه آمد و به مادر گفت: پیراهن مشکی داریم؟ مادر گفت: یکی برای احمد هست. محمد گفت: من غسل شهادتم را کردم. هرچه مادر گفت تو دیشب عزاداری بودی و ساعت سه شب برگشتی الان برای چه می روی؟ کارساز نبود. تنها در آخرین جمله گفت: امام(ره) فرموده است ماه محرم باید کار یکسره شود. برادر بزرگ تر بعد از شهادت محمد دیگر دنیا را رها کرد و تا به امروز در راه اسلام و ...
از کارگری تا مدیریت هزار کارگر
بعد یک مغازه در بازار بخرم و سال بعد بهترین مغازه پاساژ رضا را به عنوان کسی که کاسب موفق بازار است، اجاره کنم. خودت تنها کار می کردی؟ بله، تنها. صبح ها پارچه را می خریدم و می فرستادم برای خیاطی و خودم می رفتم سر مغازه می ایستادم و ساعت 7 که تعطیل می شدم می رفتم به خیاطی سر می زدم تا ببینم چندتا دوخته و چکار کرده. در بازار یک مغازه بود که من همیشه چشمم دنبال آن بود. همیشه می گفتم ...
چگونه انسان به درجه ای بالاتر از جبرئیل(ع) می رسد
...! آن وقت پیوندی با این میزان های الهی می خوریم که همه چیز آنها در ما اثر می گذارد و همه چیز ما هم به آنها منعکس می شود. من دو روایت در این زمینه دارم که یکی آن را بگویم. میثم ایرانی بود و اسم اصلی او هم سالم بود و غلام بود، برده بود، با اربابش داشت در کوچه می رفت که چشم او به امیرالمؤمنین افتاد، جوان بود. حضرت به ارباب میثم گفت: بایست تا من با این غلام تو حرف بزنم. فرمودند: پدر و مادرت اسم تو ...
روایتی از زندگی شهید مدافع حرم رجایی فر از زبان همسرش
بار اول و سوغاتی سوریه قبل از اعزام به سوریه به ما می گفت که برای اولین بار اربعین پیاده می رود کربلا. نگران بودم اما کم کم موقع رفتن که شد انگار راضی شدم و قانع شدم به اینکه به سوریه برود. خلاصه رفت و بعد از 20 روز گفت که دارد بر می گردد خیلی خوشحال شدم که فقط مجروح شده بود. 3 روز توی بیمارستان دمشق و 3 روز را تو بیمارستان بقیه ا.. تهران بستری بود. وقتی برگشت، گفتم ...
ناگفته های مرد شماره 2 جنایت کهریزک
همراه سه نفر مشغول عبور از اصفهان بودیم. من در سمت شاگرد خواب بودم. راننده مشغول رانندگی بود که در صحنه ای برای جلوگیری از برخورد با ماشین جلو ترمز می کند. خودروی پشت سر که یک BMW با پنج سرنشین مست بود، پشت ماشین ما ترمز می کند و بعد هم به نشانه اعتراض خودروی ما را متوقف می کند. فحش ناموسی می دهند. من وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم خودرو تخریب شده و راننده در حال کتک خوردن است. چند آجر هم به سمت من ...
شهرآشوبی به نام آرایشگاه های زنانه
(آرایشگر) است و می گوید: چند وقت پیش برای کار، به آرایشگاهی در ستارخان مراجعه کردم. آرایشگاه تابلو نداشت. فقط اسم آرایشگاه و ساعت کاری را روی یک بنِر نوشته بود. یک هفته آنجا مشغول بودم. متوجه شدم در زمان استراحت و خلوتی آرایشگاه، ماده مخدر گل مصرف می کنند. خیلی بی محابا و راحت به مشتری ها می گفتند. سلماز ادامه داد: مواد را برادر تریاکی اش تهیه می کرد و آنها هم در آرایشگاه می فروختند. چندبار ...
داریوش مهرجویی از من ناراحت است
خیلی کمک کرد و با بیان اینکه با شعبان بی مخ چندباری آمد و رفت داشته گفت: زمانی که من با شعبان بی مخ ارتباط داشتم او دیگر مثل سابق نبود و بعد از حضور در زورخانه خیلی رفتارش تغییر کرده بود و با بزرگان آمد و شد داشت. او مرا به زورخانه اش دعوت کرد و من هم از او خواستم که به تماشای تئاترم بنشیند. *کشاورز شعبان بی مخ را بازی نکرده است پس از آن تصویر محمدعلی کشاورز در هزاردستان نمایش ...
امکان ندارد یک هیئت ضد انقلاب باشد / آقا گفتند : با خواندن شما دلم باز شد + فیلم
علیه) می فرمودند: پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامه ها را بگیرید و مطالعه کنید یک بار ساعت 12 شب بود؛ عازم مشهد مقدس بودم. در هواپیما دیدم پیرزنی با عصا وارد شد. بسیار با عصمت و عفت و محجبه بودند. گفتم: "کیفتان را بدهید به من، کمکتان کنم." کمکش کردم بنشیند. از قضا جایش صندلی کناری من بود. موقع پذیرایی و تا برسیم مشهد سعی کردم به آن پیرزن کمک کنم. خیلی تشکر و دعا ...
دلنوشته های زیبا در مورد مادر
به دیدارت می آیم . این اشک های من از سر دلتنگی است . دلتنگی برای بوسه زدن بر دست های مهربانت . کاش بودی. امروز دلم آتش گرفت و دوباره جای خالی ات را حس کردم . می دانم جای تو خوب است و فرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند . آخر می دانم که بهشت زیر پای توست. کاش فقط امروز نگاهت را داشتم . خدایا کاش فقط یک بار دیگر آغوشش را داشتم. *** بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه چادر ...
سیفی آزاد: با فضای گلخانه ای نمی توان فرهنگ را نجات داد/ بهزیستی هیچ حمایتی نکرد/ تیرانداز: مسئولان چشم ...
همیشه این را گفتم. اگر از نظر مفهومی به کاراکتر نگاه کنیم به این دلیل بود که آن را خیلی دوست داشتم نکته دیگر اینکه نسبت به تمام کاراکترهایی که بازی کرده بودم خیلی متفاوت بود و این خودش یک ویژگی است و آقای سیفی آزاد که من همه جا گفتم هم کلاسی سابق و هم دوره ای سابق من بودند، کارگردانی که با افتخار حضور پیدا کردم و با حضور آقای عسگرپور که با ایشان هم در مقام بازیگر کار کردم و در مقام تهیه کننده هم کار ...
ماجرای صحبت های درگوشی یک شاعر با رهبر انقلاب
خواهم اجازه بگیرم. شعر مرا خوانده بودم، گفت می خواستم اجازه بگیرم، چاپ کنم؟ گفتم اختیار دارید، منتشر شد با آقای مؤدّب هم از این طریق آشنا شدم. بعد هم وقتی مؤسّسه راه افتاد این دوستان را می شناختم. دوره ی آفتابگردان که راه افتاد خیلی از بچّه های دوره ی اوّل بچّه هایی بودند که از قبل با موسّسه مرتبط بودند. مثلاً من مرتبط بودم، خیلی از بچّه های دوره ی اوّل با آقای سیّار، با آقای مؤدّب، با مؤسّسه آشنا ...
کتاب های درسی چطور نوشته شده اند؟
اما ناشر جدید، رنگ های جلد را حذف کرده و کتاب را هم که قرار بود رنگی باشد، با یک رنگ بی رمق که معلوم نبود قهوه ای است یا نارنجی چاپ کرده بود. از همه بدتر برای این که ارزان تر تمام بشود، 10 صفحه راهنمای تدریس برای معلم را نیز همراه کتاب چاپ کرده بود. در صورتی که راهنمای معلم باید جدا می بود. من از کار آقای مدیر کل فنی بیشتر خوشحال شدم که اجازه نداد این کتاب با اسم من تدریس شود. (خبرنامه ...
علی نصیریان: برای استقبال از مصدق تا فرودگاه مهرآباد دویدیم/ به دکتر شریعتی گفتم سخنرانی تان از نمایشی ...
تراشیده خوب است. به علی حاتمی گفتم و او هم پذیرفت. بعد ردا را پوشیدم و عینک را زدم و آن وقت معیریان با قلم روی صورتم سایه روشن کار کرد و دیدیم چهره مورد قبول در آمد. بخشی از رفتن ما به سمت و سوی شخصیت از ظاهر شروع می شود. گریم و لباس خیلی کمک می کند که این آدم چطور آدمی باید بشود و به بازیگر ایده و فکر می دهد. در نتیجه این توداری را نقطه عطف و ستون اصلی این شخصیت قرار دادم. شهیدی فرد ...
60 درصد از مداحی های ما با فرهنگ عاشورایی همخوانی ندارد/ دشمنان به دنبال هیاهو در مجالس اهل بیت(ع) هستند
را داشته اید، خاطره ای ماندگار از دیدار های خصوصی با ایشان دارید؟ یکی از خاطره های ماندگاری از دیدارها، اجرای سرود 2000 نفری است که من سال ها مسئول سرود 2000 نفری در حسینیه امام خمینی (ره) بودم، اما یک اجرا و سرود هم برای خودم دلنشین بود هم اینکه مقام معظم رهبری بسیار خرسند شدند از اجرای آن جلسه و خاطره ای ماندگار شکل گرفت. امکان ندارد که دشمن و یا مخالف حضرت آقا (مقام معظم رهبری) به ...
خاطرات تلخ و شیرین از کربلای 5
دوم ساعت حدودا 4 بعد از ظهر بود و من طبق روال جاری برای سرکشی از سایر سنگرها و بررسی آخرین وضعیت خط پدافندی پس از هماهنگی با شهید حاج ستار و برادر زمانی از سنگر خارج شدم. خاکریز محل استقرار ما در کنار یک جاده قرار داشت و پشت جاده هم میدان بزرگی از مین های عراقی بود که به صورت خیلی پیچیده و تنیده درهم احداث شده بود این میدان مین از حیث فراوانی حجم مین و همچنین انواع سیم خاردارهای ...
چند روایت از تلاش مجاهدین خلق برای فریب امام خمینی (ره)
سران سازمان مجاهدین خلق از ابتدای شکل گیری تشکیلات خود تلاش کردند که خود را به امام خمینی (ره) نزدیک کنند و در تائید حرکت و فعالیتشان از امام بیانیه ای حمایتی بگیرند. به گزارش شلمچه نیوز به نقل از سدنانیوز، نظر منفی امام خمینی(ره) درباره سازمان مجاهدین خلق را همه فهمیده بودند چرا که ایشان در اوایل دهه 50 از انحرافات فکری رهبران سازمان و مباحث التقاطی که در عقاید آنها نسبت به اسلام وجود ...
مصاحبه خواندنی و قابل تأمل با قاضی کهریزک
آن را بررسی می کردید؟ ادعاهای اقرار تحت فشار تاکتیک معمول همه متهمان است اما اگر دلایلی بود چون در برابر وجدان خودم مسئول بودم، می پذیرفتم و بارها سر همین موضوع با کارشناس مربوطه به اختلاف خوردیم و متهم را برخلاف نظر کارشناس اطلاعاتی آزاد کردم چون احساس می کردم به او اجحاف شده است. ناگهان شما پس از این پرونده ها در برابر حوادث سال 88 قرار گرفتید. اول بگویم بنده در ...
رامین پرچمی: ممنوع الکاری سلیقه ای است
ممنوع الکار بودم و همه اینها انجام شده. اگر قرار بود بروم خارج از کشور یا هر کار دیگری کنم؛ دیدند عملا این اتفاق نیفتاده و من نمی خواهم ایران را ترک کنم. یک بار خیلی اتفاقی به برنامه پخش زنده شبکه دو رفتم و در آن حضور داشتم. مدیر برنامه هم بدون اینکه بداند ممنوع التصویرم من را از بین جمعیت صدا کرد و من آنجا دیده شدم. فردایش سایت های رجانیوز و مانند آن نوشتند که "آی این آقای فتنه 88 در تلویزیون چه ...
نصیریان: یک بازیگر نباید الکل بخورد
در تیتراژ کجا باشد و همه اینها را به کارگردان و خالق اثر می سپارم. *با یکی از دوستانم دو سال قهر بودم ظلی پور با عنوان این موضوع که شما هنرمند بسیار منظمی هستید و نظم کلید واژه زندگی شماست آیا این مسئله تا به حال در دوستی هایتان دلخوری به وجود آورده است: بله من با یکی از دوستان خیلی نزدیکم که یکی دوبار سر قرارمان دیر آمد دچار اختلاف شدم و اعتراض کردم که در نتیجه اش 2 سال قهر ...
آدم ها می روند و خاطرات شان را می برند
. گلوله توپ به سقفش خورده و از دیوارش بیرون زده بود. یک تصویری که توی ذهنم مانده، این است که من تشنه بودم و خانمی به من آب داد. به مادرم گفت: رفته بودیم ماهشهر و از آنجا برگشتیم. خانه مان با خاک یکسان شده و به این مدرسه آمدیم. آن خانم باردار بود و هفت پسر داشت و به مادرم می گفت: دعا کن بچه ام دختر باشه. همه آنها یادم هست. هر بار که از مهاجران خاطره می گرفتم یاد آن خانه ها می افتادم. الان ...